تغذیهی اسلام نوزاد از کالبد ایران کهن
آرامش دوستدار
برای درست فهمیدن رویداد اسلامیشدن ایران و پیبردن به اهمیت آن برای عرب و اسلام، باید دو عامل را در رأس باقی عوامل همواره در مد نظر داشت. یکی آنکه اعرابِ فاقد فرهنگ و تمدن، بر اثر پیشامدهای مناسب، به موازات و در قبال ضعف و فساد دولتی و اجتماعی ایران، در ظرف یکدهه (زمان خلافت عمر) از پرتترین و بیاهمیتترین نقطهی پیرامونی رویدادهای سیاسی و تمدنی وقت به مرکز آن، ایران، دست مییابند و بدینگونه ناگهان از زیردستی درجه چندم و اصلاً به حسابنیامدنی به زبردستی درجه اول میرسند. همانند خانگیاش را به گونهای در پدیدهی «جامعه و جمهوری اسلامی» میتوان دید که به دست عقبافتادهترین قشر فرهنگی و نه تصادفاً تنها قشر ذاتاً و تاریخاً انگل جامعه تأسیس شده است. ریشهی مستقیم این هستی انگلی در چنین نهاد و بنیادی طبیعتاً اسلامیست، برای آنکه اسلام نوزاد فقط با تغذیه از کالبد بیگانهی ایرانی توانسته بزیید و بپرورد. به این معنا تحقق تاریخی اسلام در ایران، بهسبب وسعت سرزمینی، سازمانهای اداری، اهمیت سیاسی و تمدنی این کشور، تنها امکان تحقق آن نیز بوده است. تصور این که اسلام ـ هرآینه اگر به ایران تجاوز نمیکرد، هرآینه اگر در این تجاوز پیروز نمیشد تا در لایهها و بافتهای زندگیبخش آن بتند و ببالد ـ در برهوت زادگاهش میپوسید یا از زیست گیاهی و بومی محض گریزی نمیداشت، البته دشوار است و بسیار هم دشوار است تا زمانی که ما از نظر فرهنگی تا اعماق لمس و احساسمان همچنان در چنگ اوهامی چون مشیت، وحی، نبوت و غیره گرفتاریم. نخست پس از سترده شدن فرهنگیمان ـ نه تک و توک افرادمان در کنج امن و دنج خانههامان ـ از اینگونه اوهام و شناختن مکانیسمهای استقلالیافته و خودکارگشتهی آنها، که اصل و نسب خود را کاملاً میپوشانند، خواهیم توانست به «رمز» جهانیشدن و بقای اسلام در پرتو زیست انگلی آغازینش در تن ایران باستانی پیبریم.
عامل دوم این است که اعراب که موتور حیاتیشان خودبهخود آرزوی تحقق جهانی اسلام متجاوز و غارتگر بوده، در پیروزی معجزهآساشان بر ایران به طبع حقانیت دینی خود را میبینند و حضور خویش در خاک بیگانه را شاهد این حقانیت میگیرند. به این ترتیب همچنانکه گشودن ایران بزرگ و بیگانه وزن و برد غیربومی به کامیابی اسلام میدهد و به معنویت هر اندازه ناچیز آن بعدی جهانی میبخشد، عرب این پیروزی باورنکردنی را حمل بر اهمیت مقدر خود میکند و اسلام را موجب و دلیل حقانیت آن میفهمد. این تنها مورد تاریخی است که قومی به نیروی دیناش، آن هم با چنین شتابی، از نیستی به هستی مطلق تاریخی میرسد و دینی به زور تجاوز قوم حاملاش نه تنها از بیتاریخی نسبی پا به عرصهی تاریخ مینهد، بلکه در تعّین تاریخی سرزمینهای مغلوب از آنپس عامل منحصر به فرد میگردد. گواه تحقق قطعی و برگشتناپذیر چنین رویدادی را در دورهی امویان باید دید. با تأسیس این نخستین دولت واقعی اسلامی و نُه دهه سلطهی ویرانگر آن، دیالکتیک سروری عرب و کامیابی اسلام آغاز میگردد و به اوج خود میرسد. در این دورهی سرنوشتساز برای غالب و مغلوب، ایرانیانِِ جان به دربرده از نابودیهای جنگ و برکنارمانده از آسیبهای مستقیم آن همچون اسارت، بردگی، بیخانمانی و آوارگی به دست عرب و در چنگ عرب، یعنی آنهایی که بهاصطلاح «وضع خوبی» داشتند، به اهل ذمه، یا به موالی، یعنی «بندگان آزاد کردهی عرب»، تبدیل میگردند. یا حتا گاه در شرایطی به هر دو با هم (۱). ایرانیان که میان اقوام مورد هجوم اسلام تنها ملتی بودهاند که از دیرباز دین و دولت سرزمینی داشتهاند، این هر دو و نتیجتاً ملیت خود را در سیطرهی نوظهور و مطلقاً بیسابقهی عرب و سلطهی دینیاش از دست میدهند و در پی آن تومار هستیشان بهمنزلهی عامل تاریخی و تا آن زمان تاریخساز جهان وقت درنوردیده میشود.
تأثیر اجتماعی و فرهنگی این فاجعه را پورداود در خوی و رفتار اسلامیشدهی ما ایرانیان چنین دیده است: «خود زرتشتیان ایران تا چند سال پیش طوری گرفتار تعصب هموطنان خویش بودند که آنچه داشتند از دست دادند. و هر تن از آنان که توانست وطن مقدس پیغمبر خویش را وداع گفته به برهمنان هندوستان پناه برد، چه رسد به آنکه بتوانند در خصوص آیین خود کتابی بنگارند و ضمناً حقانیت خود را به ایرانیان دیگر نشان دهند. هیچیک از نویسندگان هم به خیال نیفتاد که در زمینهی آیین ایرانی تحقیقاتی نماید، با آنکه در علم لغت و ادب و تاریخ به غایت محتاج آن بودهاند. از کتب عربی و فارسی که از پیش مانده است و اتفاقاً در آنها ذکری از مذهب قدیم شده است، جز یک مشت موهومات مخلوط به غرض و تعصب چیز دیگری به دست نمیآید. مثلاً فرهنگها اوستا را صحف ابراهیم میدانند. در کتب تاریخی شادمانی میکنند، حمد وسپاس خدای به جای میآورند از آنکه لشکر دشمن از عربستان به ایران تاخته، خاک آباد آباء و اجداد ما را غارت و ویران نمودند و زنهای خانوادهی سلطنتی ساسانیان را در بازار مدینه به خرید و فروش درآوردند و ره و رسم گبران آتشپرست را برانداختند» (۲).
درست نیمقرن پس از نوشتن این سطور، فاجعهی اسلام از نو در ایران تکرار میشود و ثابت میکند که ما ایرانیان کلاً و عموماً فرزندان خلف همانهایی ماندهایم که زمانی اهل ذمه یا بندگان آزاد کردهی اعراب بودهاند و رفتهرفته به دامن عطوفت اسلام پناه بردهاند تا با تحقق و تحکیم فرهنگی آن بنیاد خود را براندازند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱ـ نگ.: عبدالحسین زرینکوب، تاریخ ایران بعد از اسلام، 1352 صص.، ۴۴۴ ـ ۴۴۷.
۲ـ گاتها، بمبئی، ۱۳۰۵، دیباچه، ۹
منبع:سایت آرامش دوستدار