بهارانه؛ پرسشهایی «خود»مانی با پروانه سلطانی و بهرام رحمانی
مجید خوشدل
برای لحظهای پیشداوریهایمان را فراموش کنیم؛ دوستیها، کدورتها و دلخوریهایمان را. و بعد از خود سؤال کنیم: در جامعهی ایرانیِ شهر و کشوری که زندگی میکنیم، از چه کسی شناختی واقعی داریم؟ چه کسی را تقریباً همانگونه که هست میشناسیم؟
اگر در طرح این پرسش صادق باشیم و خود را از اغیار رهانیده باشیم، درمییابیم که شناخت ما از اجزاء این جامعه، شناختی مجازی و متأثر از دادهها و دریافتهای یک سویهای است که «فرهنگ رابطه» در اختیار ما قرار داده است. در رواج این هرج و مرج معرفتی، رسانههای ایرانی با چهرهسازیها و چهرهبازیهایشان بر سکوی افتخار ایستادهاند.
* * *
دوم فوریهی امسال ضمیمهی روزنامهی Guardian لندن را مطالعه میکردم. در بخشی از این مجلهی ۹۴ صفحهای مصاحبهای درج شده بود با مایکل پورتلو Michal Portillo عضو سابق پارلمان انگلستان از حزب محافظهکار. مصاحبه را دو ـ سه باری میخوانم و هر بار با حسرت به خود میگویم: این «خارجی»ها چقدر راحت از خودشان حرف میزنند، حتا «راست»هاشان. راستش فکر میکنم اینها عادت نکردهاند، عادتشان دادهاند.
بعد از آن که نیمی از پرسشهای مصاحبهی مزبور را وام میگیرم، به یاد عید امسال میافتم، با همان ترجیح بند همیشگی: سال از سال، دریغ از پارسال! سپس کارنامهی رسانههای ایرانی خارج کشور در یک سال گذشته در نظرم میآیند: مقالات تکراری ماههای مارس و مه و اکتبر و بهمن، پیله کردن آدمهای جن زده به یکدیگر، خیرهسریها و تخته گازرفتنهای ماههای مرداد و شهریور در مارکدار کردن عزیزان اعدامی... به «مصاحبه»ها که میرسم، با پرسشهایی که شبیه پرسشهای امتحانات نهایی ثلث سوم است و به درد دنیا و آخرت «دانشآموز» نمیخورد، به آن دست از نوشتههایی که برای درد و رنج انسان ایرانی و غیرایرانی در چهار صفحه نسخهی خوشبختی و سعادت پیچیدهاند، و به تمام آن بایدها و نبایدها، بیآنکه بخواهم، دوباره ترجیح بند فوق در ذهنم تکرار میشود: سال از سال، دریغ از پارسال!
* * *
به همراه پروانه سلطانی و بهرام رحمانی به پیشباز بهار نه چندان خجستهی امسال میرویم. شرکت این دوستان در گفتگویی که ملاحظه میکنید، خلاف عرف جامعهی ایرانی خارج کشور است. این حضور و حضورهای مشابه را باید ستود و مورد تقدیر قرار داد.
باشد که همکاران «گفتگوگر» ایرانی در خارج از کشور، پس از ربع قرن از خر شیطان پیاده شوند و با آوردن «خود» مصاحبه شنوندگان به متن گفتگو، هم زمینه شناخت واقعی ایرانیان نسبت به یکدیگر را فراهم آورند، هم تمها و موضوعهای اجتماعی را عینیتر مورد توجه قرار دهند، و هم فرهنگ از «خود» گفتن را ترویج دهند.
* * *
پروانه سلطانی
ـ اولین خاطرهای که از خود به یاد دارید؟
* 4 ساله بودم . در اثر حادثه تصادفی مرابه به بیمارستان بردند. با وجود سن کم کلیه جزییات آنرا به خاطر دارم.
ـ در زندگی از چه چیزی بیش از همه وحشت داشتهاید؟
* وحشت از دست دادن کسانی را که عاشقانه دوست دارم.
ـ خوشحالی واقعی را در چه مقطعی از زندگی تجربه کردید؟
* وقتی خودم هستم و یا تمام وجود خودم را زندگی کرده ام. و بودن با بچه هایم. و وقتی که جریانی حقیقی در دنیا در هر زمینه ای به ویژه زمینه هنری در جریان است.
ـ آیا میزان موفقیت شما در جامعۀ ایرانی متناسب با تواناییهایتان بوده است؟
* نه
ـ کدام انسان (در قید حیات) را بیش از همه ستایش میکنید، چرا؟
* سوال سختی است. خیلی ها هستند. و هر کدام را از جنبه های مختلف ستایش میکنم. مثلا نمیدانم چرا ولی فیدل کاسترو را دوست دارم. و خیلی از هنرمندان مثلا داریو فو و....
