PEZHVAKEIRAN.COM سربازان گمنام «بچه پرروها» در لندنِ سیاه پوشیده
 

سربازان گمنام «بچه پرروها» در لندنِ سیاه پوشیده
برای سروقامتان «خانه اصفهان» 

محمد‌مهدی جعفری

 داریم بر آن راه می رویم یا "رفته می شویم" که "امید دانا"ها برایمان هموار کرده اند: "لعنت بر شورش 57" ؟! در ظاهر همه به امید دانا شک دارند، یا در واقع به منبع الهام کارها و حرفهای او نه شک که اطمینان دارند: "فرستاده ی حاکم شورش57 " اما "برای رسوا کردن شورش 57"!!؟؟ کوتاه بیا برادر!
 در حالیکه در ظاهر امر همه به کرد و کارِ "پسینِ" او (متصل به طرحِ "آغازینِ" متضادِش در لباس شاه دوست تا سرباز رهبر) دشنام و لعنت می فرستند اما به اتفاق، با گامهای استوار بر راهی می روند که چون او پیش رویشان طی چندین سال کار صبورانه و هدفمند و پیچیده، و قطعا متکی به لجستیک و پیش برنامه ها تعبیه کرده اند. راستی چرا از خود نمی پرسند، بویژه آنان که در دستهای شان، پرچمهای سه رنگ شیر و خورشیدنشان ایران را حمل می کنند چرا از خود نمی پرسند که دلیلِ رابط و راهنمای امثال او برای افروختن "ظعن و لعن آتشِ 57" و "شورش 57" چه بوده است؟ اینگونه ناآگاه ملعبه شدن در عین ادعا و بردوش بردن پرچم میهن، به ایستادن و با دستی پرچمدار پای دیوار "شا....دن" می ماند.
امید شرفی داناها سایه به سایه عباس فخرآورها از نظر غالبِ مدعیان سیاست، پیشینه ی بی پرسشی ندارند. درست یا نادرست، تقریبا همه بر "عمل" او نیز که در راهی کج و پیچ اما مجموعا به نفع جمهوری اسلامی بوده، اطمینان دارند. او نیز اغلب یکه و تک، یا با جمعی اندک، شیرین عقل و اندک، با تمثال شاه نشان، از "ستایشِ فرزند محمدرضاشاه پهلوی" به توهین "فرزند فرح دیبا" رسید تا باز شلوغ کند که: هین، شورش 57! چه نیکو این دو، عباس فخرآور با سکویی با فحش هایی "شاهانه"(کجایند مدافعان و سینه چاکان؟) آینه به آینه اند! در آنها بنگرید شما نیز بلکه از شرم-اگر نه از لاعلاجیِ وظیفه- بر خود برآشوبید نه بر آنان که خوب و بد اما فرزند طبیعی زمانه خویش اند نه ملعبه های ناقص الخلقه ی سیاسی که یکجا همه را می شود به یک لانه کیش کرد و زحمتی نیز ندید: کانال یکی هایی قارچ وار  با "میهن پرستیِ" "فحش، یک قران" و دریوزه بسیار ارزان!
او، عباس فخرآور نیز همچون "دانا"، بیشترین سعی خود را بر معرفی انقلاب 57- ببخشید شورش منفور میلیونی پنجاه و هفتِ مردمی تحتِ رهبری ملوکانه ی "باعرضه ترین متحد ایالات متحده" بسوی دروازه های تمدن بزرگ بر بستر تک حزبی و سانسور و ممنوع القلمی و سلب حقوق فردی شهروندان و گسترش روزافزون اعتیاد و یکه تازیهای ساواک علیه فرهنگ مداران خود سیستم تا شکافهای عمیق طبقاتی میان غارآبادها و هزارفامیل ها و فردمحوریهای بسیاری دیگر حتی به گواهی کارپردازان و وزیران خود پادشاه از عالیخانی تا بختیار، معطوف کرد؛ حکومت پنجاه ساله ای آنهم بهره مند از مجهزترین دستگاه اطلاعاتی – امنیتی منطقه- تا آنجا که می شد "ژااندارمی" جهان آزاد را در برابر "غول مارکسیستی جهان" یا به لهجه "سیاسیِ" شیرینِ فخرآورها، "غول مارکسیستی-اسلامی جهان" به او یعنی شاه سپرد. می بینید که اگر جرمی هست، اگر "تاریخ" یک جرم شناخته شود حداقل دو طرف دارد-بگذریم از 35 میلیون مردم دخیل یا ساکت یا ناظر یا بلکه بالاجبار و به ریا عضو حزب رستاخیز "خود" و "خودی" که یعنی "ملت ایران": اگر قرار بر کاویدن گذشته است اول او بود، مقام ملوکانه، که سنگها را بسته و سگها را رها کرده بود تا براستی شبانه روز در هیئتهایی سبزپوش علیه مارکسیسم و عقاید "سرخ" مبارزه کنند، و احیانا نگذارند  توطئه ای چون "شورش/انقلاب مارکسیستی!-اسلامی 57" را در حیاط  خلوت جهان آزاد پیروز سازند. وقتی "دینامیسم تاریخ" به کناری گذاشته می شود و صفحات آن بصورت "پاورقی های زرد"، خوانده می شود جز این ترهات هم نتیجه نمی توان گرفت. ری شهری و خامنه ای و خوئینی ها عوامل درس خوانده ی شوروی در مسکو معرفی می شوند، و نه فقط این، که با برنامه ریزی کا.گ.ب. و نه حتی مثلا "جامعه مسلمانان قفقاز و آسیای میانه ی اتحاد شوروی"؛ که فرستاده شدند تا انقلاب مارکسیستی در ایران راه بیندازند حال مارکسیسمی که "مذهب را افیون توده ها" می داند چه سودی در اسلامی شدن انقلاب 57 و ایجاد کمربند سبز علیه هستی خود می برد فقط از همان صفحه پردازان زردِ پاورقی "بچه پرروها" به زبان مرحوم پزشک زاد ساخته است که تا دیروز، وطن در چمدان تپانده سرگرم حل جدول کلمات متقاطع بودند اما امروز که شجاعانی دیگر به تکرار شهامتِ پنجاه و هفتی های فاتحِ زندانها با درفش خون و زخم خود برخاسته اند خیالاتی ِ  فلک کردنِ پدران حق خواهِ شان شده اند که آنها را برای خواندنِ کتاب نویسندگان می گرفتند و نویسندگان را به جرم بودنِ کتابهاشان در خانه های جوانان شجاع 57 و 67 و هفت های دیگر.
آنها یا بقول "شازده ی جعلی" رفیق آیت الله های توبره و آخور بر سر کار آمدند تا در زیر حکومت شان، و چرا تنها این، که با حکم مستقیم یکی از این "عوامل آخوندِ ک.گ.ب." یعنی به حکم ری شهری، فرمانده نیروی دریایی جمهوری اسلامی را بعنوان جاسوس مارکسیستِ شوروی شناسایی و محاکمه کنند و سپس البته احتمالا نه به مقام بالاتر که به چوبه دار و تیرباران بفرستند. کسی این پنجاه و هفتی را آنجایی بیاد نمیآورد که غملیات مروارید برپا و نیروی دریایی متجاوز عراق را در دل خلیج فارس زنده به گور کرد. حاکمیتی را اتحاد شوروی اینجوری بر سر کار میآورد که "خود"کُشی کند (یاد بگیر سی.آی.ای!) درحالیکه همه ی اسناد علنی شده، گواهِ کمک حتی مالی آمریکا به رهبری اسلامی انقلابِ ابتدائا شروع شده علیه استبداد تک حزبی رستاخیزی آنهم توسط نویسندگان خواهان لغو سانسور و آزادی بیان در انجمن گوته ی آلمان فدرالِ سرمایه داری-نه جمهوری دمکراتیک آلمان- که چه شود؟ که حزب مارکسیستی یا به بیان معروف ساواک و غرب "حزب کمونیست توده" را تقریبا تا 90درصد و بلکه بیشتر سر بزنند و نزدیک به تمام رهبری اش را راهی همان گورهای جمعی ای کنند که پیشتر برای فرماندهان جنگ تدافعی علیه عراق تا مقطع آزادی خرمشهر و کمی آنورتر کنده بودند ؟
 
