هفتادمین سالگرد فرقه دمکرات آذربایجان
اتابک فتح‌الله زاده

اتابک فتح‌الله‌زاده

 

«ای کاش جعفر آقا بار سوم هم قبول نمی کرد. روس ها سرانجام  از اعتقاد و اعتمادش به کشور شوروی سواستفاده کردند. او از کجا می دانست که عاقبت کار به کجا خواهد کشید.»

این حرف های معصومه خانم مصور رحمانی، همسر سید جعفر جواد زاده خلخالی( پیشه وری) است که با درد و رنج برای افسران نظامی حزب توده ایران در باکو بیان می کرد. خانم رحمانی در خانه خود در تهران شاهد رفت و آمد هئیت سه نفره فرستاده  شوروی با پیشه وری بود که سرانجام سومین بار رضایت شوهرش را کسب کردند.

در آن ایام تمامی رهبران و کادرهای برجسته حزب کمونیست ایران (بجز سیروس آخوندزاده)  در اردوگاه ها  و زندان های مخوف استالینی زیر شکنجه جان سپرده بودند و دیگر در شوروی شخصیت درخور توجهی  نمانده بود که به دستور استالین  بازیگر نقش اول  فرقه دمکرات آذربایجان شود.

ما هر قضاوت تاریخی نسبت به رضا شاه داشته باشیم، نمی توانیم منکر این باشیم که سرانجام  پیشه وری ها و آوانسیان ها از زندان های رضا شاه زنده و سالم بیرون آمدند. استالین  کارگردانی ماجرای شوم آذربایجان را به میر جعفر باقروف واگذار کرد و باقروف هم برای  پیشبرد سناریوی خود بهتر از پیشه وری کسی را پیدا نکرد.  پیشه وری پاک دامن و خوش باور، همانند تمامی کمونیست های آن دوران،  بدون این که از سرشت و ماهیت حکومت شوروی و از سمت و سوی  تغییرات  ۲۵ ساله حکومت چنگیزی استالین  شناخت درستی داشته باشد با شیفتگی و اعتماد کامل، ساده دلانه  بازیگر سیاست های توسعه طلبانه ی حکومت شوروی شد.

تمامی اسناد و شواهد نشان می دهد طرح و پیدایش  فرقه دمکرات آذربایجان،  بدون این که روح پیشه وری و سران فرقه دمکرات خبر داشته  باشد از پیش در اتحاد جماهیر شوروی ریخته شده بود. اساسا هدف استالین و دولت شوروی توسعه طلبی و آرزویش تجزیه آذربایجان و کردستان بود. بدین گونه بی تردید  فرقه دمکرات آذربایجان  یک جنبش قایم به ذات و مستقل نبود و همانند انقلاب مشروطیت و یا نهصت خیابانی از دل و افکار هم وطنان آذربایجانی ما سر برون نیاورده بود. انقلاب مشروطیت  و نهصت خیابانی  حرکت هایی  اصیل ، آزادیخواهانه  و استقلال طلبانه علیه دولت هایی بودند که با توسل به زور خواهان تحکیم حکومت استبدادی بودند، در صورتی که خمیر مایه  فرقه دمکرات آذربایجان مضمون جدایی طلبی داشت و اساسا  با انقلاب مشروطیت و جنبش خیابانی از بیخ و بن متفاوت بود.
اگر فرقه دمکرات آذربایجان  در پی خودمختاری و حقوق دمکراتیک اقوام ایرانی در چهار چوب ایران بود، به چه سبب  یک کشور واحد  باید  دو نخست وزیر، دو پارلمان ، دو هئیت دولت ، دو پول جداگانه ، دو ارتش مجزا داشته باشد؟  در حقیقت خود باختگی و عدم اصالت در حکومت فرقه دمکرات به حدی بود که  لباس ارتش سرخ را با همان شکل و شمایل مورد استفاده  قرار می داد ، حتی درجات نظامی  قشون ملی فرقه دمکرات آذربایجان  کپی درجات نظامی ارتش سرخ شوروی بود . آخر ستارخان  ها و علی مسیو ها، شیخ محمد خیابانی ها، امیر خیزی ها  کی از این بازی ها داشتند و  به چه دلیلی باید قبول کرد که  فرقه دمکرات آذربایجان ادامه دهنده انقلاب مشروطیت و نهصت خیابانی می باشد؟

پیش زمینه  فکری طراحی ماجرای فرقه دمکرات از دورانی شکل گرفته بود  که استالین  و دولت شوروی در اواخر جنگ جهانی دوم، همین که پیروزی خود را نزدیک دیدند آنگاه  برای توسعه طلبی  دور برداشتند . هر کجا امکان پیدا کردند  با گستاخی حاکمیت های ملی را در پوشش ایدئولوژی و سوسیالیسم زیر ضرب بردند. این سیاست دولت شوروی در عمل خطرناک تر از سیاست های روسیه تزاری بود. دولت شوروی درست همانند حکومت روسیه تزاری وسوسه ی کشور گشایی  داشت. استالین گرجی بود ولی از هر روسی،  روس تر بود. استالین پس از طرح و نقشه ، اقدامات عملی را به باقرف واگذار کرد تا سیاست او را در آذربابجان پیاده کند. البته با گذشت زمان  نقشه  استالین از سر اجبار و فشار آمریکا و انگلیس عوض شد.  اولویت و استراتژی استالین حفظ اروپای شرقی  بود. از این رو سرانجام  در اثر تناسب قوای جهانی میان منافع دو بلوک جهانی، به کسب امتیاز نفت شمال بسنده  کرد. ولی آن نیز در سایه سیاستمداری تحسین بر انگیز احمد قوام ناکام ماند.

