مدیریت گذار با ائتلاف بزرگ مشتاقان [دمکراسی] برای نجات ایران
بجای تجزیه آزادیخواهان به جمهوری این و مشروطه ی آن
محمد مهدی جعفری
بی آنکه رضا پهلوی دعوی پادشاهی کند، که بعکس، شکل کشورداری را کار فردای ایرانیان می خواند که چه بسا او را نیز وارد جرگه ی جمهوریخواهان سازد – چه بعنوان شهروند و چه بعنوان نامزد ریاست جمهوری یا رئیس جمهور ایران آزاد، همانگونه که جمهوریخواهان را ملتزم و تابعِ سلطنت مشروطه ی منتخب مفروضِ پس از جمهوری اسلامی- آنگاه تلاش مدعیان "جمهوریخواهی" بر تشدید "تمایز" خود از جبهه ی بزرگی از "دیگر" مخالفان دمکراسی خواهِ جمهوری ایران ویران کنِ اسلامی، معنایی جز تقویت مواضع رژیمی ندارد که تن به هیچ نوع اصلاح و آبادی و آزادی ایران و دست برداشتن از ویرانی و غارت آن برهبری کیهان و خامنه ای و فرماندهان "مستعانیِ" سپاه نمی دهد.
در راستای همین معنا که ذکرش رفت، اخیرا شاهد یک مناظره میان دو فعال جمهوریخواه آقایان حسن شریعتمداری و درویش پور به اتفاق یک دمکراسی خواهِ آزاد از جداسریهای گاه مرسوم و- راستش را بخواهید یا معیوب و یا مشکوک- یعنی آقای رضا علیجانی بوده ایم با میزبانی آقای پارسا در رسانه ای که نام "جمهوری" داشت با چیزی در پس یا پیش آن. در آنجا با انواع زیرکی، و گاه بیمزگی زرنگ مآبانه، دو جمهوریخواه یادشده مان خواستند در ما این را جا بیندازند که گویی «تضاد اصلی» نه میان همه ی اپوزیسیون جمهوری اسلامی و خود جمهوری اسلامی بلکه بین پادشاهی خواهان و جمهوریخواهان - و احتمالا همزمان!؟ با تضاد همه ی ما با همه ی جمهوری اسلامی - است درحالیکه هنوز "کاپ قدرت"، انحصارا" و غصبا" در اختیار رژیم مذهبیِ یک گروه خاص و تصفیه شده از شیعیان بویژه ملبس به روحانی است مانند مهمترین ارگان آن یعنی مجلس بی خاصیت خبرگان برای معین کردن دیکتاتورترین سِمَت فرادستی و مافوق قانون و قوا. از نظر این جمهوریخواهان، لابد پس از تفوق بر جناج پادشاهی خواه، بدون فرسایش نیرو و با همان قوای سابق، کاپ قدرت را مودبانه از جمهوری اسلامی تحویل خواهند گرفت. اوضاع -در عمل- به همین شلم شوربایی ست که ملاحظه می فرمائید که خدا می داند جمهوری اسلامی، بالاسر این معرکه در اپوزیسیونش، چه بشکن و بالایی می اندازد و با چه قهقاهی به ریش همه مان می خندد بویژه با نوعی هیجان دوبلِ لذتبخش که این خود او بوده که در کارگردانی یا حداقل تشدید این "تمایز" یا در افزودن به چاشنی چنین آش درهم جوشی از طریق ارتش سایبری اش دست داشته است اگرنه که همه ی تعزیه را خود بصورتی نامحسوس یعنی با شگرد تبلیغ و هدایت سایبری کارگردانی کرده بوده باشد. آقای درویش پور با لحن و نگاهی عاقل اندر سفیهِ ساده لوحانه ای مدعی ست که جمهوریخواهان بدلیل همین بی توجهی (؟) به ایجاد بلوک قدرتمند جمهوریخواهی، تاکنون به زائده ی اصلاح طلبان بدل شده بودند و حالا در