لطفا به همان سمت که چراغ میزنید بپیچید، روی سخنم با شما است اقای قراگوزلو بخش ۱ و ۲
فرهاد فردا
لطفا به همان سمت که چراغ میزنید بپیچید، روی سخنم با شما است اقای قراگوزلوبخش ۱
نوشته اقای قراگوزلو* فرصتی به دست داد که نوعی از اندیشه و متد بررسی مورد کنکاش قرار بگیرد که در عصر ما کما بیش متعلق به همهٔ مکانهای جغرافیایی است. نوسان در ظهور آن و نحوه بیان آن اما منوط به حوادث، ویژگی جغرافی و مکانی مییابد.
تا آنجا که به کلی گویهای قسمت اول نوشته برمیگردد، این طور به نظر میاید که نویسنده با بیان آنها از جمله به ریشخند گرفتن مضحکه تهوع آور "ائتلاف علیه داعش" و یا هشدار به تفکر فشار بر "جامعه جهانی" و خزعبلاتی مانند "داعش وحزب اتحاد دمکراتیک سوریه یکسان و هر دو تروریست هستند"، روی سخنش عناصر غیر چپ و "سوسیالیست"- آن هم از نوع رادیکال آن - میباشد. زیرا که این مجامع و مفاهیم برای هر فردی که با نگرش چپ آن هم از نوع "ضد سرمایه داری" آن حداقل آشنایی داشته باشد، کمترین طعمه هست و بوی مرداروار آن، مانع افتادن یک عنصر "رادیکال" "چپ" و "سوسیالیست" به آن دام میباشد.
البته که این طور نیست. روی سخن نویسنده دقیقا عنصر "رادیکال" "چپ" و "سوسیالیست" است. این کلی گویی در پیشدرآمد نوشته، تنها دانههایی برای دام گسترده شده در بخش اصلی نوشته میباشند.
نویسنده بعد از ورود به بحث اصلی، گریزی به یک تذکر میزند وهر فردی را که بخواهد این دام را مورد تعرض قرار دهد، در قامت شخصیتی نا مجهول از این کار بر حذر میدارد و برای مقابله با هر نوع تلاش در این جهت، از چماق خطر داعش در رابطه با کوبانی استفاده میکند. اما در لابلای این تذکر هم خط اصلی نگرش و متد بررسی مورد نقد خود را نمایان میکند. باید اذعان کنم که این اولین نوشتهای است که من از اقای قراگوزلو خواندهام. دوستی چند هفته قبل مصاحبهای از ایشان را در رابطه با کوبانی برایم فرستاد. اما همین دو سند، من را ملزم به نقد این نگاه کرد.
در بخش "الف" مقاله، نویسنده با یاد آوری حمله و اشغال افغانستان در سال ۲۰۰۱، این نظر را که دربرابر القاعده و طالبان، چون ارتجاعی هستند، میتوان از حمله آمریکا و متحدینش دفاع کرد "اکنون نادرست از آب درآمده" میداند. من اطلاع ندارم که نظر خود نویسنده در آن زمان چه بود، ولی تا آنجا که من میدانم، تنها پیروان حکمتیسم، از این نوع تفکر پشتیبانی کردند و حالا هم در روند این سقوط و انحطاط نظری، نبرد هر نیرویی که با داعش بجنگد را مترقی ارزیابی میکنند. البته در این جا من قصدم نقد این نیرو نیست، مسیر حرکت این نیرو از همان نیمه اول دهه نود میلادی با طرح سناریوی "سیاه و سفید" توسط "مارکس زمانه" حداقل برای من شخصاً جای هیچ تردیدی نداشت. البته من نویسنده نبودم که این در جایی مکتوب شده باشد ولی دوستان نزدیک میدانند که از شب آغاز زمزمه "پایان تاریخ" و حتی خیلی قبل از آن به مدد گنجینههای مارکسیسم کلاسیک و خطاهای جبران ناپذیر سیاسی گذشته در دوران نوجوانی، تلاشم درک قوانین عینی روندهای تاریخی و اجتماعی بوده است و آینده این گروه سیاسی برایم کاملا روشن بود.
