دروغ به مثابه بالاترین تاکتیک
حمید اشتری

دروغ  سخن و ادعای باطلی است که گوینده عملا آن را به عنوان حقیقت بیان می کند . و سعی میشود بطور عمد گفتار و یا عمل نادرست را در ذهن دیگران درست و حقیقی جلوه دهند. دروغ گویی معمولا به منظور کلاهبرداری و یا فریب یا جلوگیری از وضعی که برای دروغگو نامطلوب است رخ میدهد. برچسب زدن  و تهمت و افترا از مشتقات دروغ می باشد که برای برانگیختن فضای رعب و وحشت مورد استفاده قرار می گیرد.
هیتلر در کتاب «نبرد من» گفته است: دروغ باید چنان عظیم باشد که هیچ کس باور نکند که «کسی انقدر پست و گستاخ باشد که چنین بی شرمانه حقیقت را تحریف کند. در دروغ بزرگ همواره نیروی قابل باور  بودن موجود است...»
در صفحه 51 گزارش از طرف دفتر خدمات استراتژیک ایالات متحده، در شرح حال روحی هیتلر آمده است: اولین قانون او این است که هیچ وقت نگذارید مردم دلسرد شوند. هیچوقت خطا و تقصیر را نپذیرید. هیچوقت تصدیق نکنید دشمن ممکن است صفت خوبی داشته باشد. هیچ وقت جایی برای جایگزینی باقی نگذارید. در آن واحد روی یک دشمن متمرکز شوید و تقصیرها را بر گردن او بیاندازید. مردم دروغ بزرگ را زودتر از دروغ کوچک باور می کنند. اگر دروغی را تکرار کنید دیر یا زود آنرا باور خواهند کرد . ‎[۱]
 
با خواندن اطلاعیه «تجدید عهد با سربداران 67» که تعدادی از زندانیان جان بدر برده علیه ایرج مصداقی امضا کرده اند، به اسم جدیدی برخوردم (محمد رضا طاهریان) که برای اولین بار  و بعد از 25 سال، جزء لیست اعدام شدگان سال 1367 آمده است؛ آن‌هم با داستانی بدیع و جانشفانی برای رهبری مجاهدین.
 
 
مطمئن بوده و هستم که چنین فردی وجود خارجی ندارد. این که امضاء کنندگان اطلاعیه بر چه اساس در مورد او خاطره تولید کرده‌اند، بر من هنوز روشن نیست. از امضا کنندگان اطلاعیه می‌خواهم توضیح دهند که «محمدرضا طاهریان» در کدام زندان و کدام بند بوده و سخنان مزبور را در چه روزی به زبان آورده است و چه کسانی شاهد آن بوده اند؟
با دیدن این اسم در اطلاعیه مزبور ابتدا فکر کردم بعد از 25 سال شاید اسامی جدیدی اعلام شده و به منبع جدیدی از اطلاعات دسترسی پیدا شده است که من از آن بی‌خبرم. با مراجعه به سایتهای اینترنتی حقوق بشر  و پرس و جو از دیگر زندانیان دهه 60  متوجه شدم هنوز هیچ اسمی به لیست گذشته اضافه نشده است و تا این لحظه هم این نام در لیست شهدای مجاهدین وجود ندارد .
گفتم شاید حافظه من و دیگر زندانیان دهه 60 دچار مشکل می باشد و چنین شخصی در زندان  وجود داشته و در قتل عام سال 1367 نیز سر بدار شده است ولی ما از وجود او در زندان اطلاعی نداشتیم.
اما تعجبم از این است که این بازماندگان و شاهدان و سخنگویانی که با او بودند و شاهد  سر به دار شدنش بودند و پیام او را مبنی بر این که با عشق به رهبری به طناب دار  بوسه زده است، شنیده بودند، چرا او را تا کنون مخفی کرده بودند؟
چرا بعد از گذشت 25 سال حالا اسم او را اعلام میکنید؟ این است صداقت و راستی شما؟  این است امانتداری شما؟ شما آخرین لحظه های اعدام او را به یاد دارید و حتا  می‌دانید چه گفته و چه پیامی برا ی مسعود رجوی داشته ولی تا به امروز حاضر به گفتن اسم او نبوده‌اید! چرا؟ حداقل به سازمان مجاهدین می گفتید تا بتوانند اسم او را در لیست شهدا قرار دهند. شاید هم گفته‌ بودید و من نمیدانم. اگر چنین باشد، پس به چه دلیل سازمان و رهبری نام چنین شخصی را تا کنون انتشار نداده بود؟ چرا نام شخصی را که تا آخرین لحظه عمرش از رهبری حمایت می کرده و با عشق به رهبری بر طناب دار بوسه زده، در لیست شهیدان شان نیامده است؟‌ دلیل‌ اش را نمی دانم. ولی این، بار مسئولیت شما را کم  نمی‌کند. شما به عنوان شاهدان و سخنگویانی که شاهد آخرین دقایق زندگی کسی بوده‌ اید که به شما پیام داده،  حداقل به رسم امانت هم که بوده، باید نام او را اعلام میکردید. آری، این حداقل کاری بود که می بایست انجام میداید.
 
