وضع وجودی انسان در بینش دینی
آرامش دوستدار
بینش دینی جهان را از پیش میشناسد و در این پیششناسی جهان را میآفریند. آفرینش مسیحی و اسلامی یعنی آفرینش جهان از نیستی. عامل این آفرینش قدسی است كه در سطوت، جذبه و جلالش انسان دینی را در بیمناكی و مخلوقیتش متعیّن می سازد. بر اساس این پندار دینی و روالی كه بر آن مترتب است، یا به عبارت دیگر بر اساس آنچه پندار دینی را می سازد، رابطهی انسان با جهان نیز همیشه از پیش تعیین شده هست. آنچه ما بر طبق پندار دینی، طبیعت به معنای جهان می گوییم از خود بنیادی ندارد تا از آن بردمد و در آن استوار بماند، مگر نیستی كه بنیاد انسان نیز از آن است. از اینرو انسان در بنیاد خود، یعنی در نیستیِ بنیادی خود اساساً به شناسایی نیز راهی ندارد. رابطهی انسان با جهان رابطهای است كه در نیستی میسر و در نیستی مستحیل می گردد. در چنین رابطهای شناسایی اساساً بی معناست و اگر به وجه اخص هر آینه معنایی داشته باشد، همانا سواد شناسایی الهی است. انسان دینی موجودی نیست كه بتواند خود را در مقابل جهان و جهان را در مقابل خود ببیبند و در این تقابل به ماهیت خود و جهان پی برد ، بلكه او موجودی است كه از سطوت و جذبه و جلال قدسی بیمناك است و در این بیمناكی خود را در عدم صرف كه همان مخلوقیت است درمی یابد. بنابراین شناسایی انسان دینی چه از خود و چه از جهان هرگز از خود او یا از جهان ناشی نمی گردد. مبدأ شناسایی انسان دینی همان مطلقاً دیگر است و نه خود او و نه طبعاً جهان كه در نیستگاریاش بنیاد انسان دینی در نیستی است. از اینرو آنچه در بینش دینی شناسایی است، شناسایی چیزی نیست، یعنی نه ناظر بر جهان است و نه ناظر بر انسان و نمی تواند باشد، بلكه هرچه هست صرفاً معطوف قدسی و كلام اوست.
آنچه برای چنین بینشی اساسی است این نیست كه جهانی هست كه باید یا می تواند شناخته شود ، بلكه اساسی كلام الهی است كه باید مسموع گردد. در مورد هر امری و هرچیزی كه هرچه باشد و به هرگونه كه باشد از پیش در شناسایی و آفرینندگی قدسی تعیّن یافته و حقیقتش در سّر الهی یا كلام قدسی مكنون است. بنابراین، اساسی كلام است و كلام گفتهای است كه از پرسش برنمی خیزد، بلكه از ضمیر علیم الهی برمی آید. بدین معنی در وهلهی اول و در اساس مهم این است كه قدسی منشأ كلام است و این كه چون كلام ـ هرقدر هم كه ناگزیر در جلوه های خاكی قدسی بروز كند ـ هرگز پاسخ به معنای تفكر نیست كه در پی پرسش و از مجرای پرسش حاصل شده باشد، بلكه صرفاً گفتهای است كه از ضمیر بصیر الهی برمی آید، ضرورتاً نمی تواند نادرست باشد. در حقیقت باید گفت اطلاق درستی به كلام الهی به همان اندازه بی معنی است كه اطلاق نادرستی به آن، یا اگر به وجه دیگر بگوییم: در پندار دینی، درست آن است كه بر كلام الهی منطبق باشد. خارج از پندار دینی، درست یا نادرست فقط گفتهای می تواند باشد مبتنی بر دید علمی یا بر تفکری که در عطفیت خود بر یک امر، آن امر را آنطور که هست درنیابد. چنین رابطه ای میان پندار دینی و هر امر دیگری كه تصورش را بكنیم ابتدا به ساكن وجود ندارد. كلام الهی و در نتیجه سواد شناسایی الهی آنطور كه خود را می فهمد، چون پیششناسی و در عین حال آفرینندگی است، در ورای هرگونه درستی یا نادرستی است. آنچه میتواند در این ارتباط، یعنی در بٍُعد دینی، درست یا نادرست باشد خود امور و دانستگی ما از امور هستند، برحسب اینكه امور و دانستگی ما از آنها بر كلام منطبق باشند یا نباشند، نه به عكس. اگر در پندار دینی از درستی یا نادرستی یك بینش سخن گفته میشود، منظور این نیست كه بینش مذكور یك امر را چنان دیده است یا چنان ندیده است كه خود آن امر هست، بلكه منظور این است كه بیش برحسب درك یا عدم درك كلام كه امور را از پیش چنان می شناسد كه هستند، امور را دریافته یا درنیافته است. چون رابطهی انسان دینی با امور همیشه از طریق کلام است و همه چیز در بینش دینی از پیش دانستهی كلام، و انسان دینی هرگز نمیتواند با امور رابطهی مستقیم داشته باشد، ما به عنوان انسان دینی همانقدر در وجود درونیمان وابستهی قدسی هستیم كه در دانستن مان وابستهی كلام او و وابستهی هر سخنی كه به نحوی متأثر از كلام قدسی است (۱).
