PEZHVAKEIRAN.COM شبح تقی شهرام و جعلیات سیاسی
 

شبح تقی شهرام و جعلیات سیاسی
ح. مومنی زاده

صد قافله ی شهید بر ما بگذشت
ما مرده چنان، که دست و پایی نزدیم
                              "نظیری نیشابوری"
       آنچه می خوانید چند و چونی است در بخش پرونده ی شماره ی ۱۶ فصل نامه ی خاطرات سیاسی بهار ۱۴۰۱ چاپ تهران با عنوان "تغییر خونبار ۵۴" که ۲۲۶ صفحه از ۳۵۰ صفحه ی این شماره را پر کرده است و به تحولات ایدئولوژیک در سازمان مجاهدین خلق ایران و به ویژه نقش تقی شهرام در آن پرداخته است. به جز دو سه مقاله، بقیه ی مطالب آن مصاحبه با افرادی است که علی رغم ادعای نویسنده ی مقدمه ی پرونده که "از گروه ها و دیدگاه های مختلف سیاسی نظرخواهی کرده اند" ، بیشتر مصاحبه شوندگان، هر کدام به نحوی، به جمهوری اسلامی وابسته اند و به جز دو سه نفر که سابقه ی عضویت در سازمان مجاهدین خلق را داشته اند (عبدالله زرین کفش، سعید شاهسوندی و لطف الله میثمی)، دیگر افراد صلاحیت اظهار نظر در چنین مقوله ای را ندارند؛ کسانی همچون عبدالمجید معادیخواه، محسن آرمین، فرخ نگهدار، محمد غرضی، محمد مهدی جعفری برازجانی، محمد توسلی، حسین موسویان، مهدی غنی و صادق نوروزی.
         آنچه موجب شد صد هزارتومان وجه رایج و صد البته بی ارزش مملکت گل و بلبل را حرام کنم و این مجله ی مبتذل را بخرم، دیدن نام عبدالله زرین کفش در فهرست کسانی بود که راجع به تقی شهرام و تحولات ایدئولوژیک سازمان مجاهدین خلق چیزهایی سر هم کرده بودند. عبدالله زرین کفش از افراد شاخه ی سیاسی سازمان مجاهدین خلق از سال ۱۳۵۲ به بعد و از نزدیک با تقی شهرام دمخور بوده است و تحت ریاست او. گمان می کردم سخنان ناشنیده و تازه ای از عبدالله زرین کفش در این ویژه نامه بخوانم، که از بخت بد هیچ سخن سنجیده و حرف حسابی از ایشان ندیدم و به جای آن چرت و پرت هایی خواندم که در جای خود عرض خواهم کرد.
      مهدی خلجی در مطلبی با عنوان "تابوی بهشتی در تابوت تبلیغات" می نویسد : "تاریخ سازی در نظام های خودکامه صنعت پیچیده ای است. تاریخ مدام نوشته می شود و در یک ریز نوشته شدن از واقعیت بیشتر فاصله می گیرد. هرچه قدر خود نظام خودکامه انحطاط سیاسی و سنگوارگی ایدئولوژیک بیشتری می یابد، روایت های تاریخی یا تاریخ سازی هایش هم منحط تر، دگردیسه شده تر و فرسوده تر می شوند". (سایت بی بی سی فارسی، ۲۷ ژوئن ۲۰۱۲).
        ممکن است کسانی پرداختن به جعلیات سیاسی از نوع آنچه را که در این وجیزه از آن سخن به میان آمده است، کاری بیهوده بدانند و وقت تلف کردن فرض کنند و یا به قول ناصر رحمانی نژاد این گونه مطالب "ترهاتی هستند که جز افزودن به زباله های موجود، راه به جایی نمی برد. این گونه "نقد" از چپ ممکن است در یک روزنامه ی دست راستی یا حتی در یک کتاب چاپ شود و مشتی مرتجع متعصب یا حزب اللهی عقب مانده را تحریک و شاد کند، اما جز خالی کردن عقده هایی که راه بر تنفس "منتقد" آن بسته، نتیجه ای ندارد". (ناصر رحمانی نژاد : ... قورباغه ابوعطا می خواند. سایت عصر نو. دوشنبه ۱۴ آبان ۱۳۸۶). اما برای من، این کار نوعی ستیز با تاریکی و مقابله با جعل پردازی های شیادان سیاسی است.
     با این مقدمه می پردازم به سخنان و ادعاهای "صاحب نظران" فصل نامه ی خاطرات سیاسی. از آنجا که پرداختن به تمام مطالب و اباطیل منتشر شده در این فصل نامه مجالی بسیار فراخ می خواهد و مثنوی هشتاد تا کاغذ خواهد شد؛ ناگزیر به یکی دو سه مورد از ادعاها و گزافه گویی های هر کدام از این "صاحب نظران" بسنده می کنم.
کسی به اسم محمد حسین جعفری که بیشتر مصاحبه ها را انجام داده است، در آغاز این بخش در نوشته ای تحت عنوان "شریف واقفی بازنده ی نبرد قدرت، برنده ی اخلاق" چنین سر قلم رفته است: "جناح مذهبی سازمان به رهبری مجید شریف واقفی، جناح سیاسی به ریاست محمدتقی شهرام و جناح نظامی به سرکردگی بهرام آرام بود که پس از مدتی تقی شهرام تحت عنوان پرچمدار با انتشار جزوه ی سبز اقدام به تغییر ایدئولوژی سازمان به مارکسیسم کرد که مورد مخالفت گروه شریف واقفی قرار گرفت". (ص ۱۴۳ خاطرات سیاسی شماره ۱۶).
       جوانکی که نمی داند در تشکیلات مجاهدین خلق، پس از شهادت رضارضایی در خرداد ۱۳۵۲، تشکیلات به سه شاخه ی سیاسی، نظامی و امنیتی- کارگری تقسیم شد تا از حمله های ساواک کمتر آسیب ببیند و چیزی به اسم "جناح مذهبی" در آن زمان وجود نداشت که مجید شریف واقفی رهبر آن باشد. مجید شریف واقفی مسئول شاخه ی امنیتی- کارگری تشکیلات بود. حال با این سطح نازل و مبتذل از آگاهی تاریخی- سیاسی، این جوانک بی سواد در مصاحبه با افراد مسن و باتجربه، چه پرسش ها و چالش های جدی می تواند با مصاحبه شوندگان پیش ببرد که ارزش خواندن داشته باشد؟ حاصل کار ملغمه ی خنده داری است که نه به کار دنیای خواننده می آید و نه به درد آخرت او می خورد!
       اما بپردازیم به مصاحبه ها. از عبدالله زرین کفش شروع می کنیم. عنوان مصاحبه ی عبدالله زرین کفش این است : "مشی چریکی اشتباه بود؛ تاثیر رجوی بر شریف واقفی از نگاه عبدالله زرین کفش".
       عبدالله زرین کفش در این مصاحبه از همه چیز داد سخن داده است، به جز مسئله ی اصلی که تحولات ایدئولوژیک سازمان مجاهدین خلق باشد و نقش تقی شهرام در آن.
        سه نکته از افاضات عبدالله زرین کفش را انتخاب کرده ام که نهایت پرت و پلا گویی او را می رساند.
        یک جا می گوید :" چون در اساسنامه ی حجتیه در یک بند عدم مشارکت در امور سیاسی آمده بود و در این رابطه من به اتفاق یکی از دوستان به ملاقات محمود حلبی رفتیم تا درباره ی جزوات آنها بحث کنیم؛ چون بحث های حجتیه مخالف با ولایت فقیه بود و ما چون موافق جزوات ولایت فقیه آقای خمینی بودیم در مقابل حجتیه ایستادیم". (ص ۱۷۰ خاطرات سیاسی شماره ۱۶).
       تکنیکی که عبدالله زرین کفش در این مصاحبه به کار می برد، این است که هیچ جا به زمان و تاریخ دقیق ادعاهایش اشاره نمی کند و دانش مصاحبه کننده هم چیزی در حد دانش بز مرحوم اخفش است که هیچ پرسشی برایش "حادث" نمی شود.
     می دانیم که برخی از اعضای مجاهدین خلق، پیش از پیوستن به این تشکیلات، چند صباحی در انجمن مبارزه با بهائیت، معروف به حجتیه، وقت تلف کرده اند. عبدالله زرین کفش نمی گوید در چه سالی به انجمن حجتیه پیوسته است و در چه سالی از آن گسسته است و به تشکیلات مجاهدین پیوسته است. نیز می دانیم که کتاب ولایت فقیه خمینی برای اولین بار در ایران به سال ۱۳۴۹ منتشر شده است. اگر فرض بگیریم که عبدالله زرین کفش در حوالی سال های ۴۸- ۴۹ به مجاهدین خلق پیوسته باشد، چه گونه همزمان در تقابل با حجتیه با جزوه های ولایت فقیه موافق بوده است و عضو تشکیلات مجاهدین خلق هم بوده است که کتاب ولایت فقیه جزو منابع مطالعاتی آنان نبوده است. آیا عبدالله زرین کفش دروغ می گوید؟
     این تکنیک ذکر نکردن زمان دقیق وقایع در مورد حضور ایشان در تبریز نیز صدق می کند. عبدالله زرین کفش پس از گفتن کلیاتی مثل آشنایی با صمد بهرنگی و محفل پیرامون او در تبریز و چیزهای نخ نماشده ی دیگر، می گوید : "ما می خواستیم شبیه دبیرستان علوی را که غلام علی حداد عادل تشکیل داده بود در تبریز ایجاد کنیم". (ص ۱۷۱ خاطرات سیاسی شماره ۱۶).
      برای مطالعه ی توصیف و تحلیل درخشانی از مدرسه ی علوی تهران، به فصل دوم کتاب "قمار دیگر، خاطرات یک مجاهد خلق" اثر مصطفی ملایری، با عنوان "دبیرستان علوی و دانشگاه" صفحات ۴۳ تا ۸۸ مراجعه کنید که بنگاه ترجمه و نشر کتاب پارسه اخیرا منتشر کرده است.
      این "ما" کیست که می خواسته است در تبریز مدرسه ای شبیه دبیرستان علوی تهران ایجاد کند؟ عبدالله زرین کفش نمی داند که غلام علی حداد عادل دانش آموز مدرسه ی علوی بوده است و سن او به ایجاد مدرسه ی علوی قد نمی دهد! این دروغ پرداز شنیده است که غلام علی حداد عادل در نظام جمهوری اسلامی مدرسه ساخته است، با خود گفته حتما در نظام سیاسی پیشین هم مدرسه ای ساخته است؛ آن هم مدرسه ی علوی!
      اما نکته ی آخر از پریشان گویی های وقیحانه ی عبدالله زرین کفش، اباطیلی است که راجع به علیرضا سپاسی آشتیانی و تراب حق شناس گفته است. وی می گوید : "حرکتی که سپاسی کرد کودتا بود و زمانی که دور و اطرافش شلوغ شد تصمیم به این کار گرفت". (ص ۱۷۷ خاطرات سیاسی شماره ۱۶). عبدالله زرین کفش در ادامه می گوید : "پیکار یک جریان کودتایی بود.
در کنگره ی اولشان هم من را دعوت کردند که من شرکت کردم و انتقادم را نوشتم و از کنگره بیرون آمدم. انتقاد من این بود که اینها رهبری گذشته را ملغی کرده اند و تقی شهرام و دیگران را اخراج کرده اند و کسانی روی کار آمده بودند که هیچ کدام تجربه ی سیاسی و صلاحیت نداشتند. تراب هم سالیان دراز که خارج از کشور بود و از خدایش بود که یک رهبری به او بدهند". (ص ۱۸۰ خاطرات سیاسی شماره ۱۶).
       چه کودتاگران دموکراتی بوده اند که این "حسن علی جعفر" را به کنگره ی سازمانیشان دعوت کرده اند و از او نظر هم خواسته اند!
       اگر در میان عموم فعالان سیاسی معاصر ایران و اعضای احزاب و سازمان ها و گروه های مختلف سیاسی از چپ تا راست، یک تن را بیابیم که اعتنایی به مطرح شدن و شناخته شدن نداشته است، چه رسد به چهره شدن و جلوه فروشی و رهبر شدن؛ آن یک تن تراب حق شناس است.
       تراب حق شناس آن قدر از به چشم آمدن و مطرح شدن گریزان است که در گفت و گوی ماه های آخر عمرش با برزو نابت، می گوید : "زنم و دوستانم سال ها مرا خود کم بین می دانستند. به این معنا که وزن و نقش خود را کم می بینم. مثلا، یکی از دوستان با چند نفر - از جمله من- گفت و گو کرده بود و می خواست گفت و گو ها را زیر عنوان مصاحبه با چند چهره ی اپوزیسیون به چاپ برساند. گفتم نام مرا بردارد. من اصطلاح "چهره ی اپوزیسیون" را نمی پسندم. کافی است یک نفر چهره بشود، دیگر نمی شود او را پایین آورد". (جای پای مردم شوریده، ص ۲۱۷).
      درثانی، کنگره ی اول سازمان پیکار در اسفند ماه ۱۳۵۷ در داخل کشور تشکیل شد و آن زمان تراب حق شناس هنوز خارج از کشور بود و در دهم فروردین سال بعد (۱۳۵۸) به ایران برگشت.
      تراب حق شناس در باره ی کنگره ی اول سازمان پیکار، چنین می گوید : "یکی دو هفته پس از آغاز نشست کنفرانس وحدت، اولین کنگره ی سازمان پیکار در اسفند ماه ۱۳۵۷ تشکیل شد و ما که هنوز در خارج بودیم، حد اقل من، خبر چندانی از آنچه در آنجا می گذرد نداشتم و تا حدود زبادی مشغول دوندگی های خارج کشور بودم". (از فیضیه تا پیکار، صص۵۸۰- ۵۸۱).
      در ادامه، تراب حق شناس می گوید : "در جربان کنگره، قطعنامه ی اول اکثریت آراء را به خود اختصاص داد و بر اساس آن، مرکزیت جدید سازمان انتخاب شد. مرکزیت جدید تا آنجا که به خاطر دارم شامل پنج عضو اصلی می شد که هبارت بودند از : علیرضا سپاسی آشتیانی، حسین روحانی، کوچک آقا (محمد) نماری، شهرام محمدیان باجگیران، محمد علی رحمانی و دو نفر اعضای علی البدل یعنی قاسم عابدینی و مسعود پور کریم یا ناتور". (از فیضیه تا پیکار، صص ۵۸۲- ۵۸۳).
      چنان که ملاحظه می کنیم، نامی از تراب حق شناس در میان مرکزیت منتخب سازمان پیکار نیست. تراب حق شناس، علی رغم این که از چند سال پیش از تشکیل سازمان مجاهدین خلق، دوستی و همکاری نزدیک با شهیدان محمد حنیف نژاد و سعید محسن داشته است و چندان هم بیراه نیست اگر او را از بنیان گذاران سازمان بدانیم؛ اما همیشه از حضور در صف اول مسئولان تشکیلات گریزان بوده است و بیشتر به کارهای دیگر در خدمت تشکیلات می پرداخته است. در سه سال فعالیت سازمان پیکار نیز بیشتر در تحریریه ی ارگان هفتگی سازمان پیکار فعال بوده است.
