PEZHVAKEIRAN.COM «راست» ایرانی و باروی بلند نوستالژی
 

«راست» ایرانی و باروی بلند نوستالژی
مزدک بامدادان

«گفتیم منظره و تاریخ سیاسی ایران همیشه فاقد یک راه حل راست میانه بوده است. برای اینکه احزاب جدی ایران همه در طیف چپ تشکیل شده‌اند. احزاب طیف راست همه از بالا تشکیل شده‌اند. و نمی‌توانسته‌اند هم جدی بوده باشند با همه وسعتی که داشته‌اند. حزب باید از پایین تشکیل بشود» داریوش همایون (۱)
در نوشته پیشین آوردم که ما در ایران بجز بازه کوتاهی "چپ" در اندریافت دانشنامه‌ای آن نداشته‌ایم (۲). اگر به دو فن‌واژه راست و چپ با رویکرد دانشگاهی بنگریم، آنگاه خواهیم دید سخن داریوش همایون در اینباره که در تاریخ سیاسی ایران "راست" هرگز در میدان نبوده است، چندان هم بی‌راه نیست و ما راست هم در اندریافت جامعه‌شناسانه آن نداشته‌ایم. راستی را چنین است که سرآمدان ایرانی هنگامی با شکستهای پیاپی از امپراتوریهای همسایه از خواب گران برخاستند، که ایران کشوری نیمه‌برده‌داری، نیمه‌فئودالی (۳) و نیمه‌مستعمره بود. راست و چپی که در اروپا از دل یک نبرد دراززمان سیاسی، طبقاتی، دینی و فرهنگی بیرون آمده بود، نمی‌توانست در جامعه‌ای معنی بیابد، که هنوز فرسنگها از پای‌گذاشتن به جهان نو دور بود.
راست اروپایی فرجام یک دگردیسی تاریخی-فرهنگی بود که سده‌ها زیست پیوسته اجتماعی را در پشت سر خود داشت. بزرگ‌زمینداری یا فئودالیسم که بنیانش اشرافزادگی بود، در گذر چندین سده رفته‌رفته جای خود را به بورژوازی داده بود، به طبقه‌ای که پشتوانه دارائی‌اش نه خون اشرافی، که پیشه‌وری، بازرگانی و صنعت بود. چنین روندی در ایران سده‌های ۱۹ و ۲۰ هیچگاه انجام نپذیرفت، چرا که سرآمدان ایرانی ارزشها و اندریافتهای جهان نوین را دیدند و پسندیدند و به ایران آوردند، همانگونه که دستگاه چاپ، دوربین عکاسی و تلگراف و راه‌آهن و دیگر فرآورده‌های صنعت مدرن را به ایران آوردند. همه اینها، از دستگاه چاپ و ماشین دودی گرفته تا قانون اساسی و مجلس و حزب، بدون پیشینه و به ناگهان در جامعه ایرانی پدیدار شدند، پس نمی‌توانستند نیروی پشتیبان خود را در میان توده‌ها پدید آورند.

 
آنچه که خود را راست ایرانی می‌نامد، یا ما اینچنین‌اش می‌نامیم، با یک چالش بسیار بزرگ دیگر نیز روبرو شد. در اروپا مسیحیت توانست پس از دوران کوتاهی خود را با کیستی ملی و فرهنگی بخشهای گوناگون این قاره همساز کند و در بریتانیا حتا بخش جدائی‌ناپذیر آن شود. در برابر آن اسلام هرگز گرایشهای ملی را برنتافت و حتا تلاش صفویان هم برای درهم‌آمیختن آئین تشیع و کیستی ایرانی راهکاری گذرا بود و دیری نپائید که خود این آمیزه بر آتش دوگانه درخودستیز ایران/اسلام دامن زد و «عاقبت سرکنگبین صفرا فزود». ناهمسانی دو دین اسلام و مسحیت را از آنجا می‌توان دریافت که امپراتوری روم (Imperium Romanum) پس از فروپاشی جای خود را به امپراتوری مقدس روم (Sacrum imperium romanum) داد و به نام کهن این امپراتوری تنها یک واژه (مقدس) افزوده شد. در جایی که پس از سرنگونی دودمان ساسانیان حکومتی که جانشین آنان شده بود، نام و نشان ایرانشهر را نابود کرد و خویش را تنها "دارالاسلام" ‌نامید. بدینگونه ناسیونالیسم و نگاهبانی از فرهنگ و ارزشهای ملی که در اروپا از نشانگرهای "راست" بشمار می‌آمدند، در ایران سرنوشت دیگری یافتند و همانگونه که در نوشته پیشین (۴) آوردم، ناسیونالیسم ایرانی ناچار شد در جایگاه تنها نیروی پیشروی اجتماعی در دوران جنبش مشروطه همه این خویشکاریها را به تنهایی بر گردن بگیرد. "راست" ایرانی نمی‌توانست مانند همتای اروپائی خویش "کانسرواتیو" (۵) باشد و هم دین را بپاید و هم آئینها و فرهنگ ملی را، چرا که آن پیوستار تاریخی-فرهنگی که از یونان و روم باستان آغاز می‌شد و به پادشاهیهای سده‌های میانه و دیرتر به پادشاهیهای جهان نو می‌رسید، در ایران دچار گسستگی شده بود، از دل ایرانشهر ساسانی، "ایرانشهر مقدس" بیرون نیامده بود و آرمان ایران، تازه پس از گذشت ۸ سده و بروزگار ایلخانیان دوباره زنده شد.