به همین سبب تا وقتی ما در پندار دینی زیست میكنیم بئس البدلهای كلام الهی را نیز حجت میدانیم. تصادفی نیست كه ما ایرانیها در تأیید گفتهی احتمالی خود یا دیگری، تا این حد از شعرا و نویسندگان و خصوصاً از آنهایی كه برای ما در مراتب معنوی برتری هستند شاهد میآوریم، با این تأكید كه آن نویسنده یا شاعر یا عارف چنین گفته است، و نه هرگز به این فكر كه آنها به چنین یا چنان مجوزی اینطور گفتهاند. اینكه عموماً گفته نمیشود مولوی یا حافظ نادرست گفته اند ـ قطع نظر از انتقادات نامربوط و عقیمی كه گاه اینگونه عرفا معروض آنها هستند و به همان اندازه درمانده و بی رمقند كه بازارگرمیهای عرفان مجلسی در تأیید آنها ـ نه از اینروست كه شعرایی چون مولوی و حافظ «نادرست» نگفتهاند، بلكه از اینروست كه اینها نمیتوانند نادرست بگویند، نمیتوانند، چون پندار دینی محكوم است درستی معنی و غرض یك امر ر ا به ملاك كلام مولوی یا حافظ بشناسند و نه هرگز به عكس. درپندار دینی، كه از آن مـولوی و حـافظ نیز بوده است، اندیشه ناشی از تفكر نیست تا بتوانـد درست یا نادرست باشد، بلكه متأثر از شهود بر قدسی و الهام از اوست(۲). آنچه كسانی چون مولوی و حافظ به عنوان انسان دینی میگویند در واقع چون ناشی از تفكر و پرسش نیست نه می تواند درست باشد و نه نادرست، بلكه فقط میتواند مفری برای بروز كلام باشد كه منشأش قدسی است. در حوزهی یك دین، اختلاف نظر میان پیروان آن دین همواره ناظر بر تعابیری است كه از كلام قدسی میشود و نه هرگز مربوط به خود كلام، و جاییكه پیروان ادیان مختلف بر سر كلام قدسی معارض همدیگرند، از دو حال كلی خارج نیست: یا محور معارضه این است كه كلام قدسی كدامین است، یا اینكه معنای باطنی كلام چیست و كدام است. نمونهی هر دو صورتش این است كه برای مسیحی كتاب مقدس كلام قدسی است و نه قرآن، اما برای مسلمان كتاب مقدس نیز كلام قدسی است، منتهی به معنایی كه قرآن مراد میكند. ملاك تمیز در هر دو مورد باز كلام است: برای مسیحی كلام كتاب مقدس و برای مسلمان كلام قرآن.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱ ـ این منظور را در این گفتهی عطار به رأی العین میتوان دید: « چون از قرآن و احادیث گذشتی، هیچ سخنی بالای سخن مشایخ طریقت نیست... كه سخن ایشان نتیجهی كار و حال است: نه ثمرهی حفظ و قال است، و از عیان است نه از بیان است، از اسرار است نه از تكرار است، از علم لدنی است نه از علم كسبی، و از جوشیدن است نه از كوشیدن است و از علم ادینی ربی است نه از علم علمنی ابی». تذكرة الاولیاء، ص ۲، جلد اول. و نیز چنین است كه ناصرخسرو به عنوان انسان دینی می تواند در رد گفتهی محمد زكریای رازی دربارهی قدم هیولا نخست بر این پندار تكیه كند: « قول ما اندر این معنی است كه گوییم این اعتقادی فاسد است و بنیادی سست و نااستوار و قاعده ای ضعیف است به دو سبب. یكی بدان سبب كه به خلاف قول خدایی است و آنچه از گفتارها به خلاف قول خدا باشد، آفرینش كه آن فعل خداست بر درستی آن گواهی ندهد و قولی را كه در آفرینش بر درستی آن گواه نباشد عقل نپذیرد... و این اعتقاد به خلاف قول خدای از آن است كه خدای تعالی مر خویشتن را پدیدآورندهی آسمان و زمین گوید به ابداع نه از چیزی. بدین قول كه میفرماید: بدیع السماوات و الارض و دیگر جای همی گوید مردمان را نه از چیزی آفریدمام خلقوامن غیر شی ام هم الخالفون.»، ناصرخسرو، زادالمسافرین، ص ۷۷.
۲ـ بدين سبب مولوی بايد بگويد:
پـی آن تـا شــود روشـن تـر اسـرار / درآمــد طـوطـی نطقــم بـه گـفتــار
و حافظ نيز:
بارها گفتـه ام و بار دگــر میگويـم / كه من دل شده اين ره نه بخودمیپويم
در پس آينه طوطی صفتم داشته انـد / آنچه استـاد ازل گفـت بـگو میگـويـم
منبع:سایت آرامش دوستدار