ـ بیش از همه چه چیزی شما را غمگین و افسرده میکند؟
* ریا، بی انصافی و حق کشی
ـ به نظرتان در نزد دیگران چگونه شناخته میشوید؟
* خوب باید از دیگران پرسید. نظریه ها متفاوت است.
ـ کدام ویژهگی شخصیتیتان تحسین برانگیز است؟
* پر تلاش بودنم
ـ در جامعۀ ایرانی خارج کشور (در عرصههای سیاسی، فرهنگی، هنری) آیا میزان موفقیت افراد متناسب با تواناییهای آنان است؟
* نه اصلا
ـ از چه رخدادی در زندگیتان ناخشنود هستید؟
* از اینکه چرا کشورم را ترک کردم.
ـ چه واژهای را بیش از همه دوست دارید؟
* عشق
ـ تکان دهندهترین حادثه (یا واقعه) در زندگی شخصیتان؟
* روزی که برادرم را از دست دادم.
ـ کدام عادتتان را دوست ندارید؟
* اینکه همه آدمها را میپذیرم.
ـ بزرگترین آرزویتان؟
* رهایی
ـ بهترین کتابی که خواندهاید (فارسی و غیرفارسی)؟
* خیلی هستند. ولی جان شیفته رومن رولان در دوران دانشجویی اثر خوبی روی من داشت.
ـ دوست دارید جامعۀ ایرانی از شما چگونه یاد کند؟
* به عنوان یک هنرمند بدنبال حقیقت
ـ آیا از روی مصلحت به کسی گفتهاید «دوستات دارم»؟
* ... نمیدانم به خاطر نمی آورم.
ـ از کدام انسان (در قید حیات) متنفرید، چرا؟
* جرج بوش ، رفسنجانی و ادمهایی شبیه این آدمها. برای اینکه حق مردم را به راحتی میخورند.
ـ از کدام انسان (در گذشته) متنفرید، چرا؟
* هیچکس . چون گذشته گذشته. رفته ، شسته شده. من تا آنجا که میتوانم با گذشته ها خداحافظی میکنم.
ـ کدام واژه یا اصطلاح را بیش از همه دوست دارید؟
* خوبی، طبیعت ، ،آرامش و اعتماد
ـ در گذشته چه رویدادی شما را مأیوس و ناامید کرده است؟
* بی فرهنگی و بیتفاوتی مردم
ـ دلتان میخواهد به چه کسی بگویید «متأسفام»، چرا؟
* به همه مردم دنیا که مجبورند در این دنیا زندگی کنند.
ـ اگر به گذشته (دوران جوانی) برگردید، چه تجدیدنظری برای آینده میکردید؟
* حتما و حتما برای زندگی با انگلستان نمی آمدم. ایران را ترک نمیکردم. در مورد عشق شجاعانه تر عمل میکردم.
ـ «تقسیم کار» را در کوتاهترین جمله تعریف کنید.
* تقسیم عادلانه بر حسب استعداد و توانایی آدمها
ـ چگونه تمدید اعصاب میکنید؟
* با خوابیدن ، با دیدن فیلمی خوب یا کتابی خوب و رفتن به طبیعت.
ـ بزرگترین موفقیت زندگی شما؟
* بچه هایم هستند.
ـ اگر زندگی خود را «ویراستاری» کنید، کدام قسمت را حذف میکنید؟
* ازدواج ، ترک میهن، آمدن به انگلستان
ـ آخرین باری که گریستید کی بود، چرا؟
* هفته پیش از ناامیدی به خاطر زندگی در این دنیا
ـ با جامعۀ ایرانی شهر و کشوری که زندگی میکنید، چقدر احساس نزدیکی میکنید؟
* مثل هم وطنانم هستند. گاهی خوب گاهی نه خوب. ولی در مجموع تنهایی دایم با من همخانه بوده است.
ـ بزرگترین اشتباهی که مرتکب شدید؟
* اتلاف وقت زیاد در زندگیم و شاید ترس از ناامنی های زندگی
ـ زیباترین ترانهای که شنیدهاید (ایرانی و غیرایرانی)؟
* زیاد است. به تازگی ترانه خوشحالی کاری از یاسمین لیوی
ـ چقدر برایتان اهمیت دارد که دیگران راجع به شما چگونه قضاوت کنند؟
* قبلا خیلی الان کمتر
ـ برداشت شما از مفهوم «تغییر»؟
* تولدی دیگر
ـ آیا از روی مصلحت کاری کردهاید که از آن سخت پشیمان شوید؟
* بله
ـ وقتی میگویید «فکر میکنم» واقعاً به چه چیزی فکر میکنید؟
* به آن چیزی که باید فکر کنم.
ـ اینکه میگویند: «ایرانیان در دیروز زندگی میکنند و برای فردا نقشه میکشند» چقدر صحت دارد؟
* جامعه ایرانی بک جامعه وحشت زده و نامطمئن به فردای خویش است. جامعه ای است بهت زده و گیج و سرگردان نسبت به زندگی. بی وطنی مثل بی خانمان بودن است یا چندین درجه بدتر از آن.