اینچنین بود که جنبش نوزائی ایرانی رنگ‌وبویی بسیار باستان‌ستایانه بخود گرفت. این ستایش روزگار باستان ولی یک درونمایه بسیار پیشرو و آینده‌نگرانه داشت. رهبران این جنبش باید در نبود یک پیوستار فرهنگی و حکومتی به روزگار سپری شده باستانی دست می‌یاختند، تا گفتمانهای جهان نوین را در بازآفرینی ارزشهای این جهان کهن در جامعه بگسترانند، چنین بود که میرزا آقاخان کرمانی ۸۵ سال پیش از واپسین اعدام با گیوتین در فرانسه برای رسیدن به یک ایران بدون اعدام، دست‌بدامان زند اوستا شد:
«از احکام بزرگ زند حق زندگی آدمی است و آن را بس محترم می‌شمارد. زندگی عنایت مخصوصی از طرف اورمزد است به مردم و این حق بزرگ و عنایت الهی از ایشان ساقط نمی‌شود، کسی از حق حیات نمی‌تواند آن را محروم نماید. به همین سبب حتی در مورد جنایت تنها حکم به زندان نموده است» (۶)
اگر پیش‌آهنگان روشنگری برای گستراندن ارزشهای جهان مدرن همچون آزادی، حق شهروندی، حقوق بشر (۷)، برابری زن و مرد و... از گذشته درخشان پیش از اسلام یاری می‌گرفتند و در آن همانگونه که درونمایه واژه نوستالژی می‌نماید "خان‌ومان" فرهنگی خویش را می‌دیدند، برای "راست" ایرانی روزگار ما، خانه سیاسی همان پادشاهی پهلوی است.
ولی این نوستالژی که دوست و دشمن از آن سخن می‌گویند، چیست؟ نوستالژی در ریشه یونانی‌اش از دو بخش nostos + algy ساخته شده است که بخش نخست آن (nostos) همان "بازگشت" (به خانه) و بخش دوم آن (algy) در چم "درد" است. پس نوستالژی درد دوری از خانه و سودای بازگشت به آن است، به جایی پرشکوه و سرشار از رامش و آرامش. در سپهر آشفته سیاست ایرانی که اندریافت کنشگران سیاسی آن از واژگان "چپ" و "راست" گاه از بازشناسی دو دست چپ و راست فراتر نمی‌رود، "راست" به واژه‌ای برای شناساندن هواداران حکومت پادشاهی دگردیسیده است، که چندان هم از راستی بدور نیست. ولی آنچه که "راست" امروزی را از رهبران جنبش روشنگری در عهد ناصری متمایز می‌کند، این است که آخوندزاده و کرمانی و طالبوف و دیگران به نیکی می‌دانستند که شاهنشاهی ساسانیان را نمی‌توان بازآفرید، دست‌یاختن آنان به آن روزگار، تنها برای رویارویی با روزگار پس از آن، یعنی دوران اسلامی بود. آنان می‌خواستند در برابر اسلام وزنه‌ای درخور بیافرینند، تا قانون زمینی بجای شریعت آسمانی بنشیند. ولی "راست" روزگار ما، یا دستکم بخش بسیار بزرگی از آن در پی بازآفرینی روزگاری است که به گفته شناخته ‌شده‌ترین نماد آن، شاهزاده رضا پهلوی، در ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ به پایان رسیده است، این، همان "نوستالژی" در اندریافت دانشگاهی آن است.
رهبران روشنگری ایرانی و بنیانگذاران ناسیونالیسم مدرن ما نیک می‌دانستند که در گذشته اگر هم شکوهی هست، شکوهی سپری‌شده است. آنچه که در این گذشته شایان ارج است، شکوه آن نیست، جهان‌نگری و رویکردی است که ره بدان شکوه برده است. پس نگاه به روزگار پهلوی نیز باید با همین رویکرد باشد؛ اگر کارنامه آن حکومت در بسیاری از زمینه‌ها درخشان بود، که به گمان من بود، از آن رو که سیاستگران آن حکومت در بسیاری از زمینه‌ها نگاهی درست به جامعه و جهان داشتند. آنچه که می‌توان بازش آفرید، حکومت محمدرضا شاه نیست، چرا که گذشته را نمی‌توان بازآفرید، بجای آن باید ارزشها و رویکردهایی را بازآفرید که آن گذشته را درخشان و شکوهمند ساختند. از این رهگذر، من رویکرد روزافزون بخشی از مردم ایران به شاهنشاهی پهلوی را هم شناسه‌ای می‌دانم در راستای آفریدن فردا برپایه راهکارهای آزمون پس‌داده دیروز، و نه بازگشت به گذشته و بازآفرینی آن.