در چار چوب این  طرح و نقشه استالین، باقروف با فرمانبری بی چون و چرا از استالین، همزمان به دنبال رویا و جاه طلبی های خود نیز بود. او به خود لقب «پدر آذربایجان واحد» داد. جالب اینجاست پیشه وری هم در نامه هایش باقروف را پدر آذربایجان واحد خطاب می کرد. باقروف فکر می کرد با ضمیمه کردن آذربایجان و کردستان،  جمهوری آذربایجان شوروی هم تراز با جمهوری اوکراین خواهد بود و به زعم خود  فکر می کرد می تواند از این  نمد کلاهی برای خود بسازد. باقروف دبیر اول حزب کمونیست آذربایجان شوروی، دوست بریای خون آشام بود. او که دمار از روزگار روشنفکران ، نویسندگان، انسان های فرهیخته و مستقل آذربایجان شوروی را در آورده بود در این برهه از زمان  به  ناسیونالیزم آذربایجانی متوسل شد و در اغلب سخنرانی های خود برای کادرهای اعزامی به ایران «از رگ و خون آذربایجانی، غیرت آذربایجانی، کمک به برادران آذربایجانی» دم می زد. البته  به سبب پیوند زبانی و فرهنگی سخنانش بی تاثیر هم نبود.
در رابطه با برنامه  و اساسنامه فرقه دمکرات ، سرگرد ابراهیم نوروزف، افسر اطلاعاتی «در کتاب راز های سر به مهر»  می گوید:« باقروف ، من و نصرت را به دفترش فرا خواند  و گفت« شما به همراه یک نفر از کمیساریای امنیت دولتی، امانت  تحویل گرفته را در تبریز به ژنرال آتا کیشی اف تحویل دهید . سپس شرح می دهد « من مطمئن شدم که محتوای چمدان امانتی، اساسنامه فرقه دمکرات بود.»

اظهارت زنده  یاد عنایت رضا در این مورد شنیدنی است : اساسنامه و برنامه  در شوروی تدوین شد. متن اول به زبان روسی بود. استالین تغییراتی در متن برنامه داد و سپس متن اصلاح شده  را برای باقروف فرستاد.
عنایت رضا  در رادیو باکو کار می کرد . دو تا از همکارانش به نام های فاضل بابایف و بانو مینا پاشازاده  در دوره فضای باز سیاسی خروشچف به عنایت رضا  می گویند: « چون متن مورد توافق استالین به ترکی قفقازی ترجمه شده بود و این متن برای اهالی آذربایجان ایران چندان قابل مفهوم و روشن نبود ما دو نفر مامور شدیم این متن را به ترکی قابل فهم برای مردم آذربایجان ایران ترجمه کنیم».

اما چرا نام فرقه دمکرات انتخاب شد؟ در پاسخ به این پرسش باید به یاد آورد که  «حزب دمکرات عامیون»  نام نکویی از خود  در اذهان مردم ایران به جا گذاشته بود. این حزب در مقابل قلدری روسیه تزاری و سپس در جنگ جهانی اول از استقلال ایران در برابر انگلیس قد علم کرد.  افزون بر این، این حزب  به نوعی برنامه ی سوسیال دمکراتیک داشت . سران این حزب  در تدوین قانون اساسی مشروطه سلطنتی ایران و بخصوص در مجلس دوم شورای ملی ایران  نقش سازنده  و مثبتی  داشتند.  زنده یاد  شیخ محمد خیابانی در تبزیز یکی از رهبران این حزب بود.  دولت شوروی آگاهانه از نام نیکوی حزب دمکرات سواستفاده کرد و برای عوام فریبی جریان خود ساخته را«فرقه دمکرات» نام گذاری کرد . البته این دستبرد اسمی اولین بار توسط مساوات چی ها انجام گرفت و آنان نام  منطقه ی " آران" را  آذربایجان  نامیدند.