 «راست » را نگفتن نوعی دروغ گویی است
ولی در پس این اطلاعیه چیز دیگری نهفته است. شما در اطلاعیه تان نوشته اید «طی این سالها شاهد تفاسیر و بازگوییهای مغرضانه و دروغ از کشتار 1367 بودید که بیشرمانه ترین آنرا این روزها در نوشته ها و گفتار ایرج مصداقی می یابیم». بیش از بیست سال است که از زندان آزاد شده اید و سالیان درازی است که در خازج از کشور زندگی می کنید، پس چرا، حداقل در این سالها، به عنوان شاهد و سخنگو، هیچ گونه اعتراضی نسبت به این «تفاسیر و بازگوییهای مغرضانه و دروغ از کشتار 1367» ننمودید؟ مگر همین ایرج مصداقی نبود که به هر  یک از بچه های زندان که می رسید، می گفت: «بنشیند خاطرات زندان خود را بنویسید هرجور و هرچقدر و به هر شیوه که میتوانید بنویسید.  می افتیم و می میریم و داستان یک نسل نگفته باقی می ماند...»؟ لااقل ایرج این بار را خود به دوش کشید و بجای همه نوشت ولی به فرموده ننوشت. هنوز هم دیر نشده، شما به عنوان شاهدان و سخن گویان واقعی! زندانیان سیاسی و شهیدان سربدار بیایید حقایق کشتار سال 1367 را بیان کنید تا «تفاسیر و بازگوییهای مغرضانه و دروغ از کشتار 1367» افشا گردد و حداقل دین خود را به یارانتان ادا کنید.
لطفا میشود بگویید این بیشرمانه ترین دروغ را که ایرج مصداقی این روزها در نوشته ها و گفتار هایش در رابطه با کشتار 1367 و تاریخ زندان بیان کرده، کجاست که بتوان به آن مراجعه کرد؟ چون تا آنجا که میدانم کتاب خاطرات چهارجلدی «نه زیستن نه مرگ» ایرج که در آن به تاریخ دهه‌ شصت و کشتار ۶۷ پرداخته است، یک دهه از چاپش می‌گذرد. و کتاب دیگرش به نام «رقص ققنوسها و آواز خاکستر» که تا این لحظه به عنوان کتاب مرجع کشتار سال 1367 شناخته شده، نیز بیش از دو سال است که منتشر شده است. آیا این نوشته ها و گفتارهای دروغ  و بیشرم ایرج مصداقی مثل مورد «محمد رضا طاهریان» تازه کشف شده است و ما  از آن بی خبر هستیم.
 
آقای سربداران 67
بعد از گذشت 28 سال هنوز این حرف‌های آقا (شهباز شهبازی) را به یاد دارم: آقا جان همیشه به دنبال حقیقت باشید . گروهها قبل از اینکه بگویند حقیقت چیست، می گویند «حقیقت آن چیزی است که ما می گوییم... ما حقیقتیم...» مواظب باشید. اول ببینید حق چیست و همیشه به دنبال حقیقت باشید.
آقا (شهباز شهبازی) معاون سیاسی استانداری گیلان در سالهای اول انقلاب بود. او را که زندانی دو نظام بود. در سال ۱۳۶۷ در زندان رشت با داشتن سنی حدود ۶۵ سال وشکستگی استخوان لگن با برانکار به محل اعدام بردند و به دارش کشیدند. بخاطر شخصیتش و اینکه او به همه اقا یا آقاجان می گفت، همه زندانیان نیز او را آقا صدا می کردند و به نظر من نیر ان  مرد شریف آقای سر بداران سال ۶۷ بود.
 