عنوان مصاحبه با محمد غرضی این است : "نامه هایی به شهرام".
         محمد غرضی عضو تشکیلاتی مجاهدین خلق نبوده است و ساواک او را مانند چند نفر دیگر به دلیل ارتباطات دانشگاهی با برخی از کادرهای مجاهدین خلق، بازداشت کرده بود، افرادی از قبیل غلام علی حداد عادل و برادرش و چند نفر دیگر. محمد غرضی حتی در مورد محاکمه ی خودش دروغ می گوید. غرضی مدعی است که : "دادگاه که تمام شد من هم حدود ۲۹ اسفند ۵۱ آزاد و فروردین ۵۲ فراری شدم". (ص ۱۵۱ خاطرات سیاسی شماره ۱۶).
        مصطفی ملایری که هم پرونده ای محمد غرضی و جزو یازده تنی بوده است که در دور اول محاکمه شده اند و مانند محمد غرضی تبرئه شده است، در این مورد چنین می نویسد : "دادگاه اول به من پنج سال و به محمد غرضی سه سال داد. اما در دادگاه نهایی من و غرضی را تبرئه کرد و بلافاصله آزاد شدیم". (قمار دیگر، ص۱۹۳).
      مصطفی ملایری در جای دیگر می نویسد : "آخرین روزهای اسفند سال ۱۳۵۰، در دادگاه تجدیدنظر من و محمد غرضی با حکم تبرئه از زندان آزاد شدیم". (قمار دیگر، ص۱۹۵).
      تقی شهرام نیز که جزو یازده تن در دور اول محاکمه شده است، در مورد وضعیت محمد غرضی در دادگاه و ارتباط او با مجاهدین خلق می نویسد : "همه ی ما به غیر از آخرین نفر (محمد غرضی) که در واقع از ما نبود و در طی سال های سال علی رغم دوستی های قدیم دانشگاهی با رفقای مسئول در تشکیلات، همچنان خود را از مبارزه و تشکیلات کنار کشیده بود و در نتیجه، در ادارات رژیم به مدیرکلی و مقام و منصبی رسیده بود، صلاحیت دادگاه را رد کردیم.
       در دادگاه دوم متهم ردیف آخر باز هم صلاحیت دادگاه را تایید کرد. او ندبه کرد، التماس کرد، قسم خورد - که احتیاجی به قسم هم نداشت- که هیچ کاره است و با حالت تضرع آمیزی نیز از دادگاه طلب بخشش کرد. او را تبرئه کردند. و عجبا و شاید هم نه چندان عجیب،  بعد از پیروزی انقلاب و در رژیم جدید، چنین فردی در راس یک ساواک جدید دست تطاول و تعرض روی فرزندان آیت الله طالقانی دراز کرد". (محمد تقی شهرام، دفترهای زندان، ص۷۲).
      حال چنین کسی پس از پنجاه سال با وقاحت ادعا می کند که : "زمانی که شریف واقفی ترور شد، من فراری بودم البته متوجه قضایا شدم. آن موقع با تقی شهرام در ارتباط بودیم اما بعد از این که شریف واقفی شهید شد به شهرام گفتم پس بنده هم جزو تصفیه قرار گرفتم؛ او این حرف را به من زد که شما را خیلی ها می شناسند و شناسایی و ترور تو در آینده به وقوع خواهد پیوست و نامه ای ۲۵ صفحه ای از مسائل مختلف به من نوشت و گفت شما نمی توانید در این جریان صاحب نظر باشید". (ص ۱۵۸ خاطرات سیاسی شماره ۱۶).
       گویا تقی شهرام، که دست کم از زمان محاکمات مجاهدین دستگیر شده در شهریور ۱۳۵۰ محمد غرضی را اصلا جدی نمی گرفته است و اهل مبارزه نمی دانسته، بیکار بوده است که در سال ۵۴ و پس از جنایت ترور مجید شریف واقفی و مرتضی صمدیه لباف، در به در به دنبال محمد غرضی به اصطلاح متواری بگردد و نامه ی ۲۵ صفحه ای به او بنویسد و او را در نوبت ترور قرار دهد! محمد غرضی در سال ۵۴ چه کاره بوده است؟ چه ربطی به مجاهدین مذهبی و غیر مذهبی داشته است؟ چه محلی از اعراب داشته است و چه خطری برای تقی شهرام و پیرامونیانش داشته است؟ می گویند شهر که شلوغ می شود، قورباغه هفت تیرکش می شود. حالا حکایت محمد غرضی است که در شلوغ بازار جعلیات سیاسی، خود را قاتی ماجرای مجید شریف واقفی می کند.  محمدغرضی  اگر راست می گوید، این نامه ی کذایی را منتشر کند و برگ دیگری بر جنایات تقی شهرام بیفزاید. محمد غرضی فقط یک قلم تیرباران ۱۹ افسر ارتش ایران در صبحگاه لشکر زرهی اهواز در ۴۵ روز قبل از آغاز رسمی جنگ ایران و عراق در سال ۵۹ در زمانی که استاندار خوزستان بود، در کارنامه دارد. برای شرحی از کارنامه ی سیاه محمد غرضی در سال ۵۹ و در سمت استانداری خوزستان، به مصاحبه ی تصویری حسین دهباشی با ناخدا هوشنگ صمدی، از فرماندهان دلاور نیروی دریایی ارتش ایران و از مدافعان خرمشهر در روزهای آغارین جنگ مراجعه کنید.
      محمد غرضی در پایان مصاحبه اش، می گوید : "بین مجاهدین خلق ثروتمندترین شخص تقی شهرام و خانواده ی او بودند؛ پدر او یک سرمایه دار بزرگ بود و خاطرم هست یک موقع برای ملاقات تقی به زندان قزل قلعه آمده بود و یک جفت کفش خارجی برای او هدیه آورد که برای بچه های زندان کمی عجیب بود". (ص ۱۵۸ خاطرات سیاسی شماره ۱۶).
        تقی شهرام هنگام دستگیری معلم مدارس جنوب شهر تهران بوده است؛ اما در باره ی پدر تقی شهرام، بهروز جلیلیان می نویسد : "پدر او کارمند وزارت دارایی بود و وضعیت مالی خوبی داشت و بعدها به ریاست اداره ی قند و شکر تهران رسید. پدرش از فعالین پرکار جبهه ی ملی و ضدکمونیستی دوآتشه بود. وی صمیمیت و دوستی نزدیکی با علی اردلان و مهدی بازرگان داشت و دارای ثروت و مستغلات قابل توجهی بود".
 (به یاد رفیق تقی شهرام و فرار تاریخی اش از زندان شاه. سایت اندیشه و پیکار، ۷ مرداد ۱۳۹۲).
        حال مقایسه کنید ثروت و "کارخانه" ی بزرگ پدر تقی شهرام با آنچه محمد غرضی فقط در دوره ی شانزده ساله ی وزارتش در وزارت خانه های نفت و پست و تلگراف و تلفن جمهوری اسلامی از سرمایه های ملی مردم ایران کسب کرده است. به یک جولیان آسانژ و ویکی لیکس نیاز است تا زحمت کشف این معما را برعهده بگیرد.
محمد توسلی، دبیر کل "نهضت آزادی ایران" است. عنوان مصاحبه ی وی این است : " اگر حنیف نژاد زنده بود!".  حضرت دبیرکل چنین فرموده اند : "در جریان بازداشت های اعضای مجاهدین، پنجاه نفر از کادرهای مرکزی آنها هم دستگیر شدند که کادرهای همه جانبه ی سازمان بودند و علاوه بر علم انقلاب چون حنیف نژاد آموزش های لازم مبانی اعتقادی اسلامی را هم دیده بودند. از این ۵۰ نفر، ۴۹ نفر اعدام شدند و فقط مسعود رجوی با ارتباطات برادرش نجات پیدا می کند و سرنوشت مجاهدین با مسعود رجوی گره می خورد". (ص ۲۱۲ خاطرات سیاسی شماره ۱۶).
       دبیرکل "نهضت آزادی ایران" این آمار را از کجا آورده است؟ حضرت دبیرکل نمی داند که در شهریور ۱۳۵۰ اعضای کادر مرکزی مجاهدین خلق از شانزده نفر بیش تر نبوده اند. ایشان همچنین نمی داند که ۹ تن از اعضای کادر مرکزی مجاهدین را آدمکشان رژیم پهلوی در فروردین و خرداد سال ۱۳۵۱ تیرباران کردند. و نیز او نمی داند که علاوه بر مسعود رجوی، بهمن بازرگانی نیز که عضو مرکزیت تشکیلات بود، از اعدام جان به در برد و حکمش به حبس ابد تبدیل شد. دبیرکل "نهضت آزادی ایران" نمی داند که از سال ۱۳۵۱ (زمان شهادت محمد حنیف نژاد و هشت تن کادر مرکزی تشکیلات) تا سال ۱۳۵۴، چهل و یک تن از کادرها و اعضای سازمان مجاهدین جان باخته اند. برای آماری از جان باختگان سازمان مجاهدین خلق در پیش از انقلاب، به کتاب "اسلام رادیکال، مجاهدین ایرانی" اثر یرواند آبراهامیان، ترجمه ی فرهاد مهدوی (مهدی تقوایی)، صفحه ی ۲۱۳ مراجعه کنید.
       حال که قدری از دبیرکل "نهضت آزادی ایران" آمار آموختیم، به بخش دیگر افاضات ایشان می پردازیم که اگر حنیف نژاد زنده بود، چنین می شد و چنان می شد. از بسیاری کسان، اینجا و آنجا، شنیده ایم و خوانده ایم که محمد حنیف نژاد مسلمان خلص و خالصی بود و اگر عمرش در چهارم خرداد سال ۱۳۵۱ به پایان نمی رسید، تشکیلات مجاهدین خلق به گذار از مذهب دچار نمی شد و چیزهایی از این قبیل.
        پاسخ را به عضو قدیم تشکیلات مجاهدین خلق، محسن نجات حسینی واگذار می کنیم که مدتی پس از تحولات ایدئولوژیک سازمان مجاهدین خلق در سال ۱۳۵۴، از این تشکیلات کناره گرفت و خوشبختانه انگ همسویی با مجاهدین خلق م.ل. به او نمی چسبد.
        محسن نجات حسینی در کتاب "مجاهدین سازمان دینمداری که مارکسیست شد" در باره ی محمد حنیف نژاد می نویسد : "محمد حنیف نژاد به کارآیی و حقانیت علم پی برده بود، از ستیز تولیدات فکری و عملی روحانیت متعارف با علم روز، رنج می برد و آنها را فاقد صلاحیت رهبری فکری در جامعه می دانست. بر پایه ی چنین دیدگاهی، سازمان مجاهدین هرگز روحانیت را هم پیمان و شریک استراتژیک خود نمی دانست". ( نجات حسینی، ص ۱۶۱ ).
       محسن نجات حسینی همچنین معتقد است : "اگر حسین احمدی روحانی پیش از تغییر ایدئولوژی در سازمان مجاهدین، مانند سایر رهبران سازمان دستگیر و اعدام شده بود، مخالفان تغییر ایدئولوژی در سوگ او می نوشتند که اگر او زنده بود، با توشه ای از ایمان و دانش مذهبی که داشت، در برابر تغییر ایدئولوژی می ایستاد و سد راه مارکسیست ها در سازمان می شد. همان چیزی که در فقدان بنیان گذاران سازمان گفته اند و نوشته اند". (نجات حسینی، ص ۲۹۰).
        محسن نجات حسینی در مورد روند گذار سازمان مجاهدین خلق از ذهنیات مذهبی و نقش تقی شهرام در این زمینه، می نویسد : "محمدتقی شهرام مبتکر تغییر ایدئولوژی نبود، بلکه خود او دست پرورده ی همان مجموعه و آموزش هایی بود که سازمان را به این سو سوق می داد". (نجات حسینی، ص۱۹۰).
        وی در جای دیگری می نویسد : "گرایش مجاهدین به تغییر ایدئولوژی، در زندان یا بیرون از زندان، ادامه ی حرکت خودجوشی بود که از ابتدای تشکیل سازمان در راستای نو اندیشی صورت گرفته بود. دگردیسی در اندیشه ی جمعی سازمان که از سال ۱۳۵۲ آشکار شد، تبلور رویکردی بود که از سال ها پیش ادامه داشت. بنابر این، روند تغییر ایدئولوژی سال ها پیش از فرار محمدتقی شهرام از زندان ساری و حضور او در مرکزیت سازمان شکل گرفته بود. محمدتقی شهرام نیز به عنوان یک عضو مسلمان سازمان، در روند نو اندیشی شرکت داشته است". (نجات حسینی، صص ۲۰۹- ۲۱۰).
       محسن نجات حسینی بر این باور است که : "گذار از باورمندی دینی به گرایش مارکسیستی در سازمان مجاهدین، از ویژگی کم نظیری برخوردار است. ویژگی در این است که دگردیسی در باورها، به شکل گروهی در یک سازمان سیاسی - روشنفکری دین مدار رخ داده است. چنین پدیده ای پیش از آن در ایران اتفاق نیفتاده بود". (نجات حسینی، ص۲۱۲).
همچنین نجات حسینی تصریح می کند که : "نگاهی به روابط درونی سازمان و برنامه های آموزشی اش نشان می دهد که این سازمان را از ابتدای شکل گیری اش نمی توان یک تشکیلات مذهبی به شمار آورد". (نجات حسینی، ص۲۱۴).
       نجات حسینی در مورد نسبت مجاهدین خلق با مذهب، می نویسد : "اگر سازمان مجاهدین یک گروه مذهبی بود، می بایست از ابتدا پدیده ها را با نگاه مذهب می دید و تفسیر می کرد؛ باید به پیام های مذهب دل می بست و ایمان می آورد. همین که فرد یا گروهی دنبال عقلانی نشان دادن (علمی بودن) مفاهیم مذهبی باشد، نشان می دهد که به آن مذهب ایمان ندارد. چرا که به گفته ی اولین آیه از اولین سوره ی قرآن "مومن کسی است که به غیب ایمان دارد". ریشه ی دین باوری، ایمان و اعتقاد به غیب و نادیده هاست. پس اگر کسی بخواهد به مذهبی مومن باقی بماند، هرگز نباید در تاریکخانه اش، دنبال قوانین و راهکارهای علمی و خردورزانه بگردد". (نجات حسینی، ص۲۲۲).
       سخن پایانی محسن نجات حسینی در باره ی محمد حنیف نژاد این است : "آخرین پیام حنیف نژاد، خالی از هر نشانی از اعتقادات مذهبی است". (نجات حسینی، ص۲۵۵).
