اسلام مصادره شده
دکترمحمد ملکی
مقدمه
بهمن ماه دو سالِ قبل (بهمن 1384) بمناسبت سالگرد انقلاب و تغيير نظام، يادداشتي با عنوان "انقلاب مصادره شده" نوشتم كه مورد توجه قرار گرفت تا آنجا كه روزنامة كيهان برخلاف روش معموليِ خود كه هميشه با دگرانديشان در جنگ و ستيز است، در بيش از 20 شماره به نقد آن پرداخت، اين كار روزنامة كيهان جاي تأمل دارد اميد كه به جاي برچسبزني، روش اسلامي شنيدنِ قولها و پيروي از بهترين آنها را در پيش گيريم.
حال در سي امين سالِ انقلاب و در شرايطي كه "بنيادگرايي اسلامي" ذهن بسياري از مردمِ جهان از جمله ايرانيان را بخود مشغول داشته و همه جا سخن از بنيادگرايي و اثرات آن بر آيندة منطقه و جهان است، ميخواهم در حد توان به تحقيق و بررسي اين مسئله بپردازم تا روشن گردد كه نه تنها انقلاب از سوي واپسگرايان مصادره شد كه اسلام هم به اين سرنوشت دچار شده است.
قرائت از اسلام پيش و پس از انقلاب
زمانيكه دكتر علي شريعتي در نوشتهها و سخنرانيهايش در حسينيه ارشاد براي مردم بويژه نسل جوان از اسلام و مسلماني سخن ميگفت در دو جلسه به موضوع بديعي با نام "مذهب عليه مذهب" پرداخت كه در همان موقع با استقبال شنوندگان و انتقاد بعضي از قشريها و روحانيون مواجه شد.
اين دو سخنراني كه بعدها بصورت كتابي منتشر شد، دريچه نويني از شناخت اديان از جمله اسلام بر روي شنوندگان و خوانندگان بويژه جوانان و دانشجويان گشود، دكتر ميخواست اين مسئله را اثبات كند كه "دين" در طولِ تاريخ و بين همه اقوام و قبيلهها وجود داشته و هيچگاه پيامبران با بيدينان نجنگيدهاند كه مبارزه آنها با ادياني كه به وسيله متصديان دين به انحراف كشيده شده يا مسيري در جهت صاحبان زر و زور و تزوير ميپيموده بوده است. بشنويم از زبان دكتر شريعتي.
در طولِ تاريخ هميشه مذهب با مذهب ميجنگيد و نه به معنايي كه امروز ميفهميم مذهب با بيمذهبي... تاريخ، جامعه يا دورة خالي از مذهب نميشناسد، يعني جامعة بيمذهب در تاريخ وجود نداشته است. كفر خود يك مذهب بوده است. هرجا كه پيغمبري با يك انقلابِ مذهبي به نام دين ظاهر شده اولاً، عليرغم و عليه مذهبِ موجود عصر خودش ظهور كرده و ثانياً، اولين گروه يا نيرويي كه عليه اين مذهب قد علم كرده و به پا ايستاده و مقاومت ايجاد كرده، مذهب بوده است.
آيا به گفتة قرآن "بلعم باعور" كه در مقابل دين موسي ايستاد، يك فيلسوف مادي است؟ يك دهري است؟ مترلينگ و شوپنهاور است؟ نه، بلعم ياعور بزرگترين روحاني اين دوره است كه مذهب مردم روي كاكلش ميچرخيده است و اوست كه در برابر نهضت موسي قد علم ميكند و چون نيروي مذهب و احساس و ايمان مردم در دستش بوده ميتوانسته است كه در برابر حق و در برابر ان دين ديگر ــ دين توحيد در طولِ تاريخ ــ بزرگترين مقاومتها را بكند و مؤثرترين ضربهها را بزند....
عيسي را نگاه كنيد، همه فشارها، تهمتها، بدگوييها، و زشتترين و كثيفترين اتهاماتي كه به خود و مادرش نسبت داده ميشود، همه به دست فريسيان است و فريسيان مدافعان و متوليانِ دين زمانند...
پيغمبر اسلام را نگاه كنيد، چند تن از كسانيكه در مقابل پيغمبر اسلام در احد، در طائف، در بدر، در هُوازَن، در مكه، شمشير كشيدند و آزارش كردند بيخدا بودند و اصولاً معتقد به احساسِ مذهبي نبودند؟ چرا؟ كه حرمتِ خانة ابراهيم را ميخواهد از بين ببرد چرا؟ كه به اصول و مقدسات و معتقدات ما ميخواهد پشت پا بزند، اين سرزمين مقدس (مكه) را ميخواهد نابود كند بنابراين شعار قريش، شعار تمامِ اعرابي كه عليه اسلام در طولِ زمانِ پيغمبر جنگيدند شعار "مذهب عليه مذهب" بوده است.
دكتر شريعتي پس از اين مقدمات تعريفي از دينِ توحيدي، و دين شرك دارد كه بسيار خواندني و آموزنده است.
از خصوصيات دينِ توحيدي حالت و هجوم انقلابي اوست و از خصوصيات دين شرك ــ به معناي اعمش ــ خصوصيت توجيةكنندة اوست.
دين انقلابي به فرد يعني به فردي كه به آن معتقد است و در مكتب اين دين تربيت ميشود يك بينش انتقادي نسبت به زندگي و نسبت به همة وجوه زندگي مادي و معنوي و اجتماعيش ميدهد و يك رسالت و مسئوليت براي دگرگون كردن و تغيير دادن و نابود كردن آنچه را كه نميپسندد و باطل ميداند و جانشين كردن آنچه را كه حق ميداند و حق ميشناسد. خصوصيت اين دين ــ دين توحيدي ــ اين است كه وضع موجود را تأييد و توجيه مذهبي نميكند و در برابرش بياعتنا نميباشد.
ظهور همه پيامبران را نگاه كنيد كاملاً نشان ميدهد كه اين اديان ــ اديان توحيدي ــ در حالت اولشان در اول ظهورشان كه نهايت صفا و زلاليشان است و هيچ تغيير نكرده است و تبديل نشده است حالت يك جهش را عليه "آنچه هست" و حالت يك طغيان عليه پليدي و ستم را دارا ميباشد طغياني كه با عبوديت در برابر آفرينش ــ يعني عامل آفرينش ــ و تسليم در برابر قوانين هستي ــ كه تجلي قوانين خداوندي است ــ اعلام ميشود.
امّا دين شرك هميشه كوششاش اين است كه بوسيله معتقدان ماوراء الطبيعي، بوسيله اعتقاداتي به نام خدا يا خدايان، بوسيلة اعتقاد به معاد يعني با توجيه اعتقاد به معاد، با توجيه اعتقاد به مقدسات، با توجيه و تحريف اعتقاد به نيروهاي غيبي، با تحريف همة اصولِ اعتقادي و مذهبي، وضعي را كه اكنون هست توجيه كند، يعني با نام دين مردم را بباوراند كه وضعي كه خود و جامعهتان داريد، وضعي است كه شما ميبايد داشته باشيد كه اين ــ وضع شما و جامعه ــ تجلي ارادة خداوندي است و اين سرنوشت و تقدير شماست. دينِشرك رسالت مستحكم كردنِ وضع را به عهده ميگيرد و برقرار و دائميش ميكند.
دكتر شريعتي بيپروا به دفاع از كسانيكه با دينِ حاكم يا بقولِ خودش دين شرك به مبارزه برميخيزند ميپردازد و ميگويد:
بنابراين، اين حرف كه در قرن نوزدهم گفته شد كه "دين ترياك تودههاست تا تودهها به نام اميد به بعد از مرگ، محروميت و بدبختيهايشان را در اين دنيا تحمل كنند؛ ترياك تودهها است تا مردم اعتقاد به اين داشته باشند كه آنچه پيش ميآيد در دستِ خداوند است و به ارادة خداوند است و هرگونه كوشش براي تغيير وضع، براي بهبودي وضع خود و مردم، مخالفت با ارادة پروردگار ميباشد." اين حرف راست است، راست است، و اينكه علماي قرن هيجدهم و نوزدهم گفتند؛ "دين زائيدة جهل مردم از علل علمي است" راست است، اينكه گفتند "دين زائيدة ترسِ موهومِ مردم است" و اينكه گفتند؛ "دين زائيدة تبعيض و مالكيت و محروميت دوره فئودالي است"، راست است امّا اين كدام دين است؟ ديني است كه تاريخ هم هميشه در قلمروش بوده است ــ غير از لحظاتي كه مثل برقي درخشيده و بعد هم خاموش شده ــ و همين دين شرك است.
چه اين دينِ شرك بنامهاي دينِ توحيد، دين موسي، دين عيسي باشد و چه بنامهاي خلافت پيغمبر، خلافت بني عباس، خلافت اهل البيت؛ اينها، شرك دينانند در لباس و بنام دين توحيد و بنام جهاد و قرآن؛ و قرآن را هم او ــ پيرو دين شرك ــ سرِ نيزه ميكند.