درک قوانین عینی روندهای تاریخی و اجتماعی و تجارب تاریخی، فرد و یا یک جریان سیاسی را از خطاهای جدی مبرا نمیکند. تئوری معجونی جادویی نیست که انسان را یک بار برای همیشه روینتن و شکست ناپذیر بسازد. آزمون زندگی، به خصوص در عصرهای طوفانی، خود هر روز مدرسه آموزش و امتحان متد و تئوری هستند. تئوری و متد اما قطب نمایی است که به فرد کمک میکند که حدودا مسیر حرکت را تشخیص دهد. علم پزشکی، پزشک را از خطاهای حتی جبران ناپذیر مبرا نمیکند و پزشک در درمان هر بیماری با شرایط جدیدی روبرو است، ولی علم پزشکی ضرورتش در این است که هر بیمار جدید، موش آزمایشگاهی آزمون درمان کننده نشود. اگر تئوری این خاصیت را نداشته باشد، بار خاطر است و نه یار شاطر.
ولی خطاهایی از این دست جدا از بد فهمی و یا فقر متد و تئوری برای نسل جوان، که فکر کنم روی سخن نویسنده با آنها است - به خصوص در ایران که سنگ را بستهاند و سگ هار را رها کردهاند، در سرزمینی که حتی علوم انسانی در سطوح آکادمیک هم خطر محسوب میشوند و شفا از درون چاه نمناک و تاریک قرون تبلیغ میشود، در سرزمینی که جنبش سیاسی آن همیشه، شمشیر حرامیان را بر گردن خود حس کرده و تسلسل زنجیره تجربه هر بار در خون از هم گسسته شده است -، دارای ریشههای عینی دیگر نیز میباشد. چپی که از درون استالینیسم، مائوئیسم و یا جنبش چریکی دههٔ پنجاه سر برآورده و یا از بدبینی به حق نسبت به تجربه خفتبار دوران نه چندان دور حزب توده و اکثریت رشد کرده است. چپی که از کویر "پایان تاریخ" گذشته تا به بنفشه و باران سلام بگوید...
پایگاه و خاستگاه این "چپ" عموما از اقشار میانی است و در دورانی زندگی میکند که رابطهای ارگانیک با سوبژه عصر ما یعنی طبقه کارگر ندارد. فروپاشی اتحاد شوروی و آغاز "پایان تاریخ" بخش بزرگی از چپ را از بار دشوار طبقه رها کرد، به همان صورت که در عصر جهانی شدن، "ارزش مبادله" بند نافش را از "ارزش مصرفی" جدا کرد و این بار "توده ها" از منظر جدیدی به سوبژه بدل شدند، آنتونیو نگری و مایکل هارت اما در غرب خورشیدشان خیلی سریع غروب کرد و بحرانهای دهه گذشته نشان دادند که "ارزش مبادله" تا لحظه مرگش، چنان روح، تنها در کالبد "ارزش مصرفی" معنی دارد...
بعد از بیان این نظر که القاعده و طالبان، چون ارتجاعی هستند، میتوان از حمله آمریکا و متحدینش دفاع کرد، "اکنون نادرست از آب درآمده"، نویسنده با وسواسی در خور تحسین و آسمان و ریسمان بافی به یک باره روی سخنش با عناصر غیر "چپ" و رادیکال و شکوایه از آنها میشود و اگر چه اذعان میکند که هدف آمریکا "هرگز خیر نبوده است" ولی کاشف به عمل میاید که واکنش "سازمانهای رزمنده کرد" و تکیه آنها به امپریالیسم در بمباران داعش "امری عقلانی و بدیهی و بسیار طبیعی است"!