       محمد توسلی، دبیرکل "نهضت آزادی ایران" همچنین در باره ی فرار تقی شهرام از زندان ساری فرموده است : "قراین نشان می دهد او (تقی شهرام) در ارتباط با ساواک بوده است و در یک شرایطی از زندان فرار می کند". (ص۲۱۲ خاطرات سیاسی شماره ۱۶). البته حضرت دبیرکل "قراین" موهوم خود را به خواننده "نشان" نمی دهد و نیز "یک شرایطی" را که تقی شهرام در آن فرار می کند، توضیح نمی دهد. چون چند نفر دیگر از مصاحبه شوندگان نیز چنین تزی در مورد فرار تقی شهرام از زندان ساری و ارتباط او با ساواک، از خود در کرده اند؛ پاسخ مستوفی را از زبان سعید شاهسوندی عرض خواهم کرد. قابل توجه و یادآوری است که در این ویژه نامه، تنها سخنان سعید شاهسوندی مفید و منطقی و قابل اعتناء است.
محمدمهدی جعفری برازجانی، همچون محمد توسلی، از اعضای "نهضت آزادی ایران" است؛ ولی هنوز به مقام دبیرکلی در این "نهضت" نرسیده است. عنوان مصاحبه ی ایشان این است : "رد ساواک در فرار تقی شهرام".
       محمدمهدی جعفری برازجانی می فرماید : "آقای فریدون پورکشکولی که در شیراز عضو سازمان بود کتابی به نام کودتای اردیبهشت ۵۴ نوشت و ایشان معتقد است تقی شهرام از اول ساواکی بود و فرار آنها از زندان ساری ساختگی بود؛ اما مهندس میثمی معتقد است شهرام از اول نفوذی ساواک نبود و در زندان بر اثر تماس با مارکسیست ها به مارکسیسم گرویده و در سال ۵۴ فکرش را عملی کرد. من دیدگاه فریدون پورکشکولی را بیشتر قبول دارم و احتمالا تقی شهرام از اول ساواکی بود؛ چون فرار او از ساری هم خیلی قابل باور نیست که سه نفر بتوانند از چنین زندانی فرار کنند. پرسش اساسی این است که آنان چگونه از موانع آنجا به راحتی گذشتند؟ این صحبت ها همه ساختگی ساواک بوده است و ساواک وقتی که دید از راه های مختلف نمی تواند این سازمان را از بین ببرد از این طریق اقدام کرد". (ص۱۶۳ خاطرات سیاسی شماره ۱۶).
      محمدمهدی جعفری برازجانی، مانند محمد توسلی و فریدون پورکشکولی و عبدالله شهبازی و امثالهم، معتقد است تقی شهرام از اول ساواکی بوده است و فرار او از زندان ساری ساختگی و توطئه ی ساواک برای نابودی سازمان مجاهدین خلق بوده است. آنچه ایشان بابت این ادعای مضحک به آن استناد می کند، ادعاهای شخصی است به اسم فریدون پورکشکولی، که گویا عضو تشکیلات مجاهدین خلق در شیراز بوده است و در کتابی به اسم کودتای اردیبهشت ۵۴ چنین ادعایی کرده است.
      جست و جوهایم برای یافتن این کتاب و این که فریدون پورکشکولی کیست، به جایی نرسید؛ نه در سامانه ی کتابخانه ی ملی اثری از این کتاب بود و نه در سامانه ی خانه ی کتاب خبری از آن. در اینترنت هم چیزی از فریدون پورکشکولی و کتابش نیافتم؛ به جز مصاحبه ای از همین محمدمهدی جعفری برازجانی که در حدود ده سال پیش با روزنامه ی شرق انجام داده بود و همین ادعاهای فریدون پورکشکولی و کتابش را مطرح کرده بود.
      البته سرانجام به لطف دوست قدیم عزیزی مطلع شدم که آقای دکتر محمدمهدی جعفری برازجانی گفته اند فریدون پورکشکولی کتابش را در بیست نسخه "چاپ" کرده است و به دوستانش هدیه داده است. شیوه ی استناد و ارجاع دادن استاد دانشگاه جمهوری اسلامی است دیگر، چه می شود کرد؟
       جعفری برازجانی در مصاحبه با روزنامه ی شرق چنین گفته است : "مرحوم فریدون پورکشکولی که از افراد سازمان در شیراز بود مسئله ی تقی شهرام را مدیریت شده از سوی ساواک می دانست. ایشان برای اثبات تحلیل خود مسئله ی شک در انتقال شهرام از زندان شیراز به زندان ساری و سپس فرار وی از آن زندان را مطرح کرد و معتقد بود ساواک می خواست از او چهره ی یک قهرمان بسازد که پس از فرار از زندان شیراز بتواند در میان نیروهای سازمان نفوذ زیادی پیدا کند و همه به او اعتماد کنند". (سایت تاریخ ایرانی، ۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۰. به نقل از روزنامه ی شرق).
       ملاحظه می کنید؟ فریدون پورکشکولی از ماجرای سیروس نهاوندی گرته برداری کرده است و برای داستان فرار تقی شهرام از زندان ساری بر اساس ماجرای ساواک ساخته برای فرار سیروس نهاوندی، سناریو ساخته است. خنده دار این است که می فرمایند "انتقال شهرام از زندان شیراز به زندان ساری و طرح ساواک برای فراری دادن تقی شهرام از زندان شیراز"!! استاد دکتر جعفری برازجانی و منبعش نمی دانند که تقی شهرام و حسین عزتی کمره ای را از تهران و زندان قصر به زندان ساری منتقل کرده اند؟!
      جعفری برازجانی برای هیجان دادن به روایت نادرستش از فرار تقی شهرام، پای میرحسین موسوی را هم به میان می کشد و می گوید میرحسین موسوی "معتقد بود که شهرام به وسیله ی ساواک نفوذ کرده و این جریان را به وجود آورده است". (ص۱۶۷ خاطرات سیاسی شماره ۱۶).
      دکتر محمدمهدی جعفری شاید نام امیرحسین احمدیان را شنیده باشد؛ افسر نگهبان زندان ساری که برنامه ی فرار از زندان را طرح و اجراء کرد و سپس با تقی شهرام به تشکیلات مجاهدین خلق پیوست و تا سال ۱۳۵۷ در این تشکیلات بود. امیرحسین احمدیان در کتاب "فرار از زندان" به شرح وقایع مربوط به ماه های حضور تقی شهرام و حسین عزتی کمره ای در زندان ساری و مسئله ی فرار خود و آن دو از زندان ساری پرداخته است.
      امیرحسین احمدیان در این کتاب، در صفحات ۲۸ تا ۳۵ در مورد انتقال تقی شهرام و حسین عزتی کمره ای به زندان ساری سخن می گوید. در صفحات ۳۶ و ۳۷ به برنامه ریزی و تهیه ی نقشه ی فرار می پردازد و در صفحات ۳۸ تا ۴۷ تدارک اجرای نقشه ی فرار را شرح می دهد.
کتاب "فرار از زندان" امیرحسین احمدیان سه چهار سال پیش با پیشگفتاری از محسن نجات حسینی و دیباچه ای از ناصر پایدار، یاران تشکیلاتی او در سازمان مجاهدین خلق در دهه ی پنجاه شمسی، منتشر شد. تاریخ مقدمه ها دی ماه ۱۳۹۷ است و نسخه ی اینترنتی کتاب نیز در دسترس جویندگان.
      محسن نجات حسینی در پیشگفتار کتاب نوشته است : "امیدوارم پخش یادمانده های امیرحسین احمدیان درباره ی فرار از زندان ساری، پرتوی روشنگر بر این رویداد به یادماندنی باشد، به گمانه زنی های نادرستی که ناشی از بی خبری در این زمینه بوده است پایان دهد و شایعات مغرضانه ای را که از سوی مروجین جهل و خرافه پراکنده شده است پوچ و بی اثر سازد". (فرار از زندان، ص۷).
      بگذریم. حال پاسخ سعید شاهسوندی به اباطیل پیرامون دست داشتن ساواک در فرار تقی شهرام از زندان ساری را بخوانیم. سعید شاهسوندی از افراد تحت مسئولیت مجید شریف واقفی بوده است و نیز از یاران نزدیک مرتضی صمدیه لباف و زخم خورده ی تقی شهرام؛ و البته برخلاف دکتر محمدمهدی جعفری برازجانی، "از درون" با سازمان مجاهدین خلق و مسائل آن آشنا بوده است. سعید شاهسوندی در مصاحبه با فصل نامه ی خاطرات سیاسی می گوید : "ساواک در قضیه ی فرار تقی شهرام از زندان ساری، مطلقا دخالت نداشت. گفته و نوشته های سال های اخیر یا تبلیغات نادرست و کینه توزانه است، یا تحلیل های متاثر از تئوری توطئه و یا در خوش بینانه ترین حالت از سر کم اطلاعی و شاید هم بی اطلاعی از ساواک و از سازمان های مسلح آن روزگار است". (ص۲۷۰ خاطرات سیاسی شماره ۱۶).
        دکتر محمدمهدی جعفری برازجانی در باره ی بهمن بازرگانی نیز افاضاتی فرموده است که باعث خنده است و پرت بودن ایشان را از وقایع و مسائل سازمان مجاهدین خلق برملا می کند.
        استاد در پاسخ سوال مصاحبه کننده که : با کدام یک از مارکسیست ها در آن دوره تماس گرفته شد؟ می فرمایند : "ظاهرا با بهمن بازرگانی ارتباط گرفته بودند و همه می دانستند او مارکسیست است و سازمان فقط می خواست از او اطلاعات کسب کند؛ البته نمی دانم توسط کدام یک از اعضاء به سازمان معرفی می شود. اما بازرگانی هم به زندان می افتد و حتی برخی می گویند که مخصوصا رجوی به او می گوید تو تظاهر به نماز خواندن کن و گویا رجوی نیز همراه او نماز می خوانده است". (ص۱۶۴ خاطرات سیاسی شماره ۱۶).
       دکتر جعفری برازجانی نمی داند که بهمن بازرگانی از کادرهای اولیه ی تشکیلات مجاهدین خلق بوده است و عضو مرکزیت آن. کدام تشکیلات مخفی سیاسی، کسی را به صرف کسب اطلاعات به مرکزیت خود راه می دهد؟ بهمن بازرگانی اباطیل و اکاذیب مربوط به تظاهر به نماز خوانی اش و اصرار مسعود رجوی بر آن را در کتاب "زمان بازیافته" رد کرده است. به صفحه ی ۱۹۴ کتاب زمان بازیافته مراجعه کنید.
       محمدمهدی جعفری برازجانی جای دیگری در مصاحبه اش با فصل نامه ی خاطرات سیاسی، می گوید : "آقای گرگانی تعریف می کرد که در زندان آیت الله طالقانی می گفت ای کاش محمد حنیف نژاد در دادگاه آن طور ایستادگی نمی کرد که بگوید اگر الآن هم مسلسلی در دستم بود همه ی شما را به تیر می بستم و به شکلی رفتار می کرد که به جای اعدام حبس ابد بگیرد. اگر حنیف نژاد زنده می ماند سازمان دچار انحراف نمی شد". (ص ۱۶۴- ۱۶۵ خاطرات سیاسی شماره ۱۶).
        جمله ای که جعفری برازجانی از قول "آقای گرگانی" و ایشان از قول زنده یاد آیت الله طالقانی، به محمد حنیف نژاد نسبت داده اند؛ از شهید حنیف نیست، بلکه سخن شهید علی میهن دوست در محکمه ی سال پنجاه است. مصطفی ملایری در این مورد می نویسد : "در این میان علی میهن دوست که اساسا تن صدای آرام و یک نواختی داشت، به صورتی دور از انتظار از جایش بلند شد و خطاب به رئیس دادگاه و دستیارانش کفت اگر اینجا مسلسل داشتم، همه تان را به رگبار می بستم. او گفت میان رژیم استثمارگر و خلق مظلوم ما، دیگر زبانی جز اسلحه وجود ندارد". (قمار دیگر، خاطرات یک مجاهد خلق. ص۱۸۶).
      درثانی، تمام سعی محمد حنیف نژاد در جریان محاکمات اعضای تشکیلاتش این بود که کمترین حکم ها را دریافت کنند و خود او نیز در دادگاه اول به حبس ابد محکوم شد، اما پس از برملا شدن این ترفند، حنیف نژاد در دادگاه دوم به اعدام محکوم شد.
یکی دیگر از افرادی که فصل نامه ی خاطرات سیاسی پیرامون تحولات ایدئولوژیک سازمان مجاهدین خلق با  ایشان مصاحبه کرده است، حسین موسویان دبیرکل "جبهه ی ملی ایران" است. این که چیزی به اسم "جبهه ی ملی ایران" در بازه ی زمانی پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ تا همین امروز چه حضور و تاثیری در تحولات سیاسی و اجتماعی ایران داشته است، به بحث ما مربوط نیست.
      آقای دبیرکل "جبهه ی ملی ایران" در مصاحبه شان تحت عنوان "مبارزه ی مسلحانه، به زیان جنبش آزادی خواهانه و استقلال طلبانه ی ملت ایران تمام شد"، بیشتر به غیبت "جبهه ی ملی ایران" از خرداد ۱۳۴۳ تا خرداد ۱۳۵۶ پرداخته اند، بی آن که چندان علل و عوامل این غیبت و تعطیلی "جبهه ی ملی ایران" را توضیح دهند. البته راجع به موضوع مورد بحث، تحولات ایدئولوژیک سازمان مجاهدین خلق، حکیمانه فرموده اند :"آن رویداد خیلی تعجب آور بود که کسانی با دیدگاه های اسلام گرایانه به خداناباوری و اعتقادات مارکسیستی رسیده باشند". (ص۲۳۲ خاطرات سیاسی شماره ۱۶). ایشان البته چیزی راجع به حضور قهرمانانه ی جبهه ی ملی ایران در وقایع منتهی به سقوط نظام سلطنتی و روی کار آمدن نظام سیاسی جدید و نقش جبهه ی ملی ایران نفرموده اند.
      جان کلام آقای دبیرکل این است : "توقف فعالیت شورای مرکزی جبهه ی ملی ایران در خرداد ۴۳ و اشتباه بزرگ شاه در بستن کامل فضای سیاسی کشور و در نتیجه پیدایش جریانات مسلحانه، بسیار به زیان جنبش آزادی خواهانه و استقلال طلبانه ی ملت ایران تمام شد و شانس یک تغییر و تحول مسالمت آمیز و سازنده را نابود کرد و امکان آنکه نیروهای کارآمد و کاردان و وطن خواه بتوانند در هنگام انقلاب اثرگذار باشند را از بین برد". (ص۲۳۲ خاطرات سیاسی شماره ۱۶).
