تأمّلاتی در بارۀ تجدّدِ آمرانۀ رضاشاه (۲)
علی میرفطروس
منبع:پژواک ایران
تأمّلاتی در بارۀ تجدّدِ آمرانۀ رضاشاه (۲)
*تجدّد آمرانۀ رضاشاه کوشید تا جامعۀ ایران را از «اُمّت » به «ملّت » تبدیل کند و هویّت ملّی را جایگزین هویّت اسلامی نماید.
* در عصر رضا شاه اگر «منتسکیو» هم در ایران حکومت می کرد،به «اقتدارگرائی» و «تجدّدِ آمرانه»توسّل می جُست.
*آیت الله خمینی: «خدا می داند در زمان رضاشاه چه کشيديم... او با سرنيزه و قُلدری تمام مراسم اسلامی را تعطيل کرده بود».
***
در سال های خاموشی و فراموشی سخن گفتن از رضا شاه و اصلاحاتِ ایرانسازِ وی نوعی«کُفر» یا «بدعت»بشمار می رفت و می توانست باعثِ خشم«روشنفکران همیشه طلبکار»گردد ولی اینک،دوران رضا شاه و محمد رضاشاه در مرکز بازاندیشی های تاریخی قرار گرفته است.این پیروزی نظری ثابت می کند که نباید مقهورِ هیاهوهای«سوسمارانِ رسانه ای»گردید زیرا که قدرتِ حقیقت از حقیقتِ قدرت، نیرومندتر است.
چنانکه گفته ایم:آيندگان به تكرارِ اشتباهات ما نخواهند پرداخت به اين شرط كه امروز ما ـ اكنونيان ـ رو در رو با تاريخ، گذشته و حال را از چنگ تفسيرهاى انحصارى يا ايدئولوژيك آزاد كنيم. براى داشتن فردائى روشن و مشترك، امروز بايد تاريخى ملّى و مشترك داشته باشيم. با این امید،بخش دوم «تجدّدِ آمرانۀ رضاشاه» را ملاحظه می کنید. ع.م
***
یکی ازضعف ها و کمبودها در عرصۀ مطالعات تاریخی اینست که ما هنوز نتوانسته ایم رویدادهای تقویمی را به تاریخ تبدیل کنیم شاید به این خاطر که قهرمانان و ضدقهرمانان هنوز زنده اند. خصلتِ « ایلی-عشیره ایِ» سازمان های سیاسی و رسوباتِ ایدئولوژیک نیز رسیدن به تفاهم ملّی در بارۀ این یا آن شخصیّت سیاسی یا رویدادِ تاریخی را دشوار کرده اند. استفاده از ايدئولوژى ها (چه دینی و چه لنینی) در توجيه رويدادهای تاريخى براى صاحبان آن ايدئولوژى ها اگر چه مى تواند «موجّه» باشد،اما ترديدى نيست كه«تاريخ ايدئولوژيك» يا «ايدئولوژيك كردنِ تاريخ» هيچگاه در خدمت آگاهى و بيدارى ملّى و نيز در جهتِ حقيقت تاريخى نبوده است.
...اجازه دهید که به«تجدّدِ آمرانۀ رضاشاه» طور دیگری نگاه کنیم: فرض کنید اصلاً« سردار سپه» یا رضاشاهی نبود،آیا فکر می کنید که مثلاً منتسکیو (با کتاب معروف روح القوانین اش) اگر در ایران حکومت می کرد،آیا بهتر از رضاشاه یا محمدرضا شاه عمل می کرد؟ فکر نمی کنم، چرا؟ برای اینکه ساختار اجتماعی ایران ظرفیّت پذیرش منتسکیو را نداشت و او هم - دیر یا زود - به «اقتدارگرائی» و «تجدّدِ آمرانه» متوسّل می شد.بخاطر همین کمبودها و ضعف های ساختاری بود که در تمامتِ دوران پس از مشروطیّت ، مشروطه خواهانِ ما به استبدا گرویدند؛ آزادیخواهان ما، آزادی دیگران را پایمال کردند و حامیان و مدّعیان «حکومت قانون»، بی قانونی ها کردند و...