و دكتر شريعتي باز براي اينكه متوليان دينِ شرك را بهتر و بيشتر افشا كند به ويژگيهاي دين شرك ميپردازد و ميگويد:
كسانيكه دين شرك را تبليغ ميكنند ميترسند از اينكه مردم بيدار شوند، باسواد شوند، عالم باشند، آشنا باشند، ميخواهند معلومات منحصر به چيزهاي هميشگي و ثابت باشد و آنهم در انحصار خودشان، چرا؟ براي اينكه بميزان پيشرفت علم، آن دين شرك نابود ميشود ــ چرا كه محافظ دين شرك جهل است ــ و به ميزان بيداري مردم و بوجود آمدن روح انتقاد در مردم، آرمانخواهي در مردم، عدالتخواهي در مردم، آن دين شرك را متزلزل ميكند. چرا؟ براي اينكه آن دين، در طول تاريخ، حافظ وضع موجود بوده و اين وضع از پيش از فئوداليسم تا در دورة فئوداليسم و بعد از آن در شرق و غرب حتي در طولِ تاريخ بشري موجود بوده است. اما در آن سلسله از اديانِ شرك همواره صفات و اسامي خدايان، يعني هيبت، وحشت و جباريّت به معني خاص استبداديش معنا مي شود. بنابراين نتيجه اي كه ميخواهم بگيرم اين است كه، در طولِ تاريخ، دين در برابرِ بيديني نبوده، بلكه دين در برابر دين بوده و هميشه دين با دين ميجنگيده.
در اينجا دكتر شريعتي به كسانيكه بر او خرده ميگيرند كه تو چگونه روشنفكري هستي كه مرتب دم از دين و خدا ميزني در حاليكه دين جز وسيلهاي در دست صاحبان زر و زور و تزوير نبوده است ميگويد:
اين را به روشنفكران، به آنهاييكه هميشه ميپرسند كه "تو بنام يك روشنفكر چگونه اين همه به دين تكيه ميكني" ميگويم كه اگر من از دين سخن ميگويم از ديني سخن نميگويم كه در گذشته تحقق داشته و در جامعه حاكم بوده است، بلكه از ديني سخن ميگويم كه هدفش از بين بردن ديني بوده كه در طول تاريخ بر جامعهها حكومت داشته و از آن ديني سخن ميگويم كه پيغمبرانش براي نابودي اشكال گوناگونِ دين شرك قيام كردند و در هيچ زماني بطور كامل، از نظر جامعه و زندگي اجتماعي مردم، آن دين توحيد تحقق پيدا نكرده بلكه مسئوليت ما اين است كه براي تحقق آن دين (دين توحيد) در آينده بكوشيم و اين مسئوليت بشري است تا آينده، دين توحيد ــ آنچنانكه بوسيله پيامبران توحيد اعلام شده ــ در جامعه بشري، جانشين اديان تخديريِ توجيهي شرك بشود. بنابراين تكيه ما به دين، بازگشت به گذشته نيست بلكه ادامة راهِ تاريخ است.
چرا مردم شعار استقلال، آزادي، "جمهوري اسلامي" را فرياد ميكردند؟
مردم بويژه جوانانيكه پاي درسهاي دكتر شريعتي مينشستند يا كتابهاي او را ميخواندند با توجه به اسلامي كه او مبلغ آن بود كه نمونههايي از آن در سخنرانيهاي "مذهب عليه مذهب" را ملاحظه فرموديد در كنار آنچه در آخرين سالهاي حياتش بعنوان نتيجهگيري از همه حرفها و سخنها در مقالة «عرفان، برابري، آزادي» مطرح كرد، در اسلام او چنين ويژگيهايي ميديدند.
همة ما يكي هستيم، اين مطلب يك امر بديهي و حل شده در اسلام است، بعدهاست كه تقسيمبندي پيدا ميشود و روحاني به صورت يك طبقه رسمي در ميآيد، اين طبقة رسمي چون معمولاً بايد به نفع وضع طبقاتي و هم پيوندهاي طبقاتياش كار كند مذهبِ رسمي را به ريش انها ميبندد و مردم را تخدير ميكند، نقطه ضعف مذهبِ موجودِ رسمي اين است كه واقعاً انسان را از انسان بودن خارج ميكند و بصورت يك بندة گداي ملتمس، براي نيروهاي غيبي كه خارج از قدرت اويند در ميآورد انسان را از ارادة خويش بيگانه و خلع ميكند، اين مذهب رسمي است كه ما الان ميشناسيم، اسلام ريشه و روحش و جوهرش عرفان است امّا تكيهاش به مسئله عدالت اجتماعي است باري اين سه نياز (عرفان، برابري، آزادي) در ذاتِ آدمي و ذاتِ زمان ما هست. من معتقدم كه اگر به هر كدام، و در هر كدام از آنها بيفتيم در چاله اي افتاده و از دو بُعد ديگر انساني غافل ماندهايم، تكية هماهنگ و آگاهانه به اين مكتب، تنها كشفِ اسلام نيست، و تنها حقيقتپرستي نيست، بلكه اگر از اين سرچشمه، اين هر سه سرمايه را براي رفع نياز انسان امروز بگيريم، و با اين سه چشم، اسلام را نگاه كنيم، در عين حال به مسئوليت اجتماعي خود نيز عمل كردهايم.
مقالة عرفان، برابري آزادي، مجموعه آثار شماره 2
بد نيست در اينجا نظر دكتر شريعتي را در مورد حكومتِ ديني بشنويم:
اول بايد ببينيم حكومت مذهبي چيست؟ حكومت مذهبي رژيمي است كه در آن به جاي رجال سياسي، رجال مذهبي (روحاني) مقامات سياسي و دولتي را اشغال ميكنند و به عبارت ديگر حكومت مذهبي يعني حكومت روحانيون بر ملت.
آثار طبيعي چنين حكومتي يكي استبداد است، زيرا روحاني خود را جانشين خدا و مجري اوامر او در زمين ميداند و در چنين صورتي مردم حق اظهارنظر و انتقاد و مخالفت با او را ندارند. يك زعيم روحاني خود را به خودي خود زعيم ميداند، به اعتبار اينكه روحاني است و عالم دين، نه به اعتبار رأي و نظر و تصويب جمهور مردم، بنابراين يك حاكم غيرمسئول است و اين مادر استبداد و ديكتاتوري فردي است و چون خود را سايه و نماينده خدا ميداند، بر جان و مال و ناموس همه مسلط است و در هيچ گونه ستم و تجاوزي ترديد به خود راه نميدهد بلكه رضاي خدا را در آن ميپندارد؛ گذشته از آن براي مخالف، براي پيروان مذاهب ديگر حتي حق حيات نيز قائل نيست. آنها را مغضوب خدا، گمراه، نجس و دشمن راه دين و حق ميشمارد و هر گونه ظلمي را نسبت به آنان عدل خدايي تلقي ميكند. خلاصه حكومت مذهبي همان است كه در قرون وسطي كشيشان داشتند و ويكتور هوگو آن را بدقت ترسيم كرده است. كتاب مذهب عليه مذهب، ص 206ـ207
دكتر توانست يك اسلامي به جامعه معرفي كند كه در آن نه روحانيت بعنوان يك طبقه وجود دارد و نه سلطه و استبداد، در اسلامِ او نه زراندوزي، نه زورمداري و نه تزويرگري جايي ندارد و طبيعي بود چنين اسلامي با توجه به درسهاي آيتالله طالقاني در مسجد هدايت و تفسير پرتوي از قرآن و اسلامي كه بنيانگذاران سازمان مجاهدين از جمله حنيفنژاد و تا حدودي مهندس بازرگان و نخشب مبلغ آن بودند در روح و جان مردم بويژه جوانان رسوخ كند و وقتي فرياد ميكردند استقلال، آزادي و جمهوري اسلامي آن اسلامي را ميخواستند كه اين بزرگان معرفي كرده بودند. نه اسلامِ بنيادگرايان كه همه آرزوها و آرمانهاي مردم را بباد داد.
اسلام دموكراتيك و اسلامِ بنيادگرا
براي روشن شدن موضوع، نخست به اسلامي كه پيش از انقلاب مطرح بود ميپردازيم. آقاي خميني قبل از ورود به ايران در معرفي اسلام و اينكه حكومت اسلامي يك حكومت دموكراتيك است وعدههايي داده بود كه عملي نشد من در اينجا به چند نمونه از آنها اشاره ميكنم:
- در خصوص زنان:
اسلام هيچ گاه مخالف آزادي آنها نبوده است. زن مساوي مرد است، زن مانند مرد آزاد است كه سرنوشت و فعاليتهاي خود را انتخاب كند.
