PEZHVAKEIRAN.COM لیبرال رفورمیسم و عکس پاره شده خمینی
 

لیبرال رفورمیسم و عکس پاره شده خمینی
ارژنگ نورایی

توضیح : طرح اصلی این نقد هنگامی ریخته شد که دانشجوی مبارز رشید اسماعیلی هنوز بازداشت نشده بود . منتشر نکردن این نوشته به بهانه دستگیری او را توهین به رشید و تمام مبارزین راه رهایی میدانیم ، مگر نه این است که او و دیگر شهدا و اسرای جنبش اخیر برای آزادی و آزادی اندیشه و بیان جنگیدند و میجنگند پس این نقد را به امید رهایی رشید و دیگر اسرا منتشر میکنیم . باشد تا روزی رشیدها در هوای آزادی فرصت پاسخدهی به آن را داشته باشد .

 

وقایع پس از انتخابات خرداد ماه 88 پیش از این ما را به این جمعبندی رسانده بود که دیر یا زود نوعی بحران تئوریک و سیاسی دامان رفورمیسم ایران خصوصا لیبرال رفورمیسم را خواهد گرفت . میراث فکری و سیاسیی که طی دو دهه و با روی کار آمدن دولت سازندگی زمینه­های مادی آن فراهم شد و پس از خرداد 76 و در حرکت موسوم به دوم خرداد شالوده نظری آن ریخته شد. این رفورمیسم لیبرال از دوم خرداد به این سو علی­رغم کش و قوسهای روشنفکرانه­اش نوعی استراتژی مبتنی بر تحول طلبی تدریجی ، غیر خشونت آمیز و قانون مدار را با امید به رفورم در چارچوب جمهوری اسلامی و اصلاح طلبان حکومتی برگزید و همین گرایش سیاسی بود که در محیطهای دانشگاهی ، مطبوعاتی و روشنفکرانه و در عرصه­های پراتیک اجتماعی همچون زنان و دانشجویان دست بالا را گرفت . اما از همان آغاز برای آن دسته از چپها و منتقدین لیبرالیسم که دچار تز اصلاحات و جامعه مدنی اسلامی نشدند پرواضح بود که با به بن­بست رسیدن اصلاحات حکومتی و فعال شدن تضادهای حاکمیت و به­ویژه برآمدن یک موقعیت انقلابی و دست کم وقوع یک بحران سیاسی واقعی بنای فکری و سیاسی لیبرال رفورمیسم ایران با چالشهای جدی روبرو خواهد شد . تاریخ نشان داده است لیبرالهای ایران در چنین وضعیتهای حاد و بحرانی به سه شکل به تضاد پیش رویشان پاسخ داده­اند؛ 1- خالی کردن میدان سیاست و پناه بردن به زندگی روزمره و دغدغه­های فکری مانند عملکرد مهدی بازرگان  پس از استعفای دولت موقت و تشدید تضادهای برآمده از انقلاب 57 ، 2- همراهی با رادیکالیسم فزاینده اجتماعی مانند مواضع جبهه ملی و جبهه دموکراتیک ملی در بهار سال 60، 3- دعوت توده­های در حال خروش و در آستانه گسست از وضعیت موجود به خویشتنداری و مماشات و تشویق به محافظه­کاری مانند بختیار سال 57 و دولت موقت در طول دوران ریاستش . این جمعبندی برآمده از فرضیه تاریخی­ای است که بر اساس آن جریانات لیبرال و راست در جامعه­ای چون ایران اساساً ماهیتی محافظه­کارانه و غیر رادیکال [ حتی به معنای رادیکالیسم بورژوایی ] دارند و نمیتوانند در هنگام بحرانهای سیاسی و اجتماعی و آنگاه که اتوریته نظم موجود توسط توده­های به خروش آمده مردم مورد بازخواست و نفی قرار میگیرد جایگاه ویژه­ای در رهبری جنبش و همراهی با آن کسب کنند و در چنین مقاطعی راست و مشی رفورمیستی­اش در امواج سهمگین قیام و انقلاب گم شده و لیبرالیسم به عنوان یک جریان محدود روشنفکری در حاشیه تضادها قرار گرفته است و ادامه ماجرا . چراکه ساختار و شکل تضادهای اجتماعی کشوری مثل ایران چنان عمیق است که حتی اگر جنبشها در ابتدا با خواستهای حداقلی و به شکل مسالمت­آمیز آغاز شوند ، در روند بعدی تکاملشان اشکال رادیکالتری خواهند یافت و اساساً از محدوده پارادایمهای لیبرالی و رفورمیستی خارج میشوند و در صورت تداوم ماهیت انقلابی می­یابند . توضیح بیشتر پیرامون این فرضیه و مصادیق تایید کننده آن در تاریخ معاصر ایران را به زمان دیگری موکول میکنیم اما برای نمونه به رویدادهای اخیر بنگرید که با هوشیاری و کیاست طبقاتی بورژوازی و اقشار مرفه خورده­بورژوازی و با مشارکت طبقه متوسط شهری پیرامون خواستهای واقعاً حداقلی و تاکتیکهای واقعاً محافظه­کارانه در حمایت از چهرۀ محافظه­کاری چون موسوی شکل گرفت و پس از کودتای 22 خرداد به شکل جنبش اعتراضی آرام و مسالمت­آمیز با راهپیمایی­های  موقرانه  و خویشتنداری مدنی و سکوت سبز آغاز شد و تدریجاً به محاصره پایگاه­های بسیج و شعار  مرگ بر خامنه­ای و مرگ بر اصل ولایت فقیه و سوزاندن عکس رهبران جمهوری اسلامی و  قیام شبه مسلحانه روز عاشورا رسید . این اندازه رادیکالیزه شدن جنبش را باید در سایه این واقعیات مورد توجه قرار داد و ستود که 1- تضادهای اقتصادی حکومت تاکنون به شکل وسیع در جنبش بروز نیافته و طبقه کارگر و سایر اقشار محروم جامعه به شکل طبقاتی و در مقیاس وسیع و توده­ای به حرکت درنیامده­اند . 2- چپ و نیروهای انقلابی به یمن نسل­کشی دهه  60 ، سه دهه تبعید و غیبت اجباری از صحنه جامعه و البته تضادها و مسائل درونی­اش امکان حضور مستقیم و تأثیرگذاری عمده و تشکیلاتی در جنبش را نیافته­اند .