رضاشاه و آخوندها
گفتیم که آخوندها و روحانیّون شیعه از دشمنان سرسخت رضاشاه بودند زیرا با حکومت رضاشاه، مقام و منزلت اجتماعی شان شدیداً تضعیف شده بود.آیت الله خمینی- که شاهد و ناظرِ «تجدّد آمرانۀ رضاشاه» بود - در کتاب صحیفۀ نور می گوید:
-«در اين عصری که من درک کردم و گمان دارم هيچ يک از آقايان درک نکرده ايد روحانیّت را با تمام قوا کوبیدند، به گونه ای که این حوزۀ علمیّه که آن وقت هزار و چند صد تا محصّل داشت، رسید به چهار صد نفر، آن هم چهارصد نفری توسری خورده، چهارصد نفری که نتواند یک کلمه صحبت کند. تمامِ منابر را در سرتا سرِ ایران [تعطیل کردند] تمام خُطبا را در سر تا سر ایران زبان شان را بستند».
و یا:
-«چقدر علما را اسير کرده... و چقدر علما را هتک حرمت کردند و چقدر عمّامه ها را از سرِ اهلِ علم برداشتند... خدا می داند در زمان [ رضا شاه]چه کشيديم...او با سرنيزه و قُلدری تمام مراسم اسلامی را تعطيل کرده بود».
رضاشاه و دولت انگلیس
در بارۀ دشمنی دولت فخیمۀ انگلیس با رضاشاه ،قبلاً اشاره ای کرده ایم ،امّا کینه و دشمنیِ«ریدر بولارد»(وزیر مختار انگلیس در ایران)نسبت به رضاشاه-در واقع-سرنوشت رضاشاه را رقم زد. «بولارد» از آخرین رجال انگلیسی در عصر استعمار بود که مانند«لُرد کُرزن» (وزیر امور خارجۀ مقتدر انگلیس)ایران را«ملک طِلقِ انگلستان»می دانست و در همۀ امورِ اساسی ایران مداخله می کرد، موضوعی که بتدریج باعث رشد احساسات ضد انگلیسی در میان ایرانیان شد. «بولارد»در خاطرات و گزارش های محرمانه اش می نویسد:
-«برخلاف افسانه های رایج، انگلیسی ها هیچ نقشی در روی کار آوردنِ رضاشاه نداشتند».
در بارۀ سرنگون کردنِ رضاشاه،«بولارد»اعتراف می کند:
-«با پخش خبرهای نادرست از طریق رادیو دهلی و رادیو لندن به تخریب شخصیّت رضاشاه کوشیدیم؛خبرهائی که روالِ حکومت او را مُختل کرد.»[1]
در نخستین روزهای اشغال ایران توسط ارتش های روس و انگلیس، این رادیوها اعلام کردند: در ایران مواد خوراکی وجود ندارد،چون رضاشاه آنها را به آلمان ها فروخته است!!
و یا: گزارش های مغرضانۀ«میس لمبتون»(ایران شناس معروف و مسئول امور فرهنگی و تبلیغاتیِ سفارت انگلیس درایران) دربارۀ «ثروت افسانه ای رضاشاه» و خصوصاً«سرقت جواهراتِ سلطنتی و خارج کردن آنها توسط رضا شاه از ایران» که نادرست بودن آن ها توسط وزیرِ دارائی وقت(عباسقلی گلشائیان) و هیأت مستقلی از نمایندگان مجلس مورد تائید قرارگرفته بود.با اینهمه، این دروغپردازی ها تأثیرات عمیقی در جامعۀ ایران داشت که هنوز نیز در ذهن وُ زبان بسیاری جاری است.
یکی از نتایجِ«مختل کردن روال حکومت رضاشاه» تشدید حسِّ سوء ظنِ و قهر و غضبِ رضا شاه نسبت به نزدیک ترین دوستان و یارانش بود، مانند علی اکبر داور، عبدالحسین تیمورتاش، حسن تقیزاده، محمد علی فروغی...و شگفتاکه آتاتُرک نیز نسبت به برخی دوستان و یاران نزدیکش در«حزب جمهوری خواه مترقی» با خشونت وُ خشم رفتار کرده بود.