و صد البته "سازمانهای رزمنده کرد" چون در زیر آتش کوردلان داعشی هستند و دربرابر اهریمن داعش، خود آنها هم زمین خاکی را ترک میکنند و در آسمان بدون طبقات و جامعه و قوانین طبقاتی معلق و چون "سازمانهای رزمنده" هستند، میتوانند سد طبقات و منافع را بشکنند! این گروهها به میمنت این ویژگی نه خاستگاهی دارند و نه برنامه یا دورنمایی و فقط "طبیعی " و "عقلانی" عمل میکنند.
در مارکسیسم در مفهوم عام، مبنای درک پدیدههای اجتماعی، خاستگاه و دلایل عینی که بر محور منافع مبتنی هستند، کلیدی است، در مارکسیسم انقلابی اما چون زاده عصر امکانات و ممکنها است، تئوری و هدف نقش ممتاز مییابد. وگرنه چه نیازی به مارکسیسم و ۲۰۰ سال مبارزه طبقاتی دوران مدرن؟ این تحلیل در چارچوب جنبش روشنگری قبل از مارکس هم قابل تبیین است. برای مارکسیسم، آنطور که من درک کردم، در عصر مدرن، طبقه کارگر سوبژه تاریخ است و نه به مانند پیشین ملت، اصناف، طایفه و یا قوم.
درک از مارکسیسم و سوسیالیسم بطور عمده تا اواسط دهه ۲۰ قرن گذشته با طبقه کارگر عجین بود. "ساختمان سوسیالیسم در یک کشور" و سیاست "دهقانان خود را ثروتمند کنید" در شوروی در سطح جهانی با تشکیل "انترناسیونال دهقانان" برای جذب کشاورزان آمریکا و حاکمیت "چهار طبقه" در چین اولین نشانههای جستجو برای یافتن بستر اجتماعی دیگر نضج گرفت. به یک باره دهقانان از طرف کسانی که خود را مارکسیست میدانستند، نیرویی تبلیغ شد که باید وظایف طبقه کارگر را عملی میکرد. در پرتو شکست ۱۹۲۸ این خط در چین غلبه کرد. با شکست تاریخی طبقه کارگر جهانی یعنی سال ۱۹۳۳ و پیروزی فاشیسم، زمینههای جایگزینی این بستر شکلی کیفی پیدا کرد. از یکطرف در حیطه آکادمیک و بر بستر یک رجعت به پسمیسم رمانتیسم آلمانی بخشی از روشنفکران خود را از بار طبقه آزاد کردند. شکستی که استالینیسم عامل آن بود به حساب طبقه نوشته شد. در زمینه اجتماعی هم به علت خطر فراگیر فاشیسم، حالا طبقه کارگر باید کمی عقب میکشید تا "خلق" متحد این خطر را از بین ببرد(!!!). "جبه خلق" بستر شکستهای بعدی طبقه کارگر در فرانسه و اسپانیا را فراهم کرد. این اتحادها برای جذب امپریالیستهای فرانسوی، انگلیسی و بعد امریکایی لازمه سیاست خارجی شوروی بودند. بعد از جنگ و فتح بخش بزرگی از اروپا توسط ارتش سرخ، حالا ناخواسته این استالینیسم بود که نقش سوبژه تاریخ را عهده دار شده بود. و جنبش دهقانی تحت تاثیر انقلاب چین مدتی بعد عهده دار این نقش شد و بعدها جنبش چریکی آمریکا لاتین این وظیفه را عهده دار شد، چه و فیدل سمبل جوانان برآمده از اقشار متوسط شدند. این جوانان خواب نما شدند که سوبژه تاریخ همانا آنها هستند و سپس نوبت به دانشجویان، تودههای فقیر آفریقا و آسیا رسید...
بعد از فروپاشی اتحاد شوروی در حیطه تئوری "مالتیتود"، در حیطه عملی جنبش زاپاتیستها در مکزیک، "سوسیالیسم قرن ۲۱" آقا چاوز در ونزوللا... ، تا جدیدا این وظیفه تاریخی به "کانتونهای کردستان سوریه" رسیده است. چه خوب، پس دیگر نه به تئوری نیاز است و نه حزب. مائوئیسم دیروز با پوشیدن لباس جنبش خود انگیخته با آمیختهای از اسطوره در کردستان سوریه در حال ساختن آینده است!