      آن گونه که بیشتر مخالفان و منتقدان جنبش انقلابی مسلحانه معتقدند، دو سازمان چریکی مهم در دهه ی پنجاه، چریک های فدایی خلق و مجاهدین خلق، در سال ۱۳۵۵ تقریبا مضمحل شدند و از صحنه ی مبارزه خارج شدند و علی القاعده در وقایع سال ۱۳۵۷ حضور نداشتند و میدان در اختیار "نیروهای کارآمد و کاردان و وطن خواه" جبهه ی ملی و نهضت آزادی، کسانی مانند کریم سنجابی و مهدی بازرگان و شاپور بختیار و داریوش فروهر بود که نتیجه ی کارآمدی و کاردانی و وطن خواهی این بزرگواران، به ویژه در پاییز و زمستان ۱۳۵۷، نصیب ملت ایران شد و جنبش آزادی خواهانه و استقلال طلبانه ی ملت ایران به رهبری داهیانه ی آنان به سرمنزل مقصود رسید.
        بی مناسبت ندیدم پاسخ ادعای دبیرکل "جبهه ی ملی ایران" در مورد  "زیان بار" بودن جنبش انقلابی مسلحانه برای آزادی خواهی و استقلال طلبی ملت ایران را، از زبان زنده یاد مصطفی شعاعیان عرض کنم که هم از جنبش انقلابی مسلحانه دفاع می کرد و هم ملی گرا بود.
       شهید مصطفی شعاعیان در کتاب "چند نگاه شتابزده" پیرامون وضع و حال جبهه ی ملی از سال ۱۳۳۹ به بعد می نویسد :
       "تضادهای درونی دستگاه، به آزادی های ساختگی سال های ۱۳۳۹- ۱۳۴۱ کشید. این آزادی رایگانی بود، جبهه ی ملی این بار بدون مصدق به راه افتاد. و چه راه افتادنی! بیگانگی از آزمون های گذشته که کمترین است، حتی خرد و هنر کشمکش های سیاسی را نیز نداشت. یک مشت مردان بالانشین بدعنق که گویی ارثیه ی پدرشان را از توده طلبکارند، با مغزهایی کوچک تر از یک گردوی موش زده و با شعوری کمتر از اجداد داروینی شان، به پیوست دریایی بزدلی و حسابگری و خویشاوندبازی و گدامنشی های لومپن - اپورتونیستی، شورا و هیئت اجرائیه ی جبهه ی ملی نوین را تشکیل می دادند. و این تازه مشخصات عناصر غیر وابسته شان بود. پاره ای که وظایف هم جوالی رسمی با ضد انقلاب را نیز به گردن داشتند و صمیمانه در انجام آن کوشا بودند. ساده ترین توقع این ذرات ملکوتی آن بود که حکومت را در سینی زر دودستی پیشکش حضورشان کنند و ....
       راستی این است که جبهه ی دوم تنها بدون مصدق آغاز نشد، بلکه بدون همگی فضایل و خوبی های جبهه ی اول آغاز شد". (چند نگاه شتابزده،ص۲۷ و۲۸).
       مصطفی شعاعیان در جای دیگر و در همین زمینه می نویسد:
        "داستان سال های گرداگرد ۱۳۴۰ خود داستان دیگری است. راستی این است که دیگر چپ و راست هر دو چیزی نیستند. چپ درست نشد. ولی راست خراب شد. قلمرو ستیز از یکی دو خیابان دورتر نرفت. و قلمرو اندیشه هانیز به همین اندازه تنگ بود. با این همه عناصر و واحدهای رادیکالک جبهه ی دوم با عناصر و نیروهای چپ دانشگاه علیه رهبری منحط جبهه همداستان شدند. مصدق جانب دانشگاه را گرفت. رهبری پوسیده در میان جبهه ی واحدی از دانشگاه و سازمان های نیمچه رادیکال قیچی می شود. مصدق علیه رهبری رای می دهد. با این همه، سرانجام موشی زاده می شود : جبهه ی سوم! کارها بنیادی ندارند. همه سرگشته اند.
همین اندازه بگوییم که در میان همه ی نیروها و طبقات این دوره، در توفان تضادهای گونه به گونه و پیچ در پیچ این روزگار، این تنها سرمایه داری است که می داند چه می خواهد، می داند چه می گوید و می داند چه باید بکند. وگرنه ستیزه گران توده همه از انقلاب بیگانه اند، جز مصدق! مصدق از جنبش مسلحانه دفاع می کند. مصدق به روشنی در نامه ای که در باره ی کتاب "الجزایر و مردان مجاهد"  می نویسد، آشکارا یادآور می شود که برای توده ی ایران نیز راهی جز راه الجزایر وجود ندارد". (چند نگاه شتابزده، ص۲۲۳ و ۲۲۴).
لطف الله میثمی نیز از کسانی است که در مورد تحولات ایدئولوژیک سازمان مجاهدین خلق با او مصاحبه کرده اند. مصاحبه کننده، برخلاف دیگر مصاحبه ها، احمد حکیمی پور، مدیر مسئول فصل نامه ی خاطرات سیاسی است. عنوان مصاحبه ی لطف الله میثمی این است : "تازیانه ی تکامل! روایت لطف الله میثمی از جهش ایدئولوژیک مجاهدین در گفت و گو با احمد حکیمی پور".
      لطف الله میثمی در این مصاحبه، همچون بیشتر گفتارها و نوشتارهایش در مورد مجاهدین خلق، سخنان نادقیقی گفته است که به دو مورد آن می پردازم.
      یک. میثمی در مورد روابط خود با تراب حق شناس در دوره ی فعالیت در نهضت آزادی می گوید : "از خرداد تا ۳۰ آذر سال ۴۲ شبانه روز با تراب بودم و حول و حوش دادگاه سران نهضت آزادی فعالیت مشترک داشتیم که متاسفانه از این دوره در خاطراتش ذکری به میان نیاورده است. شاید دوستانش بعد از مرگ او آن بخش را حذف کرده باشند". (ص ۲۳۸ خاطرات سیاسی شماره ۱۶).
       خلاف آنچه لطف الله میثمی مدعی است، تراب حق شناس در خاطراتش از فعالیت های مشترک با میثمی ذکری به میان آورده است؛ از جمله می گوید : "طی یک سال از تابستان ۱۳۴۲ تا ۴۳ در ابتدا با لطف الله میثمی و پس از دستگیری او به تنهایی به فعالیت پرداختم که در واقع ادامه کاری نهضت بود : حفظ ارتباط با زندان، با وکلا ازجمله سرهنگ عزیزالله رحیمی، با علاقه مندان به نهضت و جمع آوری کمک مالی برای هزینه هایی که لازمه ی ادامه کاری بود و تماس با خانواده های زندانیان.
       طبق نامه ای که میثمی در زندان نوشته و به وکیل معروف نصرت الله امینی داده بود و آقای صدر آن را به من نشان داد، نامی از من در جریان این فعالیت ها لو رفته بود. این امر مرا ناگزبر به مخفی شدن کرد؛ بدین ترتیب در زمستان ۱۳۴۲ تا آب ها از آسیاب بیفتد، از تهران به تبریز رفتم". (از فیضیه تا پیکار، ص۱۱۷).
       دو. مطلب دیگری که لطف الله میثمی کفته است، علاوه بر نادقیق بودن، مضحک است. میثمی می گوید : "تا این که فرخ نگهدار در سال ۶۴ در کیهان فرهنگی می نویسد اگر آن وقایع سال ۵۴ در سازمان مجاهدین پیش نیامده بود، سازمان می توانست الگوی فراگیری شود". (ص ۲۴۳ خاطرات سیاسی شماره ۱۶). میثمی این مطلب را در صفحه ی ۲۴۷ تکرار کرده است.
       واقعا خنده دار نیست؟ فرخ نگهدار در سال ۶۴ در کیهان فرهنگی مطلبی در باره ی سازمان مجاهدین خلق بنویسد! لطف الله میثمی احتمالا نمی داند فرخ نگهدار در سال ۶۴ در روسیه ی شوروی و در چنبره ی ماموران شعبه ی تاشکند کا.گ.ب. بوده است و تازه به فکر مبارزه ی مسلحانه با جمهوری اسلامی افتاده است و شعار "مرگ بر خمینی جنگ افروز، زنده باد صلح" سر می داده است و این سخنان را احتمالا برای خوشایند مسعود رجوی سرهم کرده است تا مسعود رجوی، درخواست فرخ نگهدار و دارودسته ی اکثریتی اش را برای عضویت در "شورای ملی مقاومت" بپذیرد. البته مسعود رجوی فرخ نگهدار را سنگ روی یخ کرد و دست رد به سینه ی او زد! از آن گذشته، ماهنامه ی کیهان فرهنگی، آن گونه که از نامش پیداست، محل درج مقالات و مقولات فرهنگی است، نه اباطیل صد من یک غاز فرخ نگهدار. شاید میثمی کیهان فرهنگی را با کیهان هوایی اشتباه گرفته است که برخی مطالب گروه های مخالف جمهوری اسلامی را بازنشر می کرد.
یکی دیگر از کسانی که فصل نامه ی خاطرات سیاسی پیرامون تحولات ایدئولوژیک سازمان مجاهدین خلق با او مصاحبه کرده است، فرخ نگهدار است. وی دبیر اول سازمان فدائیان اکثریت بوده است.
     فرخ نگهدار، همچون بیشتر مصاحبه شوندگان، دروغ هایی سر هم کرده است که به برخی از این دروغ ها می پردازیم.
      عنوان مصاحبه ی فرخ نگهدار این است : "تقی شهرام، رادیکالیستی رویاپرداز".
      در مقدمه ی مصاحبه با فرخ نگهدار، نوشته اند : "در جوانی از طریق بیژن جزنی به سازمان چریک های فدایی خلق ایران پیوست و دو بار به وسیله ی ساواک دستگیر شد و به جرم عضویت در این گروه مسلح چریکی، ده سال را در زندان سپری کرد و مقارن پیروزی انقلاب همراه دیگر محبوسین سیاسی آزاد شد". (ص ۱۸۲ خاطرات سیاسی شماره ۱۶).
      تقریبا هیچ داده ی درستی در این "بیوگرافی" که برای فرخ نگهدار ساخته اند، وجود ندارد؛ به جز دو بار دستگیری او از سوی ساواک.
        آگاهان به زندگی شهید بیژن جزنی و تاریخ سازمان چریک های فدایی خلق، می دانند که شهید بیژن جزنی به همراه بیشتر یارانش، که به گروه جزنی - ضیاءظریفی معروف اند، در سال ۱۳۴۶ دستگیر و زندانی شدند و در سی ام فروردین ۱۳۵۴ به دست آدمکشان رژیم پهلوی در تپه های اوین به شکل مظلومانه ای تیرباران شدند. و نیز سازمان چریک های فدایی خلق، پس از واقعه ی ۱۹ بهمن ۱۳۴۹ سیاهکل، با به هم پیوستن گروه جنگل که برخی از آنان از یاران دستگیر نشده ی گروه جزنی - ضیاءظریفی بودند - ازجمله شهیدان حمید اشرف و صفایی فراهانی- و گروه احمدزاده - پویان، در فروردین ۱۳۵۰ اعلام موجودیت کرد. در این زمان شهید بیژن جزنی در زندان به سر می برده است. برای مطالعه ی شرح مفصل تشکیل سازمان چریک های فدایی خلق و ارتباط شهید بیژن جزنی با آن، به کتاب "شکل گیری چریک های فدایی خلق و نقد تاریخ جعلی" اثر اشرف دهقانی مراجعه کنید.
       ایرج مصداقی در مقاله ی مفصل و روشنگر "فرخ نگهدار و تاریخی سراسر جعلی: چگونه جنبش فدایی، بیژن جزنی و حمید اشرف قربانی شده اند" در باره ی نسبت فرخ نگهدار با چریک های فدایی خلق می نویسد : "به جز چند روایت متناقض فرخ نگهدار، هیچ سند، روایت یا خاطره ی دیگری، چه اسناد به دست آمده و منتشر شده ی ساواک و چه روایت ها و خاطرات چریک های فدایی خلق و چه اسناد و خاطرات اعضای دیگر گروه های سیاسی و زندانیان سیاسی نیمه ی دوم دهه ی چهل و نیمه ی اول دهه ی پنجاه خورشیدی کوچک ترین اشاره ای به ارتباط یا عضویت فرخ نگهدار در سازمان چریک های فدایی خلق نشده است". (ایرج مصداقی، سایت پژواک ایران، فروردین ۱۳۹۴).
      در مورد آزادی فرخ نگهدار از زندان دومش نیز دروغ نوشته اند. فرخ نگهدار در دقیقه ی ۱۱۰ گفت و گوی خود با شهلا بهار دوست می گوید : "من دو بار زندان بودم. یک بار از نوزده بهمن ۴۶ تا ۹ آبان ۴۹، دومی از ۸ آذر ۵۰ تا ۱۹ مرداد ۵۶". (به نقل از مقاله ی ایرج مصداقی؛ فرخ نگهدار و تاریخی سراسر جعلی). می دانیم که "مقارن پیروزی انقلاب" آخرین گروه زندانیان سیاسی، در سی ام دی ماه ۱۳۵۷ از زندان آزاد شدند؛ ازجمله موسی خیابانی، مسعود رجوی و دیگران. این را که مرداد ۵۶ "مقارن پیروزی انقلاب" بوده است، تنها جاعلان و دروغ پردازان فصل نامه ی خاطرات سیاسی و مانندانشان باور دارند.
      اشرف دهقانی، از چریک های فدایی خلق، در باره ی ادعاهای فرخ نگهدار پیرامون عضویتش در سازمان چریک های فدایی خلق، در مقاله ی "فرخ نگهدار و تحریف تاریخ چریک های فدایی خلق" می نویسد : "او به عنوان یک دانشجوی مخالف رژیم شاه در نیمه ی اول دهه ی چهل، بیشتر در کارهای صنفی دانشگاه شرکت داشت و اساسا پتانسیل انجام کارهای انقلابی ای که رفقای جنگل معرف آن هستند را نداشت. با رجوع به خود واقعیت می توان متوجه شد که وی در طی دوره ای که رفیق کبیر غفور حسن پور با کمک رفقا محمدهادی فاضلی، حمید اشرف، اسکندر صادقی نژاد و دیگر رفقا دست اندر کار تدارک مبارزه ی مسلحانه در جنگل های شمال بودند، در ارتباط با گروه سورکی،جزنی،ظریفی دستگیر شده و در زندان به سر می برد.
      فرخ نگهدار در هیچ پروسه ای از شکل گیری و تکوین آن سازمان شرکت نداشته و اساسا با عنصر چریک فدایی خلق بیگانه بوده و تنها هنگامی که در زندان به سر می برد با چنین پدیده ی نوینی آشنا می شود.