صورت ائتلاف با اصلاح طلبان پادشاهی خواه بدل به زائده ی آنها خواهند شد. راست این است که این جمهوریخواهان هرگز چنین حساسیتی را هیچگاه نسبت به اصلاح طلبان نداشته اند و چه بسا اغلب مشترکا به گفتگو و مشاوره با هم نیز می نشسته اند. وانگهی اینگونه "ساخت و پاخت"ها در نوع خود نه تنها عیب نیست که از ضرورت های یک سیاست واقع بینانه (رئال پولیتیک) است -اگر که به وقت باشد- که گمان می رفت چنین "سیاست ورزی"ای، نقطه ی تمایز میان چپ لنینیست-استالینیست و چپ دمکراتیک باشد گذشته از اینکه آن حمایت "جمهوریخواهان" از اصلاح طلبان جمهوری اسلامی اگر از سویی، بی تعصبی در مقابل جناحی از پادشاهی ولایتی بوده اما از سوی دیگر نیز، به معنای همکاری با یک گروه جمهوریخواه دیگر یعنی همان اصلاح طلبان نیز معنا می شده و می توانسته درست و یا حداقل اصولی نیز بوده باشد. درواقع آنها زائده ی جریان غریبه ای نبوده اند که می نمایند بلکه کمک رسانِ جمهوریخواهان دین باور متحد خود بوده اند که همچنان نیز هستند. "هنر" [منفیِ] جمهوریخواهان تبعیدی ما این است که تنها در مقابل تبعیدیانی چون لیبرالهای مشروطه خواه و مخصوصا" رضا پهلوی فراجناحی اینگونه متعصب و "اصولگرا" شده اند بجای آنکه همراه با گروه شان بنام "مدیریت گذار" به بقیه ی "ائتلاف مشتاقان" با سخنگویی مطرح ترین چهره ی فعلیِ تبعیدیان یعنی جناب رضا پهلوی بپیوندند که چه بسا طی دوره ی همکاری، لیاقت و چهره ای موثرتر از ایشان از خود به نمایش گذاشتند و خود تبدیل به سخنگوی این مجموعه شدند نه آنکه بدلیل نداشتن چنین جایگاه ملی و بین المللی ای در حال حاضر، زیر پای او را نیز به نفع جمهوری اسلامی خالی کنند-در اهمیت بهره بردن از مرجع و سخنگوی واحد، همین بس که بیشترین نگرانی جمهوری اسلامی، و به موازات آن بیشترین امید مخالفان او در همین احتمال ازدست رفتن امتیاز یکسویه ی جمهوری اسلامی یعنی برخورداری از "مرجع" متحدکننده ی واحد بنام مقام رهبری و سخنگویی نظام جمع شده است-. بیاد داشته باشیم که برعکس جمهوریخواهان اصلاح طلبی چون آقایان ظریف و پزشکیان، اینان – جمهوریخواهان متنوع تبعیدی- خود نیز همچون رضا پهلوی در نقش مطرح ترین مبلغ فراجناحی اپوزیسیون جمهوری اسلامی و نیز همچون خود پادشاهی خواهان، عجالتا" از یک "جمهوری"، رانده شده و یه پادشاهی دمکراتیکی چون سوئد و اسکاندیناوی و هلند و غیره پناه آورده اند. کار واقعی این جمهوریخواهان ما اما اگر در سوئد یا آلمان- با جمهوری نمادین و رئیس جمهوری تشریفاتی اش نظیر شاه تشریفاتی انگلیس- با نوعی حق گزاری و سپاس و همکاری همراه است اما در برابر معادل های [مفروض] ایرانی آنها مانند رضا پهلوی علیرغم گرایشات نیرومند سوسیال دمکراتیکش، همراه است با دشمنی آشکار آنهم به نفع تقویت جمهوری اسلامی، و طی مسیری که ارتش سایبری این جمهوری برایشان تعبیه کرده است.