اکنون دیگر تقریباً روشن است که در جریان جنبش اخیر و به رغم گرایش روزافزون مردم به رادیکالیسم در عرصه مبارزه ، ایدئولوگها  و یا بهتر است بگوییم سخنگویان لیبرال رفورمیسم ایران عملا به محافظه­کاری روی آورده­اند . این تغییر فاز از لیبرالیسم به محافظه­کاری مدتها پیش از انتخابات خرداد 88 و در واقع پس از به بن­بست رسیدن پروژه اصلاح­طلبی حکومتی استارت خورد و ابتدا هم نزد رفورمیستهای جنبش زنان  مشاهده شد که برآمد عملی آن کمپین یک میلیون امضا بود و پس از آن در جریان انتخابات و حمایت از موسوی و شعارهای محافظه­کارانه او به یک اپیدمی همگانی تبدیل شد . علائم این عقب  نشینی و سیر نزولی اما در دانشگاه ظاهراً دیرتر خود را نشان داد و چهره­های دانشجویی لیبرال رفورمیسم گرچه کوتاه زمانی در واکنش به طلوع چپ دانشجویی ردای رادیکالیسم به تن کردند اما درست در مقطعی که دانشگاه­ها و جنبش دانشجویی به جبهه پیشگام و نبض تپنده جنبش ضد استبدادی و ضد ارتجاعی مردم ایران تبدیل شده­اند برخی از سخنگویان لیبرالیسم به کار محاسبه (( فایده و هزینه عملگرایی معطوف به پیروزی )) و به عبارت دیگر ترویج و توصیه محافظه­کاری مشغول شده­اند . نوشته رشید اسماعیلی با عنوان سکولاریسم و عکس پاره شدۀ آیت الله خمینی را میتوان برآمده از همین جهتگیری دانست.

خلاصه مقاله این است که: دولت کودتا و متحدین آن طی یک طرح از پیش برنامه ریزی شده با پاره کردن عکس (( آیت الله خمینی )) و پخش تصاویر آن در رسانه­ها فتنه­ای را علیه جنبش سبز و (( رهبرانش )) به راه انداخته­­­اند . جنبش سبزی که (( مخرج مشترک خواست همه نیروهایی است که به تحقق حداقلی از حقوق مدنی و سیاسی معتقدند )) و برای برخی از چهره­های اصلی این مخرج مشترک علاقه به شخص خمینی و روش و منش او یک ارزش و سرمایه سیاسی است و برای برخی دیگر از نیروهای این ائتلاف نه تنها چنین علقه­ای وجود ندارد که نزد تعدادی از آنها مشخصاً سکولارهای چپ و راست  ضدیت با خمینی سرمایه سیاسی و مایع اعتبار نسبی­شان است . توصیه نویسنده به همین سکولارهایی است که از نظر او نقش غیرقابل انکاری در جنبش دارند ، زیرا  نحوه واکنش آنها به قضیه پاره شدن عکس خمینی برای حیات جنبش سبز حساس و ضروری است چرا که(( میتواند شکافهای غیر فعال در جنبش را فعال کند یا همچنان غیر فعال نگاه دارد )) و از این مقدمه نتیجه میگیرد که برای پیشگیری از تحرک این شکافها ، سکولارها باید با گسستن از پیشفرضهای دهه 60 و صفبندی­های آن و با درک موقعیت حساس موسوی و کروبی به عنوان رهبران اصلی جنبش و با توجه به (( عملکرد دموکراتیک و بیانیه­های خوب و مواضع صریح )) ایشان این مطلب را مد نظر داشته باشند که (( اکنون دشمن اصلی ملت ایران آیت الله خمینی نیست ، او 20 سال است که درگذشته میراثش تجزیه شده.....و خمینی اکنون تنها یک نام است....)) و لذا سکولارها نباید با دامن زدن به بحث امام و خط امامی­ها به وحدت استراتژیک و تکثر درونیی که ضامن پیروزی جنبش است ضربه بزنند و در واقع خواسته­های ستاد کودتا از اجرای این پروژه را برآورده سازند.