باری، دولت شوروی پس از فراهم کردن اسباب و مقدمات، به دنبال شخصی بود که برای حفظ ظاهر در راس فرقه دمکرات قرار بدهد. ایرج اسکندری در خاطرات خود می گوید: «روس ها قبل از پیشه وری به ابوالقاسم موسوی تبریزی مراجعه کرده بودند. او از کمونیست های قدیمی بود و با ارتش یازدهم بلشویک ها به  فرماندهی کیرف وارد باکو می شوند و مقاومت حکومت نو بنیاد ملی مساوات چی ها را در هم می کوبند.»  به هر دلیل  موسوی این مسولیت را قبول نمی کند. وقتی پیشه وری به دعوت باقروف مخفیانه به باکو رفت او با خوشحالی سراغ  دوستان خود را که  اغلب از رهبران و کادرهای درجه اول حزب کمونیست ایران بودند، می گیرد. آقایف کجاست و چه کار می کند ؟ جواب شنید هیس، سطان زاده کجاست؟ هیس، کامران آقا زاده کجاست؟ جواب شنید رفیق پیشه وری مسئولیت شما خیلی مهم است بهتر است فعلا این مسایل را دنبال نکنید. او خبر نداشت که اغلب  دوستان او در اردوگاه ها و زندان های پدر بزرگوار خلق های جهان به اتهام جاسوسی و یا دشمنان خلق جان باخته اند. اگر می دانست چه جنایتی علیه دوستان و مردم شوروی انجام گرفته است شاید  به جان رضا شاه دعا می کرد و شاید هم از خود می پرسید چرا کمونیست های ایرانی در سرزمین لنین نابود شدند ولی ما فرستادگان کمینترن در زندان رضا شاه  زنده و سالم ماندیم و سرانجام پس از شهریور ۱۳۲۰ آزاد شدیم.  سوال اینجاست  وقتی پیشه وری به عنوان صدر فرقه، از راه اندازی جریان فرقه دمکرات توسط دولت شوروی این همه بی خبر بود با چه منطق عقلی باید قبول کرد نهال و ایده اصلی  فرقه دمکرات به ابتکار آذربایجان های آزادیخواه کاشته شد؟

نگاه کمونیست ها در شیوه کشور داری به سوی تمرکزگرایی بود. شعار محبوب و استراتژیک آنان « کارگران جهان متحد شوید» بود. اصولا اهمیت مرزهای ملی به نوعی در سایه  قرار می گرفت وعلاوه بر این رغبتی به پراکندگی و جدایی و تجزیه نشان نمی دادند. لنین  گرچه حق جدایی ملل تحت ستم  در ترکیب دولت  تزاری را در حرف قبول می کرد، ولی در نهایت او حق جدایی را با  زور و سرکوب در درون انقلاب سوسیالیستی جا داد. لنین فکر می کرد این کار در نهایت به نفع پرولتاریای جهانی و خلق های ستم دیده است به همین دلیل  حکومت های نو بنیاد ملی آسیای میانه  و قفقاز را با سرکوب ضمیمه حکومت شوراها کرد و تازه کلی هم منت به سرشان گذاشت  که بلی ما خلق های ستم دیده را به شاهراه ترقی و رفاه و عدالت هدایت می کنیم.

پس از دو دهه وقتی استالین و دولت شوروی احساس کردند که در جنگ جهانی دوم پیروز خواهند شد آنگاه  سیاست توسعه طلبانه خود را همچون تزارها به خارج از مرزهای کشورش آغاز کردند. پس از جنگ جهانی دوم، کمونیست های اروپایی برای ارتش سرخ سنگ فرش پهن می کردند  وهرگز فکر نمی کردند حزب کمونیست شوروی  حق حاکمیت ملی شان را پایمال خواهد کرد. با چنین دیدگاهی برای پیشه وری و رهبران حزب توده ایران هم باور نکردنی بود که سوسیالیسم  شوروی، مظهر صلح و آزادی ، با آن همه سرزمین پهناور چشم طمع به یک وجب خاک  ایران داشته باشد و برای پیش برد این سناریوی ننگین و پلید، آنان را آلت دست کرده  از اعتمادشان سواستفاده  کند. بی سبب نیست که پیشه وری کمونیست در دفاع از یکپارچگی و وحدت  ایران  در روزنامه آژیر بر علیه سید ضیا الدین طباطبایی می نویسد:« ایران باید یک دولت ملی و مستقل به تمام معنا داشته باشد. تمام افراد ملت زیر یک بیرق و یک قانون تمرکز یابند. هر کسی خلاف این رفتار بکند خائن است.» و در ادامه می نویسد:«مردان شرافتمند از بالای سر کشور خود با بیگانگان رابطه و به تضیف کشور خود اقدام نمی کنند.» و در جای دیگر مقاله می گوید:« ارتجاع بین الملل از وحدت ایران خوشش نمی آید و سعی می کند در پیکر ایران دولت های کوچک تر به وجود بیاورد.»