        واضح است که فرخ نگهدار پس از تشکیل و اعلام موجودیت این سازمان هم هرگز در آن حضور نداشت و به این بخش از فعالیت های چریک های فدایی خلق نیز کمترین ربطی ندارد". (اشرف دهقانی؛ فرخ نگهدار و تحریف تاریخ چریک های فدایی خلق، پیام فدایی، شماره ۱۶۴، بهمن ۱۳۹۱).
اشرف دهقانی در مورد زندان اول فرخ نگهدار و نحوه ی آزاد شدن او، می نویسد : "در سال ۱۳۴۹ فرخ نگهدار به دلیل نوشتن ندامت نامه به درگاه شاهنشاه "عاری از مهر" به مناسبت تولد آن دیکتاتور در ۴ آبان، که امری قبیح و مذموم شمرده می شد و در مقابل مقاومت رفقای انقلابی ای چون رفیق جزنی قرار داشت، مورد عفو ملوکانه قرار گرفته و حدود سه سال زودتر از موعد از زندان آزاد شد". (منبع پیشین).
      اما واقعیت ماجرای عضویت فرخ نگهدار در سازمان چریک های فدایی خلق چیست؟ پس از شهادت حمید اشرف و بهروز ارمغانی و دیگر کادرهای ارزشمند و رهبری کننده ی چریک های فدایی خلق در سال ۱۳۵۵ و رو به افول نهادن فعالیت های کارآمد این تشکیلات انقلابی و تقریبا خالی شدن عرصه ی آن از چهره های تاثیرگذار، به سال ۱۳۵۶ و آغاز آرام تحولات سیاسی در ایران می رسیم. در این زمان که تقریبا نه از تاک چندان نشانی باقی مانده است و نه از تاک نشان، کسانی که اکنون در رهبری سازمان چریک های فدایی خلق قرار گرفته اند، از سر ناچاری تصمیم می گیرند که چند نفر از صنفی کاران دانشجویی را که به تازگی از زندان آزاد شده اند، طی پروسه ای که به "عضوگیری ویژه" معروف شده است، به تشکیلات وارد کنند. فرخ نگهدار یکی از این افراد است که در نیمه ی سال ۱۳۵۷ وارد تشکیلات وقت سازمان چریک های فدایی خلق می شود.
      اشرف دهقانی در این زمینه می نویسد : "پس از ضربه های سنگینی که در سال ۱۳۵۵ به سازمان ما وارد شد، سه تن به اسامی منصور غبرایی، قربانعلی عبدالرحیم پور و رفیق احمد غلامیان لنگرودی در راس باقی مانده ی سازمان قرار گرفته و در ۱۶ اذر ۱۳۵۶ اعلام کردند که نظرات رفیق بیژن جزنی را جایگزین نظرات شناخته شده ی پیشین سازمان چربک های فدایی خلق کرده اند". (اشرف دهقانی؛ منبع پیشین).
       نقی حمیدیان، از همراهان فرخ نگهدار در سازمان اکثریت، در کتاب "سفر با بال های آرزو" در باره ی "عضوگیری ویژه" چنین می نویسد : "سرانجام پس از مدت ها جدال و اختلاف نظر، پیش نویس بیانیه ی سیاسی سازمان توسط هاشم نوشته و بعد از تکمیل در آذر سال ۵۶ منتشر شد. در این زمان بود که ایده ی عضوگیری جدید با پیشنهاد رضا غبرایی تحت عنوان "عضوگیری ویژه" از میان زندانیان آزادشده مطرح شد و مورد قبول قرار گرفت. در اجرای این تصمیم در نیمه ی دوم ۵۶، هادی میرمویدی(بهمن) وارد سازمان شد. در پی او علیرضا اکبری(جواد) نیز به عضویت سازمان درآمد. در فروردین ماه ۵۷ مهدی فتاپور(خسرو) و اکبر دوستدار صنایع(بهرام) وارد سازمان شدند. در پی آنها مستوره احمدزاده و در اواسط همین سال فرخ نگهدار، نسرین انصاری(صبا) و علی توسلی(حسن) به عضویت سازمان درآمدند. در ماه های قبل از قیام بهمن، بهزاد کریمی(محمد)، حسن پوررضای خلیق(بهروز) و جمشید طاهری پور(رحیم) و... وارد سازمان شدند. برخی دیگر(ازجمله من) نیز در این برنامه بودیم که قیام سر رسید و در پی آن برنامه ی "عضوگیری ویژه" نیز به پایان رسید". (سفر با بال های آرزو، چاپ دوم(اینرنتی) ص ۳۰۳).
      نقی حمیدیان در ادامه راجع به خصلت های فرخ نگهدار، می نویسد : "فرخ در واقع در قیاس با روحیات و یک رشته خصوصیات رفتاری و عملی که طی چند سال موجودیت جنبش چریکی (به ویژه در میان اعضای چریک) به سنت و فرهنگ فداییان درآمده بود، به طور آشکار هم خوانی نداشت. این مورد به تنهایی موجب پدید آمدن احساس "غیر خودی" در چریک ها می شد. به همین دلیل چندی نگذشت که بدبینی و دودلی شدید، چریک های قدیمی را فراگرفت. وجه دیگر تمایز فرخ با بقیه مربوط به سابقه و تجربیات سیاسی و مبارزاتی طولانی تر وی بود. او در عین حال در نکته سنجی های سیاسی و بهره گیری از موقعیت ها و جسارت در ارائه ی آن (چیزی در حد برخی برخوردهای جنجالی ژورنالیستی و صدور احکام بدون تعمق کافی) به نحو محسوسی از بقیه باتجربه تر و تواناتر بود". (سفر با بال های آرزو، ص۳۰۵).
      بنا بر آنچه از نوشته های اشرف دهقانی و نقی حمیدیان نقل کردیم، فرخ نگهدار در اواسط سال ۱۳۵۷ طی برنامه ی "عضوگیری ویژه" وارد سازمان چریک های فدایی خلق می شود؛ نه آن گونه که فصل نامه ی خاطرات سیاسی مدعی است "در جوانی و از طریق بیژن جزنی"!
با این مقدمه ی واجب در توضیح پیشینه ی فرخ نگهدار تا سال ۵۷، به دو سه مورد از "اظهار نظر"های وی می پردازیم.
       فرخ نگهدار خاطره ای جعلی از استراق سمع خاله زنکانه اش از گفت و گوی موسی خیابانی و مسعود رجوی پیرامون تحولات ایدئولوژیک سازمان مجاهدین خلق، روایت می کند و با یادآوری این که این "خاطره" را برای نورالدین کیانوری هم تعریف کرده است، او را شاهد صدق مدعایش می گیرد! وی می گوید : "ما در بند ۲ و ۴ اوین بودیم. مسعود رجوی در بند ما، بند ۲، طبقه ی همکف بود. ... من یک روز پای پنجره خوابیده بودم که مسعود رجوی و موسی خیابانی با هم در آنجا شروع به صحبت کردند و من صحبت آنها را می شنیدم. ... آن طرف دیوار، موسی خیابانی ایستاده بود و رجوی به خیابانی، که می گفت او هم مارکسیسم را پذیرفته، می گفت که موسی تو یک سال به من فرصت بده و فعلا اعلام نکن که من مارکسیست شده ام و موسی نیز دلیل می آورد که من مارکسیست هستم و باید اعلام کنم". (ص ۱۹۱ فصل نامه ی خاطرات سیاسی شماره ۱۶).
       پاسخ این دروغ پردازی فرخ نگهدار را که نورالدین کیانوری هم در خاطراتش آورده است، با این تفاوت که مسعود رجوی در روایت فرخ نگهدار در اتاق پایین بند ۲ اوین است و در روایت نورالدین کیانوری در اتاق بالا؛ از زبان همنشین بهار (محمد جعفری) زندانی سیاسی دو نظام پهلوی و جمهوری اسلامی بشنویم.
        همنشین بهار در قسمت هجدهم مجموعه ی "خاطرات خانه ی زندگان" در این مورد می گوید:
        "نورالدین کیانوری در زندان (بعد از انقلاب) رنج بسیار دید و به سختی شکنجه شد. در بیان یادمانده هایش نیز آنچنان آزاد نبود و مدام پاییده می شد. با این حال، کتاب خاطرات او داده های درست کم ندارد. هرچند متاسفانه نقل قول های دروغ هم به آن راه یافته؛ نمونه، روایت فرخ نگهدار است در مورد "موسی خیابانی" که به طور قطع واقعیت ندارد.
      در خاطرات کیانوری ضمن اشاره به سازمان مجاهدین خلق آمده : "زمانی که در سازمان فوق توسط جناح مائوئیستی کودتا شد، ما نیز مطلع شدیم و البته اخبار ما حاکی از آن بود که در کودتای درون سازمانی عده ی زیادی کشته شده اند و تنها مجید شریف واقفی نبوده است. ... بعدها فرخ نگهدار به ما گفت در زندان اوین مسعود رجوی از اتاق بالا؛ که نگهدار هم در آن بود، با موسی خیابانی در اتاق پایین صحبت می کرده؛ موسی خیابانی می گفته آنها دارند تمام بچه ها را با خود می برند، ما باید به طرف مارکسیسم برویم و اگر اعلان نکنیم که مارکسیست هستیم همه ی بچه ها جذب آنها خواهند شد. رجوی از طبقه ی بالا به او می گفته: نه هنوز زود است. باید صبر کرد". صفحه ۴۶۶ "خاطرات نورالدین کیانوری" (چاپ دوم، ۱۳۷۲).
      ادعای کیانوری مبنی بر کودتا توسط "جناح مائوئیستی" سازمان و "کشته شدن عده ای زیاد"، به کنار؛ گفت و گوی مورد اشاره ی فرخ نگهدار، ابدا صورت نگرفته و  به طور قطع واقعیت ندارد.
چرا؟
۱. بنا به گواهی تمامی زندانیان بند دو اوین در زمان شاه، موسی خیابانی هیچ گاه در طبقه ی پایین نبود. زندانیان غیر مذهبی و بیشتر گرایش های مختلف فدایی در طبقه ی پایین بودند.
۲. پنجره ی اتاق های زندان اوین، از لولای پایین جوش داده شده بود، به طوری که کمی از بالای پنجره هوا می آمد. این طور نبود که مثل خانه های معمولی در را باز کنند و با فرد دیگری حرف بزنند.
۳. علاوه بر این، فاصله ی دو پنجره ی بالا و پایین حدود سه متر است. در این فاصله، از در جوش داده شده، فقط با بلندگو! (به فرض که زندانبانان نشنوند) می توان گفت و شنود کرد. چنین ادعایی به یک کمدی می ماند.
۴. جدا از دلایل فوق، صحبت های یاد شده، بیشتر، گفتمان نویسندگان نشریه ی "منافق" و عوامل اطلاعات است تا گفتمان دو رهبر مجاهدین در زندان.
۵. صحبت های منسوب به موسی با نگاه و دیدگاه وی هیچ خوانایی ندارد و مسعود رجوی هم نمی آید در حالی که فرخ نگهدار و ... گوش ایستاده اند، آن اراجیف را بگوید". (سایت همنشین بهار، قسمت هجدهم خاطرات خانه ی زندگان، "هر تاریخ واقعی تاریخ معاصر است" ).
فرخ نگهدار مدعی است : "وقتی انقلاب پیروز شد مجاهدین تشکیلاتی نداشتند و روزهای بعد از انقلاب ما چریک های فدابی بودیم که تجارب خود را در مورد شیوه های سازماندهی نیروها و تشکیلات را با کادرهای مجاهدین به اشتراک می گذاشتیم". (ص۱۹۲ خاطرات سیاسی شماره ۱۶).
      تصور کنید در روزهای بعد از انقلاب، کادرهای مجاهدین از قبیل مسعود رجوی، موسی خیابانی، محمدرضا سعادتی، علی زرکش و دیگران صبح علی الطلوع پس از انجام فریضه ی واجب صبحگاهی، شال و کلاه کرده اند و با دفتر و دستک به سوی ستاد دانشکده ی فنی دانشگاه تهران یا ستاد میکده ی فدایی ها روانند تا در محضر استادان فرخ نگهدار، مهدی فتاپور، رقیه دانشگری و عده ای صنفی کاران دانشجویی که تازه از زندان آزاد شده اند، شیوه های سازماندهی نیروها و تشکیلات را تلمذ کنند! لاف در غربت و فلان در بازار مسگرها که می گویند، یعنی این. معلوم نیست این استادان شیوه های سازماندهی نیروها و تشکیلات را کجا و چگونه آموخته اند که مجاهدین آن روز از آن بی اطلاع بوده اند.
       اجازه دهید پاسخ این گزافه گویی فرخ نگهدار را از زبان نقی حمیدیان، هم کسوت او در سازمان اکثریت بخوانیم.
      نقی حمیدیان در باره ی وضعیت باقی مانده های چریک های فدایی خلق در حول و حوش بهمن ۵۷ می نویسد : "سازمان فاقد کادرها و به ویژه سازماندهی لازم برای ارتباط موثر با حرکات و اعتراضات توده ای بود. سازمان حتی قادر نبود با توده های هوادار خود که تقریبا در همه جای کشور بودند ارتباطات جدی و سازمان یافته برقرار نماید". (سفر با بال های آرزو، ص ۲۵۷).
      نقی حمیدیان در جای دیگر، پیرامون وضعیت باقی مانده های چریک های فدایی و رهبران وقت آن در ماه های پس از سقوط رژیم پهلوی، می نویسد : "در بهار و تابستان ۵۸ سازمان از بالا تا پایین، مواضع و سیاست های خود را در پس حوادث و رویدادهای جاری اتخاذ می کرد. سردرگمی در برخورد با اوضاع و ناتوانی رهبری برای یافتن پاسخ واقعی و روشن، از دید آن زمان خودمان پنهان نبود. درست به خاطر ندارم در یکی از جلسات مرکزیت (چه زمانی و توسط چه کسی یادم نیست) برای اولین بار سازمان به "دایناسور" تشبیه شد. ولی جالب این بود که تقریبا از سوی همه مورد تایید قرار گرفت! این تشبیه در مواقعی که اتخاذ تصمیم با بن بست مواجه می شد، به شوخی بارها مطرح شد. سازمان با سری کوچک و اندامی بزرگ در طوفان انقلاب و جامعه ای ملتهب و جوشان که چون قله ی آتش فشان همچنان از بطن آن انرژی انقلابی فوران می کرد، همانند قایقی در دریای طوفانی، بالا و پایین می رفت". (سفر با بال های آرزو، ص۳۳۳).
