عدد ۶۷
نیک آهنگ کوثر
این روزها بسیاری از دوستان روزنامهنگار در تهران شادمان از خوردن کیک «۶۷» سالگی سید محمد خاتمی به او تبریک میگفتند... عدد «۶۷» حتما عدد مهمی است. اما تنها «۶۷» مهم این روزها، ربط مستقیمی به سید محمد خاتمی ندارد. همه میدانند خاتمی چه روزی «۶۷» ساله میشود، اما وقایع سال «۶۷» را از یاد بردهاند یا میخواهند کسی به یادشان نیاورد. کتمان و سکوت در برابر بزرگترین قتل عام حکومتی در سال «۶۷» سوال بزرگی است که ایجاد شده و بسیاری از هواداران جنبش میاندیشند که طرح این مساله موجب ضعیف شدن رهبران خواهد شد. چرا؟ به نظر میرسد یکی از مشکلات موجود در جنبش فعلی، «فردمحور» بودن آن باشد. یعنی اگر در باره افرادی از جنبش حرفی بزنی و بگویی که بالای چشمشان ابرو است، متهم به کور کردن جنبش سبز میشوی. اما آیا جنبشهای بزرگ تنها به افراد متکی بودهاند؟ یا گروه بزرگتری کار هدایت اعتراضها به دولت را بر عهده داشتهاند. البته نمیتوان از نقش رهبران بزرگ در پیشبرد جنبشها چشمپوشی کرد، اما مثلا فردی مثل گاندی چه چیزی را داشت که مخفی کند، یا لخ والسا در برابر کدام جنایت سکوت کرده بود، یا ماندلا از پنهان کردن چه گذشتهای میترسید؟ بدی «فردمحور» بودن یک جنبش شاید این باشد که اگر رهبری جنبش، پاسخگوی بسیاری از سوالها نباشد، میزان شک و تردید بدنه تدریجا زیاد میشود، ریزش نیرو افزایش مییابد و دایره اطرافیان جنبش به هواداران رهبری کاهش مییابد. اگر جنبشی بر پایه یک نیاز شکل گرفته باشد، نمیتواند تا ابد روی منطق و منافع رهبری آن متوقف بماند، بهویژه وقتی که رهبری جنبشی که باید دموکراسیخواه باشد، در برابر یکی از بزرگترین سوالهای موجود خاموشی و فراموشی بگیرد. بعضی از دوستان رسانهای که نقش تبلیغاتچی را بر عهده دارند معتقدند که طرح مسال مربوط به سال ۶۷، موجب «لوث» شدن ماجرای اعدامها میشود.
به عکس، معتقدم موضعگیری و پاسخگویی در قبال آن ماجرا، معیار مناسبی از تغییر احتمالی رهبری جنبش نسبت به شرایط آن زمان به حساب میآید.
لارا سیکور، در گفتگویاش با مهدی کروبی از او در باره اعدامها میپرسد؛ کروبی میگوید نمیداند و آن زمان هم نمیدانسته؛ شاید «امام» هم بیخبر بوده باشد. خواننده این گفتگو به حتما با این پرسش روبرو خواهد شد که چگونه است که یکی از نزدیکترین افراد به سید احمد خمینی که گفته میشود رابط «امام» در مورد بسیاری از مسائل در سالهای آخر زندگی آیتالله خمینی بوده است، از نامه آیتالله موسوی اردبیلی به «امام» برای تعیین تکلیف در باره اعدامهای تابستان ۶۷ چیزی نمیداند، اما از اعتراضهای آیتالله منتظری با خبر است.
یک روانشناس سالهای پیش به من گفت که انسان گاه تلاش میکند بخشی از گذشته خود را فراموش کند. این مساله گاه ناخودآگاه است و بسته به نیاز فرد رخ میدهد. اما آیا این فراموشی به سراغ همه مسوولان جمهوری اسلامی رفته؟ آیا راهی برای پیگیری اسناد این جنایت بزرگ نداشتهاند؟
برای من غیر قابل قبول مینماید که همه سران جنبش سبز و بزرگان اصلاحات ماجرا را فراموش کرده باشند. زهرا رهنورد، همسر میرحسین موسوی به هیچ عنوان این واقعه را فراموش نکرده و از آن به عنوان «لکههای سیاهی است که به آب زمزم و کوثر سفید نتوان کرد» یاد میکند. میرحسین موسوی هم میگوید «محذوراتی» دارد.
