PEZHVAKEIRAN.COM تاریخ نگاری به سبک استاد دکتر علی میرفطروس
 

تاریخ نگاری به سبک استاد دکتر علی میرفطروس
ح. مومنی زاده

 یکی از تفریحات سالم فقیر، ضمن وقت گذرانی و بازی با سگ ها و گربه های محترم، تورق برخی " متاب" هاست. متاب هایی که بحمدالله والمنه به حد وفور فضاهای مجازی و حقیقی، ازجمله کتابخانه ها و کتابفروشی ها را انباشته اند و به راحتی اسباب تفریح و انبساط خاطر مخلوقات را فراهم کرده اند.

          یادش به خیر مرحوم مجله "آدینه" که در دهه هفتاد خورشیدی در برخی شماره هایش بخشی با عنوان " متاب" داشت و به معرفی و نقد و تحلیل متاب هایی می پرداخت که جالب توجه بودند.

          در ابتدای این بخش از " آدینه" نوشته بودند :" متاب بر وزن کتاب، مانند معر بر وزن شعر، لطیفه ای است با ظاهر کتاب که جماعت متاب نویس و متاب چاپ کن را از آن صدها خاصیت و نعمت است و در افواه و انظار عوام و خواص از شیوه های کتابسازی و از اجزاء پر فایدت صنعت چاپیدن به شمار است. جماعت کتابخوان را از متاب زیان مادی و معنوی رسد، اما از آن مضحکه نیز فراهم آید که با فراغت شاد و خنده وافر قرابت دارد. فرهنگ مستطاب متاب - جلد پنجم ص 1001 ذیل حرف م".

          نقل شد از " آدینه " شماره 76، دی ماه 1371 ، صفحه 32.

          برخی متاب ها را از آخر شروع به تورق و مرور می کنم که گاه در همان صفحات آخر می مانم و همان جا می مانم! مطالب آن قدر سنگین و فلسفی می شوند که چاره ای جز رها کردن متاب نیست. این داستان اخیرا برای متاب " آسیب شناسی یک شکست" اثر عدیم النظیر استاد دکتر علی میرفطروس اتفاق افتاد. متاب مستطاب حضرتشان را دقیقا از بخش پایانی که عنوان سنگین " خاطرات و خطرات" دارد و خواننده را به یاد کتاب معروفی از معاریف با همین عنوان می اندازد، آغاز به " مطالعه" کردم.

          چشمتان روز بد نبیند! چیزهایی در همین بخش کوتاه و در یکی دو پاراگراف دیدم، که دلم نیامد با عزیزان نادیده ای که احتمالاً این متاب مستطاب را ندیده اند و از برکاتش بهره مند نشده اند، در میان نگذارم.

عنوان کامل متاب استاد دکتر علی میرفطروس این است: " دکتر محمد مصدق، آسیب شناسی یک شکست ( از انقلاب مشروطه به انقلاب اسلامی) ". استاد در این اثر پا توی کفش پاتولوژیست ها کرده اند و علاوه بر آسیب شناسی شکست دکتر محمد مصدق، به بررسی و تحلیل وقایع تاریخ معاصر ایران از جنبش مشروطه خواهی تا حوادث سال 1357 که منجر به پایان نظام سلطنتی در ایران شد، پرداخته اند که از حوصلۀ این وجیزه خارج است و فقط به دو صفحه از بخش آخر این اثر می پردازیم.

          استاد در صفحات ۴۲۱-۴۲۲ اثرشان (بنده نسخه ای از چاپ دوم (شرکت کتاب امریکا ۲۰۰۸) این اثر را در اختیار دارم که افست کاران داخل کشور زحمت چاپ و نشر آن را کشیده اند و انگار تا کنون چاپ چهارم آن هم به بازار آمده است که بنده ندیده ام) چنین نگاریده‌اند:

          " من در آن روزهای تعقیب و گریز، کمتر به اصطلاح "آفتابی" می شدم. در آن روزها، کتابفروشی مدرنی به نام "کتابفروشی تاریخ" در منطقه عباس آباد تهران، به همت استاد ایرج افشار و فرزندش (بابک افشار) تاسیس شده بود که بسیار غنی و چشم گیر بود. این، اولین کتابفروشی به سبک کتابفروشی های اروپایی در ایران بود.