همهٔ این توضیحات به معنی آن نیست که قلبم از این همه بیرحمی امپریالیسم و یا داعشیها خون گریه نمیکند. ولی کوبانی اولین یا آخرین خاکریز نیست. به میمنت دور نوین بحران، شرایط عینی، تمام قد به سوی نبردهای طبقاتی هستند. طبقه کارگر در نبردهای پیش رو نشان خواهد داد که ماه میسال ۱۹۶۸ تنها پیشدرامدی از انرژی عظیم نمک جهان است. آخرین کلام از آن طبقه کارگر است...
برای توجیه پذیرش امر "طبیعی " و "عقلانی" نویسنده دست به یک خطای دیگر میزند، به یکباره داعش به فاشیسم تبدیل میشود. اینجا هم روش بررسی پدیدههای اجتماعی در تحلیل گم میشود و از این طریق بمباران داعش توسط امپریالیسم بار مثبت مییابد.
نویسنده طوری سخن میگوید که گویا از نشستها و ارتباط "سازمانهای رزمنده کرد" با امپریالیسم و قدرتهای ریز و درشت منطقه خبر ندارد. البته در این میان برای امپریالیسم این همکاری مشکل تر است تا "سازمانهای رزمنده کرد"، آن هم به این علت که در این میان فاکتور ترکیه عمل میکند. برای "پ ک ک" این همکاری با دشواری کمتری همراه است تا برعکس. این نیروها بنا بر دورنما، افق و برنامه تنگ ملی خود در این مسیر عمل خواهند کرد. البته مسیر دشوار و سنگلاخی خواهد بود. عمدهترین دشواری، در خصلت سازمانهای کرد نهفته نیست، بلکه در تناقضات تقسیمات و ساختاری نهفته است که در پرتو بحران ادامه حیاتشان در کنار هم مشکل است.
بمباران مواضع داعش در کوبانی بنا به آخرین انتشارات که حتما به علت انتخابات در آمریکا در آن اغراق میشود، موجب مرگ حدود ۵۰۰ نفر از نیروهای داعش بوده است. راکتهای ۱۵۰۰۰۰ دلاری برای کشتن یک و یا دو داعشی و یا یک وسیله جنگی یا نقلیه، خود گواه جنبه تبلیغاتی و خوراک سیاسی آن دارد. تازه مگر بمباران در یمن، افغانستان و پاکستان نتیجهای جز کشتار مردم بیدفاع و مظلوم نمایی طالبان و غیره دارد؟
بمباران مواضع داعش در کوبانی برای امپریالیسم خوراک داخلی و خارجی دارد. هنگام انتخابات است، اوباما باید خود را با این بمباران آرایش کند و از طریق این بمباران پل ارتباطی با "سازمانهای رزمنده کرد" برقرار میشود و ترکیه به روی خط آورده میشود.
برای مارکسیستهای انقلابی و نه کمینترن استالینیستی، جنگ جهانی دوم ادامه و تکامل جنگ جهانی اول و امپریالیستی بود. حتی وجود اتحاد شوروی هم کاراکتر ارتجاعی این جنگ را تغییر نمیداد. بمباران شهرهای آلمان که مراکز ساخت تسلیحات هم بودند و از این نظر "مواضع" فاشیستی بودند، برای مارکسیستهای انقلابی جنایات جنگی بودند. بمباران شهرهای آلمان قبل از همه کارگران، زنان و کودکان را قربانی میکرد. بمباران شهر "درسدن" به عنوان یک جنایت جنگی هرگز از دامن امپریالیسم فرتوت انگلستان پاک نخواهد شد.
