PEZHVAKEIRAN.COM دمکراسی و شفافیت و قضائیه ی سالم یگانه راه نجات و پایان هموطن کشی دائمی‎
 

دمکراسی و شفافیت و قضائیه ی سالم یگانه راه نجات و پایان هموطن کشی دائمی‎
محمد مهدی جعفری

دمکراسی برای ایران بافرهنگ، با روسای چرخشی- بجای مثله و مجازات شدن- تخیل نیست!

جناب آقا مجتبی ها و سردارهای مومن اندک! بجای ترهات پدر، طلسم دمکراسی را همراه با شفافیت و رسانه ی آزاد و مصون در پناه قضائیه ای سالم و غیر دزد، بیاموز تا سالی میلیاردر نباشی و سالی دیگر از تیربرق آویزان!

و باقی ماجرا:

ما همه به شدیدترین وجهی مرتکب خطاهامان شده ایم. هیچکس نمی تواند خود را در این ادعا محق بداند که او و گروهبندیها و هواخواهانش، یا مطلقا اشتباه نکرده اند یا کمترین خطا باید به نامشان نوشته شود. گاه این غرورها بشدت ویرانگر است بویژه که مرتکبین و مدعیانش عموما و معمولا دارای دید وسیع و یا دعاوی محکمی باشند. وقتی آقایی در مقام و مرتبت استاد امیر طاهری ادعا می کند که مشروطه ی "کهنه"ی مجتهدپسند، یگانه تجربه ی مطلوب ما برای انتقال به "دوران تازه" است چرا که به ادعای ایشان حدود سیصد گروه سیاسی-فکری در زیر آن سقف با هم مشغول و متحمل مراوده و همکاری بوده اند. همزمان با این ادعا و دعوت ایشان به تکرار چنان گونه ای از همزیستی مسالمت آمیز نیروها، البته تحت پادشاهی رضاشاه دومی که خود شاه آنرا نمی پذیرند و "کارکرد" هر سیستمی را "جمهوریتی" می پسندند حتی اگر شکل سلطنت بخود گیرد ایشان حتی قادر نیستند با یک استاد دانشگاه صبور -چه رسد به سیصد گروه متضاد مشروطه خواه 120ساله!!- در حد دکتر منصور فرهنگ علیرغم احترام گذاری اش به پادشاه فقید و حتی پشیمانی از نوع و شدت مبارزه اش با اشتباهات شاه، به بجث هم میهنانه در راه ساختن ایران بنشینند. تنها دلیل ایشان در پشیمان شدن از پذیرش گفتگو با آقای فرهنگ در این بوده که آقای فرهنگ در ضمن آن توضیح در باب رفتار سیاسی "ناقصِ" خود با شاه فقید، از استبداد او اما نالیده اند و چه بسا آنچه را که بر سر ما در 57 و بخصوص دو سالی پس از آن "بهار دوسه ساله آزادی"  آمده را، از جمله نتیجه ی همان استبداد و بی طاقتی "طاهری گونه"ی آن پادشاه حتی در قبال آدمی چون دکتر علی امینی یا توصیه های بازرگان-شریعتمداری مبنی بر سلطنت بدون حکومت مطابق قانون مشروطه ی ظاهرا حیثیتی آقای طاهری دانسته اند. راست آنست که شیوه ی برخورد استاد طاهری با اسطوره شاه دست کمی از اسطوره پروری دکتر سروش از آیت الله خمینی ندارد که او را در هوش و ذکاوت سیاسی در تاریخ بی نظیر یا کم نظیز دانسته اند کاری که طاهری با محمدرضا شاه فقید می کند. ایشان حتی نگران نمی شوند که ممکن است بحث ایشان از چیزی به اسم دگماتیسم زخم پذیرفته باشد. من گاه تخیل می کنم که اگر آقای امیری در حضور خود محمدرضاشاه و بویژه رضاشاه کبیر در وضعیتی همچنان تخیلی در دنیایی دیگر قرار گیرد و علیرغم پذیرش آنان به برخی اشتباهات، بر حکم های صادره خود تاکید ورزد بویژه رضاشاه دستش را شل کتد و در اوج خشم، خدای نخواسته سیلی هولناکی نثار آقای طاهری کند که – مثلا --: مرد مومن! ما خودمان دیگر به این نتیجه رسیده ایم که اشتباهاتی نیز مرتکب شده ایم. یا آنچه که به اجرا گذاشته ایم انطباق طابق النعل بالنعل قانون مشروطه نبوده و اینکه ما هم آدم بوده ایم و در آن شلوغی ها و پرکاری ها می توانستیم اشتباهاتی مرتکب شده باشیم. و "آنوقت این چه دفاعی ست که از ما می کنی ای شاه بد نام کن! حالا که ما نیستیم اقلا به پسر و نوه ما گوش بده! تا به آنجا رسیده ای که اساسات انسانی ای تردیدناپذیر مثل دمکراسی، حقوق بشر و جدایی دین از دولت را در میهن تجزیه ناپذیرمان آنهم در وضعیت اقبال عمومی مردمان امروز ما از آنها -که بسیار با مردم کور و کچل و وبایی و تراخمی دوره ما فرقها کرده اند- رد می کنی؟!!."