مصاحبه خبرنگار لوموند با اقاي خميني 14 ارديبهشت، نجف، نقل از صحيفة نور، جلد 3، ص 371
- در خصوص حكومتِ روحانيون:
خير منظور اين نيست كه رهبران مذهبي خود حكومت را اداره كنند.
مصاحبة خبرنگار راديو تلويزيون فرانسه، 23 شهريور 57 نجف، به نقل از صحيفه نور، جلد 3، ص 371
- در خصوص مخالفت با ديكتاتوري
ما وقتي از اسلام صحبت ميكنيم به معني پشت كردن به ترقي و پيشرفت نيست، بلكه عكس آن صحيح است به نظر ما اسلام يك مذهب ترقيخواه است. ولي ما دشمن رژيمهايي هستيم كه تحت عنوانِ تجددخواهي روش ديكتاتوري و ظلم را در پيش ميگيرند، ما فكر ميكنيم قبل از هر چيز كه فشار و اختناق وسيله پيشرفت نيست.
مصاحبه خبرنگار روزنامه فيگارو، 22 مهر 57 پاريس، صحيفة نور، جلد 4، صفحات 2 و 3
- در خصوص آزادي مطبوعات و سيستم چندحزبي وآزادي احزاب و سنديكاها
ما موافق رژيم آزاديهاي كامل هستيم
منبع بالا
- باز هم در خصوص حكومتِ علما
علماء خود حكومت نخواهند كرد. آنان ناظر و هادي مجريانِ امور ميباشند، اين حكومت در همه مراتب خود متكي به آراء مردم و تحت نظارت و ارزيابي و انتقاد عمومي خواهد بود.
مصاحبه خبرگزاري رويتر، 14 آبان 57 پاريس، به نقل از صحيفة نور، جلد 4، صفحة 160
- باز هم در خصوصِ حكومت روحانيون
خير ما مسئوليتِ هدايت را داريم اشتغال به كارهاي ديگر خير
مصاحبه با خبرنگاران، 19 آبان 57 پاريس، به نقل از صحيفة نور، جلد 4، ص 432
- در خصوص آزادي ماركسيستها
در حكومت اسلامي همه افراد داراي آزادي در هر گونه عقيدهاي هستند ولكن آزادي خرابكاري ندارند.
در اسلام آزادي انتخاب شغل بر هر فردي بر حسب ضوابط قانوني محفوظ است.
مصاحبة نمايندة سازمان عفو بينالملل، 19 آبان 57، به نقل از صحيفة نور، جلد 4، ص 436
- در خصوص وضع حقوق بشر و وجود ساواك
ساواك خير؛ لازم نيست، فشار نخواهد بود، ساواك جز ظلم و تعدي و فشار بر ملت نداشته. در حكومتِ اسلامي نخواهد بود، حكومتِ اسلامي بر حقوق بشر و ملاحظة آن است هيچ سازماني و حكومتي به اندازة اسلام ملاحظة حقوق بشر را نكرده است. آزادي و دموكراسي به تمام معنا در حكومتِ اسلامي است. شخص اوّل حكومتِ اسلامي با آخرين فرد مساويست در امور
مصاحبه با راسلگر، آبان 57 پاريس، به نقل از صحيفه نور، جلد 5، ص 70
- باز هم در خصوصِ حقوق زنان
زنها در حكومتِ اسلامي آزادند، حقوقِ آنان مثلِ حقوق مردهاست، اسلام زن را از اسارتِ مردها بيرون آورد و آنها را همرديف مردها قرار داده است.
اسلام همهي حقوق و امور بشر را تضمين كرده است الان از فشار حكومت در ايران، آزادي نه براي مرد است و نه براي زن، در اسلام براي همه هست.
مصاحبه با راسلگر آبان 57 پاريس، به نقل از صحيفه نور، جلد 5، ص 70
- در خصوصِ جمهوريت و تكيه بر آراء ملت و آزادي احزاب
من نميخواهم رياست دولت را داشته باشم، و طرز حكومت، حكومتِ جمهوري است و تكيه بر آراء ملت و قانون، قوانين اسلام است و احزاب آزادند كه مخالفت با ما يا هر چيز ديگري بكنند، مادامي كه اقدامشان، مضر به حالِ كشور نباشد.
مصاحبه با مجلهي «اُسترن» 26 دي 57، به نقل از صحيفه نور، جلد 5، ص 483
- در خصوص آزادي مطبوعات
همة مطبوعات آزادند مگر اينكه مقالات مضر به حال كشور باشد
مصاحبه با مجلهي «تايم»، 20 دي 57 پاريس
پيش از بازگشت به ايران آقاي خميني اسلامي را به مردم معرفي كرده بود كه در آن طبق آنچه در مصاحبههاي ايشان به آنها اشاره شد، نظر اسلام در اين موارد چنين است.
زن: اسلام مخالف آزادي زن نيست، زن مساوي مرد است، مانند مرد آزاد است كه سرنوشت و فعاليتهاي خود را انتخاب كند حقوق آنان مثل حقوقِ مردهاست، آنها همرديف مردها قرار دارند.
روحانيون: رهبران مذهبي خود حكومت را اداره نميكنند، فقط مسئوليت هدايت دارند و اشتغال بكارهاي ديگر نخواهند داشت.
احزاب: احزاب آزادند در مخالفت با ما و هر چيز ديگر.
ديكتاتوري: اسلام دشمن ديكتاتوري و ظلم است.
اختناق و فشار: وسيله پيشرفت نيست.
آراء مردم: حكومتِ اسلامي متكي به آراء مردم و تحت نظارت و ارزيابي و انتقاد عمومي خواهد بود.
آزادي: افراد داراي آزادي در هر گونه عقيدهاي هستند، آزادي و دموكراسي به تمام معنا در حكومتِ اسلامي وجود دارد، شخص اول مملكت با آخرين فرد مساويست.
حقوق بشر: حكومت اسلامي بر حقوقِ بشر و ملاحظه آن است، هيچ سازمان و حكومتي به اندازه اسلام ملاحظه حقوق بشر را نكرده است.
ساواك: خير ساواك لازم نيست.
آزادي مطبوعات: ما موافق رژيم آزادي هستيم. آزادي مطبوعات، سيستم چندحزبي و آزادي احزاب و سنديكاها.
پيش از شريعتي و آقاي خميني، آقاي طالقاني در جلساتِ مسجد هدايت و تفاسير قرآن، اسلامي را مطرح كرده بود كه توانست جمع كثيري از جوانان بويژه دانشجويان من جمله بنيادگذاران سازمان مجاهدين را به خود جذب كند. او در زندانهاي متعدد هم هيچگاه دفاع از مردم و دموكراسي و مردمسالاري را فراموش نكرد و هميشه پشت و پناه آزاد مردان و آزاد زنان بود، او بارها گفته بود "استبداد ديني بدترين نوع استبداد است" او هرگز با "نهاد" روحانيت سازش نكرد تا آنجا كه بعضيها او را بباد انتقاد گرفتند و خطاب به آقاي طالقاني گفتند و نوشتند كه:
اين تو بودي كه جوانان ما را از راه به در كردي! اين تو بودي كه جوانان ما را ماركسيست كردي، تفسيرت از قرآن پر از غلط و انحرافي و التقاطي است و ديگر حق تفسير نداري.
و اين اهانت ها از طرف كساني مطرح مي شد كه حتي علناً ميگفتند:
اگر كمونيستها بخواهند به قدرت برسند، بر دستِ شاه بوسه ميزنيم، اول بايد حسابمان را با كمونيستها صاف كنيم و بعد امپرياليسم و استبداد!
كتاب طالقاني و تاريخ، ص 330
بيانصافي است اگر در اينجا نامي از مهندس بازرگان و كتابهاي او از جمله "راهِ طي شده" و نقش اين كتابها در آگاهي دهي يادي نكنيم.
