الاهه بقراط – نگاهی از ۹۶ تا امروز نشان میدهد که کدام گفتمان/دیسکورس/مقولهای از سوی جنبش اجتماعی به سیاسیون تحمیل شده و کدام جریانات و مقولات چنان منزوی و غیرقابل دفاع شدهاند که زبان و بیان و مواضع سیاسی افراد و جریانها را نیز تحت تأثیر و تغییر، اعم از باور یا تظاهر و موجسواری، قرار داده است.
نمایندگی سیاسی «ایده لیبرال» و «زندگی معمولی» چه پیش از ۵۷ و چه در «میدان براندازی» مشخص است: پهلوی!
الهه بقراط
- تغییر گفتمان از اصلاحات و استمرار به براندازی و ملیگرایی آزادیخواهانه (لیبرال) که مردم بر اساس تجربهی سنگین خود به آن رسیدهاند، صفبندیهای ناگزیر را نیز مشخص میکند و به سود جامعه است چرا که ائتلاف جریانات سیاسی برای تقویت همبستگی ملی عملا موجود در داخل و تبدیل آن به یک نیروی متشکل و متحد و هدفمند برای براندازی، با شفافیت صفها ممکن میشود و نه با ادعاهای مبهم.
- در این میان جریانی که جامعه واقعیتهایی را به آن تحمیل کرده، در نامه خانم «بهاره هدایت»، با ظاهرا عبور از موضوع «جمهوری» و «پادشاهی»، در پی تبیین «ایده لیبرال» به عنوان ایدهایست که ادعا میشود در ایران امروز «نمایندگی سیاسی روشنی» ندارد! و توصیه میکند وقتی این «نمایندگی سیاسی» پیدا شد یا به وجود آمد، باید مواظب بود تا در «سایر گروههای همجوار» در «میدان براندازی» «ادغام» نشود.
- این نوشته به نکات مبهم نامه خانم «بهاره هدایت» فعال سیاسی میپردازد که از زندان اوین به «ایران وایر» ارسال و با عنوان «ما لیبرالها کجای میدان براندازی ایستادهایم؟» منتشر شده است. نامهای که به نظر میرسد نه نظر یک فرد بلکه جریانیست که پیشینهی آن به اصلاحطلبان/ تحولخواهان و... میرسد که اکنون خود را در یک «میدان براندازی» میبینند یا تعریف میکنند که هدفاش «زندگی معمولی» است.
از جمله:
اضافه شدن واژهی «ملّی» در برخی بیانیهها و اعلامیهها
فاصله گرفتن از انقلاب۵۷
فاصله گرفتن از دو نیروی اسلامگرا و چپگرای شریک در انقلاب۵۷ و مدافع آن
اعتراف به ارتجاعی بودن انقلاب۵۷
رد/ انکار «نگاه به شرق»
قبول/ تأیید «نگاه به غرب»
فاصله گرفتن از مناقشهی جمهوری و پادشاهی
تمرکز بر برنامه و محتوای جریانهای سیاسی
و مهمتر از همه: براندازی!
و موارد دیگر (خوانندگان گرامی میتوانند تکمیل کنند).
روشن شدن صفها
اینهمه با توجه به سالها سلطهی بلامنازع نظام و جناحیناش در داخل، و لابیگران و تبلیغاتچیهایش در خارج، بسیار بسیار مهم و برخلاف تبلیغات رژیم و برخی بازوهای پیدا و پنهان آن، بسیار مثبت و امیدوارکننده است چرا که هیچ جنبش و انقلابی بدون مقولهی مشخص ذهنی و تفکر روشن به جایی نمیرسد (اعم از ارتجاعی مثل ۵۷ که هدف روشناش حکومت اسلامی، و «خمینی عزیزم بگو تا خون بریزم» شعارش بود، یا مترقی مانند انقلاب مشروطه که هدف روشناش ترقی، و آزادی و تجدد شعارش بود).