          در یکی از غروب ها، وقتی به کتابفروشی "تاریخ" وارد شدم دیدم که شاهرخ مسکوب، استاد عبدالحسین زرین کوب، فریدون مشیری و محمد پروین گنابادی با دکتر مهرداد بهار در باره خمینی و سیاست های حزب توده و شخصیت کیانوری " مجادله" می کنند.

          مهرداد بهار، شاهرخ مسکوب و محمد پروین گنابادی (مترجم نامدار کتاب "مقدمه"ی ابن خلدون) در جوانی از مسئولان برجسته حوزه های حزب توده در اصفهان و مشهد بودند.

          روشن بود که حمایت مهرداد بهار از خمینی نه به خاطر اعتقادات مذهبی او بلکه بیشتر به خاطر تعلقات گذشته‌اش به حزب توده و ضدیتش با شاه بود، اما - در هر حال- در آن روزها، موضع گیری های مهرداد بهار برایم بسیار بسیار سوال انگیز بود:

          - پسر استاد ملک الشعراء بهار و استاد بزرگ اساطیر و تاریخ ایران باستان چرا و چگونه از خمینی حمایت می کند؟

          در چنان حالتی از "پرستش" و "پرسش"، وقتی به خانه رسیدم و ماجرا را به همسرم گفتم؛ پرسید:

          - بالاخره تو با کی هستی؟ با دکتر مهرداد بهار؟ یا با شاهرخ مسکوب؟

          گفتم:

          - با همه علاقه و ارادتم به مهرداد بهار، من در کنار حزب توده و انقلاب اسلامی نخواهم بود!

          بعدها - در پاریس- وقتی که از آن "مجادله" با شاهرخ مسکوب صحبت می کردیم، او گفت:

          - "مهرداد بهار برای رفتن شاه و آمدن خمینی، حتی حاضر بود نماز هم بخواند!".

چنین به نظر می رسد که این خاطره بافی استاد دکتر علی میرفطروس در پایان متابشان، به منزلۀ جمع بندی و نتیجه گیری از مباحث و تحلیل های سنگینی باشد که پیرامون شکست جنبش های مردمی در ایران معاصر از مشروطیت تا سقوط سلطنت پهلوی مرتکب شده اند.

          فقیر با بضاعت اندکی که در مطالعۀ تاریخ معاصر ایران دارم، سعی می کنم با مراجعه به برخی منابع و مستندات خلاف نظر استاد دکتر علی میرفطروس را اثبات کنم.

          چند نکتۀ قابل بحث در خاطره بافی استاد دکتر علی میرفطروس جلب توجه می کند : کتابفروشی تاریخ متعلق به بابک افشار فرزند ایرج افشار یزدی، حضور همزمان زنده یادان محمد پروین گنابادی، مهرداد بهار و شاهرخ مسکوب در یکی از غروب های احتمالاً تابستان سال شصت (البته استاد دکتر علی میرفطروس دقیقا زمان وقوع این ماجرا را ذکر نمی کنند، اما واضح است که بگیر و ببندها و دستگیری های فله ای در حدود خرداد ماه سال شصت آغاز شد) در کتابفروشی تاریخ و مجادلۀ این سه تن با عبدالحسین زرین کوب و فریدون مشیری در بارۀ "خمینی و سیاست های حزب توده و شخصیت کیانوری" که استاد دکتر علی میرفطروس مدعی اند که شاهد این "مجادله" بوده اند و نیز مدعی اند که مهرداد بهار از خمینی حمایت می کرده است، البته به قول ایشان " نه به خاطر اعتقادات مذهبی او (مهرداد بهار) بلکه بیشتر به خاطر تعلقات گذشته اش به حزب توده و ضدیتش با شاه". در پایان هم جمله ای از شاهرخ مسکوب نقل می کنند که به ایشان (استاد دکتر علی میرفطروس) در پاریس گفته است که "مهرداد بهار برای رفتن شاه و آمدن خمینی، حتی حاضر بود نماز هم بخواند!".

راقم این سطور معتقد است که آنچه استاد دکتر علی میرفطروس در این خاطره بافی مدعی است، با واقعیت جور در نمی آید و حضور همزمان زنده یادان محمد پروین گنابادی، شاهرخ مسکوب و مهرداد بهار در کتابفروشی تاریخ در نیمۀ اول سال ۱۳۶۰ دروغی است که استاد دکتر علی میرفطروس به هم بافته است تا عقده های چپ ستیزی اش را قدری تسکین و تشفی دهد.