همة اين بزرگان پيش از انقلاب با آموزشهاي خود سعي ميكردند جوانها را با اسلامي آشنا كنند كه مدافع ازادي، برابري، عدالت و عرفان است و با هرگونه ظلم و بيعدالتي، تجاوز و تعدي، استبداد و حكومتِ فردي و مطلقه در ستيز است و مردم با چنين شناختي از اسلام به پاي صندوقها براي تعيين تكليف نظام شاهي رفتند. سئوال اين بود "جمهوري اسلامي آري، جمهوري اسلامي نه" مهندس مهدي بازرگان كه در آن روزها دولتِ او را دولتِ امام زمان نام داده بودند، اصرار داشت، جمهوري اسلامي به جمهوري دموكراتيك اسلامي تبديل شود، امّا به شدت با اين امر مخالفت شد. آن روزها كمتر كسي متوجه اين موضعگيري گرديد، امّا وقتي نتيجه رفراندوم اعلام گرديد و پس از تغيير رژيم نقشهها اشكار شد همگان ملاحظه كردند كه چگونه با دستِ خود از چاله به چاه افتادهاند. از همان روزهاي نخستينِ ورود آقاي خميني مصادره اسلامي كه مردم با شناخت آن، انقلاب كردند شروع شد: بنيادگرايان به قدرت رسيده قرائت و برداشت ديگري از اسلام داشتند. اين جماعت كه تعدادي از آنها باقيماندههاي فدائيان اسلام بودند حال با نامهاي ديگري دنبال همان اسلامِ بنيادگرا كه در كتاب "حكومت اسلامي" منتشر شده در سال 1327 آمده بود شدند. آيا ميتوان صفت بنيادگرائي را به آقاي نواب صفوي و فدائيان اسلام داد؟ در مقالة جدال اصولگرايي و سنتگرايي، نوشتة آقاي سرگه بارسقيان چاپ شده در هفتهنامة شهروند شمارة 34 صفحات 43 و 45 چنين آمده است: [سيّدمجتبي ميرلوحي نواب صفوي خريدارِ سرِ دار شد، سرداري كه از دار بنيادگرائي، تار بنيادگرائي بر پود بنيادگرائي زد و در جاي ديگر ميگويد: اگر بنيادگرائي نواب صفوي و بنيادگرائي كاشاني در تقاطع "سياستورزي روحانيت" به دو مسير حكومت ديني و سياستورزي ديني منتهي شد] اسلامِ آنها عبارت بود از محدود كردن زنان تا حد امكان حتي اخراج آنها از ادارات، تخريب مشروبفروشيها، حجاب اجباري، كشتن و مثله كردنِ هر انديشمند منتقد مانند كسروي، اين جماعت كه بنام اسلام دست به ترور و نابود كردن دگرانديشان ميزدند كار را بجايي رساندند كه به روي متفكر و نويسندة شجاع و ايراندوستي مانند دكتر حسين فاطمي هم گلوله گشودند. حال بعد از گذشت حدودِ 60 سال از اين عمل زشت و نفرتانگيز، ضارب دكتر فاطمي، محمدمهدي عبدخدايي در پاسخ سئوال خبرنگار كه ميپرسد پيشنهاد ترور فاطمي توسط چه كسي مطرح شد ميگويد:
پيش از ترور فاطمي من رفتم ملاقات مرحومِ نواب صفوي، ايشان فرمودند كار مهمي به تو ارجاع خواهد شد كه بايد آنرا انجام دهي بعد از ترور نيز فدائيان اسلام با صدور بيانيههايي كار مرا تأييد كردند و همه جا از من دفاع كردند. حتي مرحوم نواب صفوي يك روز پس از آزادياش در تاريخ 27 بهمن سال 31 به ديدنِ من آمد و دسته گل بزرگي هم خريده بود (كه آن زمان رايج نبود) كه روي آن نوشته بود "گلِ دوستان به گل بوستانِ اسلام، عزيزم محمدمهدي عبدخدائي تقديم ميشود" عين اين دستخط در حال حاضر در مركز اسناد انقلاب اسلامي نگهداري ميشود....
امروز كه من به عمل خودم دربارة ترور فاطمي ميانديشم، ميگويم اي كاش من با شليك خود باعث مجروحيت يك انسان نميشدم كه از عمل من رنج ببرد.
هفتهنامة شهروند شماره 34 ص 42
بعضي از اين بنيادگراها كه پيش از انقلاب با نامهنگاري و تقاضاي عفو ملوكانه براي مبارزه با كمونيستهايي كه به زعم آنها بدتر از شاه و حكومتِ او بودند از زندانها بيرون آمدند و كار مبارزه با هر قرائتي غير از قرائت خودشان از اسلام را آغاز كردند، ديديم چگونه با كمك بعضي روحانيون همفكر خودشان پس از ورود آقاي خميني به دور او حلقه زدند و از قدرت كاريزمائي ايشان بهرهها گرفتند و شروع به مصادرة اسلامي كه شريعتي و طالقاني و طرفداران اسلام دموكراتيك مبلغ آن بودند كردند. پيش از انقلاب، اسلامِ بدونِ ولايت فقيه و دموكراتيك چنان همهگير شده بود كه وقتي تمامِ قرائن حاكي از اين بود كه نظام شاهي رفتني است جمعي از حقوقدانان بكار تدوين پيشنويس قانون اساسي حكومتِ آينده مشغول شدند و با كوشش فراوان و آگاهي بسيار اينكار را به سامان رساندند. بدون آنكه سخني از ولايت فقيه يا ولايت مطلقه فقيه باشد. بخوانيم چگونگي اين ماجرا را از دفتر خاطرات استاد دكتر ناصر كاتوزيان:
بدين تصور كه حاصلِ فكرم به سود مردم، جامة عمل ميپوشد، از اين كار مداوم و فشرده لذت ميبردم و تحمل كار تدوين را با رغبت پذيرفتم. براي خودافتخاري ميدانستم كه قانونِ اساسي كشورم به قلم من باشد، تصور نميكردم كه از آن طرحِ نخستين تنها قالبهاي آمادهاي ميماند كه ديگران محتواي آن را رقم زنند.
... در جلسة ارائه طرح، آيتالله خميني پيشنهاد كردند كه اصولِ تهيه شده براي اظهارنظر مراجع و فقها به قم فرستاده شود تا پس از ملاحظه و رعايت آن، طرحِ نهايي به آراء عمومي گذارده شود و هر چه زودتر پايههاي حكومت روشن گردد، همچنين افزودند، به اين ترتيب خيال من هم اسوده ميشود و ميتوانم در قم به طلبگي خود بپردازم.
... در اجراي تصميم اين جلسه، پيشنويس به وسيلة آقاي حسن حبيبي به قم فرستاده شد و آقايان مراجع و پارهاي از فقيهان، كه بعدها به نمايندگي مجلس خبرگان رسيدند پيشنهادهايي دادند كه در همان گروهِ چهار نفري [دكتر حبيبي، دكتر كاتوزيان، دكتر عبدالكريم لاهيجي و دكتر جعفري لنگرودي] مطرح و بسياري از آنها رعايت شد ولي خواستها و پيشنهادها شباهتي به آنچه در مجلس خبرگان به تصويب رسيد نداشت.
... از آغاز انقلاب نيز نگران حقِ حاكميت مردم و آزادي بيان و انديشه بودهام؛ چنان كه، در نامة سرگشادهاي به مجلس خبرگان قانونِ اساسي نوشتم كه با عنوانِ "پيامي به مجلس خبرگان" به چاپ رسيد (گذري بر انقلاب ايران، ص 192ـ197) از جمله چنين آوردهام.
نگراني از اين است كه منبع زايندة همة اين نيروها به گونهاي محبوس شود كه از توان و تكاپو باز ايستد يا زنجيري گران بر دست و پاي خود ببيند. نگراني از اين است كه نيروي خدائي كه به خلق داده شده و آنان نيز به امانت به مجلس خبرگان سپردهاند دوباره به آنان باز نگردد يعني به حاكميت مردم خلل برسد. اين است كه پيامِ خويش را در يك جمله خلاصه ميكنم، امانتي را كه در دست داريد و به شما سپرده شده است تا در پناه قانون اساسي مصون از تعرض بماند به صاحبان اصلي آن باز گردانيد. درواقع، اين حكمِ الهي و دستور قران است كه فرمود "اِنَ الله يأمركم اَن تؤدو الامانات الي اهلها"
كتاب زندگي من، نوشتة دكتر ناصر كاتوزيان، ص 182 تا 187
در اين پيشنويس كه قبلاً به تأييد آقاي خميني رسيده بود حتي پس از اصلاحاتي كه مراجع و روحانيون قم در آن نمودند باز هم ميبينيم در 160 اصل آن سخني از ولايت فقيه يا رهبري وجود ندارد. اين به آن معناست كه هنوز اسلامِ بنيادگرا نتوانسته بود اسلامي را كه مردم با پذيرش آن به جمهوري اسلامي رأي دادند مصادره نمايند. در اينجا براي مقايسه پيشنويس قانون اساسي با آنچه از مجلس خبرگان بيرون آمد به چند اصل اشاره ميكنيم.
اصلِ اوّل پيشنويس قانون اساسي
انقلاب ايران واژگون ساختن نظام استبدادي را وسيلة مبارزه با استعمار فرهنگي و سياسي و اقتصادي و بنيانگذاري يك انقلاب فرهنگي بر مبناي اصالت و مسئوليت انسان و ايجاد نظم توحيدي و همبستگي ملي و پارسايي و شكوفا ساختن استعدادهاي انساني و زدودنِ آثار اخلاقي فساد سرمايهداري ميداند و در اين راه از همه دستاوردهاي اسلام و علوم و فرهنگ بشري سود ميبرد.