جمهوری اسلامی براستی از عوامل باقیمانده ساواک شاه از جمله تیممسار فردوست، نزدیکترین دوست و معتمد شاه -که احتمالا خود شاه نگداشته تا به اتفاق ژنرالهای وفادارش، و معمار ایران نوین او "هویدا" لاقیدانه
 به زندان و اعدام سپرده شود،- بخوبی آموخته که چگونه شهر را آشوب و غبارآلود کنند تا در نتیجه ی آن، سره از ناسره، فرستاده از معترض واقعی غیرقابل شناسایی شوند تا در این میان خود نیز نفسی براحتی بکشد. جالب است که در گرماگرم برآمدِ جنبش های مردم در ایران، "تک خال"های غالبا یک تنه یا با چند نفر معدود گرداگردشان، پرچم شیرخورشید در دست می گیرند و با بالابردن عکس های شاهزاده ی بی پناه رضا پهلوی، در صفوف مخالفان و در مخالفت یکدست ایرانیان خلل میاندازند. بیاد بیاورید همین امید دانا را که اگر لازم بود یک تنه تصویر شاهزاده ی بی دفاع- در محاصره "دفاع بد" دشمن رخنه کرده در دل دوستِ فربب خورده- را در طول یک استادیوم بزرگ حتی، می چرخاند؛ در برابر آکسیونهای گروههای دیگر، عکس و پرچم با شعارهای تحریک آمیز "ضد شورش 57" را به احتمال قریب به یقینِ امروزِ شاه دوستان به دستور رژیم یعنی  به دستور همان "بانی اول و آخر" "شورش 57" بر سر دست می گرفت تا آن اوضاعی ساخته شود که اگر پس از "شورش 88!" موفقیت چندانی نیافت، اما امروز به نسبتِ بالاتر بودنِ خطر علیه رژیم، کاربرد بیشتری پیدا کرده و حتی کسانی چون همسر شاهزاده را نیز اسیرِ احساسات سیاسی کرده است. (چه خوب بود هر کس کار حرفه ای خود را انجام می داد تا نگویند "با دوستانی چنین، دیگر شاهزاده احتیاج به دشمن ندارد".)
اگر قرار بر کار درست می بود ترجیحا منبع همسر شاهزاده می توانست آموزشهای امثال استاد طاهری باشد که بیش و کم، غنی ترین منبع برای آگاهی دوستداران پادشاهی و یا سلطنت مشروطه یا مظلقه است که خود آقای طاهری البته به لحاظ نظری طرفدار مشروطه ی آنست گرچه  در عملی تناقض آمیز - یا در نظری متناقض- الا و بالله تنها یک "سند اتحاد و همدلی و گذار" می شناسد آنهم با شاهی که پیشاپیش معلومِ همگان است چون -به شیوه تعبیر خوابهای راویان شیعه، نعوذبالله!- ایشان چنین خوابی دیده اند یا یک تنه چنین تصویری از اوضاع دارند. اگر هر کس یک سندی را مبنا قرار دهد و بعدِ جرح و تعدیل ها، خودی و نقلی اش کند که دیگر سنگ روی سنگ بند نمی شود. در واقع با این کار، استاد ما با علم کردن یک پیراهن عثمان دیگر، ناخواسته باعث معطلی های فراوان دیگر در جنبش ضد جمهوری اسلامی می شوند. (در همه جا و در خلا اسناد پایه ای یا بهر دلیل ملغی شدن اسناد قبلی و یا محل بحث و دعوا بودن آنها و یا اصلا "جامع و مانع نبودنِ" خود سند که استاد نیز به این اشکال معترف، و خواهان "سوا کردن" کوچک و درشت و بد و خوب اصول قانون اساسی مشروطه آنسوی دیواری یک قرنی از تاریخ است، معمولا  یک سری "اصول اساسی"، یا همان "منشور" مورد توافقِ خواه ناخواه حاصل جمعِ "تناسب قوا"ی آستانه ی تغییر رژیم بدست میآید که به کار گذار قانونی از رژیم قبلی به- اگر خدا بخواهد- دمکراسی خواهد آمد. به نفع هیچ اصلی از دمکراسی و سیستم سالم تر برای آینده ی ایران نیست که این تناسب قوا، یکطرفه از کار درآید چرا که هر شخصیتی حتی از نوعِ متمدنِ رضا پهلوی، چه بسا در محاصره ی تبلیغات و آشوبِ متفاوت هوادارانی متنوع، میتواند با داشتن "همه ی قوا و امکانات و هواداران"، ناخواسته بدل به مستبد شود یا هر دم از پهلُوی دمکرانیسم او توسط انواع گروههای درگیرِ هوادران، تراشیده و باز تراشیده شود تا سرانجامِ کار از این شاه دمکرات مفروض هم همان شاه دمکرات جوان درآید که حاصل عملکرد او و نه البته نیاتش، شد این جهنمی که نیابتا از سوی خمینی و خامنه ای تحویل ما شده است.  