اما ماجرا چیست که برخی هوادارن میگویند موسوی و کروبی برای نجات جان خود از حرف زدن در این باره پرهیز کردهاند؟ یعنی این دو مسوول سابق نظام میتوانند جنبشی را هدایت کنند، هر موقع بخواهند به مردم بگویند به خیابانها نیایند و مساله بزرگی برای حاکمیت بوجود بیاورند، اما در باره گذشته نظام مجبور به سکوت باشند؟ آیا همه «قسم» خوردهاند که چیزی نگویند؟
به نظر میرسد در ساختار نظام سیاسی ایران، پارادوکسی نهفته که اگر بخواهی از دموکراسی خواهی حرف بزنی، سابقهات را جلوی چشمت میآورند، و اگر بگویی اشتباه کردهای، از دایره نظام خارج میشوی. به عبارت دیگر، نقض حقوق بشر و داشتن رفتاری ضد دموکراتیک و سکوت در برابر جنایتها و حقخواریها، جزو وظایف است. وقتی میشونی که بسیاری از آقایان میگویند «حفظ نظام از اوجب واجبات است»، شاید به این نقطه برسی که علت سکوت دستجمعی بسیاری از دوستان در قبال فجایع سال ۶۷ و اعدامها و شکنجهها و تجاوزهای پیش از آن چیست.
برای ما سکوت محمود احمدینژاد در قبال جنایتهای چند سال اخیر بسیار مذموم و ناپسند است، حتی اگر معتقد باشیم که قوا در ایران مستقل عمل میکنند و وزارت اطلاعات و سپاه پاسداران در اختیار رهبری هستند، اما کسی دوست ندارد بپرسد که چرا بیخبری کروبی و سکوت موسوی ناپسند است؟ حال آنکه با شناخت مجموعه روابط در سالهای دهه ۶۰، حتما میشد حدس زد که بخش بزرگی از نظام از فجایع مطلع بوده و گویی کلیت نظام به این نتیجه رسیده بود که باید به تصفیه خونینی دست زد.
اما چرا کسانی که در آن دوره، عضو نظام بودند و جزئی از ساختار قدرت، کنار نکشیدند؟ آیا چنین جنایتی را به رسمیت شناختند؟ آیا چنین جنایتی از نظر ایشان قابل دفاع بود؟ آیا حکم حکومتی «امام» بالاتر از حقالناس بود؟ آیا مصلحت نظام چنین اقتضا میکرد؟ سکوت فردی مثل هاشمی رفسنجانی که میخواست بعد از سال ۶۸ به قدرت برسد، و برای رسیدن به قدرت میتوانست هر چیزی را نادیده بگیرد حتما جای توضیح دارد. رسیدن به راس هرم و حفظ قدرت به هر قیمتی. رهبر شدن حجتالاسلام خامنهای که امروز مرجع خوانده میشود، هم توضیح و توجیه سکوت اوست، همان کسی که به خاطر اعدام چپها در سال ۶۷، به نزد آیتالله منتظری رفت تا راه چارهای بیابد و جان این گروه را نجات دهد. بقیه چه؟ آنهایی که از نظام عملا رانده شدند چرا ساکت ماندند؟ اعتقاد به حقانیت «امام»، یا زیر سوال نرفتن سید احمد خمینی که دستش از قدرت کوتاه مانده بود؟ شاید امیدوار بودند باز به قدرت بازگردند و بختشان با حرف زدن از میان میرفت.
باز شدن «جعبه پاندورا»ی نظام، گویا به نفع طرفین بازی نیست. ۶۷ سالگی سید محمد خاتمی برای برخی از هوادارن جنبش بسیار جذاب و عزیز است، اما پرسشگری در باب جنایت سال ۶۷ از نظر آنان، به لوث شدن ماجرا میانجامد و کاری است بیهوده.
گرچه به نظر میرسد سکوت اهالی نظام در قبال اعدامهای ۶۷ بر پایه قسمی است که خوردهاند و انگار شکستن آن قسم غیر ممکن شده، آیا دموکراسیخواهی در درون چنین ساختار مخفیگری ممکن است؟ آیا دموکراسیخواهی همراه با پنهانکاری میسر است؟
منبع:خودنویس