پیشه وری پیش از انقلاب اکتبر با روزنامه «آذربایجان جز لاینفک ایران» ارگان حزب دمکرات ایران، مرتبط به نهضت خیابانی ، شعبه باکو کار مطبوعاتی می کرد. حال سوال اینجاست پس چه شد  که  پیشه وری در عمل از تمامیت ارضی ایران  به سمت و سوی تجزیه ایران گرایش پیدا کرد؟ او در واپسین  روزهای حکومتش فکر می کرد دولت شوروی محکم پشت سرش ایستاده است  و با خوش خیالی می نوشت:« اگر کار بدین منوال پیش رود، ما چاره ای نداریم که تماما از تهران جدا شده و دولتی مستقل تشکیل دهیم.»  افزون بر این برای اعضای فرقه  شعار « اولمک وار، دونمک یوخدور» (مرگ هست، باز گشت نیست ) را سر می داد.
البته اشتباه بزرگی خواهد بود اگر به سبب این حرکات سیاسی، پیشه وری ها، جهان شاهلو ها، قیامی ها و صدها شرافتمند فرقه ای، آنان را نوکر و جاسوس دانست. به باور من  ایمان به ایدئولوژی کمونیستی ، اعتماد و شیفتگی به شوروی، اساسی ترین خطای  پیشه وری ها بود. افزون بر این عوامل دیگر نیز در این ماجرا دخیل بودند. ناگفته نماند  این  خطای معرفتی، نه تنها گریبان کمونیست های ایران، بلکه یک نکبت جهانی برای جنبش جهانی کمونیستی بود. کمونیست های اروپای شرقی با تمام صداقت و سادگی  جاده را برای دولت شوروی صاف و هموار کردند.  فاشیست هیتلری کشور فرانسه را اشغال کرده بود اما کمونیست های فرانسه به سبب این که موافقت نامه صلح بین فاشیسم هیتلری و (دژ پرولتاری جهان) شوروی بسته شده بود نظاره گر اشغال کشورشان بودند، و ساده لوحانه به زعم خود بدین شکل همبستگی خود را با شوروی نشان می دادند. این رفتار حزب کمونیست فرانسه همانند تمام  کمونیست های جهان تکیه بر این نظریه کمونیستی داشت که کشور شوروی مرکز پرولتاریای جهان ، نماد صلح و سوسیالیسم است و مصالح سوسیالیسم جهانی (بخوان شوروی) بر منافع ملی اولویت دارد.
نقش مردم در شکل دهی فرقه دمکرات آذربایجان

  پیش از وارد شدن به این موضوع، اندک توضیحی لازم است که چگونه حکومت آمرانه و استبدادی رضا شاه  بستر مناسبی برای سو استفاده حکومت شوروی ایجاد کرد. با ورود متفقین رضا شاه چاره ای جز کناره گیری نداشت. اتفاقا  در آن زمان مردم از برکناری رضا شاه  توسط  متفقین خوشنود هم شدند. ارتش سرخ در شمال ایران و بخصوص در آذربایجان جولان می داد . گرچه مردم آذربایجان نقش شایسته ای در انقلاب مشروطیت داشتتند اما همین مردم  بر اثر سیاست های نادرست  حکومت رضا شاه  با تبعیض اقتصادی و اجتماعی جدیدی مواجه شدند. افزون بر این  برای اولین بار در تاریخ ایران، زبان مردم آذربایجان رسما مورد تمسخر و توهین جاهلانه  قرارمی گرفت . در واقع  ناسیونالیسم جدید  ایران در دوره رضا شاه وجود اقوام ایرانی را نفی  می کرد و با موضع گیرهای ضد ترک و ضد عرب شهروندان ایرانی را تحقیر می کرد. مردم احساس  می کردند که  آذربایجان در دوره رضا شاه  نسبت به دوره مشروطیت به لحاظ اقتصادی ، رشد و ترقی ، داد و ستد و آبادانی در جا می زند. در چنین اوضاع و احوالی آه دهقانان بی پناه و بی حقوق از دست مالکان جبار و ژاندامرهای بی مروت  به آسمان ها می رسید. باید اضافه کرد که  گرچه اقدامات مثبت رضا شاه در زمینه های مدرنیزه کردن کشور انکار نا کردنی است، اما رفتار، خلق و خوی مستبدانه و حکومت آمرانه او  به سهم خود بستری برای  تجزیه فراهم نمود. در واقع تجزیه ایران در بطن حکومت های استبدادی رشد و  بارور می گردد  و از طرف دیگر استبداد  زمینه  و بستری ویران گر برای دخالت  قدرت های خارجی فراهم می کند. برای عبرت کافی است به عراق و سوریه نگریست.

با ورود ارتش سرخ  و بر کناری رضا شاه ، ترس شدید مردم فرو ریخت و زمینه بروز حس ناخشنودی و انتقام برای مردم ناراضی فراهم گشت. در چنین فضایی به فرمان استالین،  باقروف  با سازماندهی دقیق حزب کمونیست آذربایجان شوروی هر آن چه در توان داشتند، به اعزام  صدها  کادر امنیتی، حزبی، مطبوعاتی و گروه های موسیقی و تئاتر به آذربایجان مبادرت کردند. این عوامل و کارگزاران با هدف توسعه طلبانه دولت شوروی، با تردستی از احساسات قومی و فرهنگی و زبان ترکی بهره برداری کردند و با تبلیغ و تحریک خود را نجات بخش برادران هم زبان خود وانمود کردند.

