PEZHVAKEIRAN.COM آقای میرفطروس! بی سوادی آمیخته با خبث خود را جار می زنید
 

آقای میرفطروس! بی سوادی آمیخته با خبث خود را جار می زنید
ح. مومنی زاده

بداند سپهدار دیوانه طوس
که ایدر نبودیم ما بر فسوس
پادشاهی کیخسرو (گفتار اندر داستان فرود سیاوش) بیت ۶۸۱، دفتر چهارم شاهنامه چاپ مسکو.
 
پس از گذشت بیش از ۲۵۰۰ سال شاهنشاهی، هنوز اهورامزدا دعای داریوش بزرگ را استجابت نکرده است که این سرزمین را از دروغ و خشکسالی و دشمن محفوظ بدارد و این سرزمین هنوز گرفتار دروغ و خشکسالی و دشمنان رنگارنگ است.
 
آقای علی میرفطروس در پاسخ به وجیزۀ بنده در نقد دو صفحه از کتاب "آسیب شناسی یک شکست" ایشان، در کامنتی زیر این مطلب که در سایت اخبار روز منتشر شده است، مرقوم فرموده‌اند:
" چیدمان سخن شما به گونه ای است که یادآور مقالات حزب توده می باشد و این نشان می دهد که اگرچه نورالدین کیانوری مرده ولی روح وی هنوز زنده است.
برای آگاهی از دغدغه های فکری استاد مهرداد بهار در آن زمان می توانید به خاطرات استاد جلال متینی و استاد جلیل دوستخواه مراجعه فرمائید".
آنچه من بر آن مکث کرده بودم، این بود که آنچه آقای میرفطروس در مورد حضور همزمان زنده یادان محمد پروین گنابادی، شاهرخ مسکوب و مهرداد بهار در کتابفروشی تاریخ در تهران در مقطع تاریخی تابستان سال ۱۳۶۰ نوشته اند، دروغ است و با ارجاع خوانندگان به روزنامۀ اطلاعات پنجم شهریور ۱۳۵۷ و کتاب "روزها در راه" شاهرخ مسکوب و کتاب "کتابفروشی - یادنمای بابک افشار"، خلاف ادعای آقای میرفطروس را اثبات کرده بودم. در مورد دغدغه های زنده یاد مهرداد بهار در آن زمان نیز چیزی ننوشته بودم.
این را که "چیدمان" سخن بنده، آقای میرفطروس را به یاد "مقالات حزب توده" انداخته است، درنیافتم. اما در مورد جملۀ بعدشان که "این نشان می دهد که اگرچه نورالدین کیانوری مرده ولی روح وی هنوز زنده است"، باید عرض کنم که آن گونه که در روایات متواتر نقل است، یکی از تخصص های نورالدین کیانوری جعل و دروغ پردازی بوده است؛ بنا بر این، آقای میرفطروس که ید طولایی در جعل و دروغ پردازی دارند، نسب به آن "بزرگوار" می برند، نه بنده که سخنی به دروغ و گزاف نگفته ام.
اما این که فرموده‌اند " برای آگاهی از دغدغه های استاد مهرداد بهار در آن زمان به خاطرات استاد جلال متینی و استاد جلیل دوستخواه" مراجعه کنم، امر ایشان را اطاعت کردم و کتاب خاطرات استاد جلال متینی، خاطرات سال های خدمت از دبیرستان البرز تا فرهنگستان ادب و هنر ایران، را مطالعه کردم؛ اما چیزی به اسم "خاطرات استاد جلیل دوستخواه" را نیافتم.
نکتۀ جالب توجه در مورد کتاب خاطرات جلال متینی این است که ایشان در این کتاب هیچ اشاره‌ای به مهرداد بهار نکرده است و سخنی راجع به وی نگفته است. آقای میرفطروس یا خاطرات جلال متینی را نخوانده اند - چون حتی با نگاهی به فهرست اعلام پایان این کتاب، در می یافتند که نامی از مهرداد بهار در آن نیست و مرتکب چنین خبطی نمی شدند - ، یا این که گمان برده اند با دستۀ کورها طرفند! نه عموجان! خواب دیدی، خیر باشد!
