PEZHVAKEIRAN.COM ایرانیانی الگوی جهان و خود اما صاحب اینهمه فرصت سوخته؟
 

ایرانیانی الگوی جهان و خود اما صاحب اینهمه فرصت سوخته؟
محمد مهدی جعفری

حیرت آور است که آنکه می گوید "دمکراسی"، چیزی شبیه "لفظ قبیحه" یا به سیاق زبانی خود گوینده، الفاظی "مبتذل" و "بیگانه ی فرنگی" ست نه شیخ نوری مشروعه پرداز، نه جلال آل احمد "بوم گرا" نه فردید بنیادگرا و شریعتی شیعیست علوی و یا  کیانوری غرب ستیز بلکه شخص شخیص استاد امیر طاهری گویا مشروطه خواه و بلکه مشروطه چی – در صورت قبول دعوی ایشان بر دوام لاینقطعِ آن جنبش مگر تنها با پرانتز کوتاه و چیزفیلی ای بنام ج.ا. غیرقانونی علیرغم بی عقلی ملل متحد!! - است که چه بسا با دیدن این حرفها، با خود بگوید: "آخر اینها چرا مرا نمی فهمند؟" نه، براستی نمی فهمیم آنهم نه به دلیل صرف فهم محدود خود بلکه به این علت که استاد، حرف معین و مفهوم و بی تناقض و بی تاریخِ انقضاء نمی زنند، آنقدر متناقض و نامفهوم که استاد را هر بار حتی دوستداران مشروطه ی پادشاهی خواه شان نیز سوال پیچ می کنند تا بلکه سرانجام دریافتند ایشان بالاخره چه می فرمایند. شاید بهترین کار این باشد که ایشان، تا پیرهن عثمان تازه ای برای ما ایرانیان از بخت وامانده و این سرزمین بلاکشیده، و قطعا از روی صداقت ندوخته اند، اعلام بازنشستگی کنند؛ او و کسانی چون آقای عالی پیام یا ایمان امیری سلیمانی که همینکه "مقدمات جذابشان" را گفتند ناگهان پا در پوزار دیگری کردند که جز حیرت نیافرید. حکمتی هم می گوید که "حرفهای ما تنها زمانی خود را به ثبوت می رساند که با تجربه ی خصوصی دیگران- تجربه ی خصوصی با گوشت و پوست دیگران و نه ادله و سوگندهای ما- بخواند". به اعتبار این فرمایش لنین، توجیهات اساتید یادشده و تفاوتهای بناگهان 180درجه ای "مغز حرفشان" در فاصله ی یکی دو ماه و گاه در عین مصاحبه ای واحد با "تجربه" و "حس" و "غریزه"ی ما نمی خواند. قطعا یکی از ما ایراد دارد: یا اساتید متناقض حرف زده اند یا اینکه حس و تجربه ی انبوهی آدم از گوش و پوست شان نیامده بلکه  مثلا از بلاد هوا حاصل شده است. نه، چیزی براستی بو می دهد. بوی چی را خود خدا می داند. لعنت به ما اگر فهمیده باشیم و کتمان کنیم. استاد امیری سلیمانی می فرمایند "آیا ما پروژه ایم که ریشه ی دین ملاها را زده ایم یا دوروبرِ شاهزاده و خودش که پاسداران ملاها را به صفوف مردم یا به اقدامی متهورانه دعوت می کنند؟". استاد! ما ازاین بدتر هم دیده ایم که "پنبه ی دین ملا را زدند" اما سرانجام کاشف بعمل آمد که به ملا پاس گل می داده اند. از نمونه باصطلاح آنارشیسم ایرانی بگیر تا ری استارت سیدِ بناگاه تابیده از بلاد اسلامی  به اقالیم "افرنجیه". این واقعا توجیهی نیست که کسی را قانع کند. پنبه زدنِ دین کسی که آتش زیر امام رضا کار می گذارد و بر کشتگان همان حادثه نماز میت می گذارد؟ ازین دم بریده ها چیزها برمیآید که تاریخ ندیده باشد ازجمله این که از کجا معلوم که مهدی خزعلی شان در زندان حضرت رهبری عذاب می دیده و مشغول وظیفه دینی نبوده که امروز حاضر است روی خون دخترکان و پسران وطن، کمرِ میله ی پرچم آقا را در دست بگیرد تا به قول خودش بدست آقا امام زمان بگذارد حرفی که کفر امثال آقای منظرپور را درآورده و دچار بددهنی کرده که می تواند اصلا خود هدف بوده باشد این جور زیپ دهان اپوزیسیون را باز کردن – (که: "بفرمائید؛ اینهم اپوزیسیون تان!") به قوه ی هنر بازجویانی که از سنگ حرف می کشند بیاری تجربه هایی که یک روانشناس که هیچ، خود شیطان پیش پایشان پشه است این پیلان عذاب؛ حکومتی ست این حکومت که دینی و کافر از کیدش سر بر سنگ کوبیده اند از شدت حیرت: "ملا!؟ کارها از این جماعتِ جیب بی ته، ساخته است". این حرف مردم ریش و گیس سفید ما از همان 57  بوده که اما سرهای ما از روی ماه نمی چرخیده تا به اینها گوش بسپاریم. یکبار هم نه امام گفته آن شایعات دروغ کافرانه است نه جایگزینش که بنده غلط کرده باشم از توی آشغال و خون و درد و کثافت لحظه ی زایمان مادرم، حوصله و هوس کنم و "یاااااعلی ی ی  ی ی" بگویم. اینها انگار خوششان میآید شما پرچم های منقش به سخنان گهربارشان را دست به دست کنید بی آنکه در این فاصله ی هزار و چهارصد ساله، جایی این بیرق از دستی بیفتد و چوبش خم بردارد. در راه دین خدا البته که مومن هر کاری می کند از خدعه تا توریه حتی تا فدیه ی عاشورایی و اگر بنا باشد، محض ثوابش، در زندانهای تحمل شدنی نیز می نشیند که هیچ هم نباشد فرصت مطالعه ی شهروندان دیگر"نظام اسلامی" شان که هست... ممکن است عالی پیام را در تهران تحت فشار گذاشته  و از او تعهدهایی اخذ کرده و به هیئت گروگانی درآورده باشند؛ شاید دردهایی را هم آقای سلیمانی با خود حمل می کند که همه ی هم و غم خود را به محض رسیدن از برهوت ترکیه به آبادی اروپا، بجای شرح آوار ستم روحانیون، صرف اپوزیسیون دستکم مدرنیست راستگرای ما یعنی "پهلوی" سکولار دمکرات سوم  کرده است. (بدبختانه برخی به خلقِ شعبده ی تازه ای بنام "پهلویسم" دست زده اند که عین دشمنی با پهلوی هاست؛ یک دین و دکان تازه و ظاهرفریب چون کرمی درون خود درخت خودی، چرا که در اینصورت افکار پهلوی باید در چارچوب سیستم سکولار – عرفیگری یا به بیان تاجیکان همزبان، حکومت دنیوی- با جئایی دین و ایدئولوژی از دولت، از حکومت گری بیرون بماند همانگونه که دولت باید از هر ایسم دیگری ازجمله مارکسیسم و ناسیونالیسم آزاد باشد. آنچه میان همه مشترک است و هیچکس از هیچکس متمایز نمی کند و امتیاز نمی آفریند "انسان" و "فردیت" انسانهاست که همه در این امر مشابه همیم و از "حقوق طبیعی" و "حقوق اساسی" برخورداریم. انسان محوری، حقوق فردی و جمعی فردِ انسان تنها معیار پردازش قانون و حقوق خواهد بود که بر سر آن همه به هم می رسیم. اینکه ایدئولوژی ها از جمله ایسم ها و ادیان، چگونه راه رستگاری قابل قبول اجتماعی دیگری -- جانشین معیار مسلط فعلیِ "حقوق طبیعی" و "حقوق اساسی" انسانها  ورای طبقه و قشر و قوم و غیره – بیابند به تلاش و مبارزه شان بسته است یا می توانند در راهش روشنگری کنند اما فعلا و عجالتا و تا وقتی به اقناع عمومی انسانها  نایل نیامده اند -که قاعدتا نخواهند یافت مگر به قوه ی اعجاز تازه ای در فکر اجتماع سازِ بشر از نوع مثلا مارکسی دیگر- هیچ ایسمی نمی تواند مبنای قانون همگان -که ایسم ها و ادیان متنوعی را پیروی می کنند- قرار گیرد مگر آنکه صراحتا به "دیکتاتوری" تکیه کنند چه دیکتاتوری پرولتاریا و چه دیکتاتوری انسان برتر یا ابرانسانِ موهوم منتهی به فاشیسم و جنگ جهانسوز دوم  که اساس آن در واقع همان "ناسیونالیسم آلمانی" بوده است. هیچ نوع ناسیونالیسم دیگری نیز به راه بهتری و به "مدینه های فاضله ی" مقبول تری راه نخواهد داشت چرا که بر تبعیض و برترشماری و برتری طلبی مبتنی ست چرا که انسان، انسان است که تنها به نام متفاوت است نه به خصلت و صفت و حق و حقیقت. هر چیز دیگری غیر این، دین است، دینی اما زمینی و مبتنی بر تبعیض و تمایز از نوع همان مائده ی مارکسِ لاجرم منتهی شده به استالینیسم، بر بنای امتیاز انسان بر انسان دیگر حتی اگر آراسته ی زیب و فریب.