فرخ نگهدار، با وقاحتی که مختص اوست، دوغ و دوشاب را قاتی می کند و با استفاده از ناآگاهی مصاحبه کننده و بی اطلاعی او از روند فعالیت های آنچه زیر نام سازمان چریک های فدایی خلق ایران در سال های ۱۳۵۷ تا ۱۳۶۲ صورت گرفته است و نیز انشعاب های متعدد در این تشکیلات؛ سازمان اکثریت را که او نفر اول آن است، با دیگر جریان های فدایی در هم می آمیزد و می گوید : "هیچ یک از طیف های فدایی از اعدام هیچ یک از مسئولان و کادرهای هیچ یک از سازمان هایی که در انقلاب شرکت داشتند حمایت نکرد، چه مجاهدین، چه پیکار و راه کارگر. این نیروها از نظر ما نیروهای ضد انقلاب که باید زیر سرکوب قرار بگیرند شناخته نمی شدند. بنابراین اگر هم به درگیری کشیده می شدند واکنش ما افسوس بود". (ص۱۹۴ خاطرات سیاسی شماره ۱۶).
       در پاسخ به ادعاهای دروغین و بی شرمانه ی فرخ نگهدار در این مورد، ناگزیر به تفصیلم.
      فرخ نگهدار آن قدر زبون و حقیر است که حتی جرئت ندارد به مصاحبه کننده اش بگوید او از جانب سازمان اکثریت و دیدگاه های آن زمان این تشکیلات بدنام و بدکاره سخن می گوید. تو گویی در آغاز سال ۱۳۵۸ گروهی به نام "چریک های فدایی خلق" در تضاد با آنچه خود را "سازمان چریک های فدایی خلق" معرفی می کرد، وجود نداشته است که با اعلام پیروی از دیدگاه های مسعود احمد زاده، جمهوری اسلامی را ادامه ی رژیم پهلوی دانست و به مبارزه ی مسلحانه با آن پرداخت. این گروه از فدایی ها، سازمان اکثریت را "باند تبهکار فرخ نگهدار و شرکاء" می خوانند و سازمان اکثریت آنان را در اوایل آنارشیست می نامیدند. برای مطالعه ی تفصیل ماجرای این دو بخش از فدایی ها به مصاحبه ی مفصل و مسلسل فریبرز سنجری از چریک های فدایی خلق با نشریه ی "پیام فدایی" مراجعه کنید که اولین قسمت آن در شماره ۲۵۸ این نشریه به تاریخ دی ماه ۱۳۹۹ منتشر شده است و قسمت بیستم  آن در شماره ۲۷۷ به تاریخ مرداد ۱۴۰۱. این مصاحبه همچنان ادامه دارد. گذشته از این، در بهار ۱۳۵۹ پس از انشعاب بزرگ در سازمان چریک های فدایی خلق، بخش اقلیت این سازمان به شیوه ای بسیاری متفاوت از اکثریت در برخورد با جمهوری اسلامی روی آورد. همچنین در خود سازمان اکثریت، پس از مدت کوتاهی، دو انشعاب دیگر نیز رخ داد که یکی از آنها به "جناح چپ اکثریت" معروف است و دیگری به جریان "شانزده آذر". در اقلیت نیز انشعاب هایی رخ داد. این انشعابات از چریک های فدایی، هر کدام دیدگاه های متفاوتی به ویژه نسبت به جمهوری اسلامی و مخالفان آن داشته اند.
       اما مواضع فرخ نگهدار و سازمان تحت رهبری او، اکثریت، در برخورد با کشتار مخالفان انقلابی به دست جمهوری اسلامی در سال شصت چه بوده است؟
       علی اکبر شالگونی، عضو سازمان کارگران انقلابی ایران معروف به راه کارگر، مقاله ی مفصلی با عنوان "آقای نگهدار اشتباه می کنید، شما هیچ نیاموخته اید!" در دو قسمت در سال ۱۳۸۶ در باره ی دروغ پردازی های متعدد فرخ نگهدار منتشر کرد. این مقاله در چهارم تیرماه ۱۳۹۹ در سایت راه کارگر دوباره منتشر شد.
      در مقدمه ی کوتاه سایت راه کارگر بر مقاله ی مفصل علی اکبر شالگونی، چنین آمده است : "اخیرا در سالروز شهادت رفیق سعید سلطان پور، فرخ نگهدار در فیس بوک خود متنی در تجلیل این انقلابی شهید نوشته است و تلاش کرده خود را از رفقای او به شمار آورد. اما فرخ نگهدار فراموش کرده که در زمان اعدام جنایتکارانه ی سعید سلطان پور نوشته بود : (سعید سلطان پور به دلیل همسویی با امریکا اعدام شد و نباید از او دفاع کرد)".
       می دانیم سعید سلطان پور، شاعر و نویسنده و کارگردان تئاتر و زندانی سیاسی پیش از انقلاب بود که در نیمه ی فروردین سال شصت در مراسم جشن عروسی اش ربوده شعد و در سحرگاه سی و یکم خرداد سال شصت تیرباران شد. سعید سلطان پور همچنین عضو اقلیت فداییان خلق بود. این از موضع گیری فرخ نگهدار و سازمان اکثریت تحت رهبری اش در مورد اعدام سعید سلطان پور فدایی اقلیت.
       علی اکبر شالگونی برای نقل و نقد سیاهکاری های فرخ نگهدار و سازمان اکثریت در سال شصت، شماره های بسیاری از نشریه ی "کار" ارگان اکثریت را مطالعه و بررسی کرده است. ازجمله شماره های "کار اکثریت" که شالگونی به آن ارجاع داده است، این هاست : شماره ۱۰۴، نوزدهم فروردین ۱۳۶۰؛ شماره ۱۰۶، دوم اردیبهشت ۱۳۶۰؛ شماره ۱۱۳، بیستم خرداد ۱۳۶۰؛ شماره ۱۱۶، دهم تیر ۱۳۶۰؛ شماره ۱۱۸، بیست و چهارم تیر ۱۳۶۰؛ شماره ۱۲۰، هفتم مرداد ۱۳۶۰؛ شماره ۱۲۲، بیست و یکم مرداد ۱۳۶۰؛ شماره ۱۲۸، اول مهر ۱۳۶۰؛ شماره ۱۳۰، پانزدهم مهر ۱۳۶۰؛ شماره ۱۳۱، بیست و دوم مهر ۱۳۶۰؛ شماره ۱۳۲، بیست و نهم مهر ۱۳۶۰.
علی اکبر شالگونی، ضمن این که دروغ پردازی های فرخ نگهدار را "ستیز گستاخانه با حقیقت" می خواند، می نویسد : "نگاهی به حرف های نگهدار تردیدی باقی نمی گذارد که وجدان و مسئولیت فردی برای او مفاهیمی کاملا بیگانه است. او برای توجیه خودش، آگاهانه و عامدانه همه چیز را دستکاری می کند. اینها (منظور سازمان اکثریت است) اولا هواداران سازمانشان را رسما و علنا به جاسوسی برای نهادهای سرکوب جمهوری اسلامی فرا می خواندند، ثانیاتحت عنوان مقابله با "اقدامات خودسرانه و تشنج آفرین" آنها را از هر نوع انتقاد به رژیم و اعتراض به اقدامات آن منع می کردند. ثالثا همه ی سازمان های مخالف جمهوری اسلامی و ازجمله سازمان های چپ را دست در دست امریکا معرفی می کردند و برای کشتار رهبران آنها توجیه می تراشیدند". (علی اکبر شالگونی: " آقای نگهدار اشتباه می کنبد، شما هیچ نیاموخته اید! بخش اول. سایت راه کارگر).
      بنا به نوشته ی علی اکبر شالگونی "نشریه ی "کار" ارگان سازمان اکثریت در غالب شماره های سال شصت ستون ثابتی داشت با عنوان "ضد انقلاب را افشاء کنیم". سازمان اکثربت نه تنها مخالف اعدام ها نبود و نه تنها اعدام ها را تایید می کرد، بلکه در مواردی حتی برای مشارکت در کشتار مخالفان اعلام داوطلبی می کرد".
        از نظر علی اکبر شالگونی، نوشته ی "آیینه ی سکندر" که پس از جان باختن سیامک اسدیان (اسکندر) از کادرهای فدائیان اقلیت، که در شماره ی ۱۳۲ نشریه ی "کار" اکثریت به تاریخ بیست و نهم مهر ۱۳۶۰ منتشر شده است، بهتر از هر چیزی عمق نفرت رهبران اکثریت نسبت به مخالفان جمهوری اسلامی را به نمایش می گذارد.
      شالگونی پس از نقل بخشی از مقاله ی "آیینه ی سکندر"، می نویسد : "نفرت و تحقیری که در این سطور نثار یک انسان آزاده و انقلابی شده است، آیا زشت تر از سخنان وقیحانه ی لاجوردی بر بالای سر جنازه ی موسی خیابانی نیست؟ کسانی که با یک همرزم سابقشان علنا چنین می کردند، می توان حدس زد که با مخالفان دیگر رژیم چه ها می توانستند بکنند و چه ها کردند؟" (علی اکبر شالگونی، همان).
       شالگونی معتقد است "در آن سال ها رهبران اکثریت نه فقط از شکنجه در زندان های جمهوری اسلامی چیزی نگفتند و نه فقط سخن گفتن از شکنجه را همسویی با امپریالیسم معرفی کردند، بلکه در حالی که به خوبی می دانستند در زندان ها چه شکنجه های وحشتناکی اعمال می شود، کاملا "عالمانه، عامدانه و ظالمانه" آن جنایات هولناک را "ارشاد" نامیدند". (شالگونی،همان).
      برخورد سازمان اکثریت در سال شصت با نیروهای ملی و ملی - مذهبی مثل جبهه ی ملی و نهضت ازادی نیز جالب توجه است. علی اکبر شالگونی در مورد مقاله ی "نهضت آزادی از پاسخ به سوالات مردم طفره می رود" که در شماره ۱۱۸ نشریه ی "کار" اکثریت به تاریخ بیست و چهارم تیر ۱۳۶۰ منتشر شده است، می نویسد : "سازمانی که خودش را مارکسیست می دانست، یقه ی حزب دیگری را گرفته است که چرا فلان حزب را "مرتد" اعلام نمی کنید!! و این در حالی است که "مرتد" اعلام کردن یک حزب یعنی تایید کردن حکم اعدام ده ها و شاید صدها انسان وابسته به آن که در دست دژخیمان رژبم اسیرند. آیا شرم آور و جنایت کارانه نیست؟!" (شالگونی، همان).  
       علی اکبر شالگونی در باره ی مقاله ی "در حاشیه ی دفاع بازرگان از مجاهدین تروریست" که در شماره ۱۳۱ "کار" اکثریت به تاریخ بیست و دوم مهر ۱۳۶۰ منتشر شده است، می نویسد : "جوابی است به سخنرانی هفته ی پیش مهندس بازرگان در مجلس شورای اسلامی که در آنجا او با انتقاد از اعدام های گسترده، گفته است اقدامات مجاهدین علیه جمهوری اسلامی یک مسئله ی صرفا داخلی است و به میان کشیدن پای امریکا در برخورد با آنها و بستن همه ی مخالفان به امریکا کاری نادرست و زیان بار است. رهبران اکثریت این فرصت را برای چسباندن صریح و مستقیم بازرگان به امریکا و حتی اسرائیل (!) غنیمت می شمارند". (شالگونی، همان).
       همچنین علی اکبر شالگونی در این زمینه می نویسد : "مثلا وقتی در شماره ۱۱۸ "کار" می نوشتند "اعدام مبارک و فرخنده ی کریم دستمالچی و احمد جواهربان، کوخ نشینان را شادمان و امپریالیسم امریکا را عزادار کرد"، از اعدام افراد جبهه ی ملی شادمانی می کردند، یعنی سازمانی که قبل از انقلاب موجودیت داشت و اهل عملیات مسلحانه هم نبود". (علی اکبر شالگونی: آقای نگهدار اشتباه می کنید، شما هیچ نیاموخته اید! بخش دوم، سایت راه کارگر).
      در باره ی مطلب "توصیه به دوستان و هواداران سازمان" که در شماره ۱۳۲ "کار" اکثریت به تاریخ بیست و نهم مهر ۱۳۶۰ منتشر شده است، علی اکبر شالگونی چنین می نویسد : "رهبران اکثریت سعی می کنند به اعضاء و هواداران القاء کنند که جمهوری اسلامی حتی اگر ما را بکشد، بر حق است و نباید دست از حمایت آن برداریم! تا هواداران و اعضای ساده به دست به اصطلاح "انقلاب" تیرباران می شدند، این لالایی خوانی ادامه داشت؛ اما به محض
این که دیدند خطر دارد به خودشان هم نزدیک می شود، فلنگ را بستند و خمینی شد ضد انقلاب!" (علی اکبر شالگونی: آقای نگهدار اشتباه می کنید، شما هیچ نیاموخته اید! بخش اول. سایت راه کارگر).
        موضع گیری فرخ نگهدار و سازمان اکثریت در مورد عملیات مسلحانه ی اتحادیه ی کمونیست ها در بهمن ۱۳۶۰ در آمل نیز جالب توجه است. علی اکبر شالگونی در این زمینه می نویسد : "گزارش "مردم آمل با شعار مرگ بر امریکا، سلطنت طلبان و مائوئیست های امربکایی را تارومار کردند" (منتشر شده در شماره ۱۴۷ نشریه ی "کار" اکثریت در چهاردهم بهمن ۱۳۶۰) نمونه ی جالبی از خبرسازی بی شرمانه ی اکثریت است. زیرا با جسارتی گوبلزی عملیات آمل را محصول همکاری مستقیم اتحادیه ی کمونیست ها و سلطنت طلبان و مجاهدین و بنی صدری ها معرفی می کند. در گزارش شکوه شده که مقامات انتظامی حاضر نشدند به "رفقای ما" اسلحه بدهند تا در کنار آنها بجنگیم". (شالگونی، همان).
       آنچه تا کنون گفتیم، مربوط به وضعیت سازمان اکثریت تا زمانی است که در خدمت جمهوری اسلامی است. مختصری نیز از حال و روز این سازمان پس از بی مصرف شدنش از جانب جمهوری اسلامی و گریز رهبرانشان به سوی "خانه ی دایی یوسف" بشنویم.
      علی اکبر شالگونی با اشاره به سرمقاله ی شماره ۱۰ نشریه ی "کار" (ارگان کمیته ی مرکزی اکثریت، دور دوم، آذر ۱۳۶۳) و پیشنهاد همکاری اکثریت با مجاهدین رجوی و رد آن از سوی آنان، می نویسد : "می بینید که آقای نگهدار بر خلاف ادعای امروزی اش، حاضر بوده حتی با تاکتیک "قطع سرانگشتان رژیم" نیز کنار بیاید. او و هم پالکی هایش وقتی بعد از همه ی خدماتشان به جمهوری اسلامی، از طرف آن رانده شدند، به ائتلاف با مجاهدین امید بستند؛ اما مشکل این بود که مجاهدین نیز آنها را نپذیرفتند و گرنه اینها که قبلا تلاش کرده بودند خود را مدافع "خط امام خمینی" قلمداد کنند، چه مشکلی می توانستند با رهبری مسعود رجوی داشته باشند. برای آدم هایی مانند فرخ نگهدار "سیاست" چیزی است مانند "بیزینس". به همین دلیل، برای او اکنون چشمک زدن به جمهوری اسلامی باصرفه تر است از مجاهدین. اما اگر فردا اوضاع بچرخد، او می تواند در همراهی با مجاهدین در خدمت "دموکراسی امریکایی" در آید". (علی اکبر شالگونی: آقای نگهدار اشتباه می کنید، شما هیچ نیاموخته اید! بخش دوم. سایت راه کارگر).
