رمزی کلارک هوادار دو آتشۀ اسلامگرایی در خاورمیانه بود و لذا خیلی زود «یوسف گمگشته»اش را در سیمای آیت الله خمینی دید و به مهمترین هوادارِ خمینی در عرصۀ سیاسی آمریکا بدل شد.او در ۲۳ ژانویۀ ۱۹۷۹ از طرف دولت کارتر با خمینی در پاریس ملاقات کرد تا حمایت کامل دولت آمریکا را به آیت الله، دکتر ابراهیم یزدی و دیگران ابراز کند.
دکتر رضا براهنی در آمریکا با دکتر ابراهیم یزدی(مسئول سازمان دانشجویان مسلمان در آمریکا) نیز رابطه داشت چندانکه نامۀ براهنی به آیت الله خمینی توسط «دوست ارجمند آقای دکتر یزدی»به دست خمینی رسیده بود.
بنابراین،می توان پرسید:نویسنده ای که تا دیروز مدرن ترین نظریّه های ادبی را ارائه می داد و نشست هایش با روشنفکران برجسته ای مانند ژاک دریدا ، آرتور میلر،میشل فوکو،نوآم چامسکی و دیگران زینت بخش مطبوعات بود،چگونه در حسّاس ترین و خطیر ترین لحظات تاریخ معاصر ایران از شخصیّتی حمایت کرد که مخالفتش را با آزادی،دموکراسی و حقوق زنان -قبلاً- بیان کرده بود؟ سئوآلی که فیلم«کیمیا و خاک» می توانست در جستجوی پاسخِ آن باشد.
دکتر براهنی با سخنرانی های پرشور سیاسی در شهرهای مختلف آمریکا و نوشتن مقالات تُند در نشریّات معتبر توانست بسیاری از روشنفکران سرشناس را علیه شاه بسیج کند. وی در سال 1977کتاب «تاجدارانِ آدمخوار» را در آمریکا منتشر کرد که چیزی نبود جز نوشته هائی ژورنالیستی در بارۀ «شکنجه، فقر ، فساد و فحشا در ایران».این کتاب مورد توجۀ روشنفکران آمریکا قرار گرفت و به صورت سلاحی در دستِ روشنفکر برجسته،«نوآم چامسکی» در مبارزه علیه شاه در آمد. براهنی در این باره می گوید:
-«... فقط کتاب «چاه به چاه» نبود که علیه حکومت جبّار شاه نوشتم بلکه مقالهای علیه این حکومت ابله در نیویورک تایمز منتشر کردم ...من پنج شش مقاله علیه او نوشته بودم و توضیح داده بودم بر سر ملّت ما چه آورده بود و نوام چامسکی با خواندن مقالات من دنبالۀ کار را گرفت و بسیار تاثیرگذار ظاهر شد. من در نیویورکتایمز و واشنگتن پست مقاله مینوشتم و پدرِ این حکومتِ منفور را به نوبۀ خودم درمیآوردم...».
بر زمینۀ این تبلیغات گسترده،سفر شاه و فرح پهلوی به آمریکا در 23 آبان ماه 1356= 14نوامبر1977می توانست نقطۀ اوج این مخالفت ها و توطئه ها باشد. در این روز ،محوطۀ کاخ سفید شاهد ماجرای خونینی بود که در تاریخ دیپلماسی و روابط بین الملل بی سابقه بود.به روایتِ دکتر امیر اصلان افشار (سفیرِ سابق ایران در آمریکا و شاهد و ناظرِ ماجرا):
-«مهاحمانِ سازمان مائوئیستیِ« احیا» به رهبری فردی به نام محمّد امینی به صفوف هواداران شاه حمله کرده و عده ای را با چوب و چماق و چاقو مجروح و مضروب کردند . شلیک گازِ اشک آور در محوطۀ کاخ سفید و اشک های شاه چنان بود که صفحات روزنامه ها و تلویزیون ها را پُرکرده بود».
این رویدادِ بی سابقه نقطۀ عطفی در تحوّلات منجر به انقلاب اسلامی بود و سیاست های دولت کارتر علیه شاه را آشکار ساخت . سنای آمریکا در نوامبر سال 1977ضمن اعتراض به نحوۀ انجامِ این تظاهراتِ خشونت بار، دولت کارتر را متهم کرد که عَمداً و آگاهانه از تظاهراتِ خشونت بارِ مخالفان جلوگیری نکرد تا شاه را در افکارِ عمومی ضعیف و متزلزل جلوه دهد.