اصلِ اوّل قانونِ اساسي مصوب از سوي مجلس خبرگان
حكومتِ ايران جمهوري اسلامي است كه ملت ايران براساسِ اعتقاد ديرينهاش به حكومتِ حق و عدلِ قرآن در پي انقلاب اسلامي پيروزمند خود به رهبري مرجع عاليقدر تقليد آيتالله العظمي امام خميني در همهپرسي دهم و يازدهم فروردينماه يكهزار و سيصد و پنجاه و هشت هجري شمسي برابر با اوّل و دومِ جماديالاوليٰ سال يكهزار و سيصد و نود و نه هجري قمري با اكثريت 2/98% كليه كساني كه حق رأي داشتند. به آن رأي مثبت داد.
اصلِ 5 پيشنويس قانون اساسي
انقلاب ايران خواهان تأمين معنويت سياسي در تمامي شئون اداري و سياسي و اخلاقي كردنِ روابط حقوقي و اقتصادي است و در پي آن است كه صلح اجتماعي را از راهِ استقرار عدالت فراهم سازد.
اصلِ 5 قانون اساسي مصوب مجلس خبرگان
در زمانِ غيبت حضرت وليعصر "عجل الله تعالي فرجه" در جمهوري اسلامي ايران ولايتِ امر و امامتِ امت به عهدة فقيه عادل و با تقوي، آگاه به زمان، شجاع، مدير و مدبّر است كه طبق اصلِ يكصد و هفتم عهدهدار آن ميگردد.
اصلِ 23 پيشنويس قانونِ اساسي
افراد ملت ايران اعم از زن و مرد از لحاظ آزادي و حيثيت و حقوقِ اجتماعي در برابر قانون مساوي هستند.
اصلِ 20 قانون اساسي مصوب مجلس خبرگان
همه افراد ملت اعم از زن و مرد يكسان در حمايت قانون قرار دارند و از همة حقوقِ انساني، سياسي، اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي با رعايت موازين اسلام برخوردارند.
يك مقايسة سادهبين چند اصل پيشنويس قانونِ اساسي و قانون اساسي بيرون آمده از مجلس خبرگان نشانگر اين واقعيت است كه نه قبل از انقلاب در شعارهاي مردم، و نه پيش از تشكيل مجلس خبرگان "مؤسسان" سخني از ولايت فقيه كه در تغييرات قانون اساسيِ سال 1368 به ولايت مطلقه فقيه تغيير يافت نبوده است و بنيادگرايان توانستند با مصادره كردنِ اسلامِ دموكراتيك، نظرات بنيادگرايانة خود را در قانونِ اساسي بگنجانند. نكته جالب اينكه با همة تبليغات و فشارها آيتالله طالقاني حاضر نشد اصلِ پنجم كه مربوط به ولايت فقيه است را بپذيرد و به آن رأي كبود يعني مخالف داد در اينجا نكته مهمي را لازم است يادآور باشم (اخيراً عدهاي ميگويند بحث "امت و امامت" دكتر شريعتي زمينهاي شد براي مطرح شدنِ ولايت فقيه، با يك نظر به گفتهها و نوشتههاي دكتر شريعتي اين مسئله روشن ميگردد كه اصولاً شريعتي معتقد به وجود نهادي بنام روحانيت در اسلام نبود و به آزادي و برابري عشق ميورزيد بنابراين چگونه ميتوانست موافقِ در دست گرفتن تمام قدرت بوسيله يك فرد روحاني باشد. در هر حال اين مسئلهايست كه تحقيقات و بررسيهاي بيشتري را ميطلبد.) چگونگي برخورد آقاي طالقاني با اصلِ 5 را شاهدان چنين گزارش كردهاند.
او نگران است و ميترسد قانونِ اساسياي كه در طولِ عمرش بخاطر رسيدن به آن مبارزه كرده است منحرف گردد و حتي از قانونِ اساسي هفتاد سال پيش هم پايينتر بيايد. يكي از خبرنگاران روزنامة اطلاعات مشاهدات خود را در يكي از جلسات مجلس خبرگان چنين تعريف ميكند. مجلس ساعت چهار و نيم بعدازظهر كارش را شروع كرد اما آيتالله طالقاني تقريباً نيم ساعت بعد از شروع كار مجلس از راه رسيد و بگفتة خبرنگار پارلماني كه هر روز در اين مجلس حضور دارد سرِ جاي خود ننشست، درواقع اولين مبل خالي سرِ راه خود را كه ديد نشست بلافاصله ليواني آب خواست و با گروهي از نمايندگان با حركتِ سر حال و احوال كرد و من كه با دقت و كنجكاوي متوجه او بودم ديدم كه در بين جلسه دوبار از تالار خارج شد و بعد از دقايقي چند برگشت و سر جاي خود نشست براي اصولِ چهار و پنج قانون اساسي رأيگيري شد براي مادة چهار متوجه نشدم ولي در مورد مادة پنج ديدم كه پس از مدتي جستجو در كشوي ميز يك كارت كبود مخالف در گلدان رأي انداخت.
كتاب طالقاني و تاريخ چاپ دوّم، 1360، ص 538
البته اينكار آيتالله زياد دور از ذهن نبود چون او پيشبيني ميكرد كه اين اصل چه بر سرِ دموكراسي و اسلام خواهد آورد او هميشه نگرانِ استبداد ديني بود، سالها قبل در پانويس ترجمة كتاب حكومت از نظر اسلام تأليف مرحوم آقا شيخ محمدحسين نائيني (تنبيه الاُمه و تنزيه المله) نوشت.
از قواي پاسدار استبداد، شعبة استبداد ديني است كار اين شعبه اين است كه مطالب و سخناني از دين ياد گرفته و ظاهر خود را آنطور كه جالبِ عوامِ ساده باشد ميآرايند و مردمي را كه از اصول و مباني دين بيخبرند، و به اساس دعوت پيامبران گرام آشنايي ندارند ميفريبند و مطيع خود ميسازند و با اين روش فريبنده بنام غمخواري دين و نگهداري آئين، ظل الشيطان را بر سر عموم ميگسترانند و در زير اين ساية شومِ، جهل و ذلت، مردم را نگاه ميدارند، اين دسته چون با عواطف پاك مردم سر و كار دارند و در پشت سنگر محكم دين نشستهاند خطرشان بيشتر و دفعشان دشوارتر است ــ اين شعبه با شعبة استبداد ديني در صورت جدا و از جهت و چگونگيِ عمل مشترك است. هر دو در صرف قواي مالي و معنوي مردم براي حفظ شهوات شخص ميكوشند. آن شعبه مردمان فرومايه و سفيه را به درجات و مقامات دولتيِ بالا ميبرد و دانشمندان و خيرخواهان را ذليل و زيردست ميگرداند.
اين شعبه از عوام در لباسِ دين ترويج ميكند و علماء آشنا به اصول و مباني و مجاهد را به گوشهگيري و انزوا سوق ميدهد.
كتاب حكومت از نظر اسلام ص 120ـ121 چاپ تيرماه 1334
و اين چنين شد برادر؛ كه بنيادگرايان بلافاصله پس از پيروزي انقلاب؛ شريعتي و طالقانيزدايي را شروع كردند و در دهة شصت لبة تيز حمله را متوجه معتقدين به اسلام دموكراتيك نمودند و لاجوردي و باندش كه همه از معتقدين به اين فرقه بودند به جان زنان و مردانِ آزادانديش و برابريخواه افتادند و آن جنايتها را مرتكب شدند و دهها هزار زن و مرد مجاهد و مبارز را از دمِ تيغ گذراندند و در سالِ 67 در زندانها نسلكشياي را براه انداختند كه هرگز تاريخ فراموش نخواهد كرد.
ويژگيهاي اسلامِ بنيادگرا
براي هر پژوهشگر تاريخي و اجتماعي در شرايط فعلي لازم است با ريشهها و انديشههاي بنيادگرايان اسلامي آشنا گردد، يك افغاني دردآشنا مينويسد.