نمایندگان جمهوریخواه اپوزیسیون ما با انواع شیطنت و طعنه و نیز با برخی زیرکی های باصطلاح دهاتی، مدام از چیزی بنام ضرورت "تمایز بلوک جمهوریخواهی" داد سخن می دهند بی آنکه مستقیما و بصراحت به روی خود بیاورند که آقای علیجانی بارها – دستکم با دو مورد و مثال : یکی نمونه ی ائتلاف همه ی فرانسه علیه کاندیداتوری نماینده ی جبهه ملی شبه فاشیست فرانسه، و دوم ائتلاف ضدفاشیستی همه ی جهانِ چپ و راست "متفق" علیه شاخه ای افراطی از راست بنام هیتلر و "جبهه ی متحدین او" -جواب شان را داده است و چون نیک در استدلال او می نگریستند ضرورتی برای ادامه ی اصرار بر این "تمایز" نمی دیدند- همچنانکه از عهده ی پاسخ دادن به توضیحات او نیز برنیامدند- اما دریغ از عارضه ی خودشیفتگی و حکمتِ ناقص مشهور به "حرف حرف مرد است؛ و حرف مرد هم که یکی ست"! در ظاهر، آنان فقط به "اصول" خود پایبندند بی آنکه فکر کنند تا چه اندازه به آسان کردن کار ماموران سایبری جمهوری اسلامی یا باند جداسری -بالای سر مردم - چون گروه رجوی یاری می رسانند. از طرفی آقای شریعتمداری که خود زمانی سعی در تصحیح سخنی انحرافی از سر کم تجربگی سیاسی هنرمندی چون محسن مخملباف داشته که به طرزی تناقض آمیز – تناقض با بقیه اعمال و نظرات خود او، و شاید از روی عادت دیرینه-، الا و بالا مخالف "قدرت گیری پسر پادچاه(پادشاه)" بوده (در جریان تاسیس شورای مدیریت گذارشان که با همین نابخردیها به حاشیه رفته است) امروز اما همین جناب شریعتمداری با "رشدی" پس پسکی، تنها بر "تمایز صفوف [بی محل و هنگامِ] جمهوریخواهان" از مشروطه خواهانِ ["برنامه ای" و نه بالفعل] تاکید می گذارد. به همین دلیل است که شنونده ی سخنانشان دچار بهت و تردیدی بی مانند می شود: و این آیا یعنی که با بالارفتن سن، بجای غنای تجربه، آدم تنها لجوج تر می شود و مثلا به "اصل مالوف خود بازمیگیردد" که از فجایعی چون "جمهوری خلق مسلمان" به فاجعه ی جمهوری ولایت فقیهی امروز رسیده است و رسیده ایم که در هیچ جنبه ای با روند رشد و میزان امیدواری وسطح رفاه و نشاط دوره ی پادشاهی قابل قیاس نیست؟
در مجموع، آنچه که در مناظره ی اخیر جمهوریخواهان با دمکراسی خواهی چون آقای علیجانی شاهد بوده ایم تنها کاریکاتوری بود از زرنگی هایی که آن دو چهره، علیرغم برانگیختن امیدهایی در این و آن حاشیه ی ابتدای "شورای مدیریت گذار" و نیز در محافل و مناظره هایی پیش از آن جلسه ی موسس "، به نمایش گذاشتند. آنها اینبار به بازی و بالماسکه ی خود، نام و وصفِ بظاهر خوشآهنگ "ضرورت تقویت بلوک مستقل جمهوریخواهان" اما نه در جوار باقی اپوزیسیون از جمله "ائتلاف مشتاقان" نجات ایران با قبولِ سخنگویی محوری جناب رضا پهلوی بلکه بعنوان مرز "تمایز" گروهی از اپوزیسیون از گروهی دیگر را سخاوتمندانه عطا کردند؛ با توسل به شیطنتی از این نوع که گویا "جمهوریت" آنقدر خوب است که مثل نان شب برای سیاست یک کشور، حتی از ضرورت نجات ایران، و بیرون آوردنِ اصل و بنیاد آن از میان معرکه ی آتش بحران و نابودی نیز ضروری تر است. این بالماسکه تنها وقتی از نمک و خوشمزگی ی بیشتری برخوردار می شد که واضح می کردند چنین ضرورتی را از ترس التقاط جمهوریخواهی با کدام بلوک حی و حاضر قدرتمندی نتیجه گرفته اند که گویی دست دراز کرده و دارد به تنهایی، قدرت را از کف جمهوری سرکوب و ستم اسلامی درمی آورد؟ آیا آنان این حس تمایز را نیز دارند که جمهوری شان را از انواع دیگری جمهوریخواهی مانند جمهوریخواهی "خمینیست"، بعثیست (رجویست) یا کلا" اسلامیست، استالینیست، فاشیست، کمونیست...متمایز کنند که همه شان ناگهان بیادشان آمده که پیش از گستردن نبرد مشترک با مانع اصلی یعنی جمهوری اسلامی شریعتمداری(حسین)-خامنه ای، تنها در برابر مجموعه ی درهم و بدون سخنگوی "پادشاهی خواهان"، خود را جمهوریخواه خوانده و زیر چتر این جمهوریخواهی موعود (عجل الله!)، احساس آرامش کنند؟ هنگامیکه مجموعه مبهم و متنوعی بنام "پادشاهی خواهان" حساب خود را از بقیه ی اپوزیسیون جدا نکرده اند (رضا پهلوی که تازه – آنهم بدون دعوی پیشینی پادشاهی خواهی یا جمهوری طلبی- دست همکاری بسوی همه از جمله بلوک جمهوریخواهان موافق و مخالف حکومت پدرش دراز نیز کرده است و تجربه ی اجرای آنرا نیز دارد) آنوقت آیا اساسا" ضرورتی به اینهمه «تمایز»طلبی جمهوریخواهان درهم از چپ تا راست و راست و چپ افراطی احساس می شود که حاصلش چیزی فراتر از خنداندن جمهوری اسلامی از سر رضایت و شوق باشد؟
درحالکه خانه ی مشترک همه ی ما دارد توسط این رژیم سلطانی-ولایتیِ موسوم و موصوف به "جمهوری ضدسلطنتی" میسوزد آیا سزاوار است که جمهوریخواهان مدعی مخالفت با او و توطئه هایش، بجای بیرون بردن ساکنان دیگرِ خانه از حلقه ی آتش یا اطفاء متحدانه ی این حریق عمدی بدست "جمهوری" اسلامی، بلندگو برداشته و فریاد زنند که ای مردم! یادتان نرود که ما با گروهی از این سوختگان در آتش فرق داریم و دست همکاری با آنها نمی دهیم!؟ یعنی ظرف آب را از دست پادشاهی خواهان نمی گیریم که بر آتشِ افروخته ی جمهوری اسلامی -بر بنیان ایران - ، بریزیم؟ آنوقت چه شکایتی به میان خواهند آورد اگر کسی، از همپوشانی این دو یا چند نوع جمهوریخواه حاکم و محکوم بگوید؟ بهر رو از قدیم گفته اند که جهنم را چه بسا که با صداقت فرش کرده باشند. آنچه مهم است نه نیت هموارکنندگان راه جهنم بلکه اصلِ برافروختن آتش این دوزخ است که بنام جمهوری اسلامی ِ- قابل تحمل از نظر چمهوریخواهان تبعیدی در مقایسه با پادشاهی خواهان هنوز نیامده ی غیرقابل تحمل!!- ، همه ی فرصتهای بخشوده ی مردم از سر نیکخواهی و نیز از سر احساس شراکت همه ی ایرانیان "بد و خوب" در خانه ی مشترک از جمله حتی شراکت ناگزیر و خداداد با راندگانِ اصلاح طلب و اعتدالی را بباد داده و حتی - مانند جمهوریخواهان تبعیدی مخالفِ یکدیگر گاه تا سر حد مرگ- جمهوریخواهان اصلاح طلب یا احمدی نژادی خودی را نیز تاب نیاورده است تا چه رسد به انواع تبعیدی جمهوریخواهان و دیگران. با اینهمه از نظر این جمهوریخواهان تبعیدی، اینان قابل تحمل و گاه قابل حمایت و رای دهی اند اما هم سرنوشت های خودشان علیرغم پذیرش اصول مشترک (حکومت سکولار دمکراتیک بر پایه اصول حقوق بشر در ایران متحد و یگانه) و