ـ در جامعۀ ایرانی احساس امنیت میکنید یا در جامعۀ میزبان، چرا؟
* هیچکدام. احساس امنیت من فقط زمانی است که با خودم هستم.
ـ بزرگترین درسی که از زندگی گرفتهاید؟
* که اگر دفعه بعد خواستم به کره زمین بیایم زندگی کنم. مطالعه بیشتر و تحقیقات بیشتری بکنم.
* * *
بهرام رحمانی
ـ اولین خاطرهای که از خود به یاد دارید؟
* بنظرم دوران کودکی، از روزی که انسان پا به عرصه وجود میگذارد، پیوسته تلاش میکند تا با محیط خارج ارتباط برقرار کند. ارتباط مستقیم زمانی حاصل میشود که بتواند با دیگرن حرف بزند. بدین ترتیب، دنیای زیبایی آغاز میشود که به نظر من نسبت به هیچکس و هیچ چیز حب و بغضی ندارد. روابط و مناسبات خانوادگی و اجتماعی، کودکستان و مدرسه، دبیرستان و دانشگاه، محل کار و... از جمله محیطهای مهمی هستند که دوره به دوره شخصیت فرد را دگرگون میکنند.
با این مقدمه، اولین خاطره من به روزنامه خوانی پدرم برمیگردد. همیشه کمین میکردم و منتظر میماندم که او قطع بزرگ روزنامه کیهان را زمین بگذارد تا من آن را بردارم، در حالی که شکسته و بسته میتوانستم آن را بخوانم و موضوع خاصی هم برایم مهم نبود. یکی دیگر از مسائلی که هیچ موقع فراموش نمیکنم مربوط به یادگیری قرآن است. با تشویق پدر بزرگم که خیلی مذهبی بود و با موافقت یکی از خانمهای فامیلمان که به خواندن قرآن تسلط داشت سوره «یاسین» را آموختم. من در زمان کمی با مهربانیهای این خانم عزیز و پذیرایی که با شیرینی و میوه از من میکرد از یک سو و دو قرانی که پدر بزرگ میداد از سوی دیگر، مرا تشویق کرد این سوره را که عموما به یاد مردگان در شبهای جمعه خوانده میشود به خوبی یاد بگیرم. اوایل این کار نوعی تنوع برایم بود و با شور و شوق آن را انجام میدادم. اما با گذشت زمان، این مساله به یکی معضل بزرگ و خستهکنندهای برایم شد. ماجرا به این شکل بود که من شبهای جمعه نخست وضو میگرفتم و سپس چمباتمه میزدم. سوره یاسن را که نسبتا طولانی هم هست چندین بار تکرار میکردم. اولین سوره را برای پدر پدر بزرگم میخواندم؛ دومی را برای مادرش و سومی و چهارمی و نهایت یک بار هم برای مردگانی که بیوارث بودند. هنگامی که میخواستم بلند شوم انگار زانوهایم به فرش چسبیده بود. یکی از مقررات قرآن خواندن ثابت نشستن بود؛ یعنی اگر تکان اضافی میخوردم و یا خواندن سوره را نصفه رها میکردم «گناه» داشت. این ماجرا تا سیزده سالگی من، یعنی تا روزی که پدر بزرگام فوت کرد قرآن خواندن و نماز خواندن از خانه ما رخت بربست ادامه داشت. من قرآن را که تنها شاهد آن برادر کوچکام بود به دور اندختم. او، خبر این واقعه را فورا به گوش مادرم رساند. مادرم به صورت خود فشار آورد که به دلیل این که من قرآن را دور انداخته بودم کر و کور و لال خواهم شد. به همین دلیل چند روز بعد احساس کردم که چیزی زیر آستر کتم در زیر بغل آزارم میدهد. به دنبال این علت گشتم چیزی را که در پارچهای پیچیده شده بود پیدا کردم که در زیر آستر کتم وصل شده بود. آن را باز کردم دیدم کاغذی که بر روی آن با خط کج و معوجی چیزهایی به عربی نوشته شده بود. آن را به مادرم نشان دادم و سئوال کردم این چیست؟ او، در جواب من گفت که این دعایی است که از یک آخوند گرفته تا من به دلیل دور انداختن قرآن دچار مشکل نشوم. آن را هم در مقابل چشمان ناباور مادرم دور انداختم. این ماجار یک بار دیگر هم تکرار شد. من فرزند بزرگ خانواده بودم و مادرم و پدرم هر حرکت ریز و درشت مرا با مهربانی و حساسیت فوقالعادهای زیر نظر داشتند. به یک مساله مهم دیگر اشاره کنم و آن این است که اصولا و عموما فرزند پسر، مردسالاری را از پدرش یاد میگیرد اما در خانه ما مساله برعکس بود. این نقش را مادرم به عهده داشت و سر این مساله همیشه با من در کشمکش بود. او به من میگفت که من به عنوان برادر بزرگ، خواهرانم را لوس بار میآورم و کارهای خانه را که آنها باید انجام دهند چرا من انجام میدهم. همه مادران عزیز هستند اما مادر من برای خانواده ما و به ویژه برای من فوقالعاده عزیز بود. جا دارد که در این جا از این فرصت استفاده کنم و بار دیگر یاد عزیز مادرم را از اعماق وجودم گرامی بدارم! من از روزی که در زمستان 1361، مجبور شدم ایران را ترک کنم و یکی دو سال قبل از آن نیز به دلیل مخفی زندگی کردنها خیلی کم او و دیگر اعضای خانوادهام را میدیدم دیگر مادرم را ندیدم تا این که در حدود یک سال و خوردهای پیش خبر فوت او را دریافت کردم. از شنیدن این خبر، آنچنان غمگین شدم که هنوز هم مرگ او را باور ندارم.