سَلَفيها (كسانيكه از اسلام اَسلاف يعني ياران پيامبر پيروي ميكنند) كه امروز با نام بنيادگرايان اسلامي شناخته ميشوند عمري به درازاي عمر اسلام دارند، طالبان افغاني يادآور المحدثيهاي مراكش در سدههاي ميانه هستند در هر دو جريان ــپشتون در افغانستان و بَربَر در مراكش ــ پشت سرِ يك شخصيت كاريزماتيك با هم متحد ميشوند تا اسلامي متعصب مبتني بر شريعتِ صرف را بر مردم تحميل كنند. حال اين پرسش مطرح ميگردد كه چرا امروز اين جنبشها در ميانِ مردماني كه به زندگي نوين كنوني روي آوردهاند (مسلمانان ساكن غرب) رشد ميكنند؟ وسيله انتقالِ اين نوع تفكر و برداشت از اسلام، مدارسِ مذهبي مانند مدارس مذهبي پاكستان يا رشته مؤسساتي اسلامي در عربستان سعودي يا كشورهاي حوزة خليج فارس هستند. در اين مدارس و مؤسسهها امامان و واعظاني تربيت ميشوند كه به غرب رفته و در آنجا مسجد تأسيس ميكنند يا از سوي مسلمانان محلي براي ايراد وعظ و خطابه دعوت ميشوند، اين نوع تبليغ جنبشي است كه بيشتر از هر جنبش و كار گروهيِ ديگر دعوت يا وعظ را به صورتي منظم درآورده است و گروههاي بينالمللي به درِ خانههاي مسلمانان رفته به وعظ ميپردازند "وهابي شدنِ" بخشي از تعاليم مذهبي در پاكستان مشهود است سعوديها نقش كليدي در گسترش بنيادگرايي نو ايفا كردهاند، سعوديها تمام قدرت مالي خود را در خدمتِ نشر و گسترش اين جريان قرار دادهاند و بر شمار سازمانها و مؤسسههاي اسلامي، بورسي و آموزشي مانند رابطه (اتحاديه اسلامي جهاني) يا الدعوه افزودهاند سيد قطب از يك منظر بنيانگذار تئوريك جريان بنيادگرايي نو به شمار ميرود. اين انديشه كه جامعة بشري در شكل كنونياش جاهلي است و حتا كشورهاي اسلامي در حاكميتِ طاغوت قرار دارند، اساساً از جانب سيّد قطب (1966ـ1906) و مودودي عرضه شده است. گروههاي تندرو و بنيادگرايان مصري در دهة 70 تا 90 همگي پيرو سيّدقطب بودهاند، اين بنيادگرايي نو ميخواهد فقط شريعت را به عنوانِ معيار سنجش تمام رفتارهاي انساني و اجتماعي بقبولاند، بنابراين كاملاً طبيعي است كه اصالتِ هر فرهنگي را كه بخواهد در كنار يا فراتر از اصولِ مسلم ديني رشد كند مردود بشمارد.
هنرهاي تجسمي، موسيقي، فلسفه، ادبيات، سنن ملي، وامگيري از فرهنگهاي ديگر (مانند برپايي جشن سالِ نو، درست كردن درخت نوبل) هم كه جاي خود دارد با دانشها نيز صرفاً رابطهاي ابزاري دارد (كامپيوتر آري، عقلانيت علمي نه) دغدغه بنيادگرايي نو، كشيدن خط قرمز ميان دين و كفر است كه اين خط از درون خود جامعه مسلمانان عبور ميكند. به اين ترتيب اين جريان هر گونه سازشِ مذهبي يا فرهنگي با فرهنگِ جهاني غالب را كه امروزه همان فرهنگ غرب است به باد انتقاد و نكوهش ميگيرد. همه چيز در مجموعهاي از احكامِ حلال و حرام، حتا در جزئيات پيش پا افتاده مانند اصلاح ريش (طالبان افغانستان) يا طرز مسواك زدن خلاصه ميشود. فتوا (تعين ميزان مشروعيت اعمال هر فرد) از استفادة كارت بانكي گرفته تا دادن عضو پيوندي، كار اصلي علما يا واعظانِ خود خوانده است.
امامان مساجد كوچكِ محلي در اروپا اصرار دارند كه دختران به كلاسهاي ورزشي نروند و از مردانِ مسلمان ميخواهند كه با زنان دست ندهند يا به كارت تبريك سالِ نو پاسخ ندهند در لندن واعظاني چون ابوحمزه و عمربكري مدام تكفير ميكنند و مسلمانان را به جهاد فرا ميخوانند گروههاي بنيادگر اگرچه با هم اختلاف نظر دارند ولي همگي در يك عقيده مشتركند و ان برداشتي خاص از اسلام است كه بر پاية اجراي بيقيد و شرط شريعت، نفي هر گونه فضاي فرهنگي مستقل و فراخواني همة مسلمانان به اجراي دقيق دستورات مذهبي كه در يك سلسله احكام ناظر بر حلال و حرام خلاصه ميشود استوار است.
بنيادگرايي نو با تبديل اسلام به سيستمي از هنجارهاي رفتاري و با نفي آنچه ماهيت فرهنگي دارد و هواداري از يك اسلامِ دستوري كه با تمام موقعيتها، از كويرهاي افغانستان گرفته تا دانشگاههاي آمريكا قابل تطبيق است در حقيقت به يك اندازه هم معلول و هم عاملِ فرهنگزدايي مدرن است، اسلامِ طالبان و همينطور وهابيگري سعودي يا راديكاليسم بن لادن با هر آنچه از جنس فرهنگ است ولو فرهنگ مردمِ مسلمان، خصومت ميورزد. از تخريب مدفن پيامبر به دستِ وهابيون گرفته تا انهدام تنديسهاي بودا در باميان و برجهاي نيويورك، همه جا نفي هر گونه مفهومِ تمدن و فرهنگ به چشم ميخوردو افرادي اين اعمال را با داوري شتابزده «نيهيليسم» ميخوانند. ليكن بايد گفت كه آنها نيهيليست نيستند، بنيادگرا هستند و ميخواهند به پاكي اسلامِ اوليه بازگردند كه آفريدههاي بشري پرده بر آن كشيده است، با تأكيد و پافشاري بر «امت» درواقع ميخواهند يگانگي گذشتة مسلمانان را تداعي كنند كه با هيچ سرزمين يا ملتِ معيني تطبيق نميكند. امتِ ذهني نو بنيادگرايان، نمونه عيني دارد و آن جهان يك پارچهايست كه در آن يكسانسازي رفتارها يا از روي الگوي غالب آمريكايي (زبان انگليسي و مك دونالد) صورت ميپذيرد يا در پرتو بازسازي يك الگوي مغلوب پنداري. در رفتار نوبنيادگرايان اسلامي، بسياري از خصوصيات فرقههاي بنيادگراي پروتستان ديده ميشود.
كتاب ظهور و سقوط بنيادگرايي (افغانستان) ص 46 تا 53 ناشر قصيدهسرا
نويسنده كتاب (محمد قراگوزلو) در تحقيقات وسيع خود براي جمعآوري مدارك به نكات جالبي نيز برخورد كرده است آنجا كه از نقش آمريكا در بوجود آوردنِ طالبان سخن ميگويد. بخوانيد:
پذيرش اين موضوع كه سه كشور همپيمان آمريكا (عربستان، پاكستان و امارات) بدون هماهنگي و كسب اجازه از ايالاتِ متحده اقدام به تشكيل و تقويت و گسيل طالبان به افغانستان كرده باشند فاقد دلايل منطقي است. دولت ايالات متحده در افغانستان منافع اقتصادي و سياسي فراواني دارد كه چشمپوشي از اين كشور را عملاً ناممكن ميسازد.
نويسنده كتاب در مورد بن لادن مطالب بسيار جالبي دارد، وقتي شورويها افغانستان را اشغال كرده بودند، در جريان مبارزات مجاهدان افغان با ارتش شوروي بن لادن از جانب آمريكاييها لقب "قهرمان" گرفت امّا پس از تسلط طالبان بر افغانستان و ورود بن لادن به اين كشور و هدايت چند عمل تروريستي در كنيا، تانزانيا و آرژانتين و به دست آمدن سرنخهايي از دخالت عناصر سرسپرده به بنلادن، به دنبال اخراج اين تروريست سعودي تبار از كشور خود و ورود او به افغانستان، آمريكا خواستار استرداد او ميشود امّا ملا محمد عمر در تاريخ 29/5/1377 به آمريكاييها ميگويد:
"آمريكا دشمن اسلام است و اسامه بن لادن پناهندة مسلمان است كه امارت اسلامي نميتواند او را تحويل كفر دهد ولو اينكه تمامِ دنيا در مقابلش صفآرايي كند."
اين موضعگيري ملا محمد عمر در برابر آمريكاييها در حالي صورت ميگيرد كه پيش از آن هنگام ورود بن لادن به خاك افغانستان يكي از فرماندهان ارشد افغانستان با اين جملات از او استقبال ميكند:
"اي شيخ! سرزمين ما، سرزمين افغانها نيست، بلكه سرزمين الله است و جهاد ما نيز جهاد افغان نبوده، بلكه جهاد مسلمانان است، شهداي تو در هر ناحيه افغانستان حضور دارند و قبرهاي آنان به اين امر گواهي ميدهد. تو اكنون ميان خانواده و قوم و قبيلة خودت هستي و ما خاكي را كه تو روي آن قدم ميزني متبرك ميدانيم".