درضمن بیش از ۲ دهه است که امپریالیسم همیشه قربانیان واقعی و یا فرضی مییابد، تا به عنوان منجی و نجاتبخش، تقسیم مجدد جهان را سازمان دهد. در حمله به عراق این کویت بود که نقش قربانی را به عهده گرفت، در جنگ یوگسلاوی در کنار قربانیان متفاوت، امپریالیسم به کشف جدیدی نائل آمد، فیشر سبز و شرودر "سوسیالیست" در پناه اتحادیههای کارگری بعد از کشف "خطر آشویتس" جدید، قوانین جاری بینالمللی را زیر پا نهاده و به بمباران صربستان پرداختند. این خدعه تکرار و تکرار شد. امروزه راست ترین جناحهای احزاب حاکمه اشک تمساح برای کوبانی میریزند و بعد از ایجاد فاجعه سوریه توسط خود آنها، با آغاز ورود علنی به این کشور، هر چه بیشتر ثبات شکننده منطقه را شکننده تر میکنند و پایه های تراژدی مهلکتری را در کلّ منطقه بنا میریزند.
به نظر من، نگاه نویسنده بر ۳ ضعف پایهای استوار است، کم بها دادن به برنامه یا دورنما و عمده کردن نقش "جنبشهای اجتماعی تودهها" (تاکید از من است) و البته نه طبقهٔ کارگر. نویسنده فراموش میکند که در سیاست تناسب قوا تعین کننده است. گول زدن امپریالیسم با دست خالی خیالی بیش نیست.
با این قطب نما و جهت یاب بر روی دریای طوفانی بحران همه جانبه نظام سرمایه داری دشوار بتوان مسیر عبور را یافت.
ادامه دارد
فرهاد فردا
۲۵ اکتبر ۲۰۱۴
* http://pezhvakeiran.com/maghaleh-64951.html
لطفا به همان سمت که چراغ میزنید بپیچید، روی سخنم با شما است اقای قراگوزلو
بخش ۲ و پایانی
در بخش "ب" نوشته، نویسنده حوزه نگاه عمومی به موضوع مورد بحث را به سود طرح راهبردهای عملی ترک میکند. با ورود به این حوزه، نویسنده از خطایی به پله خطایی دیگر در میغلتد.
در ابتدا این قسمت، با طرح سرنوشت احزاب اقلیم کردستان عراق، با ابراز نگرانی، از امکان سازش "رهبران اتحاد دموکراتیک" سخن به میان میاید که البته "طرح چنین مبحثی کمی زود رس به نظر می رسد". اتفاقاً این "احتمال" بنا بر تجارب تاکنونی تاریخی، عملا در حال شکلگیری است. البته اگر کردهای سوریه قبل از پایان منطقی این راه فدای طعمهٔ بزرگتر و دلرباتر یعنی ترکیه نشوند. خطا نظری این نوع نگاه در این است که ویژگی یک پدیده که خود بیان عملی کلیت و آمیخته با اتفاقات است، آنچنان ویژه میشود که دیگر هویت کلیتی خود را نقض میکند. سازماندهای این کانتونها در محدوده قومی و جغرافیایی مرتبط با یک قوم، بیان بارز محدودیت سیاسی و تاریخی آن است. البته یک جریان سیاسی با پایههای اجتماعی وسیع شباهتهای بسیاری با یک ارگانیسم زنده دارد که حتی بعد از مرگ هم هنوز سلولهایی از بدن "زنده" هستند. به همین دلیل درگیری درونی و حتی چند پاره گی در مسیر این حرکت سیاسی نه تنها محتمل، بلکه تا حد زیادی اجتناب ناپذیر است، مگر این که روابط عشیره ای- آسیایی بتواند در تلفیق با سرعت فساد، بر روی این تناقضات سرپوش بگذارد و شکل انفعالی و تدریجی به آن بدهد. فساد منظورم تاثیر امکانات مادی امپریالیسم است، که در پی همکاری برای افراد و طیفهایی در این حرکت حتما سود آور خواهد بود. یک حرکت سیاسی از انسانها تشکیل میشود که خود در جهان منافع در کنش و واکنش و تاثیر گیری از پیرامون خود هستند.