تنها بخاطر جمهوریخواه نبودن، تحمل نمی شوند! کوبیدن بر طبل تمایز میان اپوزیسیون درحالیکه جمهوری اسلامی تمام مملکت را چهارچنگولی زیر سرکوب و تازیانه و چپاولگری متحد و "بی تمایز" خود دارد به این می ماند که جناحی در اپوزیسیون به گلی که در بازی تمرینی و دست گرمی اش با حریف تمرینی دیگر از نوع خود، بخاطر آماده شدن جهت بازی اصلی و سرنوشت ساز با تیم مقابل یعنی تیم پرخطر و بداخلاق جمهوری اسلامی زده، خود را برنده ی بازی ی هنوز نشده ای اعلام کند که تازه قرار است بعد از بردن بازی و گل زدن تیم متحد ما به تیم ویرانگرِ جمهوری اسلامی -و از صحنه خارج کردن آن- انجام گیرد و نه حالا که نه به دار است و نه به بار! حتی اگر نیم این تیم خود را جمهوریخواه بداند شخص رضا پهلوی هنوز در برابر این دو شکل حکومت جمهوری یا پادشاهی اعلام موضع رسمی نکرده و اگرچه گاه شاهزاده نامیده شده [و به نظر من بصورتی گمراه کننده و تبعیض آمیز و غیرضروری، و حتی همراه با نقض غرضی مضردر کلمه ی شاهزاده با داشتن باری از داوری در مورد نوع رژیم "دلخواهِ" گروهی از بخشندگان این لقب] اما حتی گهگاه از مزیت های جمهوری از نظر خود سخن گفته است. این تیم با سرنوشت مشترک در برابر جمهوری اسلامی که همه ی جنبشهای اعتراضی را بدون توجه به عقاید قلبی شاهدوستانه یا جمهوریخواهانه یکجا سرکوب کرده، بدون داشتن یک سرمربی یا کاپیتان، دچار بحران "چندمرجعی" ای می شود که مشابه آن با تقسیم جنبش مدرنیستی موسوم به "دوره جمهوریت" در افغانستان به دو مرجع دکتر عبئالله و اشرف غنی در مقابل جبهه ی متحد مقابل یعنی طالبان، باعث شکست همه ی جناحهای ضدطالبان شد. اینهمه در حالی ست که ما همگی تنها با یک تیم مقابل روبروئیم: تیم جمهوری اسلامی که حالا با طرد اصلاح طلبان جدی اش، یکدست نیز شده است. در واقع پیش از آنکه بازی اصلی حتی مطلقا شروع شده باشد تیم ما به دو گروه 5 و 6 نفره و از آن مضحک تر به دو تا 5ونیم نفره تقسیم یا بقول این دو جمهوریخواه ما "متمایز" شده است!!
آقاجان! سرکار خانم! ابتدا بگذار این بازی تحمیل شده را متخدا" ببریم – البته اگر زبانم لال کسانی میان شما با تیم مقابل نبسته اند و گاوبندی نکرده اند تا پیشاپیش بازنده مان کنند! – آنوقت اگر خواستیم و نتوانستیم بر سر یک تیم توافق کنیم و در یک جبهه ی مشترک، ایران را بسازیم آنوقت بر سر بردنِ کاپ عنوان کشورداریِ (جمهوریخواه یا پادشاهی مشروطه) وزن کشی خواهیم کرد و رای خواهیم داد امروز اما فقط یک حریف روبروی ماست و تقسیم ما به معنای تقویت این طرف مقابلی ست که هیچ جذبه ای از خود باقی نگذاشته است یعنی حتی "بهار مطبوعات تهران" در 76 را نیز تاب نیاورده است که سهل است مبشران آنرا در آخرین نوبت سرکوبِ گروهها به زندان انداخته یا به تبعید رانده که آخرین قربانیان این گروه را درست همین ایام (در حادثه ی مرگ دلخراش کیانوش سنجری در تهران و نیز اخیرا" سیدابراهیم نبوی در تب سوزان بازگشت به میهن در عین ممانعت بیشرمانه ی اشغالگران آن) شاهد بوده ایم. به آنها اجازه زندگی در میهن خود نداده اند در حالیکه در مواقع برخورد