ـ در زندگی از چه چیزی بیش از همه وحشت داشتهاید؟
* در زندگی بیش از همه از این مساله وحشت داشتم که در کلاس درس، در مقابل هم کلاسیهایم از سوی معلممان تحقیر شوم و یا کتک بخورم. من به غیر از کلاسهای حساب و جدول ضرب که کتک میخوردم و چند بار هم به زیر پایم شلاق زدند در بقیه درسها مورد تشویق قرار میگرفتم. ما چه در دبستان و چه در دبیرستان معلمهایی داشتیم که شاگردان را تا حد فرار از مدرسه تنبیه میکردند. دوستانی را میشناسم که به دلیل تنبیه بیش از حد معلمان، از دبیرستان فراری شدند و هرگز به این محیط باز نگشتند.
ـ خوشحالی واقعی را در چه مقطعی از زندگی تجربه کردید؟
* در دوران کودکیام، یعنی در دورانی که ساعات مدرسه به پایان میرسید شکلات و با بیسکویت میخریدم و با شور و ذوق به طرف خانمان میدویدم. به محض این که به خانه میرسیدم اولین کارم این بود که به مادرم بگویم چشمهایش را ببندد و دهانش را باز کند. مادرم این کار را میکرد و من بلافاصله شکلات و یا بیسکویت را در دهان او میگذاشتم. این لحظات زیباترین و فراموش نشدنیترین خاطرات دوران کودکی من است. یک خوشحالی دیگر من این بود که ما در حیاط خانهمان از جمله درخت توت بزرگی داشتیم. در بهار که فصل توت میرسید این درخت توت بزرگ با انبوهی از شاخههایش منظره فوقالعاده زیبایی پیدا میکرد. گنجشکها و دیگر پرندگان بر روی آن با خوردن توت جشن میگرفتند و آواز میخوادند. من هم بالای درخت توت میرفتم و مقداری توت را در کیسهای و پاکتی جمع میکردم و بر روی شاخهای از آن نزدیک دیوار همسایهمان در انتظار بیرون آمدن خانمی که همسایه ما بود و من با فرزندانش همبازی بودم و بعدها به آن در مورد درسهایشان کمک میکردم این توت را به او بدهم و در عوض در حیاط آنها، گل رز بود که گلی بگیرم. این گل را یا به مادرم میدادم و یا به معلممان.
بزرگترین خوشحالی دوران جوانیام، همانند هر جوان دیگری گرفتن دیپلم و علاقه زیاد به ادامه تحصیل در رشته پزشکی بود. این رشته به سرانجام نرساندم. به دلیل این که انقلاب آغاز شده بود و شرکت در آن بسیار مهم بود. پس از پیروزی انقلاب نیز که سرکوب آن توسط حاکمان جدید آغاز شده بود فعالیت برای ما کمونیستها روزبهروز سختتر میشد. سپس فعالیت سیاسی مداوم، زندان، بسته شدن دانشگاهها، زندگی مخفی و غیره همگی دست به دست هم دادند تا تحصیل را کنار بگذارم. هنگامی که در زمستان سخت 1361، قاچاقی به ترکیه رفتم در آنجا امکان این که رشته پزشکی را به راحتی ادامه دهم وجود داشت. اما دیگر علاقهای برای ادامه تحصیل در این رشته رد من باقی نامنده بود. از این رو، در دانشگاه استانبول، به تحصیل در رشته علوم سیاسی پرداختم.