چون کار به خاطرات جلال متینی کشید، بی مناسبت ندیدم در ادامه به چند و چون مختصری پیرامون کتاب خاطرات جلال متینی، خاطرات سال های خدمت از دبیرستان البرز تا فرهنگستان ادب و هنر ایران، بپردازم. در عین حال که پرسش از خاطره بافی و جعل و دروغ پردازی آقای میرفطروس در مورد حضور همزمان زنده یادان محمد پروین گنابادی، شاهرخ مسکوب و مهرداد بهار در تابستان سال ۱۳۶۰ در کتابفروشی تاریخ در تهران کماکان به قوت خود باقی است؛ چون آقای میرفطروس چیزی در پاسخ به این مسئله نفرموده‌اند.
آنچه پیرامون کتاب خاطرات جلال متینی در پی می آید، در دو قسمت تنظیم شده است؛ نخست نکته هایی تاریخی - سیاسی از این کتاب را مطرح می‌کنم و سپس مته به خشخاش گذاری‌هایی به اختصار در بارۀ نثر فارسی نویسندۀ کتاب بیان می کنم.
همۀ ارجاعات به این کتاب است: " خاطرات سال های خدمت از دبیرستان البرز تا فرهنگستان ادب و هنر ایران. جلال متینی. شرکت کتاب امریکا. ۱۳۹۵ خورشیدی".
جلال متینی در مقدمۀ کتاب دربارۀ مجله‌های ایران نامه و ایران شناسی که به همت ایشان در امریکا منتشر شده است، می نویسد: " هرگز گمان نمی کردم که دور از ایران به مدت سی و سه سال مجله ای در بارۀ مطالعات و تحقیقات ایرانی به زبان فارسی منتشر کنم و "دولت اسلامی ایران" آن را ممنوع الورود اعلام نماید!" ص ۱۰.
اگر بنده را به دفاع از "دولت اسلامی ایران" متهم نکنید، عرض می کنم که جلال متینی راست نگفته است. بنده در اوایل دهۀ هفتاد شمسی که دانشجوی دانشکدۀ ادبیات دانشگاه تهران بودم، شماره‌هایی از این مجله را نزد یکی از استادان دانشکده که با ایشان مراودات نزدیک استاد - شاگردی داشتم، دیده بودم و برخی را نیز به امانت گرفته بودم و خوانده بودم؛ ازجمله شماره ای از مجلۀ ایران شناسی که مقالۀ مفصل جلال متینی دربارۀ علی شریعتی در دانشگاه فردوسی مشهد در آن درج شده بود. آن زمان مجله های ایران نامه و ایران شناسی به واسطۀ کتابفروشی معتبری در اصفهان (که احتمالا نمایندۀ پخش این مجله ها در ایران بود) به دست آن استاد می رسید. همچنین همۀ شماره های مجله های ایران نامه و ایران شناسی در بخش آرشیو مطبوعات کتابخانۀ مرکزی آستان قدس مشهد، که در بنیاد پژوهش های اسلامی آستان قدس مستقر است، موجود است و علی القاعده باید در مراکزی همچون کتابخانۀ ملی، کتابخانۀ مجلس، کتابخانۀ مرکزی دانشگاه تهران و مرکز دایره المعارف بزرگ اسلامی که همه وابسته به "دولت اسلامی ایران" اند، موجود باشد.
جلال متینی در جاهایی از این کتاب فردی به نظر می رسد که از وقایع سیاسی روز کشور پرت است. ازجمله آنجا که در باره واقعۀ روز دوازدهم اردیبهشت سال ۱۳۴۰ و قتل دکتر خانعلی به دست نظامیان سخن می گوید و به نوعی منکر وجود اعتراضات دانشجویان و معلمان در آن روز می شود، تا این که چند دهه بعد در امریکا یکی از دانشجویان قدیم ایشان در دانشکدۀ نفت آبادان تفصیل ماجرا را برای استاد تعریف می کند و استاد سرانجام می پذیرند که در اردیبهشت سال ۱۳۴۰ اعتراضاتی در دانشگاه های ایران اتفاق افتاده بوده است. (ص ۴۷)
جلال متینی در صفحات ۱۵۷، ۱۵۸ و ۱۵۹ از دانشجویی در دانشکدۀ ادبیات دانشگاه فردوسی به اسم احمد توکلی سخن می گوید، حال آن که این دانشجو حمید توکلی، از نخستین اعضای چریک های فدایی خلق ایران است و در همان زمان دانشجویی نیز فرد ناشناسی نبوده است. این که جلال متینی نام کوچک حمید توکلی را "احمد" می نویسد، آن هم چند بار و در سه صفحۀ متوالی، دلیلش را ما نمی دانیم. شاید سهوالقلمی بوده است.