منبع فوق ص 48ـ79
بنيادگرايي وهابي و بنيادگرايي شيعي
دقت روي آنچه در مورد انديشهها و ريشههاي بنيادگرايي مسلمانان سني مذهب (بويژه وهابي) خوانديد. ما را در اين فكر فرو ميبرد كه آنچه پس از پيروزي انقلاب در ايران شيعي مذهب اتفاق افتاد چه نسبتي با بنيادگرايي طالباني دارد؟ اگر آن فرمانده طالبي ميگويد "سرزمين ما، سرزمين افغانها نيست بلكه سرزمين الله است" بعضي از كارگزاران نظام ولائي هم ايران را "ام القراي اسلامي" ميدانند و آقاي محمدجواد لاريجاني يكي از سردمداران حكومت ميگويد "ما موقعيت بسيار بزرگي در جهان اسلام داريم. هيچ كشوري جز ايران نميتواند جهان اسلام را رهبري كند. اين يك موقعيت تاريخي است".(روزنامه رسالت 16 مرداد 1368)
اگر بنيادگرايان وهابي ميگويند: ما خاك زير پاي بن لادن را متبرك ميدانيم مگر ما پس از انقلاب چه كرديم؟ متبرك كردن لباس و سر و روي افراد با دست كشيدن به آنها را چگونه از نظر اسلامي بايد توجيه كرد؟ مگر ما خود را شيعة علي (ع) نميدانيم؟ مگر پيش از انقلاب به ما نگفتيد وقتي علي وارد محلي شد و مردم هلهله كردند و دنبال او حركت نمودند خطاب به آنها گفت با من كاري را كه با قيصر و كسري ميكنند نكنيد. مگر ما دنبال "حكومت عدل علي" نبوديم؟ هرگز نه خوانديم و نه شنيديم كه مردم به دنبال علي بدوند و بر يال و دم و زين اسبي كه علي بر آن سوار شده بوسه بزنند يا خاكي را كه هنگامِ كندنِ چاه با دستهاي خود بيرون ميريخت متبرك بدانند يا باقيمانده چاي و آبي را كه او مينوشيد، بنوشند و بگويند متبرك است. به رفتار بنيادگرايان آنگاه كه بر افغانستان مسلط شدند بنگريد تا روشن شود اين تفكر در هر جا قدرت را به دست گيرد يكسان عمل ميكند، چه افغانستان، چه ايران و چه در هر جاي كره زمين. اگر بنيادگرايان طالباني مجسمههاي بودا را در باميان تخريب ميكنند از اوّلِ تسلط بنيادگرايان بر ايران و مصادرة اسلام و انقلاب چه بلائي بر سرِ آثار تاريخي اين سرزمين نياوردند، با تختجمشيد با كتيبهها و نوشتههاي ايران باستان چه كردند؟ مگر اخيراً با وجود اعتراضهاي داخلي و جهاني با آبگيري سد سيوند به همه دنيا دهن كجي نكردند. در مورد اعمال بنيادگرايان شيعي از چه و از كجا بگويم؟ از تخريب، از انفجار، از كشتار، از شكنجه و آزار، از رفتار با زنان، كارگران، معلمان، دانشجويان، قوميتها، سنيها، دراويش، دگرانديشان، روزنامهنگاران، سنديكاخواهان، حزب و گروه و سازمانطلبان از چه بگويم. از كجا بگويم؟ از عراق كه بنيادگرايان آنرا به اين روز انداختهاند. از لبنان و فلسطين راستي از كجا بگويم؟ از وضع دانشگاههاي ايران، از وضع دانشجويان، از قتلهايي كه در زندانها روي ميدهد از به دار كشيدن جوانان در خيابانها، از حمله به جوانان با اتهام اراذل و اوباش بودن و...
از خانوادههايي كه ماهها به دنبال فرزندان دستگير شدة خود ميگردند، از دهها دانشجويي كه امروز در زندانها بسر ميبرند و تنها جرم آنها اظهار عقيده است، از هزاران خانوادهاي كه در اين 28 سال بخاطر از دست دادنِ سرپرست خود متلاشي شدهاند، از رواني شدنِ ميليونها زن و مرد ايراني به دليل مشكلاتِ زندگي، از شكنجه شدههايي كه پس از رهايي از زندانهاي مخوف رژيم سلامت خود را از دست دادهاند و بعلت فشارهايي كه به آنها وارده شده با بيماريهاي گوناگون دست به گريبانند، از خيل عظيم جوانانِ معتاد، از دختران فراري، از كودكانِ خياباني، از زندگي فلاكتبار مرزنشينان ايراني، از فقر، فحشا، فساد، اعتياد كه بيداد ميكند، از كدام و از چه بگويم؟ از اختلاف طبقاتي وحشتناك و بيسابقه، از دزديهاي كلانِ دهها و صدها ميلياردي، از رشوهخواريها، از فساد ميان تازه به دوران رسيدهها، از كدام و از چه بگويم؟ از اختناق، از سركوب، از مرگِ در زندانها، از شكنجه متهمان سياسي از مثله كردنِ فروهرها، از قتلهاي زنجيرهاي، از تجاوز به زنها در زندانها، از شكستن سنگ قبر هزاران زنداني سياسي اعدام شده، از گورهاي دستهجمعي، از خاوران تهران و گورهاي دستهجمعي همة شهرها، از كدام و از چه بگويم؟ از دروغگوييها، از ناآگاه نگه داشتن تودهها، از عوامفريبي، از گسترش دادنِ كمنظير خرافات، از سوء استفاده از اعتقاداتِ مردم، از فريبكاريها، از چاه جمکران، از هالة افتاده بر سر رئيسجمهور در سازمان ملل، از ابزار كردن دين، از سوء استفاده از اعتقاد مردم به وجود امام زمان (ع)، از كدام و از چه بگويم؟ از زنستيزي بنيادگرايان و ظلم در حقِ زنان، از وعدههاي تحقق نيافته، از دشمن تراشيها، از شعارهاي توخالي، از كدام و از چه بگويم؟ اگر بخواهم از آنچه بنيادگرايان پس از مصادرة انقلاب و اسلام بر سرِ مردم آوردند بگويم مثنوي ميشود و هفتاد من كاغذ. در اين نوشته تنها از آنچه پس از به قدرت رسيدن، بنيادگرايان بر سرِ دانشگاهيان و زنان آوردند به اختصار چند جمله ميگويم.
بنيادگرايي و زنستيزي
يادمان نرود سالِ 1341 را كه اعتراض به لايحه انجمنهاي ايالتي و ولايتي (نهضت صد روزة روحانيت) را داشتيم كه در آن بسياري از مراجع از جمله آيتالله خميني به شدت با شركتِ زنها در انتخابات مخالفت كردند و اينكار يعني شركت (زنان در انتخابات) را مخالف ديانتِ مقدسه و مذهب رسمي كشور اعلام نمودند امّا زنها به اميد پايان يافتن ظلم و ستمي كه به آنها وارد ميشد و به اميد آزادي و برابري كه وعده آنرا داده بودند در دامان خود مردان و زنان انقلابي و آزادانديش تربيت نمودند تا به ظلم و استبداد پايان دهند و عدالت و آزادي را شاهد باشند، همينها بودند كه در كنار فرزندان خود با شور و هيجان در انقلاب شركت نمودند و استقلال و آزادي و جمهوريت را فرياد كردند. آن ميلونها زن با حجاب و بيحجاب، با چادر و بيچادر، با روسري و بيروسري در كنار هم در راهپيماييها و تظاهرات آزادي و برابري را آرزو ميكردند. امّا چند ماه از برپايي نظامِ ولائي نگذشته بود كه عدهاي با ادعاي انقلابي بودن به جان زنها افتادند و با شعار يا روسري يا توسري ستيز با زنها را آغاز كردند و بدين ترتيب زنان نخستين قربانيان بنيادگرايي شدند هر روز كه از انقلاب گذشت فشار به زنها بيشتر شد. كمكم باقيماندهها و دنبالهروهاي فدائيان اسلام بار ديگر پيشنهادي را كه در زمان حكومت دكتر مصدق به او كرده بودند (پيشنهاد حاج مهدي عراقي از طرف نواب صفوي به مصدق 1ـ نماز جماعت در ادارات و وزارتخانهها اجباري شود. 2ـ حجاب در سراسر كشور اجباري شود. 3ـ مشروبات الكلي ممنوع شود. 4ـ كارمندان زن از ادارات اخراج شوند)[هفتهنامة شهروند شمارة 34، ص 44] از جمله اخراج زنان از ادارات را ساز كردند بعدها خشونت نسبت به زنان در خيابانها و كوي و برزن تا آنجا رسيد كه صداي بسياري از وابستگانِ به حكومت را هم درآورد. وقتي واپسگرايان از جمله لاجوردي و باندش بر دادگاههاي انقلاب مسلط شدند و حمله و هجوم به تظاهرات مردم بالا گرفت و دستگيريهاي سال 60 با تمام گستردگياش آغاز شد ديديم و شاهد بوديم رفتار اين جماعت را با زنان و دخترانِ اسير، تعداد زنانيكه در دهة شصت به جوخه اعدام سپرده شدند و زير شكنجه قرار گرفتند در طولِ تاريخ جهان بيسابقه بوده است تا آنجا كه ميگويند از دهها هزار اعدامي يك سوم آنها را زنها تشكيل ميدادند. براي بهتر روشن شدن زنستيزي بعد از انقلاب خاطرهاي را تعريف ميكنم. ميدانيم يكي از زندانهاي بزرگ و معروف تهران (كرج) زندان قزلحصار است لاجوردي يكي از نوچههاي خود را به نام حاج داود رحماني در رأس اين زندان قرار داده بود او در مدتِ چند سال تسلط خود بر اين زندان چهها كه نكرد، (بايد بعدها با افشا شدن بيشتر جنايات بنيادگرايان روشن گردد.) او براي تنبيه زندانياني كه دورة محكوميت خود را ميگذرانيدند محلي بنام "گور" يا "قيامت" درست كرده بود كه شايد بتوان گفت بيسابقه بوده است. من در قصيدهاي كه چند بيت آن را ميآورم، در وصف "قيامت" گفته بودم:
قزلحصار كه از حاجي ز رحمان دور/ هزار زخم به جان دارد و تني بيمار
سه سال ظلم و ستم كرد بر صغير و كبير/ بريخت خون ز سر و سينه بر در و ديوار
«قيامتي» كه به پا كرد او در اين زندان/ نكرده هيچ لعيني به پا به هيچ ديار
گر آفريد خدا دوزخي پر از آتش / به چشم باز گنهكار ميكشد بر نار
ببست چشم اسيران به روز و هفته و ماه / كه در قيامتِ او منع بود هر ديدار
به قهر و زور، رياست نمود بر زن و مرد/ شكست پا و سر و دستها هزار هزار
(براي اطلاع بيشتر از "قيامت" بر پا شده بوسيله حاج داود به كتاب خاطراتِ اعظم حاج حيدري كه هفت ماه و نيم در زندانِ قزلحصار درونِ "گور" يا "قيامت" به سر برده نظري بيافكنيد)
پس از تعويض حاج داود و آمدن شخصي به نامِ ميثم (اسم مستعار است) روزي او من را كه دورانِ زندان را ميگذراندم خواست و ضمن مظلومنمايي و اظهار تأسف از كارهاي حاج داود گفت: ما امروز بين 300 تا 400 دختر و زنِ رواني در اين زندان داريم كه نميدانيم با آنها چه كنيم.