 

حالای  این قضا و فضا را  به روزهای آخریِ انتخابات انتصاباتی ج.ا. برسانیم. خیلی دلم می خواست که یکی به "آقا" که دیگر گوشهایش تنها برای خیالات خدایگونگی باز مانده است و از "بندگان" خود چیزی نمی شنود حالی کند: اگر مجتبی می خواهد سرنوشت قذافی را و یا حتی رضاشاه و محمدرضاشاه تا گورباچف را پیدا نکند راهی بسیار آسان در اختیارش قرار دارد چنانچه کمی قبول کند که او بر عکس پدرش سیدعلی آقا، دهانی ندارد که کانال یگانه ی بیانات خداوندی باشد؛ اگر که او را نیز سم سکرآورِ قدرت، به یک عقل باخته ای برای انتقال منویات و سخنان خداوند بدل نکرده باشد. هرچه باشد او جوانتر است و فرزند عصر دیچیتال جهان. راه او – خیلی آسلن- و همانگونه ای که پورمحمدی با بخت سیاه تعلق به دوران سرکوب خشن از یکسو و تهاجم خشن مخالفانی چون رجوی در سوی دیگر و اعدام ها و ترورهای سبعانه ی مرسوم در آن ایام، بیان کرده است. معنای این سخن ساده اینست که هر کس دیگر هم در جای پورمحمدی در آن دوره ی خصومت ملی اقشار ملت نسبت به هم، همان راه بیرحمانه را چه بسا می رفته است: چه در کشتن 72 تا 100 نفر از جوانان ایده آلیست انقلابی اما حاکم توسط کلاهی صمدی بوده باشد و چه در جواب یا تحریک او توسط جوانانی ایدئولوژیک که راهی جز کشتن در صفوف چپ و راست و مذهبی و غیرمذهبی نمی دانستند. بی جهت نیست که همین پورمحمدی وقتی به این سن در این عصر می رسد نوعی دیگر سخن می گوید متمایز از سخنی که در 25-30 سالگی جنون آمیز ایدئولوژیکش می زده است. بنده هم اگر در جای او یا مقابل او بودم "لیاقت" را در همین "افتخار" آنروزی کشت و کشتار "دشمنان انقلاب"ی احمقانه (با نگاه امروز، احمقانه!!) می یافتم. و بسیاری چون من. براستی افسوس می خورم که شخصیتهای محبوب ذهنی من از نوع حمید اشرف تا مسعود احمدزاده تا خسرو روزبه در روزِ روزش بآسانی قادر به قتل هر تعداد آذمی که فکر کنید بودند! تنها شرافت شخصی و عقیده خالص شان بود شاید که به آنان اجازه می داد که در فضایی دیگرگون، به راهی دیگر بروند و از کرده ی خود پشیمان جلوه کنند کاری که پورمحمدی مدغی آن -یعنی پشیمانی- نشده است: آیا از ترس مقامی که "خدای دهه ی شصت" -همان خدای قتال – را از نو آنهم در برابر مهساهای بی دفاع فراخوانده است تا هر که را که اندکی خوب است سر ببرد و در برابر، هر که را که ظن ارتباط و اشتراک منافعش با اسرائیل یا غرب و روسیه و چین می رود -از نوع حسین شریعتمداری تا جلیلی- بر صدر بنشاند؟!