جلال متینی در کتاب مورد بحث ما نیز در بارۀ علی شریعتی به تفصیل سخن گفته است. در این وجیزه به سه نکته از قضاوت های ایشان راجع به علی شریعتی اشاره ای می کنیم.
جلال متینی در کتاب "خاطرات سال های خدمت..." در بارۀ ماجرای استخدام علی شریعتی در گروه تاریخ دانشکدۀ ادبیات دانشگاه فردوسی مشهد می نویسد:
" در آن روزها برای انجام کاری به تهران رفته بودم. به دانشکدۀ ادبیات سری زدم. آقای دکتر عباس زریاب خویی که مدیریت گروه تاریخ دانشگاه تهران را بر عهده داشتند، دوستانه به من گفتند چرا شما با دو ضابطه در استخدام دو استادیار عمل کرده اید؟ تصمیم گروه آموزشی زبان و ادبیات فارسی کاملا درست است. چرا گروه آموزشی تاریخ شما به شیوۀ دیگری عمل کرده است؟ سابقۀ امر و مذاکرۀ خود را با آقای دکتر رجایی به ایشان عرض کردم. گفتند پس شما خبر ندارید که شریعتی اول برای استادیاری در دانشکدۀ ادبیات تهران اقدام کرده بود. ما مدارکش را کافی تشخیص ندادیم و با وجود اصرار سازمان امنیت در استخدام وی، آن را رد کردیم. شما چرا او را با این مدرک می خواهید استخدام کنید؟" (صص۱۰۱-۱۰۲.)
دو دهه پیش از این، در مقالۀ " دکتر علی شریعتی در دانشگاه مشهد (فردوسی)"، جلال متینی همین ماجرا را این گونه می نویسد:
" ما در مشهد نمی دانستیم دکتر شریعتی قبلاً برای استخدام در دانشگاه تهران، مدارک خود را به گروه تاریخ آن دانشگاه تسلیم کرده بوده و دانشگاه تهران تقاضای وی را با توجه به درجۀ لیسانس او در زبان و ادبیات فارسی و دکتری در رشتۀ "تاریخ" (که به راستی دکتر در تاریخ هم نبود) نپذیرفته بوده است. اینک که مدارک وی در دانشکدۀ مشهد برای استادیاری قابل قبول تشخیص داده شده و برای انجام امتحانات سه‌گانه به گروه تاریخ تهران فرستاده شده بود، اعضای گروه تاریخ دانشگاه تهران متعجب می شوند که چرا " کوسه و ریش پهن" و چرا " یک شهر و دو نرخ"! چرا برای استادیار زبان و ادبیات فارسی آن چنان دقت می کنند، ولی در مورد تاریخ نه. پس با خود می گویند وقتی دانشکده‌ای تا این حد به مدارک علمی معلمان آیندۀ خود بی توجه است، ما چرا مانع بشویم. ( این موضوع را یکی از استادان فاضل و سرشناس گروه آموزشی تاریخ دانشکدۀ ادبیات تهران، در همان زمان، به طور خصوصی به من اظهار داشت و من نیز نظر خود و مصوبۀ قبلی شورای دانشکده و رئیس وقت دانشکدۀ ادبیات مشهد را برای وی شرح دادم). " مجلۀ ایران شناسی، سال پنجم، صفحۀ ۸۵۴".