 اما آقای طاهری که ظاهرا هیچ مشکل تمرکز و حافظه ای هم شکر خدا ندارند دیگر چرا امیدوارانِ تحول در ایران را دچار سرگیحه می کنند؟ ایشان اگر حقیقتا رضاشاه دوم در قامت آقای پهلوی می بینند حداقل امروز نیز می توانند او را همچون رهبر مشروطه خواهان شاهدوست ببینند و به او تاسی کنند وگرنه در میان این انبوه پادشاهی خواهان سنگ روی سنگ بند نمی ماند اگر هر کس بخواهد زیر نام آقای پهلوی، همه کار و خرابکاری ای بکند جز تقویت پیام او: لگر هم در شکل، شاهانه باشد درعملکرد چیزی شبیه جمهوری خواهد بود با تغییر رئیس در هر چند سال، و این روال می تواند از همان آغاز تغییر رژیم  آغاز شود نه آنکه "چند سالی" هم خلق خدا را معطل "شاه"ی موقت کند یا از نظر دیگران "دبیرکل" موقت "گذار، و اینجوری ما جور به جور کرنسکی و بازرگان خواهیم داشت که سرانجام آن جز بنام لنینی و بکام: استالینی از آب درنخواهد آمد؛ اساسا چه نیازی به تقلید صد سال پیش است؟ چرا راه تازه نجوییم؟ آقا، استاد گرام، نگذارید با گردآمدنِ ظاهری حولِ نام تان، روزی گرد شما بچرخند روزی هم با محسن رضایی "سلفی بیندازند"... این پیراهن عثمان "مشروطه"ی عملا "متمم مشروعه"، به همه جوازِ قانون سازی خواهد داد، بمبهایی ویرانگر که ترکش آن البته به باقیِ مخالفان آخوندیسم و میلیتاریسم مذهبی آن -مافیای سپاه؛ و نه اسیران مجبور به خدمت و اشتغال در آن-  نیز بناگزیر اصابت کرده، و فضا را در کلیت خود مشوش و مسموم خواهد کرد.   و البته فرصت به آنانی نیز خواهد داد که می خواهند در میانه ی آشوبهای محتمل "دوران جدید"، در نقش "کنترا"های ایرانیِ انقلاب، در مرزهای عراق آخوندی مذهب و افغانستان طالبانی و پاکستان حامی آن، پایگاه شر بسازند. ما غصه بسیار داریم؛ دیگر انتظار پیرهن عثمان های تازه در برابر شور و همت جوانانی که سطح باسوادی ملک شان امروز نه چون گذشته "توان خواندن و نوشتنِ" معدودی درِ عصر مشروطه و حتی فراتر از مدارج جاری در زمان پهلوی دوم، بلکه دیپلم دبیرستان و بالاتر از آن باضافه ی سواد دیچیتالی ست. چنین جوانانی سخت قبول کنند که تن به ریاست ارباب و رئیس قوم و مجتهد و سردار و خان و امیر و شاه طویل المدت (کدام شاه موقتی که پا سفت کرده را می توان به رای مردم به خانه برگرداند؟) بدهند بویژه که در میان این لیست، سرداران در عمل، غالبا  ، سربازانِ منافع روسیه شده اند که به یمن غرب ستیزی و درواقع جهان ستیزی حاکمیت و بسته بودنِ راه آموزشکده های نظامی-امنیتی غرب ، اغلب در آنجا درس نظامی خوانده اند و چه بسا که همانجا نیز به گروگان و جاسوس روسیه بدل شده باشند؛ جاسوسانی که یحتمل تنها بخشی از آنرا روسیه به اسرائیل هدیه کرده یا فروخته است (علاوه بر شکارهایی که خود اسرائیل در سخت ترین وضعیت – از جهت امکان نفوذ در ایران برای اسرائیلی ها- ممکن است از میان سپاهیان و سرداران کرده باشند).