خطوط اصلی انتقادی که به این نوشته وارد است را میتوان چنین جمعبندی کرد ؛

مساله رهبری جنبش

برخلاف نظر نویسنده موسوی و کروبی رهبران اصلی جنبش سبز نیستند . این چهره­ها اگرچه کاندیداهای انتخابات بودند ، اگرچه بر مبنای مکانیزم تضادهای درون جناحهای رژیم تاکنون با نفس جنبش همراه بوده­اند و در مواردی حتی پافشاری و ایستادگی فراتر از تصوری را از خود بروز داده­اند با این وجود به لحاظ عینی هیچ ارتباط دیالکتیکی و ضروریی میان موقعیت مملو از ترید و ابهام آنها با جنبش خودجوش ، تشدید شونده و البته تا کنون بی سر و بی رهبری مردم کوچه و خیابان وجود ندارد . عکسهای آنها شاید هنوز بر دستها بوده و نامشان در شعارها شنیده شود اما جنبش تا به امروز در هیچ حرکت ساختارشکنانه­ای حتی در جزئیات آن گوش به فرمان بیانیه­های موسوی و سخنان کروبی نبوده است . این مساله را حتی موسوی هم در بیانیه شماره 17 خود تایید کرده است . به واقع این موسوی، کروبی، خاتمی و حتی رفسنجانی و عقبه­شان هستند که برای ادامه حیات سیاسی و حتی بقای فیزیکی­شان همراهی با جنبش سبز را یکی از آخرین امکانها برای مقابله با عزم و ضدحملات مرگبار جناح رقیب میدانند . جنبش اعتراضی و خیابانی سبز [ و نه حرکت انتخاباتی سبز ] از همان فردای پس از اعلام نتایج انتخابات تاکنون در شدت عمل ، نوع خواسته­ها و شعارها ، گستردگی و روند روبه شتابش بسیار فراتر از ظرفیت و انگیزه و قواره سیاسی اصلاح طلبان درون حاکمیت بوده است . بنا بر این هیچ ضرورتی ندارد مردمی که به اراده خود قیام کرده­اند ، با نبوغ خودجوش اشکال مبارزه را تداوم بخشیده و تکثیر کرده­اند ، به دیکتاتوری « نه » گفته و تابوهای ارزشی جمهوری اسلامی را یکی پس از دیگری شکستند و هنوز هم فارغ از اراده و تصمیم اصلاح­ طلبان مقاومت میکنند موقعیت کسانی را بر مبارزه خود اولویت ببخشند که فقط دنباله­روان جنبش بوده­اند و نه رهبران آن ! در مختصات نیروهای حاضر در جنبش موسوی و کروبی در خوشبینانه­ترین حالت افراد عادی هستند معترض به نتایج انتخابات که به واسطه کاندیداتوری و سوابق اجرایی­شان در حکومت نزد افکار عمومی داخل و خارج از کشور بیشتر شناخته شده هستند . همین و نه بیشتر!

 