یکی از دلایل حملات بیامان و گاه بسیار سخیف علیه پهلویها و شخص شاهزاده نه تنها از سوی لشکر سایبری و وابستگان و هواداران رژیم، بلکه از سوی افراد و گروههای ظاهرا «مخالف» جمهوری اسلامی، آنهم گاهی با پوشش حمایت از مردم و «اتحاد» و «همبستگی»، همین تغییر دیسکورس/گفتمان از اصلاحات و استمرار به براندازی و ملیگرایی آزادیخواهانه (لیبرال) است که جامعه بر اساس تجربهی سنگین و خونین خود به آن رسیده است؛ حملاتی که هر دلیل ذهنی و ایدئولوژیک و عینی و مادی که داشته باشد، عین نتیجهای که جمهوری اسلامی طی ۴۵ سال با هزینه میلیاردی و لشکر سایبری و غیرسایبری به دست آورد، در عمل به ضد خود تبدیل میشود!
این تغییر، صفبندیهای ناگزیر را نیز مشخص میکند و به سود جامعه است چرا که ائتلاف جریانات سیاسی برای تقویت همبستگی ملی عملا موجود در داخل و تبدیل آن به یک نیروی متشکل و متحد و هدفمند برای براندازی، با شفافیت صفها ممکن میشود و نه با ادعاهای مبهم و مشت گره کرده و تکرار شعارهای احساساتی و عکسهای یادگاری و یا نشاندن چند فرد ناهمگون و بیمورد با افکار متناقض و متضاد و اهداف غیرشفاف در کنار شخصیتی که وزنهی سنگین سیاسی و تاریخی و فرهنگی و محبوبیت ملّی دارد.
در هر صورت، همیشه میبایست هوشیار بود چرا که آن جریان و جناحینی که هنوز هم قدرت سیاسی و اقتصادی را در دست دارند، با اطلاعاتِ قطعا بیشتر از من و شما از وضعیت رژیم و مردم (به دلیل رصد کردن مداوم جامعه بر اساس امکاناتی که آنها دارند و ما نداریم) تلاش خواهند کرد خود را با تغییر ناگزیر گفتمانها تطبیق دهند. این تلاش در ذات فعل و انفعالات اجتماعی و بر اساس تشخیص منافع و تنازع بقاء صورت میگیرد که فرصتطلبی ویژگی بارز و همیشگی آن است. در طول تاریخ و همه جای جهان همین بوده و در ایران نیز از نظر دلایل جابجاییهای اجتماعی جز این نخواهد بود. از همین رو همبستگی ملی عملا موجود برای براندازی میبایست آماده باشد تا در این فعل و انفعالات و جابجاییها، بیشترین جذب را نه برای رهبری و هدایت خود، بلکه جهت انزوای رژیم و تنها گذاشتناش از سوی خودیهای دور و نزدیک آن از جمله هواداران جناحیناش داشته باشد. توجه میدهم که صحبت بر سر تبهکاران و جنایتکاران رژیم نیست بلکه خیل فعالان سیاسی و مدنی و روزنامهنگاران و هنرمندان و ورزشکاران و بدنه اداری اعم از کشوری و لشکری که به این نتیجه رسیدهاند و یا میرسند که سودشان در ایرانِ متحد و آزاد و آباد و بدون جمهوری اسلامی و یا هر نظام دینی و ایدئولوژیک و استبدادی دیگر است.
در این میان، آنکه در رژیم و حواشی امن آن پس از جنگ هشت ساله با عراق همواره «نگاه به شرق» داشته، اصولگرایانی هستند که مردم تکلیفشان را با آنها از نظر فکری و سیاسی مدتهاست روشن کردهاند.
آنکه در رژیم و حواشی امن آن همواره «نگاه به غرب» داشته، اصلاحطلبان/ اعتدالگرایان/تحولخواهان و… هستند که در حال حاضر بازوهای تبلیغاتیشان در خارج کشور هم بیشتر از داخل و میان مردم است و هم بیشتر از اصولگرایان فعالاند و مؤثر بر «غرب» (دستکم تا کنون) بودهاند! با اینهمه به همین دلیل که در داخل و میان مردم نامقبول شدهاند، جایزه و نامه و پیام از زندان و تحرکات مشابه آنها ممکن است «نگاه غرب» را جلب کند اما نگاه مردم/جامعه را نه! و دیدیم که نکرد!