نکته ای که در مورد این دو روایت از یک موضوع جلب توجه می کند، این است که در روایت چاپ شده در مجلۀ ایران شناسی در اوایل دهۀ هفتاد و در زمان حیات زنده یاد دکتر عباس زریاب خویی، آن دانشی مرد بی همال، نامی از ایشان به میان نمی آید و جلال متینی می نویسد: " یکی از استادان فاضل و سرشناس گروه آموزشی تاریخ دانشکدۀ ادبیات تهران" و نیز نامی از سازمان امنیت (ساواک) نمی برد. اما در روایت چاپ شده در کتاب "خاطرات سال های خدمت..." که دو دهه پس از رحلت زنده یاد دکتر عباس زریاب خویی منتشر شده است، از دکتر زریاب نام می برد و از قول ایشان می نویسد که علی رغم اصرار ساواک در استخدام علی شریعتی در گروه تاریخ دانشکدۀ ادبیات دانشگاه تهران، مدیریت این گروه با استخدام علی شریعتی مخالفت کرده است. به قول خود جلال متینی " چرا یک شهر و دو نرخ؟ ". چرا پس از گذشت دو دهه، سروکلۀ ساواک پیدا شد؟ چرا جلال متینی در زمان حیات دکتر زریاب خویی ننوشت که دکتر زریاب خویی به وی این گونه گفته است؟
جلال متینی در کتاب "خاطرات سال های خدمت..." می نویسد : " در کتاب "دکتر علی شریعتی در دانشگاه مشهد (فردوسی)" مطالب مذکور در آن دو مقاله را همراه با پنج پیوست و با استفاده از اسناد آزاد شدۀ ساواک در بارۀ دکتر علی شریعتی چاپ کرده ام." ص ۱۰۳.
باید توجه کرد که اسناد ساواک دربارۀ دکتر علی شریعتی "آزاد" نشده است، بلکه همچون برخی پرونده های بازجویی های افراد و گزارش های خبرچین ها و ماموران رسمی ساواک در مورد کسان و گروه های سیاسی مخالف نظام حاکم وقت، از سوی نهاد های امنیتی جمهوری اسلامی به صورتی گزینشی در قالب کتاب منتشر شده است و پژوهشگران مستقل به آن اسناد دسترسی ندارند؛ بر خلاف آنچه در کشورهای غربی مرسوم است که پس از گذشت چند دهه، برخی اسناد بایگانی های خود را آزاد می کنند و در معرض دید و دسترس عموم می گذارند.
جلال متینی اشتیاق سوزانی دارد که نظام سیاسی حاکم بر ایران در طول مدت سلطنت پهلوی را " حکومت مشروطه" جلوه دهد و بارها در کتاب خاطراتش آن را به کار برده است؛ از جمله در صفحۀ ۱۵۶ می نویسد :
" افراد صاحب نظر معتقدند که نقش جلال آل احمد و دکتر علی شریعتی در سال های پیش از انقلاب اسلامی در آماده ساختن جوانان برای مبارزه با حکومت مشروطه و برقراری جمهوری اسلامی به رهبری آیت الله خمینی بسیار موثر بوده است".
از کلی گویی‌هایی مثل " افراد صاحب نظر" که چنان اعتقادی دارند و بی ربط بودن جلال آل احمد و علی شریعتی با جمهوری اسلامی و نیز مخالفت فکری بخش مهمی از جوانان انقلابی در دهۀ چهل و پنجاه با دیدگاه های آل احمد ( برای نمونه بنگرید به مقالۀ امیرپرویز پویان، از بنیانگذاران چریک های فدایی خلق ایران : جلال آل احمد؛ خشمگین از امپریالیسم، ترسان از انقلاب) و شریعتی می گذریم؛ اما از این نمی‌توان گذشت که نظام سیاسی حاکم بر ایران از آغاز سلطنت رضا شاه پهلوی در سال ۱۳۰۴ شمسی تا سقوط آن در بهمن سال ۱۳۵۷، استبداد سلطنتی بوده است و نه آن گونه که جلال متینی خوش دارند " حکومت مشروطه ". بیشتر نخست وزیران ایران در این مدت یا غلام خانه زاد شاه بوده‌اند، یا چاکر جان نثار اعیحضرت؛ به جز دو سه مورد کوتاه مدت که نخست وزیران وقت سعی کرده‌اند به محمد رضا پهلوی بقبولانند که طبق قانون اساسی مشروطه، شاه مسوولیت سیاسی ندارد و باید سلطنت کند، نه حکومت. از جمله دورۀ نخست وزیری دکتر محمد مصدق که پس از گذشت دو سال و چند ماه بحرانی و مواجهه با انواع توطئه های داخلی و خارجی، به همت دولت های دموکراتیک امریکا و بریتانیا و همکاری دربار و ارتش و اوباش و اراذل و آخوندهای از قبیل بهبهانی، کاشانی و شمس قنات آبادی در " قیام ملی ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ "، عمر آن به سر آمد.
