PEZHVAKEIRAN.COM کوروش بزرگ امیرالمونین
 

کوروش بزرگ امیرالمونین
رها اخلاقی

یکی کوروش ست و «حقوق بشر»

به عالم معلّم همه سربسر

نوشتی تو منشور انسان که چیست

اگر نمره باید تو را هست که بیست

تو بودی به اخلاق مرام «راست رو»

به تاریخ  ایران توئی «آبرو»

مرامت شده مشق آزادگی

تو ای دشمن هرستم هرزگی

منش را تو بودی که آزاده مرد

جوانمرد بُدی در نزاع و نبرد

به «بابل» رسیدی نکردی اسیر

که بل جمله آزاد جوان تا به پیر

تو فرمان نمودی به یاران خویش

نباید به دامن کسی دست به پیش

زنان کودکان در پناه منند

بدارید همه محترم ارجمند

مبادا به کس ظلم تعرض کنید

نه دردی نه رنجی به ایشان برید

مبادا تباهی کنید تیرگی

مبادا کسی را گرفت بردگی

به آئین و رسم  جمله هستند رها

مبادا بزور پیرو رسم ما

تماماً رهایند و خود اختیار

به آئین رسم و به هر کردگار

منم یار پیران و افتادگان

خموشان و جمله همه خستگان

ضعیفان و رنجور «پناهند» به من

ز پیر و جوان کودک و مرد و زن

تباهی سیاهی ز ما دور باد

نه وحشت شقاوت نه هر انقیاد

کنون بابل آزاد گشته ست به ما

رها از غم و غصّه درد و بلا

مزارع شده سبز و نخلها بلند

سراسر به بابل کسی نی گزند

بیاورده «کوروش» به خود حرّیت

حقوق بشر را به جدّ اهمیّت

نکشت ملّتی را مثال عمر

بزور کرده مسلم همه سربسر

مثال «علی» حرف نزد از خراج

نه زوری به شمشیر و پولی که باج

زنان دختران را نه زور ازدواج

به کوفه نجف جمله کرده حراج

ابوبکر و عثمان، علی با عمر

بُدند دشمن هرچه «ایران» بشر

«حسین» بوده در جنگ مازندران

زدند گردن مرد و بردند زنان

به تاریخ اسلام نگر چون شده

ز ایرانیان رودی از خون شده

بکشتند که «بابک» به تیغ ستم

محمّد نوید ظفر بر عجم

به کوفه نجف برده ناموس ما

بگفتند عجم جمله پابوس ما

«سلام» شد جواز عبور هان بدان

«موالی» بخواندند که ایرانیان

بکشتند ز ما و ربودند که مال

سیاهی و زشتی بجای کمال

ز «خیبر» نَبَرد گویمت داستان

که ننگی بود قصّه اش جاودان

محمّد ربوده «صفیه» به زور

فرستاده شویش به قبر و به گور

«صفیه» زن شیخ قوم «یهود»

به تاریخ اسلام و غیر بس شهود

شب مرگ شوی، حجله وی را بِبُرد

محمّد ز این زن چه ها کام برد

خلافش که کوروش به «شوش» در نبَرَد

نگه این جوانمرد به تاریخ چه کرد !

در این جنگ غنائم چه بسیار بود

میانشان زنی همچو یک «ماه» بود

چنان چهره زیبا تو گو قرص «ماه»

بگفتند غنیمت دهیم «مه» به شاه

چو کوروش شنید داردش شوهری

بگفتا مبادا که بینم «پری»

ببود «پانتئا» نام آن جهره «ماه»

که کوروش نکرد جهر وی را «نگاه»

کنون گشته پیدا یکی «رهبری»

امامش همان فاتح «خیبری»

بگوید که «کوروش» بُد آزاده ای

بشر را «حقوق»، هدیه وی داده ای

مسلمان شیعه به کعبه سجود

به غار محمّد که هست در سعود

برای زنانش که «زینب» سر ست

به مردان وی هم «علی» افسرست

همان «تازیانی» که کشتند به جنگ

به ایران تجاوز، «حیات» کرده تنگ

گرفتند جزیه جنایت بپا

ز اولاد کوروش به هرجا که جا

محمّد و کوروش زمین آسمان

اهورا و الله تفاوت به جان

تو دانی که کوروش بده شاهِ شاه

ضعیفان و افتادگان بُد پناه

اگر اینجنین فکر تو را در سرست

کجا این «شعارت» به عقل باور ست

تو گوئی که مرگ بر «ستمگر» بباد

چه «شه» باشد و شیخ و «رهبر» نهاد

تو دانی که کوروش خودش «شاه» بود

به شاهیِ وی عالم آگاه بود

تو فهمی «برادر» خودت حرف خویش؟

بخندند سبیل تو را هم که ریش

بکن شرم از این حقّه بازی بس ست !

تو پنداشته کوروش که هم بی کس ست ؟

امیدست که جدّاً کنی انقلاب

رها گشته از این دروغ  منجلاب

اگر اعتقادت که «کوروش کبیر»

چرا یک مهاجم تو را هست «امیر» ؟

گذشت آن زمان چهره ها روبروست

مشخص شده چهر دشمن ز دوست

«رها» گر به خانه بود یک کسی

کلامی اشاری بود وی بسی

 

رها اخلاقی

۱۱ آبان ماه  ۲۵۸۳ ایرانی

۱۱ آبان ماه ۱۴۰۳ خورشیدی

۱ نوامبر ۲۰۲۴ میلادی

 

 

 

 

 

 

 

 

منبع:پژواک ایران