PEZHVAKEIRAN.COM داستان شاهزاده ی کوچولو و نقدی بر ترجمه خانم لیلی گلستان !
 

داستان شاهزاده ی کوچولو و نقدی بر ترجمه خانم لیلی گلستان !
علی شکر‌الهی

داستان شاهزاده ی کوچولو برای بسیاری شناخته شده است و نیازی به معرفی این کتاب که توسط نویسنده فرانسوی، آنتوان دُ سنت اگزوپری نوشته شده نیست !

زمانیکه خبر چاپ و نشر ترجمه داستان شاهزاده‌ی کوچولو توسط خانم لیلی گلستان پخش و پیرامون آن اطلاعاتی نیز در نشریات درج شد، انتظار میرفت بدلیل شناخت ایشان از زبان فرانسه و سابقه کارشان در امر ترجمه و با در نظر گرفتن ترجمه های گوناگون دیگر داستان شاهزاده‌ی کوچولو توسط مترجمینی سرشناس، ترجمه ایشان اینبار پربارتر از ترجمه های موجود باشد و کاستی‌های مترجمین قبلی را مرتفع کرده باشد، اما افسوس !

برای کسانی که از این موضوع بی خبرند باید اشاره کرد که داستان شاهزاده‌ی کوچولو، پیش از این توسط مترجمان بسیاری همچون آقایان ؛ محمد قاضی، احمد شاملو، ابوالحسن نجفی، پرویز شهدی، عباس پژمان، مدیا کاشیگر، مصطفی رحماندوست و … خانم‌ها ؛ زهرا رهنورد، دل آرا قهرمان،‌هانیه فهیمی، و حدود هشتاد بانوی ایرانی دیگر ترجمه شده است.

در کل حدود ۱۹۰ ترجمه گوناگون توسط همین تعداد مترجم ایرانی !

البته در نوشته های پیشین که در سایت پژواک ایران نیز درج شده است، به برخی از ترجمه‌ها پرداخته‌ام. 

و نقدهایی بر آنها نوشته ام.

من تا هم اکنون چهل و یک ترجمه پارسی را در دسترس دارم و بررسی کرده ام که البته از این چهل و یک ترجمه حدود هفت مورد آن نه ترجمه بلکه کپی و  تقلب از ترجمه شاملو و یا قاضی و یا مخلوطی از هر دو آنهاست !

ترجمه خانم لیلی گلستان گویا در عرض چند ماه به چاپ سوم هم رسیده است و البته این میزان چاپ و ترجمه و نشر، گویای استقبال مردم نه تنها در ایران بلکه در سراسر جهان از داستان زیبا و شیوای شاهزاده ی کوچولوست.

نظر به اینکه پرداختن به کاستی های ترجمه در کل کتاب، این بررسی را طولانی خواهد کرد، لذا در مرحله نخست تا فصل نهم را بررسی کرده و اشتباهات اساسی در ترجمه‌ی واژه ها از زبان فرانسه و کمبود ترجمه ی چندین خط در چندین فصل را آورده و به جاافتادگی ها اشاره خواهد شد !

ترجمه این کمبودها چنین است ؛

کمبود ترجمه در پایان فصل پنجم،

شاید از خود بپرسید، چرا در این کتاب، سایر طرح ها به عظمت طرح بائوبابها نیستند ؟

پاسخش بسیار ساده است…..

کمبود ترجمه در پایان فصل ششم ؛

و کمی بعد افزودی :

می دانی… زمانیکه آدمی براستی غمگین باشد، غروب آفتاب را دوست دارد.

پس تو در آن چهل و چهار بار ( تماشای غروب آفتاب ) براستی غمگین بودی ؟ 

 اما شاهزاده ی کوچولو پاسخی نداد. 

کمبودِ ترجمه متن پایانی فصل هشتم ؛

یک روز برایم بازگویی کرد :

“ من نمی بایست به او گوش می دادم. هرگز نباید به گلها گوش داد. باید آنها را نگریست و بوئید، گل من سیاره ام را عطر آگین می کرد ولی من آگاهی لذت بردن از آن را نداشتم. 

آن داستان چنگال ببرها که براستی کلافه ام کرده بود باید مرا نرم دل می کرد.

اشکالات و جا افتادگی ترجمه ؛

در صفحه ۴۰ چنین ترجمه شده ؛

من بند و بساطم را ول کردم. چکش و تشنگی و مرگم را وانهادم.

J’avais lâché mes outils.

Je me moquais bien de mon marteau, de mon boulon, de la soif et de la mort. 

بهتر نبود اینگونه ترجمه می شد ؛

ابزار کارم را رها کرده بودم، چکشم را، مهره ام را، تشنگی و مرگ را به تمسخر گرفته بودم. ( یا، به هیچ گرفته بودم ). 

ضمناً واژه boulon که در فصل هفتم آمده، به معنی مهره است و نه پیچ و در این جمله نیز جا افتاده !

نکته مهم دیگر اینکه در فصل اول جمله ای را ایشان چنین ترجمه کرده اند :

«خودم را تا حد او پایین نمی آوردم » !

اتفاقاً کاملاً برعکس است و در این ترجمه، جانمایه کلام از میان رفته است !

بایسته است یادآوری شود که، شاهزاده ی کوچولو، پرهیزکار و افتاده و متین است !