افزون بر اقدامات، نباید از نقش  قابل ملاحظه مهاجرینی  که در سال ۱۹۳۸  از شوروی به ایران اخراج شدند غافل ماند. در این  که چرا این ایرانیان از شوروی اخراج گشتند، کوتاه می توان گفت که  در سال ۱۹۳۰ در شوروی این مسئله طرح شد که با اموال اتباع خارجی چه باید کرد. دولت شوروی بنا به ملاحظاتی نمی خواست اموال اتباع خارجی ساکن شوروی را مصادره کند و عملا اتباع خارجی یک نوع مصونیت مالی داشتند. آخر سر دولت شوروی به اتباع خارجی  پیشنهاد  کرد یا به کشورخود باز گردند و یا  تابعیت شوروی را  بپذیرید . با تشویق دولت شوروی تقریبا دو سوم اتباع ایرانی  تبعه کشور شوراها شدند . این ایرانی های بی خبر تا  به خود آیند پس از چندی دولت شوروی اموالشان را مصادره کرد. اکثریت این ایرانیان  از جمله بهایی ها، در سال های سیاه استالینی  با اتهامات بی اساس دستگیر و در زندان ها و اردوگاه ها جانشان را از دست دادند. تاریخ این ایرانیان بسیار غم بار و نا نوشته است.

بخشی از ایرانیان  تابعیت شوروی را قبول نکردند. دولت شوروی در کوتاه زمان ظاهرا به آنان مهلت  داد  که  اموال خود را فروخته و به ایران بازگردند.  با این حساب چندین  هزار ایرانی به کشور بازگشتند. البته در ایران به اشتباه آنان را  مهاجر نامگذاری کردند. باری فرزندان این مهاجران که اغلب در شوروی متولد شده و در آنجا به مهد کودک رفته و یا در مدارس درس خوانده بودند خود را متعلق به شوروی می دانستند. آنان به هنگام برگشت به ایران  خاطره تلخی داشتند و از دست شهربانی و ژاندامری رنج های بسیار کشیدند و اغلب با فقر و فلاکت دست به گریبان شدند و از این که پدرانشان آنان را به ایران آورده بودند ناراضی  و خشمگین بودند. به هنگامی که کادرهای امنیتی و تبلغاتی باقروف به آذربایجان ایران گسیل شدند اغلب  این مهاجرین طعمه ی راحتی برای ماموران امنیتی آذربایجان شوروی بودند و بر اثر نا آگاهی تمام و کمال، آلت دست ماموران آذربایجان شوروی می شدند، به طوری که  حتی برای رهبران فرقه دمکرات هم تره خورد نمی کردند. البته این رفتار سیاسی برای مهاجرانی که تجربه لازم از دوران استالینی داشتند صدق نمی کند آنان نه تنها به ماموران شوروی بلکه به فرقه دمکرات و حزب توده تمایلی هم نشان ندادند.