پس از این رویداد، دکتر براهنی در نامه ای به آیت الله خمینی مراتبِ ارادت و بندگی اش را به آیت الله ابراز کرد و در مقالات متعدّدی از جمله نوشت:
-«با بازگشت آیت الله خمینی به ایران فقر و خفقان از میان میرود ».
در همین دوران براهنی کوشش های دکتر غلامحسین صدیقی برای نجات ایران را «معرکه گیری در سرِ پیری» نامید و دکتر شاهپور بختیار را نیز « غیر مشروع ترین نخست وزیر تاریخ »خواند.
***
به خاطر دارم که در شرایط « داس ها و هراس ها »و در اوج آتش زدنِ کتاب ها و کتابفروشی ها در سال 1358، برخی از دوستان لیستی از کتابفروشی هائی که در شهرستان ها به آتش کشیده شده بودند را به دکتر براهنی - به عنوان عضوِ مؤثّر کانون نویسندگان ایران - ارائه کرده بودند.پاسخ براهنی - امّا - بسیار حیرت انگیز بود:
-این کتابفروشی ها را بازماندگان ساواک و مزدوران رژیم شاه به آتش می کشند!».
آخرین بار،دکتر براهنی را در پاریس- در کافه ای کنار دانشگاه سوربُن- دیدم. هنوز قِبراق و سالم و سرشار می نمود.پرسید:چه می کنی؟
گفتم: هنوز کاردهای آشپزخانه را پنهان می کنم!
کنایه ام را فهمید.گفت:با «ژاک دریدا» قرار ملاقات دارم ...نمی دانم چرا کلمۀ «دریدا» مرا به یادِ دریده و جلال آل احمد انداخته بود که در برخورد با امیرعبّاسِ هویدا کوشیده بود تا «کشیده»ای زیرِ گوشِ روشنفکر ترین نخست وزیر ایران بخواباند!،ملاقاتی که دکتر براهنی نیز در آن حضور داشت و بعدها نطفۀ ایجاد کانون نویسندگان ایران شده بود.
***
کارل پوبر وظیفۀ روشنفکر را « بیان حقیقت » و «تخفیف بدبختی های مردم»میداند.حال پرسش اینست که روشنفکری مانند دکتر رضا براهنی در حوادث منجر به انقلاب اسلامی تا چه حد به این وظیفه عمل کرده و از «خاک» به «کیمیا» تبدیل شده است؟
سال ها پیش در گفتگو با مجلّۀ کاوه گفته بودم:
- واقعیت اینست كه در یكی از فرصت های خوب تاریخ معاصر ایران،ما «مات» شده ایم . این را همه می دانند اما از ابراز و اظهار آن شرمنده و ناتوان اند . به قول تولستوی:«ما باید از چیزهائی سخن بگوئیم كه همه می دانند ولی هر كسی را شهامت گفتن آن نیست».
در مستندِ«کیمیا و خاک»،کارگردان اگر چه نخواست یا نتوانست به آخرین فصلِ زندگی دکتر براهنی و نقش وی در انقلاب اسلامی بپردازد،ولی در شعرِی با صدای شاعر به رنج های«شعبده بازِ سپیدهای که دروغین بود»اشاره کرده است:
-شیداییِ خجسته که از من ربوده شد
با مکرهای شعبده بازِ سپیدهای که دروغین بود
پیغمبری شدم که خدایش او را از خویش رانده بود
مسدود مانده راهِ زبان نبوّتش
من آن جهنمم که شما رنجهایش را در خوابهایتان تکرار میکنید
خورشید، هیمهای است مدوّر که در من است
یک سوزشِ مکّررِ پنهانی همواره با من است
و چشمهای من، خاکستریست که از عمقهای آن
ققنوسهای رنجِ جهان میزایند.
تنهایم
تاریكی جهان حقِ من است
حقِ من است تاریكی جهان
از آن زمان که
شیدایی خجسته ام از من ربوده شد.
اینک منم
مردی که در صحاری عالم گم شد
مردی که بر بنادر میثاق و آشتی بیگانه ماند-
مغروقِ آب های هزاران خلیج دور
پیغمبری که خواب ندارد...