پس ارجح است که بی کاویدن گذشته ی کار خراب کن و دو به هم زن و مضر که همه در آن به سهمی گناهکاریم و نیز صفخات پاکیزه هم داریم، از نو به خانواده واحد خود ملحق شویم و همچون فرزندان خانه و خانواده ی ایران، به ساختن ایرانی قرن بیست و یکمی و برای نخستین بار بصورت همه جانبه ای سکولار همت گماریم والا با این حکایات، این ویرانه ویرانه تر خواهد شد همانگونه که در افغانستان برای آرایش ابروی دفعِ تجاوز، چشم کشور را با گرایشهای سیاسی همزمان یار و ناقضِ هم، بیش از حاکمان گذشته کور کردند. وقتی حتی پاسدارانِ سپاه را به جانب انقلاب مردم میخواهیم، "سپاهی"ای که کارش "دفاع از آرمانهای شورش 57" است آنوقت چگونه ممکن است کوشندگان دمکراسی را که از بد روزگار، اینجا گرفتار آمده اند، تهدید به محاکمه و ندادن ویزای ورود به ایران کنیم؟ امثال تقی زاده و شهرام همایون که چه بسا زمانی از شاه خواهیِ امثال امید دانا و عباس فخرآور بدلیل فخاشی به رقیب از چپ تا مصدقی تا مسلمان سکولار خوش خوشان شان می شد، منابع قابل اتکایی برای پادشاهی خواهان نیستند که با "همدستیِ خصمانه!"ی عجیب آقای هالو، بدترین ارکستر گوشخراش را برای جنبش و از جمله شرکت کنندگان مشروطه خواه آن کوک می کنند. و آقای هالو؟ چه اش شده براستی/ که او نیز "قبای جنگ یک تنه" پوشیده و چون امید دانا با بقول خود او "اسلحه دوربین"اش، معرکه می گیرد و میآفریند و ثمره ی کار را با تغییر رفتار ناگهانی و حیرت انگیز، یکجا به "نیت و تدارکات پهلوی" منتسب می کند.... هالو شاید از شوکِ دیدن اوضاع مهاجرت، گیج است؟ اما آن تشویق به جنگ مسلحانه که سوژه و خوراک دلخواه  رژیم می شد که سهل است در بدر به دنبال چنین سوژه ای می گشت-حتی اگر با قتل عام در زاهدان قهرمان-  اما جوانان آگاه عصر پساماندلا ناامیدش کردند، چه؟ تفنگ بازی ای که همه خوانندگان و شنوندگان طنز و نگاه او را  دچار تردیدهای اساسی نسبت به وجود برنامه ای تازه و در نفی واقع بینی های منصفانه گذشته های نزدیک خود او کرده است چه می گویند؟ آقای هالو، براستی حیف نیست؟ مگر گرفتار باشی و ما ندانیم؟ نکند راستی هالو گیرت آورده باشند عمروعاص های تهران؟ مگر خانواده و کسان یا اصلا انس قدیمی، مالوف اول و آخرتان شده خدای نخواسته؟ مرحوم قطب زاده در باره افراد حزب توده همین را می گفت که اگر آنان را همه جوره هم تغییر بدهی، حتی اگر شخصیتهایشان را از چرخ گوشت بگذرانی، باز آنچه بیرون میآید حتما دارد سمفونی روسی برایتان می نوازد! امیدوارم انس قدیم، خاصیت عطف به ماسبق نیافته باشد. دلم می سوزد به حال آنهمه استعداد، و سالهایی که اغلب با نگرانی و احساس مسئولیت نسبت به مردم و کشور همراه بوده است اما اکنون بعید است نداند که نوع کاربست این استعداد، باعث شادمانی جمهوری اسلامی می شود.
 