به نظر من، این جریان است که با واقعیتی که جامعه به آن تحمیل کرده، ظاهرا با عبور از موضوع «جمهوری» و «پادشاهی» (اینکه واقعی و استراتژیک یا نمایشی و تاکتیکی است، نمیدانم)، در پی تبیین «ایده لیبرال» به عنوان ایدهایست که ادعا میشود در ایران امروز «نمایندگی سیاسی روشنی» ندارد! و توصیه میکند وقتی این «نمایندگی سیاسی» پیدا شد یا به وجود آمد، باید مواظب بود تا در «سایر گروههای همجوار» «ادغام» نشود:
«آنچه که کماکان نمایندگی سیاسی روشنی ندارد، ایدۀ لیبرال است. به عبارتی ایده لیبرال تعیّن سیاسی مستقلی در میدان براندازی پیدا نکرده است به نحوی که هوادارانش بتوانند با سایر گروههای همجوار درون این میدان ائتلاف کنند، اما در آنها ادغام نشوند.» (از نامه خانم بهاره هدایت فعال سیاسی که از زندان اوین به «ایران وایر» ارسال و با عنوان «ما لیبرالها کجای میدان براندازی ایستادهایم؟» منتشر شده است).
این نوشته به نکات مبهم این نامه میپردازد.
جریانی که در «میدان براندازی» به دنبال صف خود است
مخاطب نمیداند درک نویسنده از «ایده لیبرال» چیست. توضیحاتی هم که داده شده روشنگر نیست.
اگر درک از «لیبرال» و «لیبرالیسم» همان باشد که در علم سیاست و فرهنگ سیاسی رایج است و با آزادی فردی و اجتماعی پیوند ناگسستنی دارد، در اینصورت ادعای مربوطه درباره اینکه «تعیّن مستقلی در میدان براندازی پیدا نکرده» و «نمایندگی سیاسی روشنی ندارد» نادرست و یا از روی سهو و خطا و یا ناآگاهی است و یا اینکه عَلَم کردن یا لاپوشانی جریانیست که اگرچه یکسری مواضع درست به دلیل واقعیت جامعه و تجربه و تمایلات مردم به آن تحمیل شده، و طبیعتا مورد استقبال مخاطبان قرار میگیرد، اما خود را جریانی غیر از جریانات موجود در «میدان براندازی» میداند و یا قلمداد میکند و میپرسد «ما لیبرالها در کجای میدان براندازی»، که مدتهاست به گفتمان مسلط در برابر جمهوری اسلامی و بیش از دو دهه اصلاحطلبی تبدیل شده، «ایستادهایم» و در پی مشخص کردن این «جا» تلاش میکند.
از آنجا که پیشینهی این «ما» به جناحی از جمهوری اسلامی میرسد، میتوان این فرض را داشت که منظور از «ما» بخشی از اصلاحطلبان سابق/ تحولخواه/ و… است که افرادش اکنون خود را اگرچه در «میدان براندازی» میبینند، ولی نمیتوانند یا نمیخواهند خود را با هیچکدام از نیروهای موجود از جمله اصلیترین نیروی آن که نیروی ملیگرای هوادار مشروطه و پهلوی است و از چهار دهه پیش بانی گشودن این «میدان» در برابر «خندق» جمهوری اسلامی بوده، تعریف کرده و بازیابند. میدانی که تجربهی جامعه نیز سرانجام مردم را به آن کشانده و سراسر کشور را در بر گرفته است.
این «ما» خود را متعهد به «سهگانه تصمیمگیری سیاسی (ادراک عمومی- عملگرایی- اخلاق) معرفی میکند، که البته هر سه مفاهیمی بسیار گسترده و قابل تعبیر و تفسیر هستند. «ادراک عمومی» و «اخلاق» بسیار کشدار و کلی هستند و «عملگرایی» نیز البته با درکی واژگونه در صدر سیاست اصلاحطلبان قرار داشته تا استمرار نظام و سهم بردن خودشان از «سفره انقلاب» را توجیه کنند. هر اندازه «عملگرایی» در اصلاحات با چانه زدن و کوتاه آمدن و مماشات و داشتن و یافتن حاشیهی امن در جمهوری اسلامی و برخوداری از پارتی و رانتهای مختلف آن از داخل تا خارج قابل درک و مشاهده بود و هست، اما به همان اندازه مشخص نیست «عملگرایی» در «میدان براندازی» به چه معنی و در برابر و یا در مناسبات با کیست! با نظامی که «میدان براندازی» قصد ساقط کردن آن را دارد؟ با مردم و جامعه؟ یا با نیروهای موجود در «میدان براندازی»؟ و یا با همه اینها؟!