نوستالژی اگر در پی بازآفرینی گذشته باشد، دست به تقدس‌بخشی پدیده‌های زمینی خواهد زد و در این راستا از برساختن دوگانه‌های دروغین پرهیز نخواهد کرد. در چارچوب چنین دوگانه‌هایی است که پای کنشگر "راست" می‌تواند به سوی نادرست تاریخ کشانده شود. از دل چنین نگاه سودائی و نوستالژیک به گذشته است که رژِیم می‌تواند بر موج ایرانگرائی سوار شود و سیاستهای واپسگرانه و ایرانستیزانه خود را به شکوه پادشاهی ساسانیان و کشورگشاهیهای خسرو ابرویز بپیوندد و از رسیدن به کرانه‌های مدیترانه و فرمانروائی بر چهار پایتخت در خاورمیانه دم بزند. چنانکه دیدیم این نوستالژی باستانگرایانه بستری شد برای پیدایش برداشت مبتذلی از اندیشه ایرانشهری، که بدرستی "شیعان‌شهر" نامیده شده است.
انقلاب ۱۴۰۱ همانگونه که پیشبینی شده بود (۸) دارای رگه‌های ایرانگرایانه و ناسیونالیستی بسیار پررنگ بود. در نوشته دیگری پیشبینی کرده‌ام که بر این رنگ‌وبوی ملی‌گرایانه در موج آینده باز هم افزوده خواهد شد و از آن جا که "چپ" ایرانی میدان ایرانگرائی را خودخواسته باخته و واگذار کرده است، سود این ملی‌گرایی یکجا به جیب "راست" سرازیر خواهد شد. این پدیده می‌تواند در نبود یک "چپ" ایراندوست، راستگرایان را دچار پندار خام یکه‌تازی در میدانی بی‌هماورد کند. فرجام چنین پنداری در پیوند با نوستالژی همان چیزی خواهد شد که در زبان سیاست و جامعه‌شناسی بدان "افراطی‌گری" می‌گوییم. در سپهری که "چپ" ایرانی در پی یک شکست سهمگین ایدئولوژیک حتا توان بازسازی خویش را ندارد، بر گردن همه گرایشهای ملی میانه‌رو (سوسیال‌دموکراتها، لیبرالها، پادشاهی‌خواهان، جمهوری‌خواهان) است که به میدان بیایند و با پیروی از اندیشمندان جنبش مشروطه از فرهنگ و ارزشهای ملی بهره‌ بگیرند و پیرامون دموکراسی، سکولاریسم، حقوق بشر، حقوق شهروندی و از میان برداشتن همه نابرابریها گفتمان‌سازی کنند. همبستگی نیروهای میانه‌رو، بهترین پادزهر افراطی‌گری است.
راست ایرانی دچار یک نوستالژی ژرف است و نیروهای دچار نوستالژی می‌توانند در میدان بی‌هماورد راه فزون‌خواهی در پیش بگیرند. ولی بمانند همه کشورهای پیشرفته جهان، ایران پس از رژیم اسلامی نیز نیازمند یک راست در اندریافت دانشنامه‌ای آن است، راستی که بجای بازآفرینی گذشته، درپی ساختن آینده‌ای نوین باشد، در کنار افزایش و انباشت دارائیهای جامعه و سرمایه‌گذاری و کارآفرینی، پروای بهره‌مند شدن تک‌تک شهروندان از بهداشت، آموزش‌وپرورش و خانه را هم داشته باشد و همزمان جایگاه راستین خود را در میدان دموکراسی، حقوق بشر و حقوق شهروندی استوار کند، در یک واژه؛
راستی که زندانی باروی بلند نوستالژی نباشد!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱) سخنرانی داریوش همایون در کنگره سوم حزب مشروطه ایران، ۲۵ شهریور ۱۳۷۹
۲) به گمان من دوگانه راست و چپ را نمی‌توان به سپهر اندیشه در ایران فراگستراند و ما باید برای جامعه خویش یک واژه‌شناسی نوین پدید بیاوریم. در اینباره کتابی در دست نگارش دارم که تا پایان سال آینده در دسترس خواهد بود.
۳) در نگاه دقیقتر باید شیوه تولید کشاورزی آن روزگار را "نظام ارباب و رعیتی" نامید.
۴) https://news.gooya.com/2023/11/post-80996.php
۵) واژه محافظه‌کار به هیچ‌روی برابرنهاد گویایی برای conservative نیست. این واژه همریشه با همان است که ما به آن کنسرو می‌گوییم و درونمایه آن با نگهدارندگی در زبان پارسی همریشه است.
۶) میرزا آقاخان کرمانی، آئینه سکندری، برگ ۵۱
۷) ما ناسیونالیستها بر خود می‌بالیم که بنیانگذاران اندیشه ما در همه زمینه‌ها از همگنان خود پیشروتر بودند. واژه "حقوق بشر" را نیز نخستین بار میرزا آقاخان کرمانی در یکی از سروده‌های خود بکار برد.
۸) https://news.gooya.com/2022/06/post-65187.php

منبع:پژواک ایران