ضرورت گذار از خمینی

بر خلاف نظر ساده انگارانه نویسنده خمینی فقط یک نام نیست بلکه او یک ذات هویت بخش است برای رژیم جمهوری اسلامی . نمیدانیم واقعاً دیدگاه نویسنده نسبت به جمهوری اسلامی چیست و او چگونه این پدیده را تحلیل میکند که در انتهای آن خمینی بدون هیچ مشکلی به یک جسم مرده و یک نام بی­کیفیت باقی مانده فرو کاسته میشود که عده­ای از مخلصترین مریدان و فدائیان او به انسانهای دموکراتی تبدیل میشوند که(( زیست مدنی و دموکراتیک را آموخته و تا حدود زیادی به رعایت قواعد بازی دموکراتیک و حقوق مدنی و سیاسی مردم معتقد و پایبندند )) و هنوز هم صراحتاً این همه دموکراسی خواهی و انساندوستی  را ((  منبعث از سیره عملی و نظری آیت الله خمینی )) میدانند ؟ از نظر ما اما جمهوری اسلامی پدیده­ای است تاریخمند و دارای یک پیشینه و زمینه تاریخی و تئوریک مشخص ، این رژیم کلیتی است متشکل از خصوصیات اقتصادی ، سیاسی و فرهنگی . برخی از این خصوصیات جزء جدایی ناپذیر هویت تاریخی جمهوری اسلامی هستند و قوام فکری و حیات ایدئولوژیک و تداوم معنوی حکومت به عملکرد و کارکرد آنها بستگی دارد و کم رنگ شدن و حاشیه­ای شدن هر کدام از این عناصر به معنای دور شدن این رژیم از آن جمهوری اسلامی­ای است که در سال 57 به رهبری خمینی به قدرت رسید . همان جمهوری اسلامیی که از دل یک جنبش ارتجاعی خورده بورژوایی و پوپولیستی برآمد ، بر امواج انقلاب مردمی بهمن سوار شد و با تسلط بر آن سرطانی مهلک را به جان مردم ایران انداخت که فجایع چند ماهه اخیر تنها بخش کوچکی از 30 سال جنایت و شقاوت آن است . اما خمینی در پیشینه و حال این رژیم فقط یک نام نیست . او سمبل تمام این ویژگیها و خصوصیات هویت ساز و تداوم بخش جمهوری اسلامی است . خمینی تجسم اسلام سیاسی است یعنی با تئوری­های فقاهتی و شرعی انسانها را به وحشییانه  ترین شکل ممکن سرکوب کردن ، یعنی ترور ، اعدام ، شکنجه ، تجاوز ، قصاص ، قطع ید ، قتل عام ، خمینی یعنی گورهای دسته جمعی یعنی تابستان 67 . خمینی یعنی نظامی­گری ، جنگ طلبی ، تداوم بیفرجام 8 سال جنگ ارتجاعی ، بمباران کردستان ، گلوله باران گنبد ، یعنی عظمت طلبی اسلامی که مدتی است در تبلیغات رژیم ایران دوستی هم به آن اضافه شده است ، خمینی یعنی دست یابی به بمب اتم برای حفظ نظام و اعتلای اسلام عزیز . خمینی یعنی با مجوز شرعی به خصوصی ترین عرصه­های زندگی مردم تجاوز کردن ، یعنی گشتهای بازرسی کمیته و بسیج ، یعنی عشق نه ، موسیقی نه ، شطرنج نه ، تفریح نه ، شادی نه ، شعر نه ، شراب نه ، زندگی نه ! خمینی یعنی تجسم عینی و تمام عیار یک رژیم زن ستیز با سنگسار و حجاب اجباری و شعار یا روسری یا توسری  . خمینی یعنی تعطیلی مطبوعات ، سانسور ،کتاب سوزان ، حمله به میتینگها و اجتماعات ، خمینی یعنی چماقداری ، یعنی یورش روزانه و شبانه به دانشگاه و خوابگاه­های دانشجویی ، یعنی انقلاب فرهنگی و اخراج هزارن استاد و دانشجو .  خمینی یعنی تکثر و دگراندیشی را با ساطور وحدت کلمه و  همه با هم به مسلخ بردن ، یعنی چپ نه ، راست نه ،لائیک نه ، مسیحی نه ، یهودی نه ، سنی نه ، کرد نه ، ترک نه ، بلوچ و عرب و ترکمن نه . خمینی یعنی انحصارطلبی همه جانبه ، یعنی ولایت فقیه ، مجلس خبرگان و شورای نگهبان ، یعنی مصدق نه ، طالقانی و شریعتمداری و منتظری نه ، بازرگان و بنی­صدر و  قطب زاده نه ،ملی و  مجاهد و فدایی نه ،خمینی یعنی حزب فقط حزب الله ، رهبر فقط روح الله .

آقای اسماعیلی آیا باز هم معتقدید که خمینی مرده و از او فقط یک نام مانده است ؟ با این ارثیه شوم و متعفن باقی مانده از او چه میکنید ؟ آیا به واقع بنای یک جامعه آزاد و دموکراتیک ، جامه­ای درخور شأن بشریت ، جامعه­ای عاری از تحقیر و توهین و تبعیض بدون نفی همه اینها ممکن است ؟ مگر نه این است که رژِیم کماکان بخشی از مشروعیتش در توجیه و تطمیع هواداران داخلی و مجریان دستگاه  سرکوبش را وامدار پافشاری بر شعارهای پیر جماران است ؟ بگذارید برای چند لحظه وارد فضای بازی نویسنده و دیگر رفورمیستها شویم ، خواست تغییر را به اصلاح در چارچوب حاکمیت محدود کنیم و فرض کنیم میتوان برای پیروزی (( جنبش دموکراسی خواهی و احقاق حقوق حداقلی مدنی )) به یاران غار خمینی دل خوش کرد ، در همین سطح نیز برخلاف باور نویسنده فقط همدلی نداشتن با اندیشه و عملکرد آیت الله کافی نیست بلکه نفی عملی میراث او از اهم واجبات است . حتی خود اصلاح طلبان هم علی­رغم ادعاهای تداوم سنت (( امام عزیز )) هر جا که به سمت تغییر واقعی گام برداشته­اند عملاً از مرزهای سیره او گذشته­اند . برای جمعبندی این بخش ، از فضای باورهای اصلاح طلبانه خارج میشویم و بحث را به بستر اصلی و عینی تغییرات و دگرگونی­های واقعی یعنی توده­های مردم  بازمیگردانیم . مردم ایران برای حرکت به سوی تغییرات واقعی نیازمند عبور از کلیت جمهوری اسلامی هستند و این عبور میسر نمیشود جز با گسست کامل از خمینی و میراثش . پس کاملاً طبیعی است آنگاه که توده­ها پس از چند ماه مبارزه تمام عیار با رژیم  و درست در لحظه­ای که کوره این نبرد سهمگین رفته رفته زنگار توهمهای اصلاح طلبانه را دود کرده و به هوا میبرد و توده آگاه شده و به خروش آمده را با اصل ولایت فقیه و اصل جمهوری اسلامی رو در رو میکند گسست از خمینی و ماترکش به یک ضرورت عینی و ذهنی بدل میگردد و سوختن عکس او فقط نشانه کوچکی از این ژرف نگری و خودآگاهی و رادیکالیزه شدن جنبش است که در صورت تداوم یافتن میتواند و باید اشکال جدی­تری از نفی خمینی و جمهوری اسلامی را به خود بگیرد .