مورد قابل بحث دیگر در این زمینه، " دولت " سی و هفت روزۀ دکتر شاپور بختیار در زمستان سال ۱۳۵۷ است که در وضعیت ملتهب و آشفتۀ آن زمان، نمی‌توانست کاری از پیش ببرد. محمد رضا پهلوی روغن ریخته ای را نذر امامزاده‌ای کرد و شاپور بختیار هم حلقۀ اقبال ناممکن را جنباند. در وضعیتی که آلترناتیو نظام پهلوی، دولت موقت خود را معرفی کرده بود و مشغول مذاکره با سران نظامی و امنیتی رژیم در آستانۀ سقوط بود و نیز مذاکرات دیگری با بیگانگان، تا روند تغییر نظام سیاسی حاکم هر چه زودتر به سرانجام برسد. در این میانه، دولت مشروطۀ شاپور بختیار تقریبا هیچ کاره بود.
جلال متینی خود به روشنی در جاهای مختلف کتاب خاطراتش نحوۀ ادارۀ کشور به شیوۀ " حکومت مشروطه " را توضیح داده است. از جمله در صفحۀ ۲۸۰ می نویسد : " آقای هویدا نخست وزیر پیوسته خود را فقط رئیس دفتر شاهنشاه می خواندند، نه بیشتر." و در ادامه جمله‌ای از اسدالله علم وزیر دربار محمد رضا پهلوی، مندرج در صفحات ۳۳۳-۳۳۴ جلد چهارم خاطرات علم، را نقل می کند که به وضوح توصیف " حکومت مشروطۀ" محبوب جلال متینی است:
" شاهنشاه واقعا به حق باید متوجه همه جهات باشند. چنان که بلندپروازی ها و گه خوری های دولت و حزب اکثریت را نقش بر آب کردند." ( خاطرات سال های خدمت، صفحات ۲۸۰-۲۸۱.)
برای نمونه، مطالعۀ صفحات ۲۲۸-۲۲۹ و ۲۵۶ تا ۲۵۹و ۲۶۶-۲۶۷ کتاب خاطرات سال های خدمت جلال متینی، شیوۀ مملکتداری در " حکومت مشروطۀ پهلوی" را عیان می کند.
نکته ای از پرت بودن های جلال متینی از وقایع سیاسی روز کشور را ذکر می‌کنیم و پس از آن بر سر چند و چونی در نثر کتاب خاطرات سال‌های خدمت ایشان می‌رویم. جلال متینی می‌نویسد : " خاطرۀ دیگر مربوط به تابستان ۱۳۵۶ است که دانشگاه رضائیه میزبان کنگرۀ تحقیقات ایرانی بود. ... این کنگره چند روزی پس از "جمعۀ سیاه" و حادثۀ میدان ژالۀ تهران تشکیل می شد." (ص ۱۷۹.)
اگر نویسندۀ این کتاب (خاطرات سال های خدمت...) کسی غیر از دکتر جلال متینی، استاد فاضل زبان و ادب فارسی و مصحح چند متن کهن ارجمند فارسی و نویسندۀ چند ده مقالۀ تحقیقی ارزشمند در زمینۀ متون و ادب کهن فارسی، بود؛ نیازی به ایراد گرفتن از نثر فارسی ایشان نبود.
نثر فارسی کتاب بیشتر به روایت شفاهی خاطراتی مانند است که به متن مکتوب تبدیل شده باشد؛ نه این که استاد فاضلی در زبان و ادب فارسی، که از جوانی به تدریس و تحقیق در زبان و ادب کهن و گاه معاصر فارسی مشغول بوده است، آن را نوشته باشد.
