سد و سی سال ممارست در هنر نیندیشیدن
آرامش دوستدار
هنر نیندیشیدن بهمعنای ناپرساماندن، بهمعنای راهنیافتن بهخویشتن سحرآمیز تاریخیمان و باورکردن و باوراندن این که به این خویشتن تاریخی راه یافته و آن را شناختهایم، بهصرف آنکه این ادعا با نگرش نمایندگان برجستهای چون آخوندزاده و جلال آلاحمد برای نخستینبار آگاهانه مطرح میشود، پدیدهایست نو و مختص این سدوسیسال اخیر که دورهی «روشنفکری» ایران اسلامی باشد. سوای این دوره، در سراسر یکهزارهی گذشته ـ به استثنای فردوسیـ بهخاطر هیچ نویسندهی ایرانیـ اسلامـی، چه نثرنویس و چه شاعر، خطور هم نمیکرده که در خویشتن تاریخی فرهنگش بعنوان رویداد بنگرد، چـه رسد بهآنکه بخواهد از چگونگی رویداد این خویشتن بپرسد و آن را در پیوندهای درونی و نهفتهاش تعلیل نماید. سببش این است که قدمای در اسلام مستحیلشدهی ما همهی پیشامدها را نقشهایی گذرا و مجازی میدانستهاند بر لوحهی تغییرناپذیر حقیقت اسلامی، نقشهایی با اهمیت لحظهیی کمتر یا بیشتر که تقدیر الاهی آنها را بر این لوحه میتابانده یا چنان از آن میزدوده است که گویی هرگز نبودهاند. به همین جهت برای آنها هیچ اکنونی نمیتوانسته پسدرآمد گذشته و پیشدرآمده آینده باشد، جز آنکه در تصور آنها هر گذشتهای در نیستیاش آینهی عبرت اکنونی بوده که خود سرانجامی جز نیستی نداشته است. بنابراین چیزی «روی نمیداده» تا خویشتنِ تاریخی فرهنگ ما «رویداد» تلقی شود.
نخست فتحعلی آخوندزاده است که تحت تأثیر فکر غربی در این خویشتن تاریخِ فرهنگ ما بمنزلهی رویداد مینگرد، آن را در دورهی ایران باستان پیروز و سرافراز مییابد و در دیگر گشتش در دورهی اسلامـی منکوب و در بند. پیش از او فقط فردوسی، که فتحعلی آخوندزاده بهشدت از او متأثر بوده، توانسته با احساس نیرومندش این پیشامد را چون رویداد ببیند و در عواقب وخیم آن بنگرد. بهزعم فتحعلی آخوندزاده این بند بهدست عَلی ذِکِرِه السلام، مؤسس «پروتستانتیسم اسلامی»، از پیکر خویشتن تاریخی ما از نو برداشته میشود.
جلال آلاحمد نیز در خویشتن تاریخی فرهنگ ما مینگرد، و چنانکه نشان دادیم، سراسر آن را رویدادی میبیند که نیروی دمندهاش تعارض میان دو نوع یا دو بُعد روشنفکری بوده است در سویی بهنام غربزدگی. او نیز مانند فتحعلی آخوندزاده با ایران باستان آغاز میکند. منتها برخلاف آخوندزاده که کلیت نظام سیاسی و توانمندی کشوری و اجتماعی ایران باستان، ناچار و محتملاً تحت تأثیر اساسی حماسههای مربوط، برایش مهم است، جلال آلاحمد جریانهایی را در این رویداد مهم میشمارد و تأیید میکند که میکوشیدهاند این نظام را متزلزل یا لااقل تعدیل نمایند. از اینرو در فروریزی ایران ساسانی گشایشی میبیند برای بهبودی پیکر آسیبدیده و فرسودهشدهی ایران باستان و احیای آن با اکسیر اسلام. در این رویداد تشفی و احیا، جلال آلاحمد دو رگهی روشنفکری مستمر به ما نشان میدهد: عرفان و باطنیت، که بترتیب کارشان غمگساری و نگهبانی ناظر بر مرد اندیشمند و تندرستی پیرامونی اوست. بدینگونه از آخوندزاده که بعنـوان پیشاهنگ در این رهنوردی گمراه میشود بگذریم، هنر نیندیشیدن نه اختصاص به این یا آن گفتهی جلال آلاحمد دارد و نه اساساً به سراسر دو اثر غربزدگی و در خـدمت و خیانت روشنفکران. براساس فرهنگی از بنیاد دینی، یعنی فرهنگی که هرگز پایههای خود را نیندیشیده و در نتیجه مکانیسم و رویداد درونی خود را نمیشناسد، هنـر نیندیشیدن به معنای سردرگمـی در خویششناسی، به معنای از خود پرتافتادن و در نتیجه به خویشتن تاریخی خود دستنیافتن میشود شاخص «عصر روشنفکری» ما که عکس آن باورش شده و آن را باورانده است.