          محمد پروین گنابادی در دوم شهربور ۱۳۵۷ از دنیا رفت و کتابفروشی تاریخ پس از وفات وی افتتاح شده است. شاهرخ مسکوب در زمان مورد نظر استاد دکتر علی میرفطروس، مدتی بود که از ایران مهاجرت کرده بود و مهرداد بهار نیز از مراجعان کتابفروشی تاریخ نبوده است.

          اما تفصیل ماجرا:

          بنا به خبر درج شده در روزنامۀ اطلاعات پنجم شهریور ۲۵۳۷ (۱۳۵۷) صفحۀ ۱۶، محمد پروین گنابادی "قبل از ظهر پنجشنبه دوم شهریور ماه، در سن ۷۵ سالگی دار فانی را وداع گفت".

          در همین شمارۀ پنجم شهریور ۱۳۵۷ روزنامۀ اطلاعات، مطلبی با عنوان "زندگی نامۀ شادروان استاد محمد پروین گنابادی" چاپ شده است و نیز گفت و گوی محمد اسماعیل وطن پرست با محمد پروین گنابادی درج شده است با این عنوان "آخرین گفت و گو با شادروان استاد محمد پروین گنابادی در باب زبان و ادبیات، عرفان و شعر و نثر امروز".

          محمد پروین گنابادی چند سال آخر عمر بر اثر بیماری ملازم بستر بود و از منزل بیرون نمی رفت. این که وی سه سال پس از وفات به کتابفروشی تاریخ رفته باشد و با چند تن از دیگر بزرگان فرهنگ ایران پیرامون خمینی و کیانوری مجادله کند، فقط می تواند برساختۀ اذهان بیمار و جاعلان و دروغ پردازان باشد.

          در همین شمارۀ روزنامۀ اطلاعات پنجم شهریور ۱۳۵۷ صفحۀ ۲۹، گزارش مفصلی که تمام صفحه را در بر می گیرد، به مناسبت آغاز به کار "دولت آشتی ملی" جعفر شریف امامی -آخوندزادۀ تکنیسین لوکوموتیو و رئیس لژ فراماسونری در ایران- چاپ شده است با عنوان "مروری اجمالی بر کابینه های پس از شهریور ۲۰ تا کنون". نکتۀ جالب توجه این گزارش، آن است که در بارۀ کابینۀ دکتر محمد مصدق، بدون ذکر نام مصدق، فقط نوشته اند: "در پی کابینۀ علاء کابینۀ دیگری روی کار آمد که با قیام ملی ۲۸ مرداد ۲۵۱۲ شاهنشاهی سقوط کرد"! در شهریور ۱۳۵۷ که روزنامه های اطلاعات و کیهان پر از شرح اخبار و عکس و تفصیل افاضات آیات عظام و حجج اسلام است، هنوز نام عزیز محمد مصدق ممنوع است!

یادداشت های روزانۀ شاهرخ مسکوب از سال ۱۳۵۷ تا ۱۳۷۶ در کتاب بسیار ارجمند " روزها در راه" منتشر شده است. شاهرخ مسکوب در صفحۀ دوم پیشگفتار این کتاب می نویسد: " از یک سال و نیم بعد از انقلاب در پاریس ماندگار شدم". وی چند ماهی از این یک سال و نیم را نیز در تمهید و تدارک استقرار در پاریس می گذراند و حضور دائم در ایران ندارد.

          شاهرخ مسکوب در یادداشت‌های روزانۀ مربوط به سال های ۱۳۵۷ تا ۱۳۵۹ که بخشی از آن در ایران می گذرد، هیچ اشاره ای به حضورش در جمعی که محمد پروین گنابادی و مهرداد بهار هم بوده اند، نمی‌کند؛ اما از دیدارش با احسان طبری و بازدید از نمایشگاه عکس شهیدان توده‌ای در دانشگاه صنعتی شریف سخن می گوید. در صفحۀ ۹۵ کتاب "روزها در راه" ذیل یادداشت روز چهارم تیر ماه ۱۳۵۸ شرح دیدارش با احسان طبری را نوشته است و در صفحات ۸۹ تا ۹۳ ذیل یادداشت روز سی ام اردیبهشت ۱۳۵۸ شرحی از دیدار از نمایشگاه عکس شهیدان توده ای در دانشگاه صنعتی شریف آورده است. در صفحۀ ۸۹ در این مورد می نویسد : "رفته بودم که جوانی، پاکی و دلیری خودم را ببینم".