با بنیادگرایان دزد و دورو و دیکتاتور، همواره دستور "آقا" بر پایین کشیدن فتیله بوده است. رقابت اصلی امروز نه بر سر تعیین نام آینده ای که نیامده – و این خود به بی نمکیِ کمیکِ این رقابت خواهد افزود- بلکه با گروهی ست که خود را صاحب بی رقیب ایران می دانند و نیز کل مملکت را غنیمت فتح شده ی تنها بخشی از ایرانیان که به خون بقیه هموطنان خود تشنه باشند.. رقابت ما تنها بعد از رفع این مانع شروع خواهد شد و گرنه جز به معنای فرسایش نیروهای ما در برابر دشمن مشترک و بیرحم که به یک اندازه خواهان مرگ ما-و نیز مدافعان فریبخورده ی خود سیستم فاسد: دیگرفرزندان فقیرهمین مردم-است نخواهد بود. تن دادنِ ما به چنین رقابتی در جبهه ی خودی همزمان با آماده شدن بیشتر طرف مقابل برای سرکوب بیش از پیش ما مخالفان استبداد و ستم و غارتگری او، فقط به معنی فعلگی بی مزد و مواجب ما برای دشمن، و نیز نوعی گل به خودی ابلهانه خواهد بود. رقابت ما بر سر تعیین نام و شکل کشورداری تازه پس از رخت بربستن استبداد خونریزی که به یک اندازه تشنه ی خون همه ی ماست معنا پیدا خواهد کرد اما از آن مهمتر، رقابت اصلی، ما مخالفان امروز جمهوری اسلامی را بیش از آنکه درگیر عنوان نمادین حاکمیت پس از جمهوری اسلامی کند به گروههای مختلفی تقسیم خواهد کرد که چه بسا با اتحاد و افتراقهای امروز، فرقها خواهد داشت. آن روز تلاش اصلی و نیز ائتلاف های اصلی بین دمکراسی خواهان و عدالت دوستان با گروههایی خواهد بود که بیش از آنکه به رفاه عموم بیندیشند به جایگاه خود در تولید اقتصادی و میزان سودشان و بحثهایی مانند میزان مالیات و بودجه آموزش و تقسیم امکانات کشور بین طبقات و نقاط مختلف کشور می اندیشند. اینهمه اما تنها در ادامه ی کار پس از رفع مانع مرتجعین و مخالفان پیشرفت و رفاه ایرانیان موضوعیت پیدا خواهد کرد که ظاهرا به هیچوجه حاضر نیستند تن به انقلابی از بالا یا انقلابی سفید و بدون خونریزی با رجوع به رای مردم و عذرخواهی از ملت و احتمالا عفو شدن مشروط بوسیله این ملت -و برگشتن به جایگاه اصلی خود چون مدرسه دینی یا پادگانهای نظامی و پاسگاههای مرزبانی و مثل آنها- بدهند. در چنین وضعیتی، امروزِ ما تنها می تواند صرف تدارک پیروزی بر دشمن مشترک دمکراسی و حقوق برابر همه ی انسانها ازجمله و بویژه حقوق برابر مردان با زنانی شود که نقش اشیاء جنسی ارزان را در نظر مسئولان نالایق و بی قیمت جمهوری اسلامی بازی می کنند: تمرین و تربیت در امروز برای انس و الفت گرفتن با روحیه ی رقابت متمدنانه ی توام با انتقاد و اتحاد یا ائتلاف که فردای ایران نیازی حیاتی به آن خواهد داشت وگرنه ما در آن رقابت فردایی مان نیز در برابر فرهنگ ریشه دوانده ی جمهوری اسلامی و اسلامیسم سیاسی بازنده خواهیم بود. در آن رقابت، هم جمهوریخواهان به چندین گروه تجزیه خواهند شد هم پادشاهی خواهان؛ یعنی در واقع رقابت اصلی بر سر تقویت دمکراسی یا تحدید دمکراسی و نظایر آن اما در چارچوبی قانونی و متمدنانه خواهد بود. علیرغم همه ی این حکایات و نیازِ امر متعالیِ دمکراسی و آزادی به تجمیع همه ی نیروها در مقابل