همانطور که در زمینه اقتصادی، اقتصاد جهانی برای یک نگاه "ملی" جمع ساده ریاضی تک تک اقتصادهای ملی است، انترناسیونالیسم بر آماده از این نگاه "ملی" هم، نه اتحاد و عمل مشترک طبقه به عنوان طبقه، بلکه نتیجه جمع ساده گروههایی است که به نام طبقه سکه میزنند. انترناسیونالیسم برای این نوع نگاه نه یک برنامه، استراتژی و بستر اساسی مبارزه، بلکه ابزاری است که به عنوان "نیروی فشار" (تاکید از من است) برای این خواسته یا آن خواسته به کار گرفته میشود. کل طرح خواستهها، این نگاه "نیروی فشار" را بازتاب میدهد. دخیل بستن به "ان. پ. آ (حزب نوین ضد کاپیتالیستی)" و "کمونیستهای رادیکال و اتحادیههای کارگری فرانسه"خود بیان ناگفتههای پنهان در متن نوشته است.
ضد انقلاب اجتماعی، "چپ" و "اتحادیه ها"
فاز دوم بحران سرمایه داری که تبلور بارز خود را با آغاز روند فروپاشی اتحادیه اروپا نشان داد، همزمان ناقوس سازماندهای یک ضد انقلاب اجتماعی، تحت رهبری کمیسیون این اتحادیه، بانک مرکزی اروپا و بانک جهانی، در همکاری تنگاتنگ با اتحادیههای کارگری و احزاب رسمی راست و "چپ" بود. این ضد انقلاب اجتماعی ابتدا در یونان و به سرعت چون حریقی، با تداوم و تعمیق بحران، از جنوب به سمت مراکز اصلی این اتحادیه یعنی فرانسه و آلمان در حال پیشروی است. این حریق بعد از ایجاد زمین سوخته در یونان، اینک اسپانیا، پرتقال و به خصوص ایتالیا و فرانسه را هدف قرار داده است. در ابتدا بگویم که اجرا این ضد انقلاب اجتماعی در چهار چوب نظام پارلمانتاریستی، ناممکن است و سرمایه در روند پیاده کردن آن، میدان را برای فاشیسم و میلیتاریسم میگشاید. عروج دستجات فاشیستی و گسترش در همتنیدگی نیروهای امنیتی، پلیسی و ارتش، از ضروریات این ضد انقلاب اجتماعی هستند. جنگ در خارج از محدودهٔ کشوری، تنها برای منافع و اهداف اقتصادی و استراتژی جغرافیایی نیست، بلکه همزمان وسیلهای برای انحراف افکار عمومی از این ضد انقلاب اجتماعی است. در این رابطه "خطر تروریسم" و "اسلام" معنی ویژه مییابد. اما تا آن مرحله که نیروی قهر عریان دست بالا را بگیرد، راه پر پیچ و خمی در پیش است که با انبوهی از شورشهای اجتماعی خطرناک مین گذاری شده است و هنوز به مانند بسیاری از جزایر دموکراسی کارگری، نظام پارلمانتاریستی یک واقعیات است. در این فاز، نقش احزاب چپ، به مانند "رادیکالها" در یونان و اتحادیههای کارگری، برای پیش برد این ضد انقلاب اجتماعی اساسی است.
