همه چیز در پاریس آرام راست
پ. مهرکوهی
برای یک دم باور کردنی نبود آن خبر، خبری که در بامداد چهارشنبه هفتم ژانویه جهان را شگفت زده کرد: یک گروه اسلام گرای تندرو در ساعت یازده و نیم بامداد در پاریس به دفتر یک طنزنامه ی هفته گی یورش می برد تا کشتاری راه بیاندازد که شاید تاریخ در آینده از آن به نام یازده سپتامبر فرانسه نام برد. این بزرگترین یورش به رسانه ها در تاریخ اروپای پس از جنگ جهانی ی دووم است. آیا آنانی که در کین خواهی ی باورهای دینی اَشان راه باراندن رگبار ِ تیر بر روزنامه نگاران را برگزیده اند به پی آمد کار خویش اندیشیده اند؟ آیا این یورش به رمیده گی هر چه بیشتر فرانسویان و دیگر اروپاییان از مسلمانان دامن خواهد زد یا پیآمد کشتار کوری که آدم کشان تا چند دقیقه ی دیگر به راه می اندازند وارونه ی خواست آنان خواهد شد و زمینه را برای برگزیدن شیوه های تازه برای بحث و گفت و گو در میان مردم فرانسه فراهم می آورد و جهان غرب نیز نشان خواهد داد که در برابر یورش به آزادی ی گفتار خاموش نخواهد نشست؟
آنان می آیند. درها بسته اند. اسلامگرایان راه ورود ندارند، رمز در ِ ورودی را نمی دانند. در این هنگام یک زن روزنامه نگار، از کارکنان هفته نامه، به همراه دختر اَش از راه می رسد. روزنامه نگار در برابر مردان چهره پوشیده ی تفنگ به دست جا می زند و رمز ورود را به آن ها می دهد. وحشتگران وارد ساختمان می شوند. در میز پذیرش یک مأمور پلیس نشسته است. رگبار. پلیس هدف گرفته شده و کشته می شود. همه چیز به تندی انجام می گیرد و زمان شتاب می یابد. ای کاش سدای رگبار و فریاد مأموری که اینک در خون خود فرو می خسبد روزنامه نگار را از کمینی که مرگ بر سر ِ راه ِ همکاران او نهاده است آگاه سازد. تنها او اگر بتواند کمی بجُنبَد، تنها اگر او بر ترسی که بر او چیره شده پیروز شود، شاید یک تک زنگ کمکی شود و جان شماری را نجات دهد. فرار به پشت بام. هنوز فرصت هست برای گریز. وحشتگران ِ سردرگم نمی دانند دفتر هفته نامه در طبقه ی ششم است یا در طبقه ی دهم؟ هنوز فرصت اندکی برای نجات انسان ها هست. ولی دریغ از چیره گی ی وحشت! لحظه ها در سایه ی یک ترس لرزآور از دست می روند و یک فاجعه ی انسانی شکل می گیرد. کسانی آمده اند تا رد پای کِلک بر کاغذ را با خون پاک کنند. این چه جادو است در کِلک که آن را سزاوار شکستن و کلک به دست را ایراخت (واژه ی پهلوی= محکوم) به مرگ می کند؟
بازی ی کشتن و گریختن از آغاز تا انجام 52 ساعت به درازا می کشد. در پایان این رخداد 17 تن آدم بی گناه و سه تروریست کشته می شوند.
آدم کشان دینخواه کیانند؟
پلیس فرانسه در نخستین ساعت های پس از فاجعه گمان می کند شمار آنان که به دفتر هفته نامه "شارلی ابدو" یورش بردند سه تن بوده است. سرنخ آدم کشان بسیار زود به دست می آید. یکی از آنان به هنگام گریز گذرنامه اَش را در خودروی دزدیده شده ای که برای آن فرار از صحنه ی آدم کشی استفاده کرده اند جای گذاشته است. این می تواند یک دام باشد برای گمراه کردن تا پلیس را به دنبال چند فراری بفرستند و این گونه راه برای فرار آسوده تر جهادگران روزنامه نگار کُش فراهم آید. ولی سرانجام روند رویدادها نشان از آن دارد که رد گم کردنی در کار نیست و دو تن از مظنون ها همانانی هستند که پلیس به دنبال آنان است. نفر سوم که جوانی است هیژده ساله خود را به پلیس تسلیم کرده است. تا رسانه ها نام این جوان را در شمار آدم کشان می آورند، او با پای خود به اداره ی پلیس می رود ولی اکنون کارزاری در شبکه های اجتماعی به راه افتاده از جوانان هم کلاس وی که بر بی گناهی ی او گواهی می دهند. این جوان گویا بی خانمان و بی سرپناه تازه دبیرستان را به پایان رسانده است. ولی برای این گونه کارها چه کسی به از آدم های بی سرپناه و سرگشته ی به سرکشی کشیده شده ای که زود پای به دام می دهند؟ آن دو دیگر هم، دو برادر، در کودکی رنج بی پدری کشیده اند و آنگاه که بالیده اند و به خود آمده اند خود را در دامان اسلامگرایی یی یافته اند که دست پدری بر سر اَشان کشیده است. درست ده سال پیش، سدای پَتکارِش (واژه ای پهلوی = اعتراض) این دو به رنج های دوران کودکی در اعتراض به شکنجه گاه آمریکایی ها در زندان ابوغریب عراق خود را بازتاب می دهد. تماس آن دو برادر با القائده از راه برادر کوچکتر و در سال 2008، در زندان های فرانسه به پا می شود. سپس برادر بزرگتر برای یک سال ناپدید می گردد. اکنون او به یکی از زیر بخش های القائده ی یمن به نام جماعت ِ انصار الشريعت پیوسته است. القائده ی یمن سازمان یافته ترین و پیچیده ترین جریان در درون القائده است و با القائده ی عربستان سخت سر ناسازگاری دارد. این دو برادر و همدستان ایشان نه نخستین فرانسوی های گرویده به اسلام ناب القائده هستند و نه واپسین دهشت گرایان اسلامی که در خاک فرانسه دست به آدم کشی می زنند. این ها تنها نمونه هایی انگشت شمار هستند از خروار: فرانسوی هایی ناآشنا با فرهنگ فرانسوی، آدم هایی پیوسته در حاشیه که کشور فرانسه دلخواسته از پذیرش آنان سر باز زده است. هیچ آینده ای در فرانسه پیش روی این برزاد (نسل) فرانسوی های بیگانه تبار نیست.
این طنز تلخ زیستن در جهان نو است که آدم هایی حاشیه نشین تلافی ی غرور شکست خورده اَشان، قدرت و اراده ی از دست داده اَشان به دست ناخودی را با به راحتی پذیرای فرمان مرجع خودی شدن جبران می نمایند. اینان از خود نمی پرسند دستوری را که انجام می دهند درست است یا نه.
در روز پنج شنبه یک افسر زن که درست سیزده روز پیش کار خود را آغاز کرده است در یک درگیری ی دیگر کشته می شود. در پایان این روز، هنوز پلیس فرانسه نتوانسته پیوند این درگیری را با کشتار روز پیش دریابد. تنها در جریان پیگرد دو برادر روزنامه نگارکُش در روز آدینه و در پی ی یک گروگان گیری در شهر پاریس است که پلیس به شناسه ی نفرهای سووم و چهارم این کنش تروریستی پی می برد. دستگاه شهربانی ی فرانسه برای پایان دادن به آن هنگامه نوزده تا بیست هزار تن نیرو وارد میدان نبرد می کند.
پس از پایان گیری ی این رشته پیشآمدها، رییس جمهور فرانسه وارد میدان می شود و قدرت نیروی شهربانی ی فرانسه را به رخ می کشد که توانسته در یک بازه ی سه روز به آن هنگامه پایان دهد. ولی هم او و هم رسانه های فرانسوی تنها می توانند با سیلی رخسار خود را سرخ نگه دارند. آقای اُلانده به نیکی می داند که بسیاری پرسش ها پیرامون این کنش تروریستی اگر پرسیده شوند پایوران قدرت در فرانسه پاسخ درستی برای آنان ندارند. آیا شهربانی ی فرانسه در روزها و ماه های آینده به مردم فرانسه پاسخ خواهد داد چه گونه دهشتگران و بزه کارانی شناخته شده
توانسته بوده اند زیر چشمان نیروهای امنیتی یی که آنان را می پاییده اند تفنگ کلاشنی کوف و هفت تیر و فشنگ وارد فرانسه کنند؟ این کشتار انجام گرفته به دست نیروهای القائده در فرانسه نام دیگری مگر شکست برای پلیس فرانسه دارد؟
آیا این قدرت سیاسی در فرانسه بود که برای زمینه سازی ی حضوری گسترده و پایدار در خاورمیانه و ماجراجویی های آینده بهتر دید چشم بر انجام گیری ی یک فاجعه ی انسانی بربندد؟
آقای اُولانده در همان سحنرانی ی زیبای آدینه شب بر سنت های مردمسالاری در فرانسه تأکید ورزید. این ادعای وی در میان برخی چپ های دیروزی ی ایران خریدار دارد و سخنی گهربار به شمار می آید که با آب زرین آنرا بر کاغذپاره هاشان خواهند نوشت. ولی اُلانده فراموش می فرماید که در فرانسه ای که برای آزادی مرزی نمی شناسد یک فیلم، فیلم نبرد الجزایر، برای چهل سال ممنوع بود و تله ویزیون این کشور مثلا گهواره ی آزادی آنرا برای نخستین بار در سال 2004 نشان داد
پ. مهرکوهی Sunday, January 11, 2015
منبع:پژواک ایران