       ایرج مصداقی نیز در مقاله ی "فرخ نگهدار و درد فروپاشی نظام"، ضمن استناد به برخی مطالب نشریه ی "کار" اکثریت در سال ۱۳۶۰، به بررسی مواضع سازمان اکثریت نسبت به مخالفان جمهوری اسلامی پرداخته است. وی با نقل اطلاعیه ای از سازمان اکثریت که در نشریه ی "کار" اکثریت شماره ۱۱۵ به تاریخ سوم تیرماه ۱۳۶۰ منتشر شده است و در بخشی از آن چنین آمده است : "سازمان ما اقدامات قاطع دادگاه ها را در برخورد با ضد انقلاب و وابستگان رژیم سابق و همه ی متحدان امپریالیسم همواره مورد حمایت قاطع قرار داده و می دهد. این اقدامات قانون شکنانه را محکوم می کند"؛ می نویسد : "اطلاعیه ی بالا پس از اعدام ده ها جوان و ازجمله دوازده دختر نوجوان که هویتشان بر دادستانی نامشخص بود، توسط نگهدار و همراهانش صادر شد. جنایتکاران از خانواده ها خواسته بودند برای شناسایی اجساد عزیزانشان به اوین مراجعه کنند". (ایرج مصداقی: فرخ نگهدار و درد فروپاشی نظام، ۱۴ دی ماه ۱۳۸۸، سایت پژواک ایران).
      مصداقی همچنین جمله ای از نشریه ی "کار" اکثریت نقل می کند که با موضوع بحث ما مرتبط است : "خلق حق دارد و باید این دشمنان سوگندخورده ی انقلاب را بدون کوچک ترین مماشات سرکوب کند". (کار اکثریت شماره ۱۳۴، سیزده آبان ۱۳۶۰).
       ایرج مصداقی در ادامه و در رد ادعای امروزین فرخ نگهدار، که می گوید واکنششان در برابر کشتار رهبران و کادرهای مجاهدین و پیکار و راه کارگر در سال شصت فقط "افسوس" بوده است، می نویسد : "در حالی که موسی خیابانی و اشرف ربیعی و همراهانشان در ۱۹ بهمن ۶۰ کشته شده بودند؛ در حالی که بخشی از رهبران سازمان پیکار در بهمن ۱۳۶۰ دستگیر شده بودند؛ در بحبوحه ی دستگیری و کشته شدن بخشی از رهبران و کادرهای سازمان اقلیت، فرخ نگهدار و همراهانش چنین نوشتند : "این سرنوشت دردناک تمام کسانی است که آگاهانه و ناآگاهانه به نام مردم توطئه می کنند. در عین حال ممکن است که برخی از عناصر این گروهک ها بتوانند همچنان به موجودیت فلاکتبار خود ادامه دهند. ولی چنین کسانی با مرگ فاصله ی چندانی ندارند. ... این سرنوشت تلخ و محتوم همه ی کسانی است که نه راه دریا که راه مرداب را در پیش دارند. (کار اکثریت شماره ۱۴۹ بیست و هشتم بهمن ۶۰) ". (ایرج مصداقی، همان).
فرخ نگهدار که امروز با بی شرمی تمام از "جنایت های پیکار" می گوید (ص۱۹۳ خاطرات سیاسی شماره ۱۶)، افزون بر آنچه از سیاهکاری های او و سازمان اکثریت تحت رهبری اش آوردیم، در به مسلخ فرستادن یکی از کادرهای مرکزی اکثریت (رضا غبرایی) نیز عامل اصلی است.
       عباس هاشمی، یکی از چریک های فدایی خلق، در مورد آنچه فرخ نگهدار و مرکزیت اکثریت بر سر رضا غبرایی آوردند، می نویسد : رضا غبرایی "بعد از قیام عضو کمیته ی مرکزی سازمان اکثریت و سردبیر نشریه ی کار (اکثریت) بود. به گواهی اسناد (مثلا نوشته های رفیق اکبر شالگونی و...) در ارتباط با انتشار مقاله ای در نشریه ی کار اکثریت، اسدالله لاجوردی طی تماسی با فرخ نگهدار از او می خواهد نویسنده ی مقاله ی مزبور را به او معرفی کند. نگهدار، رضا غبرایی را به عنوان سردبیر نشریه و نه نویسنده ی مقاله، به مسلخ می فرستد. باز هم اسناد (نوشته های یکی از اعضای ک.م. اکثریت) گواهی می دهند که خود رضا غبرایی و چند تن دیگر مخالف این تسلیم و تحویل بوده اند. رضا غبرایی در سال ۶۴ در زندان اوین اعدام شد.
به باور من رضا غبرایی به رغم این که به اکثریت پیوست، از نوعی سلامت رفتار و شرافت اخلاقی برخوردار بود که به احتمال زیاد برای رهبری اکثریت مزاحمت آفرین بود. ابعاد این ماجرا را همکاران آن دورانش، گر شرفی بایسته در خویش سراغ دارند، می باید بازگو کنند. آن گاه به درستی معلوم خواهد شد که اصرار فرخ نگهدار برای تحویل او به لاجوردی از کجا سرچشمه گرفته است". (عباس هاشمی، از بیراهه های راه، جلد اول، صص ۷۲و ۷۳، ناشر: گفت و گوهای زندان، چاپ نخست، فروردین ۱۳۹۶).
      نکته ی پایانی در باره ی فرخ نگهدار، سخن عباس هاشمی، چریک فدایی خلق است که در توصیف فرخ نگهدار می گوید : "عنصری است که در همکاری با جمهوری اسلامی کمر بزرگ ترین سازمان انقلابی چپ را شکسته و بسیاری از اعضای آن را به کشتن داده و حالا خودش "مدعی العموم" شده و علیه همان سازمانی که خود سه دهه رهبر اصلی بخش عمده اش بوده و "نان" آن را خورده، "حکم بطلان" صادر می کند! ... یکی هم نیست به او بگوید : تو واقعا تصادفی طرفدار آخوندها و "خط امام" نشدی، اصلا تو را چه به چریک و فدایی، حیف تو نیست؟!!". (عباس هاشمی، از بیراهه های راه، جلد دوم، ص۸۱، ناشر: گفت و گوهای زندان، چاپ نخست، فروردین ۱۳۹۶).
یکی از دو سه مقاله ای که علاوه بر مصاحبه های متعدد در این ویژه نامه چاپ شده است، مقاله ای است به قلم محسن آرمین، عضو سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، با عنوان "از راه طی شده تا راه انبیاء، راه بشر: روایت یک گسست".
       نویسنده در این مقاله، به بررسی تطبیقی کتاب "راه طی شده" اثر مهندس مهدی بازرگان و کتاب "راه انبیاء، راه بشر" از نوشته های مجاهدین خلق پرداخته است.
       محسن آرمین در مقاله اش، مطالبی را از کتاب "راه انبیاء، راه بشر" نقل کرده است، که نقل قول از کتابی دیگر است و محسن آرمین، با بی دقتی یا خبث آن را به نویسنده ی کتاب نسبت داده است. محسن آرمین بدون ارجاع دقیق به متن کتاب، می نویسد: "مروری سریع به کتاب راه انبیاء، راه بشر به روشنی از اوج شیفتگی مجاهدین خلق به مارکسیسم حکایت دارد. به این عبارات توجه کنید:
"رفیق مائو بارها به ما آموخته است که در مطالعه ی مسائل، باید به ماهیت و کنه آنها دست یابیم، نه این که شیفته و مفتون ظواهر گردیم" (ص۲۰۶ خاطرات سیاسی شماره ۱۶). وی پاراگرف منقول را تا جمله ی "رفیق مائو امپریالیسم و تمامی نیروهای ارتجاعی را که به ظاهر نیرومند، ولی در باطن ضعیف و ناتوانند، به "ببر کاغذی" تشبیه کرده است و با ضرب المثلی می گوید از یک جرقه حریق برمی خیزد"، ادامه می دهد. (همان).
       وی در ادامه پاراگراف دیگری را این گونه نقل می کند: "ماتریالیسم تاریخی مارکس، قطع نظر از نقایصی که در آن به چشم می خورد، حاوی یک حقیقت مهم است و آن این که تاریخ، مجموعه ای از حوادث بی سروته و بدون جهت و هدف نبوده، بلکه در مجموع حرکتی است یک جهته، غیر قابل برگشت و در حال تکامل" (ص۲۰۶ خاطرات سیاسی شماره ۱۶). محسن آرمین، نقل این پاراگراف را تا جمله ی "به ویژه امید رهبری انقلاب فلسطین و الجزایر علاوه بر آشنایی با تحلیل علمی تاربخ، آشنایی آنها با فرهنگ زنده و انقلابی اسلام است"، ادامه می دهد و سپس می نویسد : "ارجاعات مکرر در این کتاب به اندیشه ها و آثار مائو در سراسر این کتاب و دعوت خوانندگان به مطالعه ی کتاب های مائو مثل کتابچه ی سرخ، امپریالیسم و تمامی مرتجعین ببر کاغذی هستند و دو نوع همزیستی مسالمت آمیز به کلی متضاد، بیانگر میزان تاثیرپذیری نویسنده ی این کتاب از مارکسیسم است". (ص۲۰۶ خاطرات سیاسی شماره ۱۶).
      بخش نخست آنچه محسن آرمین به نویسنده ی کتاب "راه انبیاء، راه بشر" نسبت داده است، از نویسنده ی کتاب "راه انبیاء، راه بشر" نیست؛ بلکه نقل قول از مقدمه ی کتاب "ببر کاغذی" راجع به انقلاب چین است که در بخشی از فصل "قرآن و ضرورت تکامل" در صفحات ۴۸ تا ۵۰ کتاب "راه انبیاء، راه بشر" پیرامون یاس و نومیدی از شکست و ایمان و امید به پیروزی قطعی از تجربیات انقلاب های روسیه (شکست انقلاب ۱۹۰۵)، چین، الجزایر و فلسطین آمده است. نکات مربوط به انقلاب های الجزایر و فلسطین نیز از کتاب "افضل الجهاد" اثر عمار ازگان نقل شده است.
      جمله ی مربوط به ماتریالیسم تاریخی مارکس، از نویسنده ی کتاب است. در ضمن، ذیل همین جمله ی "ماتریالیسم تاریخی که مارکس آن را بیان کرده، قطع نظر از نقائصی که در آن به چشم می خورد"، در پاورقی صفحه ی ۵۴ کتاب "راه انبیاء، راه بشر" آمده است : "به نظر شما تحلیل تاریخی مارکس چه نقائصی دارد؟ (این مطلب فوق العاده مهم است)". مرجع من از کتاب "راه انبیاء، راه بشر"، نسخه ی موجود در آرشیو سایت "اندیشه و پیکار" است.
       این را که محسن آرمین نوشته  است : "ارجاعات مکرر به اندیشه ها و آثار مائو در سراسر این کتاب و دعوت خوانندگان به مطالعه ی کتاب های مائو..." نادرست است. به جز قطعه ای که از مقدمه ی کتاب "ببر کاغذی" در فصل "قرآن و ضرورت تکامل" آمده است، ارجاعات مکرری به آثار مائو نشده است. توصیه به مطالعه ی آثار مائو، در اواخر کتاب (صفحه ی۹۶) با این توضیح آمده است : "بدون آشنایی با فرهنگ انقلابی عصر حاضر، درک عظمت آیات قرآن هیچ ممکن نیست. در اینجا حتما کتب زیر را بخوانید:
۱. کتابچه ی سرخ مائو
۲. امپریالیسم و کلیه ی مرتجعین تاریخ ببر کاغذی هستند
۳. دو نوع همزیستی مسلمت آمیز به کلی متضاد".
        در ادامه، در صفحه ی بعد (۹۷) آمده است: "و همچنین برای آشنایی بیشتر با قرآن در این مورد و شناسایی تفکرات نخبه ی پیروان آن و نحوه ی استنباطشان از قرآن، مراجعات زیر را حتما بخوانید:
۱. سوره ی نساء آیات ۶۹ تا ۷۸
۲. نهج البلاغه ترجمه ی فیض الاسلام جلد ۵ ص ۹۸۲ خطبه ی ۵۳، ابتدای فرمان حضرت علی به مالک اشتر
۳. نهج البلاغه ترجمه ی فوق جلد اول ص ۵۳ خطبه ی ۱۱ کلام علی (ع) به فرزندانش در جنگ جمل". (راه انبیاء، راه بشر. سایت اندیشه و پیکار).
باید گفت که کتاب "راه انبیاء، راه بشر" تفسیر آیات متعددی از سوره های مختلف قرآن است و اگر نویسنده ی آن یک بار جملاتی را از کتاب "ببر کاغذی" برای توضیح نکته ای نقل کرده است و در جای دیگری به خواندن چند کتاب از مائو توصیه کرده است؛ در عین حال، به تفسیر پرتوی از قرآن آیت الله طالقانی (صفحات ۳۸ و ۶۳)، کتاب بیست مقاله ی مرتضی مطهری، مقاله ی رزاقیت خدا (صفحات۶ و ۱۴)، انسان و سرنوشت مرتضی مطهری (صفحه ی ۶۲)، مسئله ی وحی مرتضی مطهری (صفحه ی ۱۰۲، آخرین صفحه ی کتاب راه انبیاء، راه بشر) و رساله ی دل و دماغ مهندس مهدی بازرگان (صفحه ی ۶۴) نیز استناد کرده است و ارجاع داده است.
       برای تکمیل بحث، فهرست کتاب "راه انبیاء، راه بشر" را می آورم:
سوره ی انعام آیات ۱ و ۲.
قرآن و نظام هستی.
سوره ی آل عمران آیه ی ۱۴۵.
ضرورت نظام هستی و نقش اراده ی انسان.
قرآن و ضرورت جریان تکامل.
سوره ی حج آیات ۳۸ تا ۵۱.
سوره ی انبیاء آیات ۱ تا ۱۸.
سوره ی بقره آیات ۲۴۳ تا ۲۵۱.
سوره ی عنکبوت آیات ۴۱ تا ۴۴.
سوره ی محمد آیات ۱ تا ۱۳.
سوره ی آل عمران آیات ۱۳۷ تا ۱۶۰.
سوره ی توبه آیات ۳۲ و ۳۳.