          آخرین یادداشت مربوط به حضور شاهرخ مسکوب در ایران در کتاب "روزها در راه" مربوط به یازدهم خرداد ماه ۱۳۵۹ است و پس از آن یادداشت های خارج از ایران با روزنوشته های سپتامبر ۱۹۸۱ شروع می شود.

          برای این که اندکی با روحیات و حال و هوای شاهرخ مسکوب در بحبوحۀ انقلاب ۵۷ و دیدگاه هایش پیرامون وقایع آن مقطع تاریخی آشنا شویم، چند یادداشت از سال ۱۳۵۷ را می خوانیم:

          شاهرخ مسکوب در یادداشت روز یکم دی ماه ۱۳۵۷ می نویسد : " سرما هست و نفت نیست. تاریکی هست و برق نیست. زندگی روزانه در آنجا سخت است. اما گمان نمی کنم سخت تر از گذشته باشد که هم سخت بود و هم کثیف و لزج مثل لجن. انگار توی مرداب راه می رفتیم". روزها در راه، ص ۳۵.

          در یادداشت روز هشتم دی ماه ۱۳۵۷ می نویسد : " من این روزها خیلی از قحطی می ترسیدم. از پاریس همین فکر آزارم می داد که آریامهر و ارتش جنگاور و دلیرش برای به زانو در آوردن مردم، آنها را از گرسنگی و تشنگی بکشند. از این فاتحان سوم شهریور و دست پروردگان فاتحان ویتنام چنین تاکتیک های مدرن و بشردوستانه ای بعید نیست". روزها در راه، ص ۳۸.

          در یادداشت روز بیست و سوم بهمن ۱۳۵۷ می نویسد : " امروز صبح که از خانه بیرون آمدم برای اولین بار در عمرم احساس آزادی کردم. پس از نمی دانم چندین سال که فکر و آرزوی آزادی در من جوانه زده است!". روزها در راه، ص ۶۰.

شاهرخ مسکوب در یادداشت روز بیست و هشتم بهمن ماه ۱۳۵۷ می نویسد : "ویژگی دیگر (انقلاب ۵۷) پیشتازی توده ها بود. پیشتازی رهبری شوندگان نسبت به رهبری کنندگان. به عنوان نمونه روز شنبه ۱۱/۲۱ فدائیان و مجاهدین خود به یاری همافران شتافتند نه به درخواست یا دستور رهبران نهضت". روزها در راه، ص ۶۸.

          در یادداشت روز ششم اسفند ماه ۱۳۵۷ می نویسد : " و اما وصیت نامۀ گلسرخی و دانشیان. از خواندن آنها زنده شدم، به نحو دردناکی زنده شدم. مثل این که با مشقت و رنج از گور بیرون آمدم. وصیت نامۀ دانشیان این طور تمام می شود : هر مرگ دریچه ای است که به روی دروغ، فحشاء، فقر و گرسنگی بسته خواهد شد و آنگاه دریچه ای باز خواهد شد که از آن نور زندگی بتابد، به این نور تن بسپاریم، به این نور.". روزها در راه، ص ۷۱.

          مسکوب در یادداشت روز یازدهم اسفند ماه ۱۳۵۷ می نویسد : " با نطق دیروز آقا در مدرسۀ فیضیۀ قم و اعلامیۀ پریروز گمان می‌کنم مذهب به طور جدی برای اولین بار مشت آهنین خود را نشان داده است. دیکتاتوری نعلین!". روزها در راه، ص ۷۱.

          در یادداشت روز نوزدهم اسفند ماه ۱۳۵۷ می نویسد : " دیروز هم که در گورستان بقیع ماشاءالله هنگامه کرد. هم غیر مستقیم به سنی ها زد (که گفت دین اسلام به وسیلۀ تشیع زنده مانده است)، هم به ملیون، هم به صاحبان قلم؛ آن هم با چه تاکید و اصراری! همان داستان همیشگی دارد تکرار می شود. هر کس خلاف ایشان فکر کند یا نادان است یا خائن! چند بار تاکید کرد که این نهضت از پانزده خرداد شروع شده، ملی نیست، دموکراتیک نیست، اسلامی است و... ظاهرا ایشان هنوز نتوانسته است دوشنبۀ گذشته و جمع شدن بر سر خاک مصدق را هضم کند. عجیب است که آریامهر هم نمی توانست. البته معنی ضمنی و شاید تا اندازه ای صریح رفتن سر خاک مصدق (۱۴ اسفند) مخالفت با سلطۀ روحانی ها بود که مردم دارند سنگینی آن را به شدت حس می کنند." روزها در راه، صص ۷۴-۷۵.