به هر روی این جریان، (تکرار میکنم: جریان است که خود را «ما» مینامد و نه صرفا یک فرد یا یک فعال سیاسی) بر اساس آنچه در نامه توضیح داده شده، «آلترناتیو» را نیرویی میداند که «در وهلۀ اول غربگرا باشد؛ منحصرا به این معنی که ایده سیاسیاش را بر روی ضدیت با غرب بنا نکرده باشد.»
این در حالیست که تمام ضدانقلاب جمهوری اسلامی از همان روز نخست غربگرا بوده! حکومتی که جمهوری اسلامی بجایش نشسته، غربگرا بوده! مردم امروز ایران و نسلهای جوان و خود «میدان براندازی» غربگرا هستند! (به شعارهای معروف و رفتارهای شاخص مردم مراجعه شود).
پس مخاطب این «ما»، این «جریان» کیست؟ خودیهای بلاتکلیف که هنوز در میدان اصلاحات هستند؟ خودیهای غیرخودی مانند اصولگرایان و جریانی در مقامات کشوری و لشکری که بلاتکلیفاند یا روسوفیل نیستند و نگاهشان به شرق نیست؟ قشر معروف به خاکستری؟
این جریان بجای «نگاه به شرق»، «نگاه به غرب» را توصیه میکند و مهمترین تکیهگاه «ایده لیبرال»اش نیز همین غربگرایی است. آنچه با «ایده لیبرال» و «زندگی معمولی» در این نامه توضیح داده میشود اما در عمل همانست که تا پیش از انقلاب ۵۷ در ایران که با شرق و غرب، هر دو، روابط حسنه داشته، جریان داشته است. با این تأکید که نگاه اصلی تا پیش از جمهوری اسلامی، به خود ایران و تاریخ و فرهنگ و میراث معاصر خود کشور بوده است.
به این ترتیب «میدان براندازی» که با ضدانقلاب اسلامی و مخالفان انقلاب۵۷ و دموکراسیخواهان طرفدار ملیگرایی گشوده شد، اساسا با «ایده لیبرال» و برای یک «زندگی معمولی» مانند دوران پهلوی باضافه دستاوردهای نوین چهار دهه گذشته شکل گرفته است و این را مردم با شعارها و رفتار خود در فضای واقعی و مجازی سالهاست به نمایش گذاشتهاند.
نیروی اصلی این میدان نیز نه فردِ من و شما و ایشان و این یا آن گروه، بلکه جامعه است و شاخصترین ایدهی آن که توانسته انحصار مقوله/ دیسکورس سیاسی جمهوری اسلامی و اصلاحطلبانش را بشکند و خود را از جمله به نویسندهی نامه و جریانی که وی مدافع آنست تحمیل کند، ملیگرایی لیبرال، یعنی جریان و عملکرد پهلوی، است! تنها جریانی که پیشینه و کارنامهی صد ساله و مثبت در خدمتگزاری ملت و مملکت دارد. اینکه این کارنامه و خدمات با نیروی ارتجاعی سرخ و سیاه به شدت مورد حمله قرار گرفت، مسئولیتاش با خرابکاران و تخریبکنندگان است و نه با آنان که کشور را آزاد و آباد کردهاند!
جامعه ایران قبل از ۵۷ هم «زندگی معمولی» به عنوان «خواستهی محوری ایده لیبرال» داشته و هم از حقوق شهروندی، برای نمونه، از حق رأی زنان آنهم پیش از دموکراسی سوئیس برخوردار بوده است!
در تمام سالهای مبارزه با جمهوری اسلامی نیز، «ایده لیبرال» مرکز ثقل تلاش برای پس گرفتن «زندگی معمولی» بوده است و نه اینکه تازه بعد از ۴۵ سال آنهم پس از شعارهای روشن و شفاف دی ۹۶ به بعد و خیزش ملی ۴۰۱، ما به دنبال کشف یا به وجود آوردنش در «میدان براندازی» باشیم!