نسخه ی ما برای مجتبی خامنه ای ها بسیار ساده است: او می تواند این نسخه را از تفاوت نتیجه حکومتگری در غرب دمکراتیک و شرق استبدادی دریابد. در شرق "مفهومی" -تا شامل امریکای لاتین و افریقا نیز بشود- بدلیل عدم وجود دمکراسی، احزاب سیاسی، آزادی رسانه ها و مصونیت آنان در برابر قوه قضائیه ای حرفه ای و غیرباندی و دلسوز با قاضیانی مستقل و قانونمدار و نه منفعت محور، حاکمان تا بر مسندند می زنند و می چاپند و به قتل می رسانند و یک تنه بجای همه ی مشاورین و مردم تصمیم می گیرند تا که سرانجام وقتی در گُهِ نابخردی خود غرق شدند در کیسه ای دربسته به زباله دان افکنده شوند: بر آنان راه نجاتی متصور نیست: یا می خورند- تا هستند -، یا باصطلاح " به درک واصل می شوند" وقتی بواسطه انقلاب یا کودتایی از درون به گوشه ای افکنده می شوند. کافی ست یک لحظه چشم ببندید و دوران قدرقدرتی صدام حسین ها و بن علی ها و معمر قذافی ها و نوع رقیق القلب تر آنان چون محمدرضاشاه را در نظر آورید که بر همان راهی سرانجام رفت که پدرش علیرغم کارهای درخشان آغاز حکومتش انجام داد اما در سرانجام کار همچون استالین در تورِ سوءظن حتی به وفادارترین دوستانش گرفتار آمده بود. جای تعارف نیست: چنانچه پهلوی بر سر کار می ماند با آن بیماری جسمی و غرور درونی، ایران را نه بر راه کره جنوبی که بر ویران کردن هر آنچه که حتی خود ساخته بود می افکند: در شرایطی که فساد سرتاسر مملکت را فرا گرفته بود و هر سرهنگ و ژنرال بازنشسته ای تمام قد بر ملکی، جنگل خوش آب و هوایی، ساحل زیبایی، با یاری مقامی فاسد در حکومت که از دمکراسی و آزادی رسانه و شفافیت مصون نمی ترسید-و مآلا از قوه ی قضای مستقل- می افتاد. همین ها تا بنیاد شاه لرزان شد اولین فراریان از "وطن آبااجدادی" شدند-الآن نیز همانان نمی گذارند پهلوی سوم به راه صحیح خود استوار شود و اپوریسیون را سروسامان دهد: از شین شینِ شارلاتان گرفته تا خسرو صمدی های بظاهر شاهدوست و "ایغان گغا" (ایران گرا! مثلا لهجه آلمانی بلغور می کنند حال چه ربطی غ با r  فرنگی دارد خود همانقدر بهتر می دانند که عمق منویات جمهوری اسلامی اپوزیسیون بدنام کن را! و چه ارکستر جذابی می سازند این شاه دوستان با فقیه پرستانی از نوع شیخ مهدی غزعل!)  من نیز از کسانی ام که تا سال و مقطعِ 54-55 حکومت سازندگی ایراندوستانه و مستبدانه ی شاه را در کل می ستایم و برای همین اندازه کار بر او درود می فرستم اما در سراشیب ویرانی که نتیجه ناگزیر خودکامگی ست دچار توهم نیز نمی شوم. این فضا چنانچه او باقی می ماند در بهترین حالت یا توسط یک تیمسار وطن پرست همان راهی را می رفت که در کره با کودتای پارک رفت و در ترکیه با کودتای سلیمان دمیرل ها که با -بقول محسن برهانی- انقلاب از بالا، جامعه را به مسیر پیشرفتی البته توام با دمکراسی انداختند چرا که بی دمکراسی و احزاب و مربوطات آن راهی جز بازگشت به دوران انحطاط سالهای پایانی پهلوی باقی نمی ماند حال یا به همت وفاداری قهرمانی چون سپهبد رحیمی یا مردی مبهم بنام قره نی یا هر کس دیگر تا با سپردن قدرت در آغاز به امثال دکتر امینی ها، ایران را برای حکومت ولیعهد جوان در مقامی تشریفاتی مهیا کنند یا اینکه اعلام جمهوری کنند؛ که اینها همه نه قاعده بلکه در حکم استثنا می بود.