          شاهرخ مسکوب در یادداشت روز بیست و سوم اسفند ماه ۱۳۵۷ می نویسد : "چی بود و چی شد. زیباترین واقعه، شگفت انگیز ترین انفجار نوری بود که در عمرم دیده بودم چه زود و چه آسان به ابتذال کشیده شد. این انقلاب عجیب را می گویم. ... فقط در ۱۵ روز به وحشیگری، خودکامگی و انحصارطلبی کشیده شد." روزها در راه، صص ۷۷-۷۸.

          در یادداشت اول فروردین ماه ۱۳۵۸ می نویسد : "اولین عید بی پادشاه است بعد از دو هزار و پانصد سال، اما تفاوتش با عیدهای دیگر حس نمی شود. انگار نه انگار. عید بوی خفقان و مرگ می دهد. بوی استبداد و خودکامگی هوا را سنگین و تنفس را دشوار کرده است. ریه هامان مثل تمام عمر پر از هوای مسموم است." روزها در راه، ص ۸۳.

          مسکوب در یادداشت روز دوازدهم فروردین ماه ۱۳۵۸ می نویسد : " خدا عاقبت کار را به خیر کند. چون روحانیون حریصانه به قدرت چسبیده اند و تنگ نظرانه از آن نگهداری می کنند و ظاهرا از همین اوایل کار ملاحظات اخلاقی را هم دارند زیر پا می گذارند." روزها در راه، ص ۸۵.

و اما کتابفروشی تاریخ بابک افشار.

          در پانزدهم اسفند ماه ۱۳۸۳ به مناسبت اولین سالگرد وفات بابک افشار، در ایران جلد اول کتابی منتشر شد با عنوان " کتابفروشی - یادنمای بابک افشار" به خواستاری ایرج افشار. جلد دوم این کتاب در سال ۱۳۸۷ منتشر شد. آنچه در این کتاب آمده است، مقالاتی است به قلم نویسندگان متعدد پیرامون مسائل و تاریخ کتابفروشی در شهرهای مختلف ایران. دو مقاله از جلد اول این کتاب در بارۀ بابک افشار و کتابفروشی تاریخ جالب توجه است؛ مقاله ای به قلم ایرج افشار با عنوان "بابک، بنیادگذار کتابفروشی تاریخ" در صفحات ۷۰۷ تا ۷۱۲ و مقاله ای دیگر به قلم محمد رسول دریاگشت با عنوان "کتابفروشی تاریخ و نشر برزو" در صفحات ۲۶۷ تا ۲۷۶ این کتاب.

          ایرج افشار در مقاله اش می نویسد : "دو سالی در ساختمانی از موقوفۀ پدری که برای کمک به مجلۀ آینده در اختیارمان گذارده بود به نشر مجله و خدمات فروش و صدور کتاب مشغول بودیم. دوستان عزیز کاووس جهانداری و قدرت الله روشنی هم همراه شده بودند و سپس تر کریم اصفهانیان و محمد رسول دریاگشت. از اواخر بهار ۱۳۶۰ ش که وضع فرهنگی ایران رنگی تر یعنی افقی دگرگونه تر از پیش به خود گرفت، من جانب احتیاط را در آن دیدم که آن دستگاه را به مناسبت آنکه دوستان می آمدند و می رفتند و می گفتند و می خندیدند از هم واچینم و دست از آن گونه هم نشینی بشویم.

          بابک که به کار کتاب علاقه مندی یافته بود فروش کتاب را پیشۀ خود کرد و در ساختمانی که ملک دایی اش (هرمز افشاریه) بود به ترتیب کتابفروشی آبرومند تازه ای دست زد. روزی از من پرسید نامش را چه بگذارم؟ به او گفتم چون به تاریخ دلبسته ای و می‌خواهی کتابفروشی‌ات جنبۀ تخصصی داشته باشد نام آن را "تاریخ" بگذار که تاریخ گویای بسیاری از حقایق است و رویدادها". کتابفروشی- یادنمای بابک افشار- جلد اول، ص ۷۰۸.