 
و این یک پرگویی محض است، و بی نیاز از گفتن، که جوامع تغییر می کنند. شما ممکن است در شوقِ تغییر رژیم حاکم بسوزید اما آنچه که در هیجان و جشن برپا کرده اید در یک پیچ تازه، به چشم بهم زدنی، گاه چنان بر سرتان آوار شود که گویی با هیچ منطقی نمی خوانده است؛ یا تئاتری فکرشده بیش نبوده است؛ حداکثر چیزی بوده است شبیه زلزله، ناگهان و ویران از نوع انقلاب اسلامی ("انقلاب"ی که در زمان مبارزه با سانسور و درخواست آزادی بیان توسط روشنفکران، حتی شاید در حد شبح نیز نبوده اند .گرنه اکثر طرفدارانش دو سال پیش از بهمن 57 از زندان آزاد نمی شدند درحالیکه همزمان در کوچه پسکوچه ها ، چریک مسلح و مبارز غیرمسلح شکار می شدند یا به زندان می افتادند) تا باز یک تاریخ 20 یا 40 ساله ی پرادبار دیگر که باید در رنج و تعب مردمان تحمل شود وقتی "سیستم" نباشد، وقتی "دمکراسی"، مبتذل به حساب آید، تفکیک قوا مسخره ای غربی باشد، و حرف اول، همان "من تعیین می کنم همه قوا را" اینبار توسط استاد طاهری و از هم اکنون-علیرغم تمایل شاه شان- باشد و باقی فرمایشات، تنها مزاحِ اساتیدی که "فارغ از دودوزه بازی"، تنها روضه ی آزادی حزب و سندیکا و انجمن و دفتر و درمان اجتماعی را همچون وعده های ی سر خرمن به منبر می روند.
 
آری، این سموم اما یک پادزهر هم دارد: رفع استبداد؛ خرد جمعی؛ تحول و تغییر سیستماتیک. اگر همین آیت الله، فهم اینرا می داشت که مجلس خبرگانش قرار است هر چند سال، از او گزارش بخواهد و بر اساس توفیق یا شکست او، عزل و نصبی در کار آورد نه ماشینِ پاداش و مکافات خوش خدمتی و تایید کامل ،که اگر همان قانون ساسی خود را بکار می بست  نه کار رهبر "منتخب" خبرگان-که در اصل بعکس است- به جایی می کشید که جز با مرگش حل و فصل نمی شود؛ که مرگِ او نیز، نه دوامِ نامِ تاریخی او  بلکه لعنتی به یادگار خواهد بود.
 
اما ایران یاز می تواند تکان بخورد. می تواند چون رخش بر پاهای بلند خود بجهد، غبار از یال و کوپال بتکاند و دوباره از نو این خلق بیشمار را به سمت مقصود برد. آنچه که این تحول را پایدار خواهد کرد و از حالت یک سورِ نیم شبان با خماریِ صبحگاهان بدر خواهد آورد، حواب بسیار ساده ای دارد: سیستم. یک سیستم دمکراتیک، نگاه داشته در میان شیشه هایی شفاف که دست هر نامحرمی بر حریم قدسی اش فاش باشد، و داور و قاضی ای که آن کنار ناظر امور است، پاک و پاکیزه، نه دست و تطاول و دزدان، بلکه دستی باشد که کیان محروسه را پاس بدارد. آن قضای پاکیزه با اهل قانون، با قوت قلب خود از حقیقت، دری که در آن گوی بلورین و شفاف زیر نگاه هزارها و میلیونها چشم است، سارق را درس  و  نگاهبان را پاداش خواهد داد: پاداش خوشنامی و افتخارِ پاس دادن بر خانه ی مشترک همگانی؛ وطن؛ نه لانه ی ناسیونالیسم خودبرتربین و عامل بیماری بلکه خانه ی الفت، بسان هر خانه ای که اهل آن، هر قدر در عیش "بیرون" رفته باشند باز راه خانه در پیش می گیرند. مردم جهان پیشرفته، دستکم بهترین شان، کشورهاشان را خانه های خود می بینند.
در این سیستم برپا روی استوانه هایی محکم، هیچ ابوالبشری نباید خود را مصون و ابدی بداند و از هیچ، یویژه از قانون مشترک همگان، نهراسد تا آنگاه، هر چه دلش طلب کرد بکند و در عین کودنی، خلقی که او را بر آن گماشته اند، ناقص الخلقه خوانده شود مگر آن عقل مهیج که وقت انتخاب او در سر داشتند: اینان هم دروغگویند هم طماع؛ اگر سیستم نباشد همه را به شکل خود، یا در طمع یا در ترس شان بار خواهند آورد.
در این دنیای تجربه شده، انسان صاحب حق و سمت، هر چند گاه در معرض امتحان قرار میگیرد. او هیچگاه نباید خود را حاصل مشیت خداوند -نظر بنیانگذار سلسله پهلوی یا بقول استاد "نویسنده"!! "مورد علاقه"شان- بحساب آورد. از آن بدتر حتی گویی که فرستاده یا تصویری از خدا بر روی زمین ببیند. هر سایه ای، خواه ناخواه کج و کول است. تنها آنها که اکثریت مردم برخوردار از حق و فرصت تصحیح خود برمی گزینند شانسی بهتر دارند.
در امروزِ روز، که پیش بینی هیچ امری ممکن نیست، شاید بهتر آن باشد که یک عقل جمعی در دو سوی ملک دست به دست هم برسانند – حتی اگر قوه ی دردناک کشش بازوی آرش نیاز افتد- و آنکه بیشترین اعتبار سخن را دارد در نقش رئیس، یا سخنگو یا رهبر -همه چیز جز نامی جاودان تا پیش از عزم اعلام شده ی همه ی مردم- راهی صلح آمیز را بیاری عقلای متکثرِ اطرافِ خود از چپ و راست و میانه و اینسو و آنسوی هر یک از اینان که این مبتکر سخنگو یا هر چه خود دعوت خواهد کرد-تا فرصت انتخاب پیش نیامد، جز دعوت به همکاری و نصب راهی نیست- هدایت کند. او حتی میتواند از گوهر فرزانگی و تواضعی که دارد وقتی کوتاه را کنار یاران بنشیند و فرصت سخنگویی را به نوبت بگرداند تا متملقان، علیرغم خصائل شان، از ایشان یک مستبد نسازند. چنانچه این فروتنی دشوار آمد، همان اعتبار تا وقت انتخاب آزاد مردم، نقش سخنگویی تک را به او دهد. با شناختی که از پهلوی هست او را توانای همه نوع تواضع دیده ایم مگر آنکه اهل شانتاژ و فریب بیاری "سایبر دور"، فضا را بنام دلسوزی اما از سر ویرانگری آشفته سازند به یمن نمی دانم کدام پاداش نجسی که از دارالکثافات می رسد یا نمی رسد.
اینها، این جمع متکثر از شاه دوست یا جمهوریخواه، از چپ سوسیالیست تا سوسیال دمکرات، از مدعی کمونیسم تا لیبرال، از زن تا مرد، از همه  گویش ها و قبیله ها اگر قبایل فخر میآورند -در قوم و و خویشی همه ایرانی مگر نیستیم؟- "اصول" مقدماتی اداره موقت می نویسند و بر اساس تناسب قوا به اجرا می گذارند. اگر شدنی بود یعنی که قوایی پشت آن هست، اگر نبود که بیهوده بنام "بیشترینه"ی مردم خیال می بافیم. عمل که کنیم قاعده بدست میآید. تو فرض بگیر همین فردا، شاهزاده بعنوان وجیهه المله ترین در امروز (فردا شاید جا را به کسی داد؟) افراد اهل سازگاری و عقل و تدبیر را فرا بخواند، طی دیدارهایی، اصولی بنویسند، و آنرا بر محورهای بحث ناپذیر با عدم تمرکزی از آن دست امتحان سپرده که در اروپای شمالی هست-کشور یکپارچه با ایالات و ولایات سهیم در خدمت و برخورداری هر دو-معین سازند. هر آنکه با این اصول بر مبنای آراء ماند که با "اصول" و "دفتر"ش می ماند؛ آن دیگران، امتحانی بوده که داده اند تا فردا جای پشیمانی نباشد که "چرا از آنها خواسته نشد"... شاهزاده می تواند- در حقیقت یعنی که باید- افراد خرابکار را چه بنام هواخواه پنهان شده پشت نقاب چه فحاش در علن بنام بخواند و بگوید که فلان آدم در فلان جا، حرفی که زد حتی اگر اسمی سنگین دارد از من و ما نیست، بلکه مخل کار مشترک ماست. همسر شاه نیز ناگزیر است در سیاست، به سلطنت او رای بگذارد تا دیگران از او تاسی کنند. او پیش از همه باید "رایی از آن خود" جار نزند اگر طرف سلطنت است و سلطنت، سلطه ی حرف او بر شاه نه، که بعکس است. بد یا خوب، این یک ناگزیری ست. هزار میدان دیگر هست که میتوانند "خود" خالصِ خویش باشند.
آنهای دیگر هم اگر غصه ی ایران و انسان دارند ناگزیر تفاهم و تعامل می کنند تا از این گردونه بگذریم و بعد، دعواهامان را در چارچوب مدنیت می کنیم.
 
 
 
 

منبع:پژواک ایران