کمی درباره ائتلاف
در عین حال، اگر «خواستهی محوری ایده لیبرال» را رسیدن به «زندگی معمولی» بدانیم، این چیزیست که بین همه جریانهای برانداز مدافع دموکراسی مشترک است و معلوم نیست نگرانی از «ادغام» این ایده یا این جریان به چه معنی است. مگر اینکه کلمه «لیبرال» فقط یک اسم و عنوان برای مشخص کردن جریانی باشد که گویا در حال حاضر در «میدان براندازی» نیست و اگر هست، عناصرش پراکندهاند و باید خود را جمع و جور کنند و مواظب باشند که در «گروههای همجوار» «ادغام» نشوند؛ یعنی جریانی که مایل به ائتلاف با دیگر براندازان است ولی صف خود را دارد یا میخواهد صف خود را داشته باشد تا… تا چه شود؟!
اگر موضوع بر سر ائتلاف است، که روشن است در هر ائتلافی، جریانها و گروهها با توافق بر سر چند اصل معین برای رسیدن به هدف معین با حفظ استقلال و اختلافات، تفاهم و توافق میکنند. مناسبات بین آنها را آن چند اصل و این تفاهم و توافق تعیین میکند. اساسا ائتلاف بین نیروهای مختلف و متفاوت است و نه نیروهای عین هم! اما میبایست سر اصول و بنیادهایی اشتراک نظر و اشتراک منافع داشته باشند.
در این میان، «ائتلاف» و «ادغام» دو مقولهی جدا هستند مگر اینکه هراس از «ادغام» و توصیه به جلوگیری از آن، تلاش برای داشتن قدرت جهت تأثیرگذاری بر مخرج مشترک و نیروی ائتلاف باشد! اینهم در ائتلافی که بر اساس چند اصل معین و هدف مشخص شکل گرفته، بیمعنی است! ائتلاف یعنی بر اساس اصول مورد قبول، پیش بردن حرف مشترک و عمل مشترک برای هدف مشترک! مگر اینکه منظور پیشبینی و محکمکاری برای مرحلهی پس از رسیدن به هدف مشترک باشد. اینهم در حال حاضر بیمعنی است؛ چون تحرکات اجتماعی به شدت پویا هستند و طبق برنامه و خواست و اراده افراد و جریانات پیش نمیروند.
به این ترتیب از نظر عقاید و نظرات و اهداف آینده، نه تنها «میدان براندازی یکپارچه نیست» بلکه ائتلاف نیز با وجود اشتراک بر سر نجات ایران از جمهوری اسلامی، قطعا از نظر دیدگاهها «یکپارچه» نیست و در آن میتوانند (نه اینکه الزاما و باید) طیفهای مختلف سیاسی که نجات خانه برایشان مهمتر از هر موضوع دیگریست، شرکت داشته باشند و این آینه و بازتاب بخشی از همان تکثر و پلورالیسم است که کمتر جریانی مدعی آن نیست. روشن است که یک ائتلاف برای نجات «میهن» و خانه مشترک میتواند با مشارکت نیروهای ملی و دموکرات شکل بگیرد که میتوانند راست یا چپ و جمهوریخواه یا پادشاهیخواه باشند.
کمی درباره چپ و راست و افراطیونِ آنها
پس مسئلهی جریانی که نویسنده نامه با عنوان «ما لیبرالها» از آن نام میبرد بر سر چیست؟ بر سر «چپ افراطی» و «راست افراطی» که چند بار در نامه این فعال سیاسی تکرار میشود؟
این افراطیون چه جریاناتی را در «میدان براندازی» شامل میشوند؟
آن نیروهایی که ۴۵ سال در قدرت و حاشیهی قدرت جا خوش کرده و دست به جنایت و خیانت نیز آلودهاند، چپاند یا راست؟!
نیروهایی که «خندق» را تشکیل دادهاند چپاند یا راست؟ افراطیاند یا میانهرو؟
اصلاحطلبان و هوادارانشان چپاند یا راست؟!
وقتی از انقلاب۵۷ دفاع میکنند، میانهرو هستند یا افراطی؟!
اینها مسائلی هستند که میتوان دربارهشان روزها و سالها گفت و نوشت بدون اینکه هیچ تأثیری در واقعیات جامعه داشته باشند چرا که تمامی این مفاهیم برای کمک به درک واقعیات عملا موجود هستند و نه اینکه واقعیت را بر اساس این مفاهیم بازتعریف کرد و یا طور دیگری فهمید.