با اینهمه،در سوم شهریور1320 وقتی ارتش های روس و انگلیس ایران را إشغال کردند تنها ،دولتمردِ نجیب و برجسته محمد علی فروغی بود که با وجود بیماری و ضعف شدیدِ جسمی توانست کشتی توفان زدۀ ایران را از «گردابِ فنا» نجات دهد.هم از این رو است که فروغی را«معمارِ نجیب تجدّدگرائی» نامیده ایم. به روایت دکتر عیسی صدیق(ادیب،نویسنده و سومین رئیس دانشگاه تهران) با توجه به بیماری شدید و ضعفِ جسمی فروغی:«هنگامی که فرزندان فروغی به او توصیه کردند که در این شرایط بحرانی پذیرفتن نخست وزیری میتواند به بهای جانش تمام شود»، فروغی گفت:
-«مملکت ۶۰ سال مرا در آغوش خود پرورده و درهای نعمت را به روی من گشوده و مرا به عالیترین مقامات کشوری رسانده است و اکنون که رئیس مملکت احساس میکند که ایران به خدمت من احتیاج دارد، چگونه ممکن است از رمقی که برایم باقی است دریغ کنم ولو اینکه پایانِ حیات در نظرم مُجسّم شود؟».[2]
این بلندنظریِ فروغی به ما می آموزد که در شرایط حساس تاریخی این یا آن مسئلۀ فردی را عُمده نکنیم بلکه همه به سرنوست ایران بیاندیشیم.
تجدّد آمرانۀ رضاشاه کوشید تا جامعۀ ایران را از«اُمّت» به «ملّت» تبدیل کند. تجربۀ کشورهائی مانند ترکیه، مصر، تونس و...نشان می دهد که جریان«ملّت سازی» یا «دولت-ملّت» Nation-State) )در این کشورها با نوعی «استبداد منوّره» همراه بود.استاد محمود حسابی( پدرِ علم فیزیک در ایران) در بارۀ چگونگی تاسیس دانشگاه تهران به نکته ای اشاره می کند که می تواند نمونه ای از«تجدّد آمرانۀ رضاشاه» باشد.به روایت دکتر حسابی:
- رفتیم حضورِ رضاشاه...وقتی صحبت هایم در بارۀ لزوم تاسیس دانشگاه تهران و فوایدش تمام شد،رضاشاه پرسید:
- برای تحقّق این کارها چقدر زمان لازمه؟
گفتم: 3 تا 5 سال.
رضاشاه گفت:
-همین که شما حاضرید کاری انجام دهید تا دستم بسوی خارجی ها دراز نشود،غنیمت است.هرکاری از دستم برآید انجام خواهم داد...
دکترحسابی یادآوری می کند:
- تشکرکردم و خواستم از کاخ سلطنتی خارج شوم که رضاشاه صدایم کرد:
-برای این آرزوهائی که داری چقدر پول لازم داری؟
دکترحسابی می گوید:من یک حساب مختصر کردم و گفتم: اگر هزارتومان مرحمت بفرمائید کافیه؟
سه روز از ملاقات من با رضاشاه نگذشته بود که صد هزار تومان حواله شد برای تاسیس دانشگاه تهران.مبلغ این حواله به قدری برای علی اصغرحکمت (وزیر فرهنگ رضاشاه) عجیب و باور نکردنی بود که حد نداشت چون آن روزها در تهران یک کوچه و خانه هایش را به هزار تومان می خریدند!
دکترحسابی ادامه می دهد:
-برای تخصیصِ زمینِ دانشگاه تهران نیز با کالسکه مرا بردند به پارک جلالیّه که محل مشقِ سواره نظام بود.رضاشاه پرسید:
-چقدر از اینجا را می خواهی؟
گفتم:به اندازۀ این میدانِ مشقِ سربازان کافیه!
رضاشاه ، وزیر جنگ را صدا کرد و گفت:
-کُلِ این پادگان را خالی می کنی، می بری « دوشان تپّه» و همه را می دهی برای تاسیس دانشگاه تهران. زمین های آقای اتحادیّه را هم میخری و به این ضمیمه می کنی....
به قولِ دکترحسابی:
-«این پول و آن زمین، حاصلش شد دانشگاهِ تهران!». منبع:پژواک ایران فهرست مطالب علی میرفطروس در سایت پژواک ایران * تأمّلاتی در بارۀ تجدّدِ آمرانۀ رضاشاه (۲) [2025 May] |