بحران فروپاشی نظام سرمایه داری در سه ماه آخر سال ۲۰۰۸ و سه ماه اول سال ۲۰۰۹، شکل یک سکته کامل را به خود گرفت. این بحران، تغییراتی عظیم در روابط میان طبقات و کشورها پدید آورد. تا قبل از این بحران نقش اتحادیهها و احزاب "چپ"، مماشات برای کنترل جنبش و حرکتهای کارگری بود، این نیروها امروزه خود به اجزای جدا ناپذیر و محوری اجرای یک ضد انقلاب اجتماعی تبدیل شدهاند. برای نمونه اتحادیهها کارگری آلمان در این ماه از دولت خواسته اند که با تدوین یک قانون، عملا ممنوعیت اعتصاب در آلمان را عملی کند. در یونان با مضمحل شدن حزب "سوسیالیست"، آینده سرمایه داری توسط "رادیکالها" تضمین میشود. رهبر رادیکالهای یونان که سازمان برادر "ان. پ. آ" است بارها در سفرهای خود تضمین کرده است که در صورت قدرتگیری، همهٔ بدهکاریهای یونان را خواهد پرداخت، فقط تلاش خواهد کرد که شکل این پرداخت تغییر کند. اتحادیه ها، آگاهانه با راه اندازی اعتصابات یک روزه، سعی در نامید کردن کارگران دارند. دلیل عمده رشد نیروهای سیاه فاشیستی، در قدرت نظری آنها و یا توان و کشش مادی سرمایه داری نخوابیده، بلکه دلیل این رشد در سیاست احزاب چپ، به خصوص نوع "رادیکال" آن نهفته است. آنها با دفاع از اتحادیه اروپا که فقط ابزار غارت سرمایه است و حرکتهای اعتصابی این چنینی، و یا آنجا که به ضدیت با این اتحادیه میپردازند، به مانند حزب کمونیست استالینیستی یونان، با برنامه ملی و تنگ خود، راه را برای نفوذ فاشیستها در افکار آماده میکنند.
با بحران فروپاشی، اقشار میانی مرفه چهار نعل به جبهه امپریالیسم پیوسته اند. این احزاب چپ و سندیکاها و سیاست آنها بیان خواستههای این قشر ممتاز میباشند. دلیل اصلی این که از سال ۲۰۰۳ تا به حال اروپا دیگر آن تظاهرات عظیم ضد جنگ را تجربه نکرد، در این تعلق نهفته است. دلیل دیگر آن این است که با بحران سال ۲۰۰۸، مبارزه فراگیر ضد جنگ و مبارزه بر علیه نظام سرمایه داری، رابطهای ارگانیک یافتهاند.
بحران امپریالیسم فرانسه و نقش نیروهای "چپ" و "اتحادیه ها"
همانطور که همهٔ ما بر آن واقفیم، فرانسه دارای سنت مبارزاتی رادیکال است. یادآوری اعتصاب ۱۹۶۸ هنوز عرق سرد بر قامت الیگارشی فرانسه جاری میکند. اعتصابات وسیع نیمه دهه نود، یعنی در اوج یکه تازی پست مدرنیسم و یاوه گوییهای "پایان تاریخ"، نشان افتخاری در تاریخ جنبش کارگر است که در آن وادی وانفسا، طنین انداز "زنده بودن تاریخ" بود.
تا آنجا که من در ذهن دارم، تعداد اعضای اتحادیههای کارگری در فرانسه ۸% مزدبگیران را در بر میگیرد، یعنی اکثریت عظیم طبقه کارگر خارج از این دستگاه دیوان سالار است. یکی از دلایل این سنت رادیکال در همین واقعیت نهفته است.
در حیطه سیاست رسمی و روابط احزاب سیاسی، فرانسه شاید یکی از محافظه کارترین کشورهای اروپا است. وجود تناقض حرکتهای رادیکال کارگری در کنار ساختار سرمایه داری، خود سرچشمه یک نوع محافظه کاری شده است. فرانسه تا قبل از دور اخیر، دههها مانند فردی بود که میگرن مزمن دارد. همانطور که فرد خود را با میگرن مزمن تطبیق میدهد، ساختار سیاسی سرمایه داری خود را با "بیماری" تطبیق داده است. هم تجربه طبقه سرمایدار در برخورد با آن زیاد است و هم احزاب "چپ" و سندیکاها یاد گرفتند که چگونه با آن خود را تطبیق دهند.