ـ آیا میزان موفقیت شما در جامعۀ ایرانی متناسب با تواناییهایتان بوده است؟
* فکر میکنم اگر فرد توانایی کاری را نداشته باشد بعید به نظر میآید که در ادامه راه خود پیگیر و موفق باشد. شاید کسی برای یک دوره کوتاه بتواند کارهایی را به دور ا. تواناییهایش انجام دهد اما در درازمدت چنین امری امکانپذیر نیست و ارداهگرایی تا حدی ممکن است. من اما اگر عزم و اراده و شرایطی که در آن قرار دارد مناسب باشد سرانجام موفق خواهد شد. در واقع فقط خواستن توانستن نیست، بلکه شرایط مادی آن نیز باید فراهم شده باشد. در هر صورت من علاقه زیادی به تغییر جهان موجود دارم در حد توان و ظرفیت خود چه در عرصه فعالیت سیاسی و چه در عرصه فعالیت فرهنگی و اجتماعی تاکنون تلاش کردهام و عزم این را نیز دارم که بعد از این نیز با جدیت ادامه دهم مگر این که حوادث روزگار مانع ادامه آن شود.
از سوی دیگر، به نظرم موفقیت را باید از برآورده شدن هدفی که هر کس در مقابل خود قرار داده است باید سنجید. از این منظر فعالین سیاسی و فرهنگی همچون من باید به ان اهداف اجتماعی که آگاهانه و آزادانه در مقابل خود قرار دادهایم تا به آن اهدافمان نرسیم هنوز بحث موفقیت چندان جا نخواهد داشت. البته این مساله از منظر شخصی متفاوت است و انسان به درجهای میتواند پیشرفت فعالیتهایش را یک نوع موفقیت بداند.
ـ کدام انسان (در قید حیات) را بیش از همه ستایش میکنید، چرا؟
* بسیاری از انسانیهایی که در عرصه سیاسی و فرهنگی و اجتماعی در جهت آزادی و برابری و رفع هرگونه ستم و استثمار انسان از انسان مبارزه میکنند احترام خاصی قائل هستم چه آنهایی را که میشناسم و چه آنهایی که نمی شناسم.
ـ بیش از همه چه چیزی شما را غمگین و افسرده میکند؟
* هر کس آرمانی و افق و چشماندازی و هدفی را در مقابل خود قرار داده است. کم کسی را میتوان پیدا کرد که بدون آرمان زندگی کند. شنیدن خبر جنگ، ترور، سرکوب، زندان، شکنجه، اعدام و فقر و فلاکت و عوارض ناشی از اینها همچون خودکشی و... مرا شدیدا غمگین و افسرده میکند. یک مساله دیگر نیز این است که من نسبت به آن حساس هستم ناراحتی از کسانی که از آنها انتظار بیشتری دارم ناملایمت ببینم.
ـ به نظرتان در نزد دیگران چگونه شناخته میشوید؟
* این قضاوت را باید از کسانی سئوال کرد که مرا میشناسد بهتر میتواند قضاوت کند. در هر صورت صمیمیت متقابل پایه رفقات و دوستی متقابل است. هر قضاوتی نیز عادلانه نیست به خصوص هنگامی که انسان یک طرفه قاضی برود و راضی هم برگردد. من به دوستانم و حتی به مخالفین سیاسی خودم به لحاظ انسانی احترام میگذارم و متقابلا هم در طول زندگیام شاهد برخوردهای مهربانانه و دوستانه نزدیکان، آشنایان، رفقا و دوستانم با خودم بودم و هستم.
ـ کدام ویژهگی شخصیتیتان تحسین برانگیز است؟
* خونسردی و احترام به حرمت و موجودیت انسانها. رک گویی و حقیقتگویی، با صبر و حوصله گوش فرادادن به سخنان دیگران، و قضاوت عادلانه را هم برای خودم و هم برای دیگران مناسب و انسانیتر میدانم.
ـ در جامعۀ ایرانی خارج کشور (در عرصههای سیاسی، فرهنگی، هنری) آیا میزان موفقیت افراد متناسب با تواناییهای آنان است؟
* در این مورد به زور عمومی سخن گفتن عمومی سخت است. زیرا، طبعتا هر کسی که کاری انجام میدهد شاید در ذهن خود این توانایی را دارد. اما ارزیابی و قضاوت عمومی ما به خصوص در عرصههای سیاسی، فرهنگی، هنری، کار چندان پیچیدهای نیست. در بخشهای رسانهای از انتشار روزنامه و نشریه گرفته تا عرصه رادیو و تلویزیون شاهد این هستیم که بسیاری از دستاندرکاران این رسانهها نه تخصصی دارند و نه تجربهای میاندوزند. در استکهلم، شهری که من زندگی میکنم، حدود سیزن رادیو به زبان فارسی و کردی و... برنامه پخش میکنند. به جرات میتوانم بگویم که بخش اعظم دستاندرکاران این رادیوها، این کاره نیستند و حتی برخی از آنها به این عرصه به چشم تجارت و امرار معاش نگاه میکند. 90 درصد این رادیوها خود را «غیرسیاسی» تعریف میکنند و بخش اعظم برنامه آنها در کنار پخش اخبار رادیو فرداو اسرائیل و غیره تبلیغات و پر کردن برنامههایشان با پخش موزیک و برنامههای سرگرمی و خط آزاد است. این هم شاید از ویژهگیهای جامعه ایران در «تبعید» است.