دستگاه امنیتی  شوروی در تاریخ ۷۰ ساله خود،  به هنگام شکست ها و یا عقب نشینی مخالفان و یا در هر فرصتی با سازماندهی دقیق، عوامل خود را در بین آنان جا می داد تا در روز مبادا برای جاسوسی و یا  به عنوان ستون پنجم از آنان  استفاده کند.  با همین روش دولت شوروی در سال ۱۹۳۸ به هنگامی که ایرانیان به کشور خود باز گشتند، عوامل خود را در بین  آنان  جا  دادند و به ایران فرستادند. این یک روش جا افتاده برای دستگاه امنیتی شوروی بود که در هر فرصتی با بسیاری از مردم دیگر کشورها به کار بسته بود. افرادی از این شبکه جاسوسی  که با مهاجران به ایران آمده بودند  قبل از سال های ۱۳۲۰ به کارهای عادی مشغول بودند.  پس ازورود قوای شوروی، همین افراد  لباس ارتش شوروی به تن کردند. یکی از شناخته شده ترین این عناصر نفوذی همان غلام یحیی بود که به شبکه جاسوسی باکو  وصل بود. او  قبل از ۲۱ آذر ۱۳۲۴ تحت حمایت و هدایت دستگاه  امنیتی شوروی پنهانی اسلحه دریافت می کرد و دهقانان جان به لب رسیده  را در جهت امیال دولت شوروی با نقشه و هدف  مسلح می کرد.  این افراد  با حضور ارتش سرخ یکه تازی می کردند  ولی دست نیروهای انتظامی و ژاندامری عملا بسته بود.
با این همه به هنگامی که فرقه دمکرات اعلام  موجودیت  کرد،  اکثریت مردم  بی طرف بودند. نه تنها  واکنش چشمگیری علیه  فرقه  شکل نگرفت بلکه بخشی از مردم  به پشتیبانی از برنامه فرقه دمکرات برخاستند. گفتنی  است که دلیل این امر در وهله اول  نارضایتی مردم از دوران رضا شاه بود. دوم این که به هر حال برنامه و شعار های فرقه دمکرات  برای مردم جاذبه داشت. مردم آذربایجان از اهداف تجزیه طلبانه دولت شوروی بی خبر بودند. شعارهای  فرقه دمکرات در ظاهر امر با اندکی تغییرات در واقع همان شعار های حزب توده  و انقلاب مشروطیت  بود. یکی از خواست های دمکراتیک مشروطه خواهان آذربایجان برقراری انجمن های ایالتی و ولایتی در چهارچوب ایران بود. باید  دانست که  قبل از فرقه دمکرات این گونه  شعار ها  توسط حزب توده  و مشروطه خواهان  طرح شده بود  و در واقع  فرقه دمکرات ابداع خاصی نکرده بود . فرق اساسی مشروطه خواهان  و نهصت خیابانی با فرقه دمکرات در این بود که ستارخان ها و خیابانی ها علیه استبداد مرکزی و حامیان خارجی شان، یعنی انگلیس و روسیه تزاری به مبارزه برخاستند،  اما فرقه ساخته و پرداخته دولت شوروی و استالین بود. با چه انصافی می توان ستار خان  را با پیشه وری مقایسه کرد؟ به هنگامی که تنها کانون دفاع از آزادی و مشروطیت در محله ی امیر خیز تبریز در محاصره  قوای استبدای بود و نفس ها در سینه حبس شده بود، کنسول روس از ستارخان می خواهد که برای حفظ جان خود تابعیت روسیه تزاری را بپذیرد. ستار خان به کنسول می گوید: «من نه تنها برای حفظ جان خود به زیر بیرق روسیه پناه نمی برم، بلکه می خواهم هفت دولت زیر بیرق ایران باشند.» شما این برخورد را  در روزهای پایانی فرقه دمکرات با پیشه وری مقایسه کنید که غافل از همه جا ، همچنان در مقابل دولت مرکزی رجز خوانی می کرد، اما با یک تشر سرهنگ قلی یف( آن کس که ترا آورد به تو می گوید برو) بر خلاف میل  خود مجبور شد که تحت نظر ماموران امنیتی شوروی کشورش را ترک کند.  سوم این که حضور ارتش سرخ  دست و پای مالکان بی رحم و ژاندارم های ظالم را بسته بود و همین امر به  دهقانان جان به لب رسیده جسارت بیشتری می داد. بخشی از مالکان برای حفظ موقعیت و املاک خود به ظاهر برای فرقه دمکرات آذربایجان شیرین کاری می کردند اما مالکانی هم بودند با اعتقاد به فرقه دمکرات پیوسته بودند. بدنه اصلی فدائیان مسلح وابسته به فرقه  دمکرات از دهقانان  بود که با انگیزه طبقاتی در این راه قدم گذاشته بودند.
اما پس ازگذشت هشت - نه  ماه  مردم  تبریز و شهرستان ها آرام آرام  از فرقه دمکرات روی گردان شدند. شک و تردید به ماهیت  فرقه دمکرات  رو به فزونی بود. خود سری های مهاجرین و دست درازی به اموال مردم و رابطه یک طرفه  با عمال شوروی از چشم مردم پنهان نبود . نه تنها مردم ، بلکه کادرهای صادق فرقه دمکرات هم از دست این مهاجران بشدت ناراضی بودند چون آنان به دولت و تشکیلات فرقه پاسخ گو نبودند و دستورها را از عمال شوروی می گرفتند. دکتر جهان شاهلو معاون پیشه وری می گوید: «روزی غلام یحیی از زنجان به تبریز آمد.  پیشه وری از او پرسید: ۲۵۰۰۰۰ گوسفندی که از دشمنان خلق مصادره کردند را چرا نمی فروشید و پولش را روانه وزارت دارائی نمی کنید؟  غلام یحیی به دروغ جواب داد : گوسفندان را فدائیان سربریدند و خوردند.» آقای پیشه وری نگاهی به من کرد و چیزی نگفت. پس از رفتن غلام یحیی به من گفت  اکنون دیدی که او چگونه حساب پس می دهد او می گوید ۲۵۰۰۰۰ گوسفند را دویست فدائی خوردند. البته آقایان پیشه وری و جهان شاهلو می دانستند که احشام  و اموال مردم سازمان یافته به آذربایجان شوروی منتقل می شود. دکتر جهان شاهلو می گوید این مسئله به حدی رسیده بود که روزی در یکی از دیدارها قوام السلطنه  به غارت و انتقال چهارپایان به شوروی اشاره کرد به پیشه وری و به  من گفت :« بالاخره این مردم از هموطنان شما هستنند».
سرانجام هنگامی که فرقه  دمکرات در حال  فروپاشی بود  قبل از ورود ارتش  و قوای نظامی به آذربایجان، همین مهاجران بی خبر اولین قربانیان دولت شوروی بودند که متاسفانه  بدست مردم کوچه و بازار به وحشیانه ترین شکل کشته می شدند حتا  به زنان و کودکان آنان نیز رحم نمی شد.

