رباعیات دباغی! (تقدیم به فیلسوف بزرگ حضرت عبدالکریم سروش دباغ)
یاور استوار

یک زاغک یاوه‌گوی  در راغ  نشست
از مزبله پر کشید و در باغ نشست!
گفتم که چگونه برشدی بر سرِ شاخ؟
گفتای به شیوه‌ای که «دباغ» نشست
***
دانی که هنر چیست؟ تو ای ذهن پلشت!
آنی‌ست که در ذهنِ تو می‌آید زشت!
دنیای هنر عرصه‌ی زیبایی‌هاست
نی وعده‌ی پوچ و نسیه‌ی باغِ بهشت
***
معنای هنر ستایشِ آزادیست
فریاد بلند علیهِ «استبدادی»ست
افروختنِ چراغ در تاریکی‌ست
افشاندن بذر زندگی در شادی‌ست
***
در ذهنِ تو دوزخ است و در مشتِ تو خون
عمریست خزیده‌ای به پستوی جنون
بس مهمل و «لنترانی» اندر سخنت
جان مایه‌ی زندگی به ذهنت وارون
***
دانی که  «مرادت» شبحِ شیطان بود؟
آن شیخ نفیرِ جنگ را فرمان بود!
آن «هیچِ» سیه‌کاره‌ی مرداب نشین
بر یابوی اندیشه‌ی تو پالان بود!
***
این خلق بپا خاسته تا سرشکند
از وهم گذر، «جمودِ باور» شکند
«بدسازه»ی دین‌تان بهم درریزد
تا پایه و پایگاهِ  رهبر شکند
***
تو «جنگ ستای» را «مریدی» درویش
ویرانه‌ی جهل را کلیدی درویش
تو ماله کشِ خرافه‌ای ای مومن
ظلمت‌کده راعبدِ عبیدی درویش!
***
جرثومه‌ی مرگ بود آیینِ شما
جان تکیده از شقاوت و کین شما
غصب و غضب و قصاس و صد شّرِ دگر
آورده‌ی این هزاره‌ی دینِ شما
***
کمتر گله کن که خلق ناورد بلب
از ملقمه‌ی دشمنِ فرهنگ و ادب
این خلق بجان آمده؛ اسلام عزیز
افکند بدان جا که «نی انداخت عرب!»
یاور استوار – ۲۸ بهمن ۱۴۰۱

منبع:پژواک ایران