استبداد لجوج و ناسازگار فقاهتی، به چمهوریخواه و شاه دوستان که نه، به "انواع" احزاب طرفدار دمکراسی، عدالت اجتماعی، رفاه مردم رحمتکش، حقوق بیشتر زنان در یک سو، و در سوی دیگر گروههایی با همت کمتر برای چنین اهدافی و در عوض طرفدار پرداخت مالیات کمتر سرمایه داران و تجار بزرگ یا به علاقمندان به تجمیع و تقسیم قدرت میان مناطق یا مرکز و شبیه اینها تقسیم خواهیم شد که در جمع هایی چه بسا جمهوریخواهان و پادشاهی خواهان با هم متحد شوند اما جمهوریخواهان با جمهوریخواهان پراکنده در احزاب مختلف با هم ناسازگار باقی بمانند چنانکه در قضیه اتحاد اروپا، ناسیونالیستها با کمونیستها در مقابل سوسیال دمکراتها و محافظه کاران کلاسیکِ متحد، اتحادهایی را تجربه کرده اند. آنچه کمترین اهمیت را در فردای دمکراتیک ما خواهد یافت اسم و شکل کشورداری ماست درحالیکه بیشترین تلاشها بر محور حقوق و آزادیهای شهروندان دور خواهد زد. کار ما در خارج از کشور و دعواهامان بر سر جمهوری یا سلطنت فردا درحالیکه امروز را رژیمی بنام جمهوری اسلامی با تمام قوا بر علیه هر دو دسته شمشیر می زند در نظر مردم ما نه فقط مضحک به نظر میآید که علاوه بر آن باعث تاثر و یاس میلیونها نفر از مردمی می شود که در داخل کشور در متن زندگی واقعی و رنجهای آن، خود را در برابر رژیمی سرکوبگر با اسم و صفت "جمهوری"، متحد می بینند چرا که گلوله ای که به سمت شان شلیک می شود آنها را بر اساس جمهوریخواهی یا پادشاهی خواهی مشروطه از هم سوا یا بقول دوستان جمهوریخواه در مناظره، "متمایز" نمی کند. مشکل، گرچه به خارج از کشور برمی گردد که اگرچه آن اهمیت داخل را ندارد اما بطور طبیعی، مبلغ و حامی مبارزات مردم ما در داخل کشوراست و به همین دلیل، علیرغم صفوف متحد مردم داخل کشور، قادر به جذب بیشترین حمایت و همبستگی بین الماللی نخواهد شد بلکه بعکس، میتواند جهانیان را از بابت ورود نیروهای مدام درگیر با هم بجای جمهوری اسلامی و لاجرم برهم خوردن امنیت ظاهری ای که این رژیم برقرار کرده و مانع مثلا خروج دسته جمعی مهاجران از کشور شده بترساند. از طرف دیگر و متاسفانه، به دلیل سرکوبگری رژیمی که چهارنعل به سمت نابودی خود واطرافیان و نوادگان خود در کنار نابودی کشور- از اقتصاد تا محیط زیست آن تا حد انفجار آلودگی و فرونشست زمین و ته کشیدن منابع انرژی و آب- پیش می رود چهره ها و جریانات سیاسی ما نه در میان صفوف متحد مردم داخل بلکه در تبعیدِ آسیب دیده از تفرقه، بسر می برند. آنها گرچه به لحاظ تعداد اعضا و وزن کمی خود کاملا ته نشین و نحیف شده اند اما "وزن تاریخیِ" نامهاشان، بویژه بواسطه ی رسانه های جهانشمول همچنان باقی ست چه به نام کلی چپ و راست و چه به نام احزاب و سازمانهایی که چندین دهه در تاریخ این کشور ثبت شده اند و ته مانده هایی از آنان همچنان مشغول انتشار نشریات و رسانه های صوتی و تصویر ی اند. آن توده ی میلیونی معترض که بصورتی بالقوه، آماده ی درافتادن با رژیم اند اما به مرجع و آلترناتیوی دلخوش نیستند تا گوش به زنگ دعوتها، هماهنگی ها و سازماندهی و تبلیغ بین المللی آن – مانند هر