آقای مجتبی نیز میتواند در ایام کهولت یا مرگ پدری عقل باخته، موازی حرکت بن سلمان، با انتخاب طریق دمکراسی همراه با تامین امنیت توسط "خوبان سپاه" یا درس و تجربه آموختگانی از نوع پورمحمدی پسین (راه دیگرش به دارفرستادن اوست اگر نتیجه ای به جامعه می رساند و اگر قصد ما انتقامگیری ست به شیوه ای که امامشان به اینان آموخته بود در جوانی شان)، قدم به قدم ایران را به مسیر دمکراسی هدایت کند که از قضا باید تنه به تنه ی اسرائیل و هند و ترکیه بسابند و نه دیکتاتوریهای این دور و بر حتی از نوع عربستان چرا که عربستان بر بنیاد اجتماعی-فرهنگی دیگری می رود که مشابه وضع ایران مذهب زده در پیشا57 است: آنگاه که مردم حجاب بر تن زنان می کردند، مشروبفروشی ها را آتش می زدند، سینماها را طعمه ی خاکستر می کردند یعنی درست وضعیتی که عربستان سعودی امروز از سر می گذراند. تجربه انقلاب در داخل و روند پیشرفت در جهان از ایران ما آماده ترین زمینه را برای استقرار دمکراسی فراهم کرده است: در غیاب طبقه متوسطی بلعیده شده با باندهای اقتصادی مافیاهای سپاه اما نسل بزرگی از جوانان تحصیل کرده نیز داریم که در دورترین روستاها بقولی، به همت ایده دانشگاه آزاد حکومت رفسنجانی، با مفاهیم دمکراتیک آشنا شدند، از اصول حقوق بشر سردرآوردند و دانستند که در یک حکومت چرخشی، اگر کابینه ای سقوط کند تنها در رای مردم سقوط خواهد کرد و نه بر باغی از نیزه های خشم و کین. آن کابینه ی شکست خورده فرصت خواهد یافت به کمک رسانه ی آزادِ خود، زمینه را برای جلب آراء مردم در دوره بعدی آماده سازد بجای آنکه به اتفاق همه وزرا و مدیران بر دار رود. خود سیستم رهبری نیز در این چرخش احزابِ صاحبِ قدرتهای متناوبا تغییریابنده، محکم بر جای خود خواهد ماند همچون شاهانی که در اروپا کاری به کار کسی ندارند و تنها سمبول وحدت جامعه می مانند حال در مقام شاه نمادین یا رئیس جمهوری شاه گونه-دائمی یا انتخابی. مجتبی ها تنها در این شکل خود و خانواده شان تا ابد تا روزی که مرگ طبیعی درربایدشان همچون همه ی ما، تنها به روال طبیعی، زندگی و مرگ را تجربه خواهند کرد. آیا او چنین آدمهایی دارد و نیز خود چنان مغزی که درک کند -برعکس پدر- که نه هاشمی توانست براهش آورد و نه خود توانست بر "بادکردن"های مصباح ها مقاومت کند و فریب آنان را تا سر حد دست نشاندگی برای دشمنان رنگارنگ بویژه از نوع روسیه تا اسرائیل نخورد؟

بحث را کوتاه می کنم تا شرح تئوریک و سیستم ها و صورتبندیهای اقتصادی، مالیاتی، تولید و توزیع و بازتوزیع و غیره و غیره ی آنرا اهل فن پی گیرند و باز کنند. تا آن موقع تنها کافیست بداند که شریعمتداری ها و جلیلی ها، یکی بیاری پرونده سازی دروغ برای رقبا و دیگری با جمع و جور کردن انشاهای نامفهوم جز خراب کردن پل های پشت سر، راهی نشان او نخواهند داد همانگونه که احمدی نژاد سوپر ضدصهیونیست نداد و همانگونه که قاضی زاده های حراف و مشکوک-یا بسی احمق- نخواهند داد. 

منبع:پژواک ایران