در عین حال، راست و چپ هرچه به «میانه» نزدیک میشوند، در عناصر و ایدههایی با هم اشتراک نظر و منافع پیدا میکنند و همانطور که جناح راست چپها با جناح چپِ راستها نزدیک است، افراطیون چپ و راست نیز از نظر شیوهی تفکر و عملکرد در فضای کرُوی ایدهها بهم نزدیک میشوند اگرچه ظاهرا متضاد یکدیگرند. مقایسهی شیوهی تفکر و عملکرد عینی فاشیسم و کمونیسم برای درک این موضوع سودمند است. در همین ارتباط میبایست به این نکته توجه داد که اسلامگرایان که با بنیانهای فکری به شدت ضدآزادی در طبقهبندی راست افراطی به سوی فاشیسم یعنی بطور کامل خارج از «دایره لیبرال» قرار میگیرند، مورد حمایت برخی چپها و چپهای افراطی هستند!
نگاهی به دموکراسیها نشان میدهد که مردم و جمعیت رأیدهندگان که عضو احزاب مختلف نیستند (اعضای احزاب در جوامع باز و دموکراسیها کسر بسیار کوچکی از رأیدهندگان را تشکیل میدهند) ممکن است با ایدهها و برنامههایی از احزاب مختلف موافق باشند. به این معنی که تفکر جمعیت و منافع آنها را نمیتوان در چارچوب احزاب محدود کرد. شهروندان ممکن است از نظر محیط زیست مثلا با سبزها، از نظر امنیت و رفاه با راستها و از نظر عدالت اجتماعی با ایدههای چپ موافقت داشته باشند. از همین روست که از اواخر قرن بیستم احزاب چپ و راست برای به دست آوردن آرای مردم با حفظ مبانی خود، مجبور به سر دادن شعارها و اجرای برنامههایی شدهاند که تا پیش از آن در انحصار دیگری بوده است. به این ترتیب، چه چپ و چه راست و چه میانه، همگی ادعای خدمت و خدمتگزاری به ملت و مملکت در کشورهای خود دارند.
اینهمه در حالیست که لیبرال و لیبرالیسم و آزادی و آزادیخواهی در یک جامعه و نظام حقوقی مبتنی بر اصول دموکراسی، محتوای آنست. چپ و راست و میانه در چنین نظامی، لیبرال و آزادیخواه هستند و از آزادی یکدیگر محافظت میکنند زیرا میدانند آزادی خودشان در گرو آزادی دیگریست. حتا یکسری گروههای افراطی چپ و راست که در جوامع باز غرب حضور دارند و فعالیت هم میکنند، از آنجا که موجودیتشان در چارچوب لیبرال قوانین اساسی این کشورها تعریف میشود، وجود و فعالیتشان پذیرفته شده مگر اینکه خلاف قانون اساسی فعالیت کرده و یا جرائمی مانند ترور و تخریب مرتکب شوند و یا منابع مالی مشکوک داشته باشند و… که در اینصورت تحت پیگرد قضائی قرار خواهند گرفت و ممکن است به ممنوعیت آنها بیانجامد. با اینهمه تفکر و جامعهی لیبرال تا جایی که ممکن است مخالف ممنوعیت افراطیون چپ و راست است تا بتوان بر حضور و فعالیت آنها نظارت داشت. روشن است که فعالیت افراد و گروههای مسلح چه چپ و چه راست، از آنجا که ربطی به اندیشه و فعالیت سیاسی ندارد و در چارچوب تروریسم و فعالیتهای مشابه ضدامنیتی و ضدملی و جرائم جنایی قرار میگیرد، ممنوع است و با بالاترین مجازاتها روبرو میشود.
ضرورت شفافیت و صراحت برای درک متقابل
یکی از ایرادات جامعه سیاسی ایران عدم شفافیت است. گاهی عدم شفافیت از روی نقشه و هدفمند است. گاهی به دلیل فشار و سانسور است. در هر دو صورت راه برای تعبیر و تفسیر باز میشود. عدم شفافیت قطعا به سود «ایده لیبرال» و «زندگی معمولی» و «ادراک عمومی- عملگرایی- اخلاق» و «میدان براندازی» و اینکه «ما لیبرالها» بتوانند خودشان را پیدا کنند نیست!