او در فصل اول چنین می گوید :

خود را همتراز او ( در قد و قواره او ) کرده ام. 

Je me mettais à sa portée. 

در فصل نخست نیز همه جا صحبت از طرح dessin است و نه نقاشی peintre زیرا که طرح با نقاشی کاملاً متفاوت است و نویسنده به قول خود طرحهایی کشیده است !

در همین فصل آدم بزرگ‌ها به او توصیه conseillé کردند که کشیدن مارهای بوآ را کنار بگذارد و نه اینکه از او «خواستند »!

نکته دیگر اینکه ؛ مار بوآ یک درنده un Fauve را قورت میداد. نه یک حیوان وحشی را.

وحشی به فرانسه، sauvage است.

در فصل دوم چنین ترجمه شده ؛

“ وقتی معمایی زیاد روی آدم اثر بگذارد، دیگر برای نافرمانی جرئتی نمی ماند.”

در مورد این جمله نیز دو اشکال وجود دارد، نخست معما énigme که باید “  راز  “ باشد و سپس واژه جرأت ! 

  ترجمه باید چنین باشد ؛

هنگامیکه رمز و راز( mystère ) بسیار تأثیر گذار باشد، آدمی جرأت نافرمانی ندارد.

     در ادامه ؛

“ با چشمانی حیرت زده به این شبح نگاه کردم. “

باید چنین باشد ؛ با چشمانی حیرت زده به این پدیدارگشته ( apparition ) نگاه کردم. 

شبح به فرانسه، Fantôme است. ضمن اینکه او در آن حضورش در مقابل خلبان، شبح نبود ! 

نکته ای دیگر ؛

“ دوستم با مهربانی لبخندی زد.” 

در این جمله کمبود یک واژه به چشم می‌خورد ؛ 

دوستم با مهربانی و چشم پوشی ( avec indulgence ) لبخندی زد.

هم مهربان بود و هم با گذشت !

نکته مهم‌تر اینکه هواپیمای او در کویر صحاری Sahara، منطقه ای بوسعت ۹ میلیون کیلومتر مربع در شمال آفریقا دچار نقص فنی شده است و نه در بیابان.

سنت اگزوپری در همه جا از واژه désert به معنی کویر استفاده کرده است، خطایی که بسیاری از مترجمین سرشناس نیز مرتکب شده اند !

نکته بسیار مهم دیگر اینکه، یکی از دردناک‌ترین موارد زندگی بشر، مسئله مرگ و زندگی ست !

سنت اگزوپری در فصل دوم مسئله مرگ و زندگی، بود و نبود را چنین زیبا بیان کرده است :

Or mon petit bonhomme ne me semblait ni égaré, ni mort de fatigue, ni mort de faim, ni mort de soif, ni mort de peur.

یکی از بهترین ترجمه ها ی این متن در فصل دوم ، از زنده یاد احمد شاملوست، با وجود اشکالات فراوان دیگر در ترجمه ایشان ؛

« و این آدمیزاد کوچولوی من هم اصلاً به نظر نمی آمد که راه گم کرده باشد، یا از خسته گی دم مرگ باشد یا از گشنه گی دم مرگ باشد یا از تشنگی دم مرگ باشد یا از وحشت دم مرگ باشد. »

  ترجمه خانم گلستان ؛

«اما به نظر می رسید که پسرک کوچولوی من، نه راه گم کرده و نه گرسنه و نه تشنه و نه از چیزی می ترسید. »

پرسش این است که مگر نویسنده فرانسوی نمی توانست تمامی موارد، خسته و تشنه و گرسنه و در ترس بودن را با یک واژه « در خطر مرگ بودن » خلاصه کند ؟

اینهمه تأکید بر واژه «در خطر مرگ» بودن برای چیست و چرا بسیاری از مترجمین این چندین بار تکرار در خطر مرگ بودن  را فاکتور می گیرند ؟

آیا به این دلیل که همچون سنت اگزوپری و یا شاملو با مرگ پنجه در نیفکنده بودند ؟!

«با مرگ نحس پنجه میفکن، بودن به از نبود شدن خاصه در بهار» !

صرفاً بخاطر آگاهی خوانندگان, ترجمه خود را نیز در اینجا میاورم و بررسی ترجمه خانم لیلی گلستان را در مقالاتی دیگر  دیگری خواهم کرد.

ضمن آنکه هر ترجمه و نوشتاری در مورد داستان شاهزاده ی کوچولو قابل ستایش و تقدیر است، چرا که این خود باعث خواهد شد بیشتر به این کتاب فلسفی سرشار از مهر و انسانیت پرداخته شود !

ولی آدم کوچولوی من به نظر نمی آمد که راه گم کرده باشد، یا از خستگی دَم مرگ باشد، یا از گرسنگی دَم مرگ باشد، یا از تشنگی دَم مرگ باشد و یا از ترس دَم مرگ باشد.

پایان سخن !

با سپاس فراوان از خانم لیلی گلستان که زحمت ترجمه این مانیفست انسانی را به عهده گرفتند و بخاطر موقعیتشان در معرفی این داستان سهمی ایفا کردند، بویژه اینکه به لحاظ چاپ و کاغذ و ویراستاری کاری ارزنده ارائه شده است.

علی شکرالهی

پاریس، اول آوریل ۲۰۲۴

منبع:پژواک ایران