حال اگر به اصل مطلب بازگردیم تمام داده ها نشان می دهد محال بود که فرقه دمکرات تنها با ابتکار پیشه وری و چند نفر، در عرض سه ماه قادر به برقراری حکومت ملی شوند. در آن زمان  حزب توده  ۴۰ هزار عضو در آذربایجان داشت. حزب توده  به شوروی اعتقاد و اعتماد تمام  داشت  و دولت شوروی از اتوریته معنوی خود بهره برداری می کرد. با این همه، حزب  توده  با ناراحتی  به خواست دولت شوروی که پایه گذار  فرقه دمکرات  بود  تمکین کرد. روشن است بدون دخالت  دولت شوروی محال بود که فرقه دمکرات در مقابل حزب توده عرض اندام کند . افزون بر این در همان ایام ارتش سرخ از پیشروی ستون نظامی ارتش ایران به  آذربایجان  در شریف آباد  قزوین جلوگیری کرد. روشن است که  بدون حضور ارتش سرخ ممکن نبود  فرقه دمکرات، لشکر تبریز و اورمیه را خلع سلاح کند. در این ایام کار به جایی کشید که ارتش سرخ  خلیل ملکی ، جودت  و امیرخیزی را که هر سه تبریزی و از رهبران حزب توده بودند از تبریز اخراج کرد.
متاسفانه هنوز هم بخشی از هموطنان آذربایجانی من بر این باورند که فرقه دمکرات علیرغم حمایت دولت شوروی یک جریان قائم به ذات و محصول اراده واتحاد روشنفکران آذربایجان و مردمش بود و فکر می کنند  مردم  و روشنفکران در تشکیل فرقه دست داشتند. گرچه تلاش دکتر جمیل حسنلی  نویسنده کتاب «فراز و فرود فرقه دمکرات آذربایجان» در انتشار دادن اسناد  وقایع آذربایجان ، از آرشیوهای جمهوری روسیه و آذربایجان  به سبب روشن کردن حقایق تاریخی  قابل  تقدیر است اما موضع سیاسی ایشان که گویا فارغ از حمایت خارجی،  تشکیل فرقه دمکرات به اراده مردم آذربایجان بوده است، پایه و اساسی ندارد.  گفتار ایشان  بدون فاکت و دلیل بر خلاف اسنادی است که خود از آرشیوهای روسیه و آذربایجان منتشر کرده است. از دید جمیل حسنلی  دستور استالین در تشکیل فرقه دمکرات جنبه حمایتی داشت. به باور او قبل از صدور دستور همه برنامه ها و طرح ها در تبریز توسط فرقه روی میز بود .او بر این نظر است که مردم آذربایجان و  فرقه دمکرات آگاه بودند که بدون  کمک روس ها ممکن نیست به اهداف خود رسید.

این دید دکتر جمیل حسنلی مرا به یاد سیستم شناخته شده کرملین می اندازد. و آن این که  کارگران و زحمتکشان مجارستان، چکسلواکی، افغانستان، این و یا آن کشور فلاکت زده  برای سرکوب ضد انقلاب وابسته به امپریالیسم، از دژ پرولتاریای جهان یعنی دولت شوروی درخواست کمک کردند . ولی در واقع دولت شوروی خود این درخواست ها را مهندسی می کرد و سپس خودش از زمین و هوا برای سرکوب "ضد انقلاب" لشکر کشی می کرد و سرانجام رهبران سرسپرده، دگم و گوش به فرمان را بر سر کار می گمارد.

جان کلام این که حیات و دوام  فرقه  دمکرات آذربایجان از آغاز تا پایان غم انگیزش  یکسره  در دست  دولت شوروی بود.  پیشه وری و یاران او طی حکومت یک ساله فاقد استقلال، اندیشه و عمل بودند. نقشه راه  و تصمیم ها از آن  دولت شوروی بود. مسکو با شگرد  خاص خود ، فقط  برای حفظ ظاهر، مهربانانه  میدان کوچکی در اختیار برادران کوچک می گذاشت  تا به توپ بازی مشغول شوند. فاجعه در این بود که برادر بزرگ  در شرایط  بده  و بستان با غرب به جای توپ همین برادران کوچک را شوت می کرد. و پس از آن  با  قیافه حق  به جانب به پیروان خود  می گفت: برای کمونیست ها حفظ دژ پرولتاریای جهان  اوجب واجبات است. با همین نگاه بود که پیشه وری و یاران  بی خبر از همه جا، فکر می کردند این بار با  کمک حزب کمونیست شوروی  زحمت کشان آذربایجان را نجات خواهند داد. غافل از این که تمام اعمال و افکار پیشه وری و یارانش  در همان حکومت یک ساله  زیر نظر دولت شوروی و ماموران امنیتی بود . با این حساب  وقتی سران و روشنفکران فرقه چنین وضعیت و افکاری  داشتند،  دیگر مردم آذربایجان در آن دوره زمانی چه نقش وعمقی در پیدایش و اصالت فرقه دمکرات می توانست داشته باشد؟ درست است  حساب غلام یحیی ها که فقط مجری دستورات دستگاه امنیتی شوروی بودند با پیشه وری ها جداست ، اما  حقیقت این است که دولت شوروی  از تعلقات ایده ئولوژیک و اعتماد او سواستفاده کرد.