«ایده لیبرال» و لیبرالیسم بسیار فراتر از یک نامگذاری بر روی «من» یا «ما» یا یک گروه است. از همین رو درباره «ایده لیبرال» و نماینده نداشتناش در «میدان براندازی» که در نامه خانم «بهاره هدایت» آمده، میتوان دو برداشت داشت:
یکی خوشبینانه، بریدن بخشی از اصلاحطلبان سابق و پیوستن آنها به براندازی برای آزادی و «زندگی معمولی» در ایران بدون جمهوری اسلامی (چه جمهوری چه پادشاهی)؛ که در اینصورت میبایست نیروی خود را در حمایت از خواستهای مردم و تقویت میدان براندازیِ عملا موجود که پیش از آگاه شدن این «ما» و پیوستناش به صف مردم وجود داشته به کار بگیرند و به افشا و تضعیف جریانی بپردازند که به آن تعلق داشته و سبب استمرار نظام سرکوب و کشتار شده است. این را هم تشخیص بدهند که «ایده لیبرال» برای «زندگی معمولی» نه تنها نمایندگی سیاسی شاخصی دارد بلکه بر تجربهی عینی و عملی در تاریخ معاصر ایران تا پیش از انقلاب ۵۷ متکی است.
دیگری بدبینانه، بخشی از اصلاحطلبان سابق که واقعیت براندازی و تمایلات جامعه به آنها نیز تحمیل شده در پی جایگاه خاص خودشان در میدانی هستند که نه تنها نقشی در شکل گرفتن آن نداشتند بلکه تا همین چند سال پیش به اشکال مختلف از جمله تشکیل «خندق»، مانع آن میشدند! ولی آنها نمیخواهند به «میدان براندازی» و مردم «بپیوندند» بلکه قصد دارند به عنوان یک نیرو زیر عنوان «لیبرال»، جایگاهی خاص در این میدان و احتمالا در «هدایت» و «رهبری» آن داشته باشند. جایگاهی که دو کلیدواژه «عملگرایی» و «زندگی معمولی» و ادعای اینکه «نمایندگی سیاسی در میدان براندازی» ندارد، سبب میشود تا مخاطب با تکیه بر تجربه، هوش و حواس خود را جمع کرده و با احتیاط برخورد کند.
واقعبینانه بودن هر یک از این دو برداشت را آینده نشان خواهد داد.
در نهایت، این ابهامات و پرسشها با اظهار نظر شفاف درباره سه اصل از سوی نیروهای مدافع دموکراسی که منافع ملت و مملکت را بالاتر از منافع و نمایشهای شخصی و گروهی قرار داده و نه رو به غرب و خارجیها بلکه رو به مردم ایران دارند روشن میشود. سه اصلی که میتواند اساس یک ائتلاف گسترده بین جریانهای آزادیخواه ایران قرار گیرد و پیشتر بارها از سوی شاهزاده رضا پهلوی تکرار شده است:
پایبندی به تمامیت ارضی ایران و حفاظت از آن
پایبندی به یک قانون اساسی سکولار مبتنی بر دموکراسی و حقوق بشر
پایبندی به رأی مردم در تعیین نظام آینده ایران
راستش، یک درس از تجربه دربارهی خود تجربه است! تجربه یعنی همین که هربار نگفت حالا صبر کنیم ببینیم اینبار چه میشود یا چه میگوید یا عملکردش چیست یا… به قول معروف اگر چیزی شبیه مرغابی است و مثل مرغابی شنا میکند و مثل مرغابی صدا میدهد پس به احتمال زیاد مرغابی است. در این مورد نیز معرفی کردن «غربگرایی» و «زندگی معمولی» (یعنی قبل از ۵۷)، به عنوان «خواستهی محوری ایده لیبرال» و بعد حواله دادن تحقق این ایده به جریانی که گویا در «میدان براندازی» دارای «نمایندگی سیاسی» نیست یا هنوز آن را پیدا نکرده، آدم را بر اساس تجربههای مشابه به یاد مرغابی معروف میاندازد.
یک راهش اینست که یا ما قدرت تشخیص مرغابی را داشته باشیم و یا مرغابی خیلی شفاف و صریح خودش را معرفی کند! یک راه دیگرش اعلام شفاف و صریح پایبندی یا عدم پایبندی به سه اصل بالاست.
منبع:کیهان لندن