ـ از چه رخدادی در زندگیتان ناخشنود هستید؟
* از تفرقه و رقابتهای ناسالم در عرصه سیاسی و فرهنگی!
ـ چه واژهای را بیش از همه دوست دارید؟
* واژه «آزادی و برابری» همه انسانها بدون توجه به ملیت و جنسیت آنها در همه عرصههای اقتصادی، سیاسی و اجتماعی بیشتر از هر واژه دیگری دوست دارم!
ـ تکان دهندهترین حادثه (یا واقعه) در زندگی شخصیتان؟
* در هر حال هر واقعه ناگواری انسان را تکان میدهد و متاثر میسازد. برای نمونه کشتار مردم ویتنام و دین تصویر روی جلد کتاب معرف «زندگی، جنگ، دیگر هیچ» اوریانا فالاچی؛ کودتای شیلی توسط ژنرال پینوشه؛ اعدام کسانی همچون گلسرخی، دانشیان و... توسط حکومت پهلوی؛ کشتار تظاهرکنندگان در 17 شهریور 1357 میدان ژاله توسط ارتش حکومت پهلوی، سرکوب زنان در اوایل انقلاب 57، حمله به کردستان و ترکمن صحرا، کشتار زندانیان سیاسی در سالهای 60 و 62 و قتلعام چندین هزار زندانی سیاسی در بهار و تابستان 1367 در زندانهای حکومت اسلامی، آعاز جنگ ایران و عراق؛ بمباران شیمیایی حلبچه توسط حزب بعث عراق که در اثر آن 5000 نفر جان خود را از دست دادند و به خصوص جانباختن رفقایی گردان شوان کومهله در این بمباران؛ بمباران اردوگاه کومهله در کردستان عراق توسط هواپیماهای حکومت حزب بعث عراق، که در اثر آن 23 تن از رفقای ما جان دادند؛ فروریختن برجهای دو قلوی جهانی در یک عملیات تروریستی جدید و کشتن بیش از 3000 انسان؛ دیدن تصاویر حمله نیروهای آمریکایی و متحدانش به افغانستان و عراق و کشتار مردم فلسطین توسط نیروهای اشغالگر اسرائیلی و سرکوب و کشتار در ایران توسط حکومت اسلامی، ترورهای عراق و افغانستان و پاکستان، زندانی کردن محمود صالحی، منصور اسانلو، فعالین زنان و دستگیری گسترده دانشجویان؛ ترورهای فعالین سیاسی در خارج کشور به ویژه ترور رفیق غلام کشاورز در قبرس و رفیق صدیق کمانگر در کردستان عراق توسط تروریستهای حکومت اسلامی؛ چند روز قبل از سفر غلام به قبرس، یک جلسه سخنرانی در استکهلم تحت عنوان «پناهندگان ایرانی چرا و چگونه متشکل شوند؟» برگزار کرده بودیم که سخنران آن غلام و من هم رییس جلسه بودم. ادامه این جلسه تا نیمههای شب بحث ما بر سر متشکل شدن پناهندگان و مسایل دیگر تشکیلاتی در منزل یکی از رفقا ادامه یافت. دو روز بعد رفیق غلام به خاطر عشق دیدارش به قبرس رفت و هر گز برنگشت؛ یکی از مسائل دیگری که مرا خیلی متاثر کرد مرگ زودهنگام رفیق منصور حکمت بود، در حالی که با وی اختلاف زیادی داشتم...
ـ کدام عادتتان را دوست ندارید؟
* ملاحظه بیش از حد دیگران و بیتوجهی به وضعیت جسمی خود.
ـ بزرگترین آرزویتان؟
* سرنگونی حکومت اسلامی با یک انقلاب اجتماعی کارگران، زنان، دانشجویان و جوانان و برپایی یک جامعه آزادی و برابر و انسانی در همه عرصههای اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی.
ـ بهترین کتابی که خواندهاید (فارسی و غیرفارسی)؟
* کتابهای تاریخی ایران، نوشته نویسندگان ایرانی و یا ترجمه نویسندگان خارجی در این مورد، حماسههای قدیمی ایرانی همچون حماسه کوراوغلو، داستانهای صمد بهرنگی، کتابهای محمدجعفر پوینده، خاطرات یوسف افتخاری، خاطرات آلبرت سهرابیان، کتابهای شعر فروع، کتابهای شاملو، طنزهای عمران صلاحی، هادی خرسندی و... کتابهای کلاسیک کمونیستی از مارکس، انگلس، رزا، زتکین، لنین و...؛ به زبان ترکی استانبولی، از جمله کتابهای عزیز نسین، یاشار کمال، اورهان پاموک و...