 

لیبرالها و تاریخ زدایی

نویسنده میگوید برای داشتن درک درستی از موقعیت کنونی ((....باید خود را از بند پیشفرضهای دهه شصت و صفبندی­های آن رها کنیم...واقعیت این است که جامعه پوست انداخته ، خوب یا بد نسل جوان ایران که بار اصلی جنبش را بر دوش میکشد مسائل خودش را دارد و روشهای خودش را و تاریخ و تجربیات خودش را )) . این مطلب یکی از مهمترین بخشهای مقاله است به دو دلیل : اول اینکه یکی از عناصر اصلی ایدئولوژی لیبرالیسم کنونی ایران را منعکس میکند و دیگر اینکه بر اساس این باور است که نویسنده تاکتیک اتحاد و هم­آغوشی با خط امام را توصیه میکند . این اصل ایدئولوژیک لیبرالهای کنونی چیزی جز تاریخ زدایی از حافظه جنبش مبارزاتی مردم و به­ویژه نسل جوان نیست و ایدئولوگهای وطنی لیبرال رفورمیسم در ترویج و بسط این خط اتفاقاً اهداف مشخص سیاسی و ایدئولوژیک را دنبال میکنند . این تاریخ زدایی لیبرالی در بطن خود حاوی نوعی تحریف تاریخ و به واقع حمله به تاریخ معاصر ایران است . بررسی اهداف و مکانیزم این نوع برخورد با تاریخ نیازمند تبیین و تحلیل بیشتری است . چنانکه پیش از این نیز گفته شد اساساً لیبرالیسم ایران در تاریخ یک صد ساله اخیر که عمدتاً سده جنبشها و قیامها و انقلابها بوده است جایگاه عمده­ای به دست نیاورده و در بزنگاههای اصلی تاریخ و دورانهای بحران و خیزش ، پروژه­های حداقلی ، گام به گام و تدریجی­اش عمدتاً با شکست و بی توجهی مردم روبرو شده و به حاشیه رفته است و رفورمیسم لیبرال عملاً قافیه را به رقیب ایدئولوژیک و تاریخی خود یعنی چپ و رادیکالیسم باخته است . بنا بر این از اعتبار انداختن این تاریخ و این سنت رزم انقلابی توده­ها به دغدغه و هدف تاریخ نگاری و تاریخ پژوهی راست تبدیل شده است . راست در بازخوانی این تاریخ فقط مشغول عمده کردن نقطه ضعفها و شکستها و عقب نشینی­های جنبش مردم بوده است تا در پایان  به این نتیجه برسد که اساساً عامل تمام این ناکامی­ها انقلابی­گری ، آرمان گرایی و رادیکالیسم بوده است و در تمام این قصه تکراری انگشت اتهام متوجه چپها است و اینکه اگر مواضع رادیکال کمونیستها و سوسیالیستها و حرف شنوی مردم از ایشان نبود خرد لیبرالی و عقلایش با تکیه بر منطق فایده و هزینه پراگماتیستی با کمترین هزینه اجتماعی بیشترین دستاورد را کسب میکرد و به صورت تدریجی و بدون خشونت و البته در سایه دست پنهان اقتصاد بازار آزاد لیبرالی ضمن تعمیق فکر و فرهنگ مدرن زمینه­های رشد و توسعه و آزادی کشور را فراهم میکرد . برای آشنایی بیشتر با این خط مشی تاریخ پژوهی میتوانید به آثار و دیدگاهای عباس میلانی ، ماشاالله آجودانی ، موسی غنی نژاد ، مرتضی مردیها ، مسعود بهنود ، علی رضا نوری­زاده ، محسن سازگارا ، صفحات ویژه تاریخ مجله نئولیبرالی [ و البته توقیف شده ] شهروند امروز و حتی نوشته­های همین رشید اسماعیلی در وبلاگش رجوع کنید . هدف تمام این یورشها به تاریخ معاصر خصوصاً پس از شکست انقلاب بهمن و تسلط ارتجاع و ضد انقلاب بر آن به ویژه بعد از دوم خرداد یک چیز است : توصیه مردم به خودداری از رادیکال شدن ، اجتناب از اندیشیدن به تغییرات ریشه­ای و انقلابی و تشویق به محافظه­کاری و اصلاح طلبی و سازش با بخشی از حاکمیت موجود . درست در این دعوت به اتحاد با بخشی از حاکمیت است که امثال رشید اسماعیلی دست به تاریخ زدایی میزنند و نسل جوان را به بی­توجهی به وقایع دهی 60 فرامیخوانند . چرا ؟ پاسخ آسان است و خود نویسنده هم به آن اعتراف میکند : زیرا طبق آن صفبندی­ها سکولارهای دموکرات جنبش سبز همانقدر با موسوی و کروبی مشکل داشته­اند که امروز با احمدی نژاد مشکل دارند و چون اصلاح طلبان امروز متحدین ما هستند این اتحاد را بدون توجه به کارنامه ایشان در دهه 60 باید پذیرفت . نویسنده ما برای پر کردن این گاف عظمی مجبور است نسل جوان را به داشتن (( مسائل خود ، روشهای خود و تاریخ و تجارب خود )) مزین کند . اما باید پرسید این جملات مبهم چه مفاهیمی در برد دارند ؟ تاریخ نسل جوان از کجا و چگونه آغاز میشود که میتوان آن را از دهه اول حیات جمهوری اسلامی و صف بندی­هایش  به راحتی و به طور کامل تفکیک کرد ؟ لابد این تاریخ از رقابتهای انتخاباتی خرداد 88 و بیانیه­های خوب موسوی و مواضع صریح کروبی شروع میشود ! اما مسائل این نسل چیست ؟ آزادی­های فکری سیاسی و اجتماعی ، رعایت حقوق بشر ، صلح ، رفع تبعیض از زنان ، برابری خلقها ، توسعه و رفاه عمومی ؟ مگر خواسته­ها و مسائل نسل دهه 60 در رویارویی با جمهوری اسلامی جز این بود که امثال آقای اسماعیلی میکوشند آنها را با مطالبات و مسائل نسل امروز بیگانه و نامرتبط نشان دهند ؟ مشکل دقیقاً اینجاست که متحدین و رهبران کنونی لیبرال رفورمیستهای ما ، در تمامی آن سالهای سیاه و پس از آن جزء سرسخت ترین مخالفین و دشمنان این خواسته­ها بودند و نمیتوان به نسل جوان امروز گفت که این قهرمانان صلح طلب و مظلوم امروز دوشادوش امام­شان از بانیان و عاملان و مجریان دیکتاتوری تمام عیار جمهوری اسلامی در دهه 60 و همه جنایتهای هولناک و ضدبشری آن بوده­اند و حتی امروز هم در لافهای آزادی­خواهی­ و انسان دوستی­شان حتی یک کلمه هم در نقد آن سالها و آن فجایع خودکرده نمیگویند که هیچ هنوزاهنوز هم با افتخار و سرافرازی خود را شاگردان وفادار و پیروان راستین و ادامه دهندگان راه و روش خمینی میدانند ، پس ای نسل جوان به خیابان آمده بیایید با به گور سپردن دهه 60 و صف بندی­های آن پیشینه رهبران عملی جنبش سبز را شیفت دلیت کنیم و (( همدلانه )) بیانیه­های خوب و مواضع صریح و عباهای شکلاتی و لبخندهای ملیح امروز آقایان را ملاک جهتگیری­ها و انتخابهایمان قرار دهیم . اما لیبرال رفورمیستها برای تن ندادن به این اعتراف شرم آور باید صورت مساله یعنی تاریخ و حافظه تاریخی جمعی را پاک کنند و از آن رها و منفک شوند . ضمن اینکه در صورت اتصال تاریخ و تجارب این نسلها و آگاهی جوانان پرسشگر و کنجکاو  نسل امروز به وقایع دهه 60 و شناخت ماهیت تاریخی جمهوری اسلامی احتمال تردید این نسل در مشی رفورمیستی و رویگردانی از آن و اتخاذ مشی دیگری وجود خواهد داشت . در این صورت خمینی و میراثش در اذهان عمومی به دشمن اصلی مردم ایران تبدیل خواهند شد و ضرورت گذار از کلیت این میراث با تمام جناحهایش و سرنگونی آن احساس خواهد شد . شواهد حاکی از آن است [ به ویژه پس از روز عاشورا ] که بسیاری از این نسل جوان به روشهای گوناگون عمدتاً در جریان پراتیک مبارزات خیابانی ماههای اخیر به ضرورت این گذار پی برده­اند اما کسب شناخت از ماهیت تاریخی رژیم در ارتقا کیفی جنبش نقش به سزایی خواهد داشت .