محمد رسول دریاگشت در مقاله اش، کتابفروشی تاریخ و نشر برزو، می نویسد:

          "بعد از انقلاب، در سال ۱۳۵۸ ش بابک افشار در کنار پدرش و با مدیریت او و با همکاری آقایان کاووس جهانداری و قدرت الله روشنی زعفرانلو "سازمان کتاب" را راه انداختند. کار این سازمان خرید و فروش و پخش کتاب بود. افسوس که دیری نپایید.

          سپس بابک به تنهایی کتابفروشی تاریخ را در ساختمانی در خیابان میرزای شیرازی رو به راه کرد. پس از مدتی کتابفروشی را به ساختمان فروردین، خیابان انقلاب، پایین تر از دانشگاه تهران، رو به روی سینما سپیده انتقال داد، سال ۱۳۶۰ یا ۱۳۶۱ ش بود." کتابفروشی- یادنمای بابک افشار- جلد اول، ص ۲۶۸.

          محمد رسول دریاگشت در مقاله اش نام ۹۶ تن از کسانی که دست کم ماهی یکی دو بار به کتابفروشی تاریخ می رفته اند، آورده است. همۀ این مراجعان تقریبا از ادیبان، محققان و مترجمان سنت گرا بوده اند و نامی از محمد پروین گنابادی، شاهرخ مسکوب و مهرداد بهار به میان نیامده است. برای دیدن نام همۀ این کسان که بیشترشان از معاریف فرهنگ ایران معاصرند، به صفحات ۲۷۱ و ۲۷۲ کتاب " کتابفروشی- یادنمای بابک افشار" مراجعه کنید.

          محمد رسول دریاگشت در صفحۀ ۲۷۳ این کتاب از نیکوکار خردمندی به نام "شرفایی" یاد می‌کند که برای کتابخانه ای در روستای "جناح" بندر لنگه در جنوب ایران کتاب تهیه می کرده است و از مشتریان کتابفروشی تاریخ بوده است؛ اما از استاد دکتر علی میرفطروس که در آن زمان به سبب انتشار یک شماره نشریۀ دانشجویی و "حلاج" شان و نیز تحقیقات عمیق دیگرشان در زمینۀ تاریخ ایران و اسلام شناسی، به اقرب احتمال از رجال سرشناس بوده اند، در عداد مراجعان کتابفروشی تاریخ نامی نبرده است.

          پایان سخن این که استاد دکتر علی میرفطروس اگر دغدغۀ آزادی و آگاهی دارند - آن گونه که در بخش زندگی نامۀ ایشان در تارنمای علی میرفطروس نوشته اند : "آثار او به راستی شاهنامۀ آگاهی و آزادی است"- به جای خاطره بافی و جعل و دروغ پردازی پیرامون کسانی که سال هاست رخ در نقاب خاک کشیده اند و توانایی پاسخ دادن به اباطیل استاد را ندارند، به کار تحقیقی درست و حسابی بپردازند؛ البته اگر توان و سواد و دانش آن را داشته باشند. برای مثال ایشان که دل پر خونی از حزب توده و توده ای ها دارند، بکوشند و در این اواخر عمر کتابی بنویسند که دست کم - من باب نمونه- کسری از ارزش های کتاب "مدرنیته، شبهه و دموکراسی - بررسی موردی حزب توده" اثر اصغر شیرازی داشته باشد. این کتاب اصغر شیرازی تحقیقی روشمند و شایان تحسین پیرامون حزب تودۀ ایران است.

 

منابع:

۱.روزنامۀ اطلاعات. یکشنبه پنجم شهریور ۲۵۳۷ (۱۳۵۷).

۲.روزها در راه. شاهرخ مسکوب. نشر خاوران. پاریس. ۱۳۷۹

۳.کتابفروشی-یادنمای بابک افشار. به خواستاری ایرج افشار. گردآورندگان:سید فرید قاسمی، عبدالحسین آذرنگ، علی دهباشی و نادر مطلبی کاشانی. جلد اول. نشر شهاب ثاقب. تهران. ۱۳۸۳.

 

ح.مومنی زاده. بهمن ۱۴۰۰

منبع:پژواک ایران