ـ دوست دارید جامعۀ ایرانی از شما چگونه یاد کند؟
* به عنوان یک فعال سیاسی کمونیست و کارگر فرهنگی پیگیر و بیادعا.
ـ آیا از روی مصلحت به کسی گفتهاید «دوستات دارم»؟
* هرگز!
ـ از کدام انسان (در قید حیات) متنفرید، چرا؟
* خامنهای، احمدینژاد، جرج بوش، مارگارت تاچر، ژنرال مشرف، ژنرال کنعان اورن و...، به دلیل دشمنی و خصومت بیپایان آنها با آزادی بیان، قلم، تشکل و برابری انسانها و راه انداختن جنگهای داخلی و خارجی!
ـ از کدام انسان (در گذشته) متنفرید، چرا؟
* خمینی، خلخالی، هیتلر، موسولینی، استالین، رضا شاه، محمدرضا شاه، رونالد ریگان، صدام حسین، موشه دایان، مناخیم بگین، پولپوت، پینوشه و... چون که آنها در دوران حاکمیت خود، جنایات تاریخی گستردهای را علیه بشریت به کار گرفتند.
ـ کدام واژه یا اصطلاح را بیش از همه دوست دارید؟
* بنظرم این سئوال تکراری است.
ـ در گذشته چه رویدادی شما را مأیوس و ناامید کرده است؟
* از دست دادن عزیزان و قطع رابطه با دوستان. اختلاف و انشعاب در احزاب سیاسی و تشکلهای دمکراتیکی که در آنها فعالیت داشتم و یا هنوز هم فعالیت دارم. در چنین شرایطی، قطع رابطه انسانها و یا برخوردهای ناشایست غیرسیاسی به هم مایوسکننده و ناامید کننده هستند.
ـ دلتان میخواهد به چه کسی بگویید «متأسفام»، چرا؟
* به بسیاری از مادران و بازماندگان رفقایم. چون اگر ما در انقلاب ایران و پس از آن در سالهای اوایل انقلاب 57، کمی سنجیدهتر عمل میکردیم شاید بسیاری از رفقای جانباخته خود را میتوانستیم حفظ کنیم.
ـ اگر به گذشته (دوران جوانی) برگردید، چه تجدیدنظری برای آینده میکردید؟
* همه آن کارها و فعالیتهای سیاسی، فرهنگی و اجتماعی را که تاکنون انجام دادهام دوباره انجام میدادم منتها سنجیدهتر و آگاهانهتر.
ـ «تقسیم کار» را در کوتاهترین جمله تعریف کنید.
* تقسیم کار یدی و فکری از جامعه رخت ببندد.
ـ چگونه تمدید اعصاب میکنید؟
* با گوش کردن به یک موزیک دل نشین و آرامشبخش، خواندن یک رمان، دیدن یک فیلم سینمایی و نشستن و گپ زدن با رفقا در مورد موضوعات و مسائل مختلف فارغ از هرگونه قید و بند رسمی.
ـ بزرگترین موفقیت زندگی شما؟
* کارهایی که در عرصه سیاسی و فرهنگی انجام دادهام.
ـ اگر زندگی خود را «ویراستاری» کنید، کدام قسمت را حذف میکنید؟
* سعی کنم که وقت خود را زیادی به کارهای دست و پا گیر صرف نکنم.
ـ آخرین باری که گریستید کی بود، چرا؟
* در مراسم یادبود رفیقی که اخیرا از دست دادیم و یادآوری سالگرد حلبچه!
ـ با جامعۀ ایرانی شهر و کشوری که زندگی میکنید، چقدر احساس نزدیکی میکنید؟
* احساس نزدیکی زیادی میکنم و به هیمن دلیل نیز ارتباط وسیعی با آنها دارم.
ـ بزرگترین اشتباهی که مرتکب شدید؟
* شاید در دورهای از زندگیام بیش از حد مغرور بودم.
ـ زیباترین ترانهای که شنیدهاید (ایرانی و غیرایرانی)؟
* علاقه به ترانه و سرود برای هر کس در هر دورهای از تحولات جامعه متفاوت است. همچنین سن و سال آدمها نیز در این مساله دخیل است. ترانه جان لنون ترانه «تصور کن» که اخیرا نیز داریوش قمیشمی نیز به تقلید از وی آن را خوانده است. ترانههای ترسی چاپمن، خواننده سیاه پوست آمریکایی، ترانههای موسیقی راک گروه پینک فلوید ایتالیایی؛ ترانههای جوهیل سوئدی -آمریکایی؛ ترانههای بیورن افزولیوس سوئدی، ترانههای سزن آکسو ترکیهای، ترانههای ویکتور خارا شیلیایی، برخی از ترانهای ویگن، ترانههای همسفر و ایرلیق گوگوش؛ کل گندم داریوش، نون و سبزی و پنیر ابی، بهار فریدون فرخ زاد، ترانه گنجشک اشی و مشی فرهاد، مرا ببوس، حسن گلنراقی، گل اومد و بهار آمد پوران، یار دبستانی من فریدون فروغی، برخی از سرودها و ترانههای کردی کاله آتشی، گل یخ کورش یغمایی، ترانههای ترکی(آذری) عاشقلار، رشید بهبوداف، دلنشینتر از همه سرود «بهاران خجسته باد» آن هم در فضایی در شور و حال انقلابی و...