دو تجربه ی انقلاب 57 برهبری خمینی در تبعید و نیز انقلاب مشروطیت بویژه زمینه چینی های آن توسط روشنفکران تبعیدی- باشند. طبیعی ست که با چند مرجع ناهمساز نیز نمی توان از پس یک رژیم بیرحم مصمم به سرکوب برآمد. از قضا خود رژیم نیز بیشترین نیروی خود را صرفِ چند مرجع کردن اپوزیسیون خود کرده است تا هیچگاه نتوانند منشا امیدی برای مردم داخل از حیث داشتن آلترناتیوی قابل اعتماد و معین و آشنا به حساب آیند (آنها با همین دورنما، از سالها پیش ما را از چهره های کاریزماتیک برای روز مبادا بویژه دکتر بختیار یا دکتر قاسملو و نیز داریوش فروهر و عبدالرحمن برومند محروم کرده اند).. از طرف دیگر ما اکنون با عاملی جدید نیز روبرو هستیم که هیچگاه در تاریخ خود با آن درگیر نبوده ایم و آن "ازتش سایبری" رژیم است. با آنکه همه می دانند که رژیم برای ایجاد تفرقه و متلاشی کردن انرژی های ضد خود و تقسیم آن به چندین انشعاب کوچک و کم جان، گاه در نقش یک اپوزیسیون خود علیه اپوزیسیون دیگرش دست به خرابکاری و جنگ اعصاب می زند با اینهمه "افراد" و "چهره"های زیادی در اپوزیسیون راست و پادشاهی خواه از آن اندازه حساسیت به کفایت برخوردارند که آسان و متشکل و سازمانی، به تله ی تئاترال سایبریهای حاکمان نیفتند. اما وضعیت چپ و نیز مجموعه ی موسوم به جمهوریخواهان – به گواهی نمونه ی انزجارآور "ادرارگیتِ" چپ های افتاده در تله ی مجاهدین در پاریس پیرامون نویسنده ی بزرگ زبان فارسی غلامحسین ساعدی- ناامید کننده است. اینان فراتر از "افراد و چهره ها"ی پراکنده و اتفاقی، در قالب سازمانها و تشکلهای صنفی و سیاسی خود نیز، گاه بآسانی به پرسوناژهای سناریوهای رژیم تبدیل می شوند بی آنکه از چنان هوش و گوشی برخوردار باشند که صدای قهقهه ی خنده های کارگردان تئاتر یعنی رژیم اسلامی را بشنوند تا بلکه تادیب شوند و یا بر سر غیرت آیند. آنها چنان می نمایند که گویی اصلا چیزی نشنیده اند یا شاید هم از فرط مشغول بودن به تاثیرات زندگی در دوردست، به نوعی کری و کوری دچار شده اند. دیدن چهره هایی بر مزار ساعدی، نویسنده ی بزرگی که چه بسا اگر امروز زنده بود مانند اکثریت هم سلکان خود از خویی گرفته تا وفا یغمایی، از نوری علاء گرفته تا م. سحر، از مینا اسدی تا مسعود نقره کار، از آرش جودکی تا تورج اتابکی و مانند آنها، قطعا از نفرین های متاسفانه خوفناک ضدشاهی بی موقع خود شانه به شانه ی آخوندهای سرجمع مرتجع در پیشاپیش صف مبارزه با مدرنیسم آمیخته با استبدادِ گرچه ضعیف و رقیق شده ی شاه، پشیمان شده و انقلاب 57 را حادثه ای بد یا دستکم بی هنگام می یافت. ساعدی اما خیلی زود از دنیا رفت پیش از آنکه اتحاد شوروی درگیر پروسترویکا و بویژه گلاسنوست و شفافیت شود و جهان بتدریج به نفع سوسیال دمکراسی و سوسیالیسم دمکراتیک در برابر سیستم دیکتانوری سوسیالیستی توام با امنیت شغلی مبتدیانه و تامین قوت لایموت بدون کمترین دمکراسی و آزادی چهره عوض کند.او نماند تا از امروز نیز بیاموزد و به تصحیح دیروز – که همه چه حکومت کنندگان و چه حکومت شوندگان به آن نیازمندیم- بنشیند.
منبع:پژواک ایران