برخلاف ظاهر امر، هر قدر رویداد فرهنگی ما به زمانهی کنونی نزدیکتر میشود، هر قدر «ما متفکران» قد و نیمقدْ خود را با فرهنگ خویشتنشناس غربی دمخورتر پنداشتهایم، عملاً در هنر نیندیشیدن ورزیدهتر شدهایم، راهمان را بیشتر بر خویشتن ناشناختهماندهی فرهنگمان بستهایم و آن را در اعماقمان و خود را در اعماق آن مدفونتر ساختهایم. مسلم این است که نه فقط تا کنون نتوانستهایم از نوآوریها یا اکتسابهای مسروقه از غرب برای شناختن این خویشتنِ تاریخی استفاده نماییم، بلکه به کمک آنها منافذ این خویشتن را بیش از پیش مسدود و جدار آن را ناشکافتنیتر کردهایم. قطعنظر از خوشباوریها یا کلاشیهای مباشران دولت و جامعـه، در این اقدام همهجانبه همانقدر اسلامیان ایرانی سهیم بودهاند که ایرانیان بهاصطلاح لاییک. از این جرگهی آخر، که حالا دیگر همه خود را متعلق به آن میدانند، هستند کسانی که در این رسوایی جهانگیر اسلامی از سر نکوهش وجدان یا برای حفظ ظاهر چندیست خیزهای «نااسلامی» برداشتهاند و در همان حال ماندهاند، تا روزی وضع تغییر کند و آنها از نو سر جای خود در دامن اسلام بازنشینند.
از آن زمان که خواستهایم با نگاهکردن به دست اروپاییان فرهنگمان را کشف کنیم و در این راهِ روشنفکری نیز گام برداریم، رفته رفته بهدنبال آخوندزاده، که در ابتکار و قاطعیتش شک نمیتوان کرد، نیندیشیدن را بهصورت هنر درآوردهایم. جلال آلاحمد برجستهترین و مهمترین نمونهی این هنرمندی و هنرنمایی در زمانهی ماست. آنچه از زمان او تاکنون در این زمینه پرداخته و نوشته شده در اصل از حد تزیین یا حک و اصلاح طرحی که او ریخته تجاوز نمیکند و نسبت به نگرش و گامبرداری گرچه بهخطا رفتهی او در سراسر تاریخ فرهنگ ما در دایرهی همین سد و سیچهلسال گذشته زمینگیر میماند، گیریم که سنگ عرفان و اشراق سهروردی و ملاصدرا را نیز نشسته به سینه میزند.
وقتی از خویشتن فرهنگیـ تاریخیمان میگویم، منظورم هرگز خویشتن بهاصطلاح «محض بومی» نیست، اندیشهی پیچ و تاب برداشتهی یونانی بدست قدمای ما نیز هست، که از آغاز اسلام در ما تنیده و ممزوج شده است. خودینگی یا بیگانگی عناصـر به این نیست که ایرانیـ اسلامی باشند یا غربی. جذب و حل عناصر در خویشتنِ جاری فرهنگی ما، یا استیلای آنها بر این خویشتن ملاک خودینگی و نابیگانگی آنهاست. از این دیدگاه که بنگریم، جهان دوگانهی افلاطونی با اسلامیشدنش به همان اندازه برای فرهنگ ما آشناست و از آن ماست که تهایسم ضددینی رازی برعکس برای ما بیگانه. آنچه از عقل ارسطویی با اسلامیشدنش در «فلسفهی» ما بار آمده و پرورده شده دیگر از آن ماست. جزو دارایی فرهنگی ماست و بیگانه برای اندیشهی یونانی. مانندهای امروزیاش نیز بهمحض آنکه در ما تهنشین شوند سرنوشتی جز این نخواهند داشت.
منبع:سایت آرامش دوستدار