هنرمند عزیز! حق با شما بود مرا ببخشید
شکرالله متحمل
متاسفم رسمی که مسئولین سازمان مجاهدین پیشه کردهاند همچون شیوهای است که پادشاهان کله پوک، بدان عمل میکردند. وسعت دیدشان بیشتر از نوک دماغشان نیست. تازه آن هم در صورتی میسر میشود که گوشهچشمی به اطراف داشته باشند.
آقای رجوی و کسانیکه به اطاعت بی چون و چرا، زیر پرچم رنگ آمیزی شده سازمان مجاهدین خلق ایران به سینه زنی مشغول هستند، متاسفانه تابلوی مغشوشی را ترسیم کرده اند.
اگر آنها به حوزهی هنر هم وارد می شوند برای انتقال مفاهیم انسانی نیست بلکه به دنبال تجارت و پیشبرد منافع خاص خود هستند و از هرگونه اصالتی بدورند.
در دههی ۷۰ خورشیدی هنگامی که آقای رجوی در تکبر و خودخواهی خود فرو میرفت و از ورع و تقوا هرچه بیشتر فاصله میگرفت،متناسب با نیازهای دراماتیکی که احساس میکرد با فرستادن قاصدهای گوناگون برای جذب ورزشکاران و هنرمندن گرامی میهن عزیزمان دست نیاز به سوی آنها دراز کرد و تعدادی از زنده یاد مرضیه گرفته تا منوچهر سخایی و عماد رام و ویگن و عارف... مدتی به تور او افتادند.
در همان ایام واقعهای برایم اتفاق افتاد که ذکر آن چه بسا سودمند باشد.
شب هنگامی در کنار جاده خروجی شهر رشت ایستاده و منتظر اتوبوس بودم که به تهران بروم. بر حسب اتفاق یک ماشین سواری به قصد پرسیدن سؤالی جلوی پایم ترمز کرد. شخصی که در آن تاریکی عینک تیرهرنگی به چشم داشت از من مسیر تهران را پرسید. وقتی متوجه شد منهم عازم تهران هستم،پیشنهاد کرد با او همسفر شوم،منهم با کمال میل پذیرفتم.
آن شخص بلافاصله از ماشین پیاده شد و سازها و آلات موسیقی را از داخل ماشین به صندوق عقب ماشین منتقل کرد. با گذشت چند دقیقه موسیقی که از ضبط صوت ماشین پخش میشد نظر مرا بخود جلب کرد. از ایشان پرسیدم این موزیک و اثر مربوط به چه کسی هست؟ آقایی که هنوز نمیدانستم هنرمند معروفی است در حالی که رانندگی میکرد یک لحظه در چهرهی من خیره شد و گفت این اثر متعلق بخودم هست و بلافاصله گفت ببخشید من خودم را معرفی نکردم.
و ادامه داد من.....هستم. من هم متقابلا بر حسب شعور و رسم متعارف خودم را معرفی کردم.
پس از چند ساعت رانندگی و در حین گفتگو متوجه شد گرایش از ما بهتران (سازمان) بر جوارح ذهنی و فکری و روحی من حاکم است. بلافاصله جوش آورد و بطور غیر مترقبه و ناگهانی از جاده اصلی خارج شد و توقف کرد.
او با عصبانیت گفت آقا من اگر میدانستم شما از ایادی مجاهدین هستید،هرگز شما را سوار نمیکردم.
من هم در پاسخ به ایشان گفتم آقای هنرمند عزیز، منهم اگر میدانستم شما مبتلا به بیماری شدید عصبی هستید و با پرسش و پاسخی که خود شما استارت آنرا زدید اینگونه متزلزل شده و برخلاف شخصیت هنریتان که با عواطف و احساسات سر و کار دارد برانگیخته میشوید و این چنین عکسالعملی از خود نشان میدهید ترجیح میدادم منتظر اتوبوس بمانم و با شما هم سفر نمیشدم.
ساعت تقریبا ۲ نصف شب بود، از ماشین آقای هنرمند پیاده شده،و خداحافظی کردم.
دوست هنرمند گفت آقا من قصد بی حرمتی به شما را نداشتم و نمیگویم از ماشین پیاده شوید،من با شما مشکلی ندارم.
به ایشان گفتم اینگونه برخوردها نشان دهنده این است که مرارتها و رنج وحرمان بر شما بیش از اندازه مستولی شده و از واقعیتها به دور افتادهاید و بدون تعارف در خدمت سلطان جائر،و سلطنت مطلقه ولایت هستید...
ایشان در پاسخ گفت، من در آمریکا و آلمان اقامت دارم و هرگز هم با حکمرانان ستم پیشه همنشینی نکرده و زور گوئیشان را هم تصدیق نکرده ام. من همیشه سعی کردهام در هر نقطه از دنیا که باشم با همنوعانم به عدالت رفتار کنم.
و در ادامه گفت من نه از رژیم و نه از سازمان شما تبعیت نمی کنم. آمریکا که بودم مجاهدین آقای سیدالمحدثین را برای همکاری با این سازمان به سراغم فرستاد. فرستاد . او در حین گفتگوی که با من داشت سعی میکرد به من در باغ سبز نشان دهد. به او گفتم برو آقا جان اگر سازمان، سازمان باشد، نفر میاد دنبال آن،نه اینکه سازمان بیاد دنبال آدم...
آن روز فکر میکردم سخنان هنرمند عزیز میهنمان جهالت آمیز است،و من با بردباریام و پاسخ به سوالات ایشان در جهت رفع ابهام میکوشم.
الان با گذشت زمان و باز شدن چشمانم و پدیدار شدن حس بیداری خودم را همواره مورد شماتت قرار میدهم. الان میفهمم چرا هنرمند فهیم کشورمان وقتی متوجه گرایشات فکری من شد ، ناگهان خونش بجوش آمد و شروع به پرخاشگری کرد.
الان در این لحظهی عمر، پس از گذشت دو دهه به یاد همت بلند و گفتار و کردار بدون خدعه و بدون توهم آن هنرمند شیرپاک خورده کشورمان میافتم و روحم تسلی پیدا می کند. خواستم از همین جا به او بگویم آقای عزیز حق با شما بود، من اشتباه میکردم.
شکرالله متحمل خرداد ۱۳۹۵
منبع:پژواک ایران