ـ چقدر برایتان اهمیت دارد که دیگران راجع به شما چگونه قضاوت کنند؟
* برای کسی که کار سیاسی و فرهنگی و اجتماعی میکند بسیار مهم است که جامعه در مورد وی و کارهایش چگونه قضاوت میکند، بنابراین برای من هم این قضاوت جامعه مهم است. اما جدا از این که جامعه چه قضاوتی دارد انسان باید خودش بزرگترین قاضی اعمال، کردار، رفتار و کارهای خودش باشد.
ـ برداشت شما از مفهوم «تغییر»؟
* مثل تغییر و تکامل انسان در طول تاریخ، از ماهیها، میمونهای انسان نما گرفته تا انسان امروزی، مثل فروریختن دوران بربریت و بردهداری و فئودالیسم و سرمایهداری و حرکت به سوی جامعه سوسیالیستی. مثل تغییر زمستان، بهار، تابستان و پاییز.
ـ آیا از روی مصلحت کاری کردهاید که از آن سخت پشیمان شوید؟
* قطعا هر انسانی در زندگی خود کارهایی انجام داده است که از روی مصلحت بوده است اما من شخصا به یاد ندارم که از مصلحتگرایی کاری انجام دهم که از آن، «سخت پشیمان» باشم.
ـ وقتی میگویید «فکر میکنم» واقعاً به چه چیزی فکر میکنید؟
* به همه چیز که در زندگی و اطراف و جهان پیرامونیام در جریان است. من، جزو آن گروه از انسانهایی هستم که به طور موازی فکر میکنم. یعنی همزمان با این که مینویسم میتوانم به موزیک و اخبار هم توجه کنم بدون این که رشته کلام را از دست بدهم. همچنین همزمان در چندین عرصه به طور موازی فعالیتهای سیاسی و فرهنگی خود را پیش ببرم و همینطور هم عمل کنم.
ـ اینکه میگویند: «ایرانیان در دیروز زندگی میکنند و برای فردا نقشه میکشند» چقدر صحت دارد؟
* به نظرم ابعاد این مساله بسیار و به حدی آشکار است که اگر ما امروز سیری در اینترنت داشته باشیم به راحتی با گوشههایی از ابعاد آن آشنا میشویم. جامعه ایران دو انقلاب، یعین انقلاب مشروطیت و انقلاب 57 را تجربه کرده است. اما خواستها و مطالبات و آرمانهای این انقلابات هنوز تحقق نیافته است. بنابراین، شخصیتهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی، احزاب و سازمانها سیاسی و دمکراتیک هر کدام به نوبه خود در راستای تحقق اهداف و برنامههایشان تلاش و مبارزه میکنند. مهمتر از همه، هنوز هم جامعه ایران، در منطقه بحرانی خاورمیانه بیش از هر جامعه دیگری آبستن تغییر و تحولات سیاسی و اجتماعی است. مبارزه جنبشهای اجتماعی همچون جنبش کارگری، جنبش زنان، جنبش دانشجویی و جنبشهای تحت ستم و عدالتخواه و برابریطلب با مبارزه نویسندگان، روزنامهنگاران و هنرمندان پیشرو جامعه ایران، این واقعیت غیرقابل انکار را برجسته میکند.
ـ در جامعۀ ایرانی احساس امنیت میکنید یا در جامعۀ میزبان، چرا؟
* در هر دوی این جوامع احساس امنیت میکنم. خود را شهروند هر دو و فراتر از آن شهروند جهانی میدانم و در بسیاری از نقاط آن احساس امنیت میکنم غیر از ایران کنونی.
ـ بزرگترین درسی که از زندگی گرفتهاید؟
* صداقت و بدون چشمداشت دوستی و رفاقت با دیگران. بیان واقعیتها هر چند که شاید برخی مواقع برای خود من هم خوشآیند نباشد.
دوست عزیز آقای مجید خوشدل، در پایان اجازه بدهید که از شما به خاطر طرح این سئوالات سپاسگزاری کنم. زیرا فکر جواب دادن به سئوالات شما سبب شد که از مشغلههای روزمره خارج شوم و یک بار دیگر، به اعماق زندگی خود و جامعه بروم و یادها و خاطرههای تلخ و شیرین دوران کودکی، جوانی و فعلی، و ارزیابی از خود را تا سر حد احساسات درونیام مرور کنم.
منبع:www.goftogoo.net