در زیر مواردی از سهوهای نگارشی استاد متینی را عرض می کنیم:
۱. به کار بردن "مشکوک شدن" به جای " شک کردن " یا " ظنین شدن". در صفحۀ ۵۳ می نویسند: " مشکوک شدم که نشود در نقل آن عبارت دچار اشتباه شده باشم". یا در صفحۀ ۲۲۳ می نویسند : " یکی از افراد گارد دانشگاه به دانشجویی که چمدان بسیار سنگینی را حمل می کرده است مشکوک می شود و...".
۲. به کاربردن " استعفاء دادن" به جای " استعفاء کردن". برای مثال در صفحۀ ۷۶ می نویسند : " متاسفانه آقای دکتر سامی راد " به کوشش" آقای سید جلال تهرانی استاندار و نیابت تولیت آستان قدس رضوی از ریاست دانشگاه استعفاء دادند." و نمونه های دیگر در صفحات ۸۳، ۸۹، ۱۱۹، ۱۲۰، ۱۲۱، ۱۲۳، ۱۶۰، ۱۶۱ و ...
۳. به کاربردن " به عنوان " به جای " به مثابه" یا " به منزله" یا " در مقام " و معادل های درست تر، متناسب با جمله. برای نمونه به صفحات ۹۴، ۱۰۰، ۱۰۱، ۱۰۶، ۱۱۱، ۱۱۳، ۱۱۵ و... نگاه کنید.
۴. استفاده از ترکیب های غیر فصیح مانند " شئونات " در صفحۀ ۹۴ و " فرمایشات " در صفحۀ ۹۹.
۵. به کاربردن " به توسط " در غیر محل خود. به این جمله دقت کنید : " این کتاب (هدایه المتعلمین فی الطب) قدیمی ترین متن پزشکی موجود به زبان فارسی است که در حدود سال ۳۷۰ ه.ق. به توسط ابوبکر ربیع بن احمدالاخوینی البخاری تالیف شده است ... تصحیح این اثر به توسط بنده و بعدها چاپ آن به توسط دانشگاه مشهد." (ص۱۰۳). خواننده ای که دغدغۀ زبان فارسی دارد، ممکن است پیش خود بگوید که اخوینی بخاری " واسطه" ی تالیف این کتاب بوده است و دکتر جلال متینی " واسطه" ی تصحیح آن و دانشگاه مشهد هم " واسطه" ی چاپ کتاب بوده اند!
۶. استفاده از فعل مجهول، که اگر از نوقلمان قابل اغماض باشد؛ برازندۀ استاد زبان و ادب فارسی نیست. برای مثال، در صفحۀ ۲۲۷ می‌نویسند: "علوم پایه به توسط استادان دانشکدۀ علوم تدریس می شد". این جمله را می توان این گونه نوشت " علوم پایه را استادان دانشکدۀ علوم تدریس می کردند". یا جای دیگر می نویسند : "همین که شام خورده شد." (ص۱۱۰). آیا بهتر نیست بنویسیم " (مهمانان یا...) شام را خوردند"؟.
۷. به کاربردن تعبیرات ترجمه ای نازیبا مثل " روی چیزی حساب کردن" در این جمله : " ممکن است یا از ریاست دانشگاه برکنار شوم یا خود استعفاء بدهم، شما نباید روی این ماشین ها حساب کنید." (ص۲۶۵)
۸. به کاربردن واژه ها و ترکیب های نازیبا و نه چندان درستی مانند بالاخره (ص۱۴۷)، شرایط (ص۲۳۳)، اساتید (ص۲۸۳)، فاقد چیزی بودن (ص۲۹۳) و ویران ساختن (ص۲۹۴)؛ که می توان به جای آنها واژه ها و ترکیب های درست تری مثل سرآخر، وضعیت، استادان، نداشتن و ویران کردن را به کار برد.
سخن را با بیتی از شاهنامۀ فردوسی، خورشید خراسان، آن بزرگ بی مانند ( به تعبیر شاهرخ مسکوب) آغاز کردیم؛ با بیتی دیگر از شاهنامۀ فردوسی نیز به پایان می بریم:
 
که گر بر خرد چیره گردد هوا
نیابد ز چنگ هوا کس رها
(داستان بیژن و منیژه. بیت ۸۴۰. دفتر پنجم شاهنامه چاپ مسکو)
 
۱۹ بهمن ماه ۱۴۰۰

منبع:پژواک ایران