شما صدای سربداران ۶۷ که تعدادی تان را چه در داخل زندان و چه در بیرون،  از نزدیک می شناسم!
شمایی که می‌دانم بخشی از زندگی خود را مدیون ایرج هستید!
 و نیز تویی که به فکر «سلامتی رهبری پاکباز و مجاهدین در لیبرتی و اشرف» هستی! آیا می توانی بگویی چگونه در اوج حملات به اشرف، آن را ترک کردی و با پاسپورت جمهوری اسلامی که مالکی همراه با بلیط هواپیما تهیه کرده بود خود را به ترکیه رساندی و برای آمدن به اروپا از همه دوستان قدیمت کمک خواستی؟ چه کسی کمکت کرد؟ آیا این ایرج نبود که چه از نظر روحی و چه از نظر مالی و... کمکت کرد؟  آیا ایرج «بخاطر منیت های فردیش» بود که به کمک تو آمد؟
یا تویی که ایرج از خودش مایه گذاشت و بُکسل‌ات کرد و به خارج آمدی و مدت 6ماه به اتفاق همسر و فرزندت در منزل خودش  (یک آپارتمان 2 خوابه) از شما نگهداری کرد و پی گیر مشکلات و کارهای شما بود، به خاطر «خود فروشی سیاسی» بود؟ مگر خودت مطرح نمی‌کردی مسئولین بلندپایه‌ی مجاهدین چندین بار به ایرج گفتند که به تو کمک نکند اما او به حرف‌های آن‌ها گوش نکرد و به تو کمک کرد؟
یا تویی که تماس میگرفتی و مشکلات خود را تحت عنوان مریضی و نداشتن پول برای معالجه و بلاتکلیفی مطرح می کردی و تقاضا کمک و پول داشتی، آیا «تشکیلات سازمان پر افتخار مجاهدین» کمکت می کرد یا ایرج مصداقی؟ آیا هیچ‌یک از کسانی که همراه تو اطلاعیه علیه ایرج را امضا کرده‌اند، در آن زمان سختی و نیازمندی، حاضر به کمک مالی به تو شدند؟‌
تو که در ترکیه هستی و از دیگر «همرزم»ات که با هم پای این اطلاعیه را امضا کردید تقاضای کمک مالی هرچند اندک کردی، چه پاسخی گرفتی؟‌ وقتی به «همرزم»ات گفتی مریضم و نیاز به کمک دارم، مگر پاسخ نشنیدی که ندارم و وضعم خراب است؟ «همرزم»ات همان موقع در حال جمع‌آوری پول و ثروت بود تا خانه روی خانه اضافه کند. من بر بالین ایرج بودم که تازه عمل جراحی کرده بود و در بیمارستان بستری. او در این شرایط به تو کمک کرد و تو  امروز پاسخ‌اش را دادی!  
 چند تا از شما‌ها را ایرج به مقصد رساند؟ آیا در میان خود می‌توانید کسی را پیدا کنید که از ایرج تقاضای کمک داشته (چه از نظر کمک کردن به کیس یا حضور در دادگاه به عنوان شاهد و چه از نظر کمک مالی و...) و او کوتاهی کرده باشد؟ (با توجه به مریضی و نداشتن درآمد مالی) اگر روزی داستان کمک‌هایی را که ایرج در اختیار شما گذاشته، نوشته  و منتشر شود، آیا از خجالت در انظار عمومی می‌توانید سر بلند کنید؟‌
 
وقتی در دستگاه ایدئولوژی رهبری پاکباز، لا حیا فی الدین است و شرم هیچ جایگاهی ندارد، تعجبی نیست که شما صدای سربداران نیز، آن هم بعد از بهره بردن از کمک‌های بی‌دریغ ایرج، مدعی کشف «خود فروشی سیاسی و ارضای منیت های فردی» در او شوید! جالب آن که مدعی هستید از «قبل در او سراغ داشتید»! حالا اینکه چرا به راوی دروغهای بیشرمانه  مراجعه می کردید، بایستی خود توضیح دهید.   
تویی که معتقد هستی ایرج «تشنه