        همچنین علاوه بر سوره های بالا که در فهرست کتاب آمده است، آیه هایی از سوره های دیگر نیز بررسی و تفسیر شده است، که عبارتند از سوره های : اعراف، واقعه، قمر، حجرات، یس، نباء، فاطر، یونس، هود، سباء، حدید، نمل، نساء، ابراهیم، انفال، تکویر، نحل، دهر، کهف، طه، اعلی، ملک، رعد، نور، قیامت، حشر و روم.
       حال این پرسش مطرح است که چرا محسن آرمین در کتابی حدودا صد صفحه ای، انبوهی ارجاعات به آیه های مختلف قرآن و نهج البلاغه و نیز ارجاع به آثار صاحب نظران مسلمانی مثل طالقانی، بازرگان و مطهری را نمی بیند و فقط نقل قولی از کتاب ببر کاغذی در مورد انقلاب چین را می آورد و آن را به ناروا به نویسنده ی کتاب نسبت می دهد؟ آیا غیر از این است که "فی قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا" (بقره،آیه ی ۱۰)؟ . محسن آرمین کسی است که در سال شصت در بند ۲۰۹ زندان اوین بازجو و شکنجه گر بوده است و حتی به برادر مجاهد خلق خود شلاق زده است! برای تفصیل ماجرا به دو مقاله ی روشنگر ایرج مصداقی مراجعه کنید : ۱. پاسخی به ادعاهای محسن آرمین، بازجو و شکنجه گر سابق و "اصلاح طلب" کنونی. سایت ملیون، ۹ خرداد ۱۳۹۶. ۲. محسن آرمین شکنجه گر دهه ی ۶۰ همچنان در باتلاق دروغ دست و پا می زند. سایت ملیون، ۱۳ آبان ۱۳۹۶.
       البته قابل ذکر است که همین کتاب "راه انبیاء، راه بشر" را که در ادامه ی سه کتاب قبلی مجاهدین خلق (شناخت، تکامل و اقتصاد به زبان ساده) است و ایستار وقت مجاهدین اولیه، به ویژه محمد حنیف نژاد، به قرآن را می رساند، می توان نقطه ی عزیمت مجاهدین خلق برای گذار و گسست از ذهنیات مذهبی دانست. برای تحلیلی در این زمینه از کتاب "راه انبیاء، راه بشر"، به کتاب "مجاهدین، سازمان دینمداری که مارکسیست شد" اثر محسن نجات حسینی، صفحات ۲۳۳ تا ۲۳۶ مراجعه کنید.
 
عبدالمجید معادیخواه یکی دیگر از کسانی است که فصل نامه ی خاطرات سیاسی با او مصاحبه کرده است. عنوان مصاحبه ی او "نجاست مارکسیست ها فتوا یا فقط اعلام موضع؟!" است.
       ما را با فتوا یا موضع آخوندها و مقلدان آنها در زندان سیاسی دهه ی پنجاه کاری نیست و مسئله آن قدر چندش آور و ضد انسانی است که می توان گفت از اموری است که تصور آن موجب ابطالش است. از روحانیون مقاومی مثل طالقانی و منتظری و لاهوتی و معدودی دیگر که بگذریم، وضع مشعشع تابان بسیاری از آخوندها و مقلدانشان در زندان سیاسی پیش از انقلاب، کیفیت کار آنان را توضیح می دهد. برای نمونه، همین معادیخواه، کسی از مرتبطان خود را به اسم حاج احمد طهماسبی را به ساواک لو می دهد و شکنجه گران ساواک این شخص را زیر شکنجه لت و پار می کنند. (نگاه کنید به قسمت نهم "خاطرات خانه ی زندگان" سایت همنشین بهار). فقط وحید افراخته نبوده است که یاران و افراد مرتبط با خود را لو می داده است!
      اما عبدالمجید معادیخواه در پایان مصاحبه اش گفته است: "استغفار کنیم از همه ی کارهایی که کرده ایم". (ص۱۵۴ خاطرات سیاسی شماره ۱۶).
     بی آن که وارد مصادیق لاتعد و لاتحصایی بشویم که میل استغفار معادیخواه و کسانی مانند او را بر می انگیزاند، از زبان سیف فرغانی شاعر ارجمند قرن هفتم می گوییم:
 مسلمان وقت ها دارد ز بهر کسب آمرزش
ولی آن وقت بیرون است از لیل و نهار تو!
        به اواخر ویژه نامه که می رسیم، مطلبی جلب توجه می کند با عنوان "نگاهی به کتاب زمانی برای خردورزی". این کتاب خاطرات فردی است به اسم محمدرضا دادی زاده که "عضو سابق سازمان مجاهدین خلق" معرفی شده است و در ابتدای مقاله ی مزبور آمده است که " در میان بچه حزب اللهی ها و پاسدارهای تبریز به حامد معروف بود". (ص۲۷۶ خاطرات سیاسی شماره ۱۶).
      همنشین بهار در قسمت دوازدهم مجموعه ی "خاطرات خانه ی زندگان" می نویسد : "از میان زندانیان رژیم شاه بازجویان قهاری برخاست که امثال عضدی و حسین زاده به گردشان نمی رسیدند و شیطان باید پیششان لنگ می انداخت". (سایت همنشین بهار).
       آیا محمدرضا دادی زاده، که پیش از انقلاب "عضو سابق سازمان مجاهدین خلق" و زندانی سیاسی بوده است و پس از انقلاب عضو سپاه پاسداران انقلاب اسلامی تبریز، از این گونه زندانیان پیش از انقلاب بوده است؟ بنده نمی دانم.
در پایان ویژه نامه ی فصل نامه ی خاطرات سیاسی، گویا دست اندر کاران یا قصد مزاح با خوانندگان داشته اند، یا این که گمان کرده اند پس از تقدیم این همه مطلب و مصاحبه ی سنگین و رنگین، برای رفع خستگی و انبساط خاطر خوانندگان، مطلبی فکاهی با عنوان "کارنامه ی شاعران و نویسندگان مجاهد خلق" تدارک ببینند تا در پایان کار لبخند رضایتی بر لبان آنان بنشانند.
        سر هم کننده ی این مطلب پایانی، کسی است به اسم مهرنوش پورحسن نیا و "کارشناس ارشد زبان و ادبیات فارسی" معرفی شده است.
        برای این که خوانندگان وجیزه ی فقیر نیز در پایان سخن لبخندی نصیب برند، بخش هایی از مقاله ی "کارنامه ی شاعران و نویسندگان مجاهد خلق" را می آورم:
        "در شهریور همان سال۱۳۴۴ چند تن از دانشجویان و مهندسان جوان نهضت آزادی ایران به نام های محمد حنیف نژاد، مجید شریف واقفی، سعید محسن، علی اصغر بدیع زادگان برای اعتراض به روش مسالمت آمیز مبارزه ی قانونی رهبران جبهه ی ملی از نهضت ملی انشعاب می کنند و خبر از تشکیل هسته ی چریکی می دهند که در سال۱۳۵۱ ه.ش. سازمان مجاهدین خلق نامیده شد". (ص۳۲۵ خاطرات سیاسی شماره ۱۶).
        "از شاعران سیاسی این سال ها می توان از ... و کسانی با اسم مستعار یا واقعی  چون مرضیه احمدی اسکویی، فرهاد صدیقی پاشاکی، م.رشید، شنگرف، احمد بهشتی، سعید یوسف، سعید پایان، تندر، ققنوس، ارغوان نام برد که عضو سازمان مجاهدین خلق نیز بودند". (ص۳۲۸ خاطرات سیاسی شماره ۱۶).
       "مرضیه احمدی اسکویی از شاعران مجاهدین خلق از مبارزات مسلحانه بر ضد پهلوی سخن می گوید". (ص۳۳۰ خاطرات سیاسی شماره ۱۶).
       "محمد زهری از شاعران مجاهد چند شعر تحت نام خسرونامه سرود که بدرقه ی روح گلسرخی کرد". (ص۳۳۲ خاطرات سیاسی شماره ۱۶).
       "سیروس مشفقی از دیگر شاعران مجاهدین خلق است که شعری در باره ی حیدرخان عمواوغلو از مبارزان عصر مشروطیت سروده و از شجاعتش گفته است". (ص۳۳۲ خاطرات سیاسی شماره ۱۶).
        "ناصر موذنی از شاعران مجاهدین خلق". (ص۳۳۲ خاطرات سیاسی شماره۱۶). البته منظور استاد احتمالا ناصر موذن باشد.
      ملاحظه فرمودید؟ مرضیه احمدی اسکویی، محمد زهری، سعید یوسف، سیروس مشفقی، ناصر موذن و خیلی از شاعران دیگر مانند اینان، عضو سازمان مجاهدین خلق بوده اند و ما نمی دانستیم! پدر بی سوادی و جهالت و بلاهت بسوزد.
       "کارشناس ارشد زبان و ادبیات فارسی"، - بیچاره زبان و ادبیات فارسی- در پایان تحقیق طاقت فرسا و بسیار عالمانه اش، در صفحات ۳۳۴ تا ۳۳۶ شماره ۱۶ فصل نامه ی خاطرات سیاسی به تفصیل زندگی و شعر چهار "شاعر مجاهد خلق" پرداخته است. این چهار شاعر عبارتند از : حمید اسدیان، نسیم خاکسار، بتول عزیزپور و جعفر کوش آبادی.
       البته از حق نگذریم که در میان انبوه شاعران و نویسندگان "مجاهد خلق" که "کارشناس ارشد زبان و ادبیات فارسی" ردیف کرده است، یک نفر درست از آب در آمده است که مرحوم حمید اسدیان است.
      به نظر غیر کارشناسانه ی فقیر، اگر مسئولان فصل نامه ی خاطرات سیاسی موضوع "تحقیق" خود را پیرامون شاعران و نویسندگان مجاهد خلق، به یکی از کافی نت های نزدیک محل سکونت یا کارشان سفارش می دادند، به نتیجه ی بهتری می رسیدند.
        پایان سخن این که اگر سخنان سعید شاهسوندی را ندیده بگیریم، خلاصه ی افاضات مصاحبه شوندگان این می شود که تقی شهرام از اول ساواکی بوده است یا بعدا در وسط کار ساواکی شده است و در زندان مارکسیست شده است و ماجرای فرار او از زندان ساری نیز توطئه ی ساواک برای نابود کردن سازمان مجاهدین خلق بوده است!
       چند بیت زیر از شاعر ارجمند معاصر، محمدحسین جلیلی کرمانشاهی (بیدار) را مناسب حال این گونه کسان یافتم که با نقل آن دامن سخن را بر می چینم.
 
     بر مشعل امید ستمدیده صرصرند
     وندر چراغ شخص ستمکاره روغنند
     گردن کشند پیش فضیلت ز ابلهی
     در آستان زور و زر اما فروتنند
     با هر رذیلتی که شنیدی تو، یاورند
     با هر فضیلتی که شناسی تو،دشمنند
     درپیشگاه فضل سبک سنگ همچوکاه
     درعرصه گاه لاف نه یک من که صدمنند
     نباش قبرها و کفن دزد مردگان
     یار قوافلند و شریکان رهزنند
     سرگرم صید خلق ز هر سو چو کارتن
     تاری تنیده روز و شبان گرد مکمنند.
(گزیده ی اشعار بیدار کرمانشاهی، ص۱۲۱، انتشارات زوار،۱۳۷۰).
 
مهر ماه ۱۴۰۱
 
ارجاعات:
 
۱.آبراهامیان، یرواند. اسلام رادیکال - مجاهدین ایرانی، ترجمه ی فرهاد مهدوی، نشر نیما، آلمان، مرداد ۱۳۸۶.
۲.احمدیان، امیرحسین. فرار از زندان، نشر اینترنتی، ۱۳۹۷.
۳.جعفری برازجانی، محمدمهدی. مصاحبه با روزنامه ی شرق، به نقل از سایت تاریخ ایرانی، ۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۰.
۴.جلیلیان، بهروز. به یاد رفیق تقی شهرام و فرار تاریخی اش از زندان شاه، سایت اندیشه و پیکار، ۷ مرداد ۱۳۹۲.
۵.حق شناس، تراب. از فیضیه تا پیکار، انتشارات اندیشه و پیکار، آلمان، فرانکفورت، نشر اینترنتی، شهریور ۱۴۰۰.
۶.خلجی، مهدی. تابوی بهشتی در تابوت تبلیغات، سایت بی بی سی فارسی، ۲۷ ژوئن ۲۰۱۷.
۷.دهقانی، اشرف. فرخ نگهدار و تحریف تاریخ چریک های فدایی خلق، پیام فدایی، شماره۱۶۴، بهمن ۱۳۹۱.
۸.رحمانی نژاد، ناصر. ... قورباغه ابوعطا می خواند، سایت عصر نو، ۱۴ آبان ۱۳۸۶.
۹.رحیمیان، نقی. سفر با بال های آرزو، چاپ دوم، نشر اینترنتی، فوریه ۲۰۱۲.
۱۰.سازمان مجاهدین خلق ایران. راه انبیاء، راه بشر، نشر صادق، چاپ سوم، ۱۳۵۷. (نسخه ی موجود در آرشیو سایت اندیشه و پیکار).
۱۱.شالگونی، علی اکبر. آقای نگهدار اشتباه می کنید، شما هیچ نیاموخته اید! سایت راه کارگر، ۴ تیرماه ۱۳۹۹.
۱۲.شعاعیان، مصطفی. چند نگاه شتابزده، نشر انقلاب، بی تا.
۱۳.شهرام، محمدتقی. دفترهای زندان، انتشارات اندیشه و پیکار، آلمان، فرانکفورت، چاپ دوم، بهمن ۱۳۹۰.
۱۴.فصل نامه ی خاطرات سیاسی. شماره ۱۶، بهار ۱۴۰۱.
۱۵.مصداقی، ایرج. فرخ نگهدار و تاریخی سراسر جعلی: چگونه جنبش فدایی، بیژن جزنی و حمید اشرف قربانی شده اند، سایت پژواک ایران، فروردین ۱۳۹۴.
۱۶.مصداقی، ایرج. فرخ نگهدار و درد فروپاشی نظام، سایت پژواک ایران، ۱۴ دی ماه ۱۳۸۸.
۱۷.ملایری، مصطفی. قمار دیگر - خاطرات یک مجاهد خلق، بنگاه ترجمه و نشر کتاب پارسه، ۱۴۰۱.
۱۸.نابت، برزو. جای پای مردم شوریده، چاپ دوم، پاییز ۱۳۹۷، بی نا.
۱۹.نجات حسینی، محسن. مجاهدین سازمان دین مداری که مارکسیست شد، چاپ دوم، دی ماه ۱۴۰۰، سوئد، بی نا.
۲۰هاشمی، عباس. از بیراهه های راه (دو جلد)، گفت و گوهای زندان، آلمان، ۱۳۹۶.
۲۱.همنشین بهار. خاطرات خانه ی زندگان، قسمت های نهم، دوازدهم و هجدهم، سایت همنشین بهار.
 
 

منبع:پژواک ایران