بحران سرمایه داری اما بنیانهای این نوع سبک زندگی سیاسی را به لرزه دراورده است. این بحران و تاثیرات آن دیگر نقش یک میگرن مزمن را ندارد، بلکه یک بیماری خطرناک برای هر دو طبقه اجتماعی است. موفقیت ضد انقلاب اجتماعی تا حد زیادی به چگونگی روند آن در فرانسه مربوط است. فرانسه همزمان یکی از پایههای اصلی اتحادیه اروپا و واحد پولی یورو است. تداوم این اتحادیه با فعل و انفالات طبقات در این کشور گره خورده است. تراز منفی اقتصادی فرانسه و تراز مثبت اقتصادی آلمان، فشار مضاعفی بر نبردهای سیاسی در فرانسه وارد میکند. نزول مقبولیت فرانسوا اولاند و تغییر متناوب کابینه و عدم موفقیت در اجرای فرامین الیگارشی مالی، "رفرم"، وزنه اصلی حفظ نظام و اجرا ضد انقلاب اجتماعی را به "چپ" و دستگاه سندیکاها منتقل میکند. در ضمن فرانسوا اولاند به کمک همین "چپ" و سندیکا ها انتخاب شد. وضعیت برای طبقه حاکم بگونهای است که حتی رهبر حزب "چپها"، Jean-Luc Mélenchon, سرباز فراری شد و جبهه را عوض کرد. اینک او از "خلق" سخن میگوید که در اروپا بار منفی دارد و در مسیر نیروهای ماورا راست است. در این شرایط دمیدن در طبل جنگ برای "کوبانی" و علیه داعش معنی ویژه مییابد. نمایندگان الیگارشی مالی به خوبی آگاه هستند، که فوران مبارزات اجتماعی در پیش رو است. راست در حال سازماندهی خود است. فاشیستها از ورشکستگی جبهه "چپ" بیشترین بهره را میبرند. طرح خواستههای نویسنده، نه تنها برای نمایندگان حاکمین چپ نیست، بلکه خوراک انحرافی بسیار خوبی هم هست. بی دلیل نیست که فرانسوا اولاند در رابطه با داعش، عراق و سوریه این چنین قهرمانی میکند.
چرا نویسنده از "چپ" فرانسه درخواست سازماندهی تظاهرات ضد جنگ نمیکند؟ شعار "دخالت در جنگ خاور میانه ممنوع" برای جبهه "چپ" و حاکمین فرانسه به معنی "برچیده باد نظام سرمایه داری" است. جنگ مفر گریز برای آنها است.
"ان. پ. آ" در جنگ علیه قذافی در لیبی مبلغ منطقه پرواز ممنوعه برای حفاظت از "انقلابیون" بود. در سوریه تا همین یک سال قبل از مسلح کردن "انقلابیون" و از "انقلاب در سوریه" صحبت میکرد. حالا چون در لیبی فاجعه برای همگان واضح است و در سوریه نتیجه "مسلح کردن انقلابیون"، کوردلان داعشی بوده است، وقت آن رسیده که جا پا گذشته را پاک کنند و "کوبانی" بهترین مفر برای پاک کردن رد پا است.
در جنگ یوگوسلاوی با به راه انداختن کاروان کمک کارگری به توزلا "ل س ر" سازمان سابق "ان. پ. آ" دقیقا همان کاری را کرد که امروز نویسنده مقاله مورد نظر در رابطه با کوبانی خواستار آن است.
در کشورهای متروپل، جنبش کارگری قبل از هر چیز باید از دامی که این "چپ" و اتحادیههای کارگری برایش گسترده، آگاه شود، مخالفت با جنگ باید یکی از خواستهای اساسی در جهت این هدف باشد. تقسیم مجدد جهان و ضد انقلاب اجتماعی در داخل این کشورها، دو روی یک سکه انحطاط سرمایه داری و تلاش برای نجات آن است.
فرهاد فردا
۲۶ اکتبر ۲۰۱۴
منبع:پژواک ایران