پس از بر کناری رضا شاه نارضایتی  نه تنها در آذربایجان، بلکه در کل ایران بالا گرفت . آذربایجانی ها و کردها به سبب ویژگی های فرهنگی، زبانی و قومی  خواسته ها و نیازهای ویژه خود را داشتند . این خواست ها دمکراتیک و به لحاظ انسانی قابل درک است .  اکثریت  مردم آذربایجان و کردستان  در چهارچوب ایران خواستار اصلاحات بودند نه  جدایی از ایران. اما  حضور پر رنگ ارتش سرخ در آذربایجان و سرازیرشدن کادر های وسیع امنیتی، مطبوعاتی، تبلیغاتی ، با سازماندهی" پدر آذربایجان واحد"  یعنی میر جعفر باقروف ، با طرح و جا انداختن "فارس و ترک" کار خود را پیش می بردند. تجزیه طلبان  از شیوه حکومتداری رضا شاه  که با جهالت وجود  اقوام ایرانی را انکار و حقوق شان را نادیده  می گرفت ، با زیرکی  بهره برداری کردند.

یکی از بد آموزی ها و الگو برداری های حزب توده ایران  این است که  در حوزه نظری برای اولین بار مفاهیم لنینی همچون «ایران کشور کثیرالمله» و یا «حق تعیین سرنوشت» و  «ملت سلطه گر و سلطه پذیر» را کور کورانه  وارد ادبیات سیاسی ایران کرد. این کپی برداری  در واقع آب به آسیاب شوروی ریخت.  متاسفانه هنوز هم  که هنوز است بدون توجه به تاریخ ایران، این نگاه پایه نظری بخشی از روشنفکران و فعالان سیاسی قوم گرا را تشکیل می دهد.

بخش چشمگیری از بازیگران آن دوران یعنی رهبری و اعضای  فرقه دمکرات، پس از فروپاشی فرقه دمکرات، در خاک سوسیالیسم واقعا موجود، متوجه این واقعیت دردناک شدند که آنها  قربانی و آلت دست دولت شوروی بوده اند بالاتر از آن، فرقه دمکرات را جریانی ضد ملی می خواندند. این نگون بختان  به سبب انتقاد از دولت شوروی، رنج و جفای باور نکردنی به جان خریدند و انسان های شریفی از آنان در اردوگاه ها و زندان های استالینی جان باختند. گفتنی است دولت شوروی و بخصوص حزب کمونیست آذربایجان شوروی تا زمان فروپاشی کشور شوروی حامی سرسخت فرقه دمکرات و رهبران دست نشانده اش  بود. اما با وجود حمایت های همه جانبه دولت آذربایجان شوروی، اکثریت اعضای فرقه دمکرات، نهان و آشکار بر علیه غلام یحیی های دست نشان دهنده به مبارزه برخاستند و برای این مبارزه تاوان سختی پرداختند.

سرانجام  این که امروز چه درسی  می توان از جریان فرقه دمکرات آذربایجان  گرفت  که بار دگر به شکل دیگر گرفتار خطاهای  ویرانگر نشد. وجود اقوام ایرانی در فلات ایران همچون رنگین کمان زیباست. اما این زیبایی پاسخ  شایسته ای می طلبد. اما سوال اینجاست  آیا خانواده های  فکری و سیاسی ایران، راه حل درست و عاقلانه ای برای حفظ تمامیت ارضی ایران دارند؟  آیا  بی توجهی به حقوق اقوام ایرانی، در این شرایط آشفته خاورمیانه، بهانه ای مناسب به دست سو استفاده گران نمی دهد؟ آیا دولت اسرائیل و دیگر کشورها از ایرانی چند پاره و بی رمق، همچون عراق و سوریه خوشحال نخواهند شد؟  آیا فدرالیسم به مثابه شیوه دولت مداری برای ایران راه حل مناسبی است؟ آیا فدرالیسم، مردم و کشور را از چاله به چاه هدایت نخواهد کرد؟ آیا بهتر نیست که از کلی گویی ها و کپی بردارهای بی خاصیت و بی ربط پرهیز نمایم و اندکی از منور فکران انقلاب مشروطیت  بیاموزیم؟

و به یاد بیاوریم که آنان یک قرن پیش در آن تاریکی ها،  خواستار دولتی غیر متمرکز و برای اقوام ایرانی خواهان انجمن های ایالتی و ولایتی بودند.

منبع:گویا نیوز