اين نوشته گنجايش آن را ندارد كه بيش از اين از آنچه در زندانها بر زنها گذشته و ميگذرد بگويم، در اينجا چند جمله از كتاب بنيادگرايي در افغانستان مياورم تا روشن گردد حكومتهاي بنيادگرا چه رفتاري با زنها دارند.
"طالبان از ابتداي به قدرت رسيدن زنان را مورد ستم و تحقير قرار دادند و نه تنها امكان تحصيل و كار در خارج از خانه را از آنان سلب كردند بلكه بيرون آمدن از خانه را بدونِ همسر و مَحرم، جرم شمردند. زنان در خارج از خانه بايد پوششي خاص و گشاد و كيسه مانند داشته باشند و حتا چشمهايشان پشت روبندة توري قرار بگيرد، چون از كار زنان جلوگيري به عمل آوردند، حق رفتن نزد پزشك مرد نيز هنگام بيماري از آنها سلب شد."
كتاب ظهور و سقوط بنيادگرايي (افغانستان) از انتشارات قصيدهسرا، ص 60
راستي مگر ميشود بدون اعتقاد به ضرورت مشاركت برابر و فعال زنان در مسائل اجتماعي با پديدة بنيادگرايي به مقابله پرداخت وقتي ميبينيم رژيمي ميكوشد زن و مرد را در مدرسه و دانشگاه و اتوبوس و ورود به ساختمان و... از هم جدا كند. وقتي زنان براي رسيدن به جزئي از حقوقِ خود كمپين يك ميليون امضائي تشكيل ميدهند و با آنها چنان رفتاري ميشود، وقتي پليس با زنان در خيابانها آن گونه رفتار ميكند كه پس از اعتراض شديد مردم، هر يك از مقامات، مسئوليت اينكار را به گردنِ ديگري مياندازد. وقتي زن... چه بگويم مگر در رژيمي كه واپسگرايان اهرمهاي قدرت را در دست دارند جز زنستيزي توقع ديگري بايد داشت؟ نظر خانم شادي صدر نويسندة دردآشنا و زيباقلم را بخوانيم.
بنابراين، ما شهروندان بياطلاع درباره مصوبات شوراي عالي امنيت ملي، كه البته مقدراتمان را تعيين ميكنند، تنها قانون مطبوعات را در دست داريم كه براساس آن هيأت نظارت بر مطبوعات حق لغو امتياز هيج نشريهاي را ندارد و تنها دادگاه مطبوعات با همان عده و عدهاي كه در قانون اساسي آمده صلاحيت صدور حكم مرگ نشريهاي را دارد كه در اين و انفساي بيصدايي، تكصدايي بود؛ هرچند آرام و صبور. تعطيلي مجله زنان، گامي ديگر است در راستاي حذف زنان و هر آنچه زنانه است از عرصه عمومي. مينشينيم و ميبينيم كي، زمان حذف همين نفسي كه به لطف خدا ميآيد و ميرود، ميرسد!
روزنامه اعتماد ملي، سهشنبه 9 بهمن 86 ص 5
بنيادگرائي و علمستيزي
نميتوان منكر اين واقعيت شد كه دانشگاهيان در تحولات هفتاد سالِ گذشتة ايران بويژه در پيروزي انقلاب سالِ 1357 نقش كليدي داشتهاند. امّا پس از تغيير نظام شاهي به نظام ولائي و آنگاه كه واپسگرايان برهمة امور مسلط شدند توجه خود را بيشتر متوجه دانشگاهها كه سنگر آزادي نام گرفته بود نمودند زيرا بنيادگرايان اسلامي با هر قرائتي جز قرائت خود از اسلام و مسلماني در ستيزند و هر تفكري را جز انديشههاي خود منحرف و قابل نابودي ميپندارند. چنين شد كه پس از تشكيل شوراهاي هماهنگي كه نمايندگان همة طيفهاي فكري در آن حضور داشتند به مخالفت با شوراها برخاستند تا بالاخره موفق شدند با يك كودتا به نام انقلاب فرهنگي درِ دانشگاهها را به روي دهها هزار استاد و دانشجو ببندند با اين بهانه كه ميخواهيم دانشگاهها را اسلامي كنيم آنها انديشهها و افكار واپسگراي خود را زير پوشش "اسلام" پنهان كردند و ديديم پس از تسلط بر دانشگاهها چه بر سرِ استادان و دانشجوياني كه انديشه آنها را نميپذيرفتند آوردند، آنها با در اختيار گرفتن اهرمهاي قدرت به جان دگرانديشان بويژه دانشگاهيان افتادند، و يك دهه (دهة شصت) كوشيدند دانشگاهها را به يكي از مراكز بنيادگرائي خود تبديل كنند امّا غافل كه دانشگاهها همچون دُم شيري بود كه نميشد با آن بازي كرد. اگرچه بنيادگرايان توانستند ساقه و برگهاي درخت دانشگاه را ببرند امّا اين درخت تنومند ريشه در خاك داشت و توانست در فضا و هواي مناسب جوانه زند و مجدداً بارور گردد تا آن حد كه مجدداً واپسگرايانِ بنيادگرا مجبور شوند روز 18 تيرماه سال 78 به دانشگاه تهران و تبريز كه اولين و دومين دانشگاه نوينِ ايران بودند حمله كنند تا شايد "سنگر آزادي" را بار ديگر به تيول خود درآورند و شاهد بوديم نيروهاي انتظامي و امنيتي چگونه دانشجويان و مردمي را كه به دفاع از دانشگاهيان برخاسته بودند با شديدترين وجه تار و مار كردند و تعداد زيادي از دانشجويان و مردم را دستگير و روانه زندانها نمودند كه بعضي از آنها هنوز در زندان بسر ميبرند با اين اميد كه ترس و وحشت ايجاد كنند تا ديگر دانشجويان جرئت مخالفت با قدرت بدستان را پيدا ننمايند. ولي تظاهراتِ دانشگاه پليتكنيك و دانشگاه تهران و ديگر دانشگاهها (اين روزها باز هم كوي دانشگاه تهران) نشان داد كه بنيادگرايان حاكم اگرچه هم انقلاب و هم اسلام را مصادره كردهاند ديري نخواهد پائيد كه مردم هم انقلاب و هم اسلام را از چنگالِ خونينِ آنها كه مخالف علم و عالم و دانش و دانشجويي هستند نجات خواهند داد و پرچم آزادي و برابري را در همه جاي ايران به احتزاز در خواهند آورد و عزيزان دانشجو و ديگر اقشار مردم با مقاومت و ايستادگي استبدادگران را مجبور به تسليم خواهند كرد.
منبع:پژواک ایران