 

شکافهای غیر فعال

رشید در آخرین بخش از مقاله میگوید ((... از منظر فایده و هزینه و عملگرایی معطوف به پیروزی ..... مساله ما اکنون این نیست که منبع الهام سیاسی و فکری افراد چیست . مساله این است که هر نیرو یا شخصیتی برای چه چیزی مبارزه میکند و به چه چیزی پایبند است )) ، این بیانگر پس رفت از سنت لیبرالی به محافظه کاری پراگماتیستی است . این فراز از نوشته برای ما بسیار آشنا است و پیشتر نیز چنین توجیه­های تئوریکی را در ادبیات رفورمیستهای جنبش زنان و به­ویژه سخنگویان و نظریه پردازان کمپین بسیار شنیده و خوانده بودیم . لیبرالهایی که در تمامی این سالها با انکار تضاد طبقاتی و نقش تعیین کننده آن ، دوگانگی سنت-مدرنیته را تضاد عمده جامعه ایران معرفی میکردند و گذار از زیست کهن و گفتمان سنت به مبانی فکری و فرهنگی و اجتماعی مدرنیته [ لیبرالیسم ] را تنها راه نجات و سرنوشت مهتوم کشورهای عقب مانده از جمله ایران میدانستند و از ضرورت رنسانس فکری نزد نخبگان سخن میگفتند به ناگاه منابع فکری و سیاسی افراد را به فراموشی میسپارند و دیگر برایشان فرقی نمیکند که برای آموختن زیست مدنی و دموکراتیک برای تحقق حداقلی حقوق مدنی و سیاسی آبشخور فکری متحدینشان جان لاک و هایک و پوپر باشد یا میرزای نائینی و خمینی و سروش و شیخ فضل الله نوری و احیاناً رحیم پور ازغدی  و مصباح یزدی و غیره و غیره . همچنانکه برای دوستانشان در کمپین یک میلیون امضا تفاوتی نداشت که ایجاد حداقل تغییرها در قوانین تبعیض آمیز زنان منبعث از نظرات سیمون دبووار و فمنیستهای رادیکال و کاندولیزا رایس و هیلاری کلینتون باشد یا احکام ثانویه و ابداعات فقهی صانعی و منتظری و زهرا رهنورد و فاطمه کروبی و نمایندگان زن اصولگرای مجلس هفتم و هشتم . چرا که بر اساس منطق فرصت طلبانه حاکم بر این مشی مهم این است که در مقطع فعلی با چه افراد و نیروهایی بر اساس آنچه که در چارچوب وضعیت موجود ممکن میباشد و در واقع آنچه که احتمال برخورد و رویارویی ما با رقیب را کاهش میدهد ، میتوان و باید متحد شد . پس نباید با طرح مباحثی که به رنجش متحدینمان در خط امام منجر میشود  شکافهای غیر فعال در بطن جنبش را تحریک کرد و باید کوشید تا اطلاع ثانوی آنها را غیر فعال و خفته نگاه داشت . این تاکتیک  زیرکانه و حرفه­ای رشید و دوستانش به شدت از جانب ضعفی به نام بی­اطلاعی تاریخی آسیب پذیر است . دوستان لیبرال آنقدر در تاریخ زدایی و پاک کردن حافظه تاریخی نسل جوان کوشیدند که خود بیش از همه در معرض عوارض آن قرار گرفته­اند . رشید و دوستانش از فرط چشم بستن بر دهه 60 و صفبندی های آن از این امر غافلند که اتفاقاً در جریان انقلاب 57 روشنفکری ایران و بخش مهمی از اپوزیسیون چپ و سکولار تا مقطعی در برخورد با پدیده غریب و پیچیده خمینی و رژیم مورد نظر او تقریباً چنین رویکرد و چنین تاکتیکی را اتخاذ کردند . روشنفکران و اپوزیسیون ایران در آن زمان یا از سر عدم آگاهی از تاریخ و یا براساس ضرورتهای تاکتیکی خود را به تجاهل زده و چشم بر عقبه و ریشه­های خمینی و جمهوری اسلامی از مشروطه مشروعه و شیخ فضل­الله تا کاشانی و قیام ارتجاعی 15 خرداد و فدائیان اسلام بستند و این ضعف تاریخنگری زمینه ساز تحلیلهای نادرست در ارزیابی از رژیم نوپا و رهبری آن شد و این تحلیل نادرست ضربات سهمگین و بعضاً جبران ناپذیری را بر پیکره اپوزیسیون و نیروهای مترقی زد . بخش بزرگی از این اپوزیسیون چپ و رادیکال طی سه سال کشمکش سیاسی با جمهوری اسلامی به ماهیت واقعی خمینی و رژیمش پی برد و تدریجاً به رویارویی همه جانبه با آن کشیده شد . اما پس از وقایع سال 60 نیز بودند احزاب و جریانات سیاسی خارج از رژیم که با وجود تفاوتهای عمده در مبانی فکری و افقهای سیاسی با لیبرال رفورمیستهای امروز ایران عملاً خط مشی مشابه توصیه های کنونی آقای اسماعیلی در پیش گرفتند . آنان نیز میکوشیدند از فعال شدن شکافها و تضادهایشان با بخشی از جمهوری اسلامی پیشگیری کنند و تمام انرژی­شان را در مسیر مبارزه با دشمن مشترک و دشمن شماره یک که در آن زمان امپریالیسم آمریکا بود مصرف کنند ، درست مثل نویسنده ما  که سکولارها را متوجه دشمن اصلی جنبش سبز یعنی ستاد کودتا  و حامیانش کرده  و خمینی و خط امام را از لیست دشمنان مردم ایران خارج میکند . رهبران جریانات حامی رژِیم در آن مقطع نیز مبانی فکری و پیشینه و عملکرد خمینی را نادیده میگرفتند و در عوض مواضع ارتجاعی و فرصت طلبانه او را به عنوان موضع گیری­های ضد امپریالیستی  برجسته میکردند و یا شعارها و رهنمودهای پوپولیستی امام امت را در حمایت از مستضعفین و کوخ نشینان  نشانه سمتگیری سوسیالیستی و خلقی و مترقی او میدانستند ، درست مانند آقای اسماعیلی که خواستگاهای فکری و سیاسی اصلاح طلبان ، عملکرد آنها در 30 سال اخیر ، فریادهای سید سبز و شیخ اصلاحات مبنی بر (( جمهوری اسلامی نه یک کلمه کم نه یک کلمه زیاد )) و تبعیت ایشان از
(( راه امام و شهدا )) را نشنیده میگیرد و در پایان نمیدانیم با کدام معیار و ملاک انسانی و آزادی خواهانه­ای عملکرد تاکنون آنها را دموکراتیک میداند ؟ رشید نیز همچون تاواریشهای آن سالها شکافها و تضادهایی مانند خصلتهای ذاتی رژیم جمهوری اسلامی را به زمان دیگری [ احیاناً پس از غلبه بر دشمن اصلی ] موکول میکند غافل از اینکه نفس این خصلتها یعنی خمینی و تمامیت رژیمش عین شکاف و یکی از اصلی ترین و حیاتی ترین تضادهای  پیش روی هر کوشش واقعی به سوی تحول طلبی و رهایی است لذا یا جنبش مردمی جاری در روند دیالکتیکی مبارزه­اش ضمن جذب سایر اقشار و طبقات به ویژه طبقه کارگر و خلقهای تحت ستم به ضرورت فراروی از جمهوری اسلامی با امام و ولایت فقیه و قانون اساسی و اسلام سیاسی­اش میرسد و یا همچنان در تناقض رفورم و اصلاح طلبی گرفتار شده و درجا میزند . به اعتقاد ما شواهد بسیاری وجود دارد که نشان میدهد بدنه مردمی جنبش اخیر به رغم تمام ضعفها و کمبودهایش به طور روزافزونی به سمت شق اول گرایش یافته است .