دارند چه آشی برای ایران می پزند؟ اوکراین را که ملعبه ی دست روسها کردند، و در تکرار سناریویی از نوع جنگ فرساایشی ایران و عراق، به فرسودن دو قدرت بزرگ اروپایی    یعنی روسیه و اوکراین مشغولشان کرده اند و خود در دوردست ایستاده اند: آیا اتحادیه اروپا خواهان الحاق اوکراینی با قدرت کنترل شده و "تطبیق یافته" است چناکه کشورهای تشکیل دهنده ی یوگسلاوی این درس را گذراندند و آن کشور قدرتمند با گذر از تونل وحشت و زخم و جنگ و نفرت قومی ای "بوده" و دمیده شده، یک به یک "اروپایی" گشتند؟
آیا حالا نوبت کشور تاثیرگذاری چون ایران است که در آستانه و در سوز عشق به دمکراسی با بیشترین تعداد تحصیل کرده ها و مردمی سیاست ورز و مجرب در منطقه با استعداد الهامبخش دیگران شدن، با بهترین مدل جغرافیایی استراتژیک و منابع گوناگون- از معدنی تا فرهنگی- ، انگار باید کمی "اصلاح و قیچی" شود؟ با این همه کوتوله ی مخل گوش و چشمِ مردمِ گرفتار در معیشت گران و مبارزه ای تحسین برانگیز و زنانی حجاب انداخته با درخشش آفتاب چهره ها و سرو اندامهای "ایرانی"شان، ایرانی ِ حافظ و سعدی و خیام و رومی شان، ایرانی ابن سینا و نیما و فردوسی و بیرونی و رازی شان، سرنوشت آن مردم بزرگ و جوانان درخشانشان را امید که خود خدا یاری کند. خدایا! اگر می شنوی، مردمی در محاصره ی جهل و تز ویر و جنایت و تنگ چشمی جهانی، سزاوار حیاتی برابر با قرنها همت خویشند!
 
ژوئن 2023- خرداد02

منبع:پژواک ایران