سرمایه داری، «مردی که بر پلنگ سوار است»
فرهاد فردا
در جهان گلوبال شکست غیر منتظره اقتصادی در ژاپن، کلید درک ناگفتههای بسیاری است. اگر در زمینه سیاست اقتصادی و ایدئولوژیی، آمریکا مدل اجتماعی کلیت جهان سرمایه داری است، در زمینه بحران اقتصادی، ژاپن مدل اجتماعی آینده بسیاری از کشورهای جهان خواهد بود. بحران در ژاپن سند بارز برخورد سیاست مالی جاری به مرزهای خود در اقتصاد جهانی است.
بحران جهانی که از سال ۲۰۰۸ در حال بست و تعمیق است، پایه گذار بستر و یک مدار تاریخی و سرآغاز یک دوران طولانی بحران همه جانبه سیستم جهانی سرمایه داری است. همانگونه که جنگ جهانی اول در سال ۱۹۱۴ یک چرخش عظیم تاریخی و آغاز یک عصر بحرانهای اجتماعی-اقتصادی بود، بحران دور اخیر، ورود جهان به عصر تلاطمات تاریخی را رقم زد. شکست اقتصاد جهانی در سه ماه آخر ۲۰۰۸ و سه ماه اول ۲۰۰۹، شاید سر آغاز بزرگترین فروپاشی باشد که تا بحال تاریخ بشری در حال تجربه است. برای نمونه بیش از ۹۰ % مبادلات جهانی بر روی آبهای جاری و دریاها انجام میشود. در طول این ۶ ماه ذکر شده، سطح این مبادلات ۳۸ درصد تنزل داشت و مبادلات پولی میان بانکها تقریبا متوقف شد. در حقیقت در این مدت ذکر شده، سرمایه داری جهانی سقوط کرد، به مانند فردی که دچار ایست قلبی میشود.تنها به کمک بانکهای مرکزی و نقش دولتها و سیاست این ایست قلبی و سقوط به روند فروپاشی بدل شد. تروتسکی در اوایل ده بیست قرن گذشته با نقدی بر تئوری کندراچیف، اقتصاد دان روسی که پر ارزششترین دستاوردش برسی روندهای درازمدت نظام سرمایداری است، به کشف عنصر و عامل محوری عصر بحران نائل شد. سالها قبل دو انقلاب عظیم فکری و نتایج بزرگ فکری تاریخی در سال ۱۹۰۶ وقوع پیوسته بودند. "تئوری نسبیت" توسط انشتین علوم طبیعی و شناخت از قوانین فیزیکی را متحول کرد و "تئوری انقلاب مداوم" در همان سال توسط تروتسکی، تحول فکری عظیمی در حیطه اجتماعی پدید آورد که بر بستر آن انقلاب روسیه به عنوان یک مدل اجتماعی این نظریه را به اثبات رساند. شاید که این استنتاج مهم، خود عاملی شد تا دستاوردهای تاریخی دیگر پدر "تئوری انقلاب مداوم" در زیر سایه قرار بگیرند. در نقد مورد بحث تروتسکی به نکات مهمی پافشاری میکند که برای درک روند بحران فروپاشی دوران اخیر سرمایه داری کلیدی هستند. برخلاف نظر کندراچیف، تروتسکی بر این نظر است که روندهای دراز مدت سرمایه داری نه یک سیکل اقتصادی، بلکه بیشتر به امواج شبیه هستند. نکته دیگر تفاوت ماهوی این امواج در دوران امپریالیسم با قبل از آن یعنی قرن ۱۹ و مهمتر از همه، ممتاز شدن نقش عنصر "روبنا" و عوامل خارج از حوزه اقتصادی در چگونگی روند و نتیجه این امواج دراز مدت کلیدی هستند. بحران ۲۰۰۸ بار دیگر به شکلی غیر قابل باور، طراوت و بالندگی این تئوری را به محک آزمایش گذاشت. باید متذکر شد که عوامل روبنایی تنها در فعل و انفعالات دولت خلاصه نمی شوند، بلکه مجموعه کنشهای اجتماعی و روابط طبقات و در رابطه با آن عنصر آگاهی از زیر مجموهای این عنصر "روبنایی" هستند.
در بحران ۲۰۰۸ نقش سیاست در تلاش برای حل بحران، محوری شد. گشایش کانالهای پولی توسط دولت و بانکهای مرکزی، مبادلات میان بانکی را ترمیم کرد. با سرمایه گذاری عظیم اقتصادی در چین توسط دولت چین و همکاری دولتهای سرمایه داری، روند سقوط به روند فروپاشی تغییر کرد. سیاست مالی دولتها اما چیزی جز تقبل بدهکاری خصوصی توسط اجتماع نبود. تقبل بدهکاریهای دولتی، کشورهای بیشماری را با شرایط ورشکستگی مواجه کرد و پایههای فروپاشی اتحادیه اروپا را فراهم کرد. بحران ژاپن نشانگر شکست این سیاست مالی است که از نتایج آن، در کنار جنگ واحدهای پولی، گسترش میلیتاریسم و تعمیق ضد انقلاب اجتماعی، تشدید زمینههای فروپاشی اتحادیه واحد پولی یورو نیز میباشد . تنها با نیم نگاهی به تیتر و تفسیر نشریات رسمی آلمان میتوان به عینی بودن دلایل این بیم و هراس مفسران پی برد. یکی از مفسرین مینویسد، شکست این سیاست مالی، حتما به معنی پایان دولت ملی ژاپن نخواهد بود، شکست این سیاست مالی اما میتواند "پروژه اروپا" را مورد تهدید جدی قرار دهد.
شکست این سیاست مالی به معنی پایان این سیاست نیست، بلکه بر شدت این سیاست میافزاید. استعاره بل سوئیزی "مردی که بر پلنگ سوار است" بیان زیبای این فرایند است. سرمایه داری به مانند معتادی شده است که هر روز از بیش از روز قبل به تزریق مقدار بیشتری مواد مخدر نیاز دارد. مواد مخدر این معتاد، افزایش مقدار پول در جریان توسط دولتها و بانکهای مرکزی است. در تمام سالهای گذشته، تزریق این پولها به ایجاد امکانات تولیدی منجر نشد، بلکه موجب افزایش قیمت ثروتها و افزایش قیمت مواد خام شد. تعداد میلیاردرها و میلیونرها و ثروت آنان رو به فزونی نهاد و آتش بازارهای بورس را شعله ور کرد. این روند اما نمیتواند برای همیشه ادامه پیدا کند، نشانههای پایان این روند در سقوط قیمت نفت و سنگ آهن و بعضی از تولیدات کشاورزی خود را نمایان میکنند. شکست این سیاست مالی، موجب تعمیق ضد انقلاب اجتماعی و از میان بردن بقایای دست آوردهای اجتماعی است. این امر موجب تنشهای عظیم اجتماعی میشود. از طرفی ناسیونالیسم، فاشیسم و از طرف دیگر ما شاهد نبردهای طبقاتی عظیم خواهیم بود. تحت یک چنین شرایطی، شکاف میان کشورهای اروپا یی که دارای تراز مثبت و منفی اقتصادی هستند، گسترش مییابد.
کشورهای به اصطلاح "نوظهور" که در سالهای گذشته خود سرمنشأ این توهم بودند که گویا نقش ناجی این نظام را عهده دار شدهاند، بیش از پیش از روند رشدشان کاسته میشود. برای نمونه چین خود با خطر ورشکستگی بانکی روبرو است و ترکیه، برزیل و هند که زمانی رشد بسیار بالایی داشتند، خود روند معکوس را آغاز کردهاند.
تنزل قیمت نفت کشورهای روسیه، ونزوئلا و ایران را با مشکلات جدیدی روبرو خواهد کرد. عوامل بی ثباتی سیاسی مانند بحران اوکراین و بحرانهای بیشمار در راه، بر شدت این بی ثباتی میافزایند و میدان فعالیت سرمایه را دچار مشکل میکنند. شورش، اعتصابات و تظاهرات در سال گذشته، هم اکنون تاثیر خود را بر روند اقتصادی برزیل، ترکیه و آفریقاِ جنوبی نشان میدهند. این کشورها برای جذب سرمایه خارجی، مجبور هستند که شرایط استثمار کارگران را شدت ببخشند.
در هفته گذشته نخست وزیر انگلستان از خطر وقوع بحرانی به مانند ۲۰۰۸ سخن گفت. تنها ژاپن دچار رکود نشده است، برزیل و ایتالیا، ۳ کشور از ۱۰ قدرت اقتصادی جهان در سراشیب رکود در غلتیده اند. آلمان هم اگر چه رسمأ رکود اقتصادی ندارد ولی رشد(!!!) اقتصادی آن در سه ماه سوم فقط ۰،۱ درصد بود.
فرهاد فردا
۲۰۱۴/۱۱/۱۹
منبع:پژواک ایران