 

سخن نهایی

این مطلب به ظاهر خطاب به رشید اسماعیلی و دوستان او در کمپ نیروهای لیبرال و در نقد مواضع ایشان در قبال پاره شدن عکس خمینی و برخی دیگر از ابهامات موجود در بطن جنبش اخیر نوشته شد ، اما شاید نفس این نقد به لیبرالها از اساس امری نابجا باشد چرا که وحدت تاکتیکی با جناحهایی از رژیم ، تلاش برای محدود کردن جنبش به همان خواسته های حداقلی و اصلاح طلبانه و ممانعت از رادیکالیزه شدن آن ، به فراموشی سپردن ماهیت تاریخی جمهوری اسلامی ، تاریخ زدایی از دهه 60 و هزار یک مساله دیگر در خط رفورم بر اساس جهتگیری طبقاتی بورژوازی لیبرال و مبانی ایدئولوژیک آن ، چشم انداز اقتصادی و سیاسی جامعه مورد نظر آنها و البته منطق پراگماتیستی فایده و هزینه­شان نه تنها موجه است که ابزار رایج کنش سیاسی آنها در یک صد ساله اخیر بوده است . جهت اصلی این نقد شاید در حقیقت متوجه آن کسانی باشد که خود را کماکان متعلق به سنت سیاسی و فکری چپ و رادیکال میدانند ، به نقد بی محابای هر چیز ممکن و تغییر ریشه­ای و بنیادی جهان ستم و بهره­کشی می­اندیشند و با این وجود در تحلیلها و پراتیک سیاسی خود عملاً به جبهه رفورمیسم پیوسته و چشم انتظار این چهره و آن شخص در جناحی از رژیم یا بخشی از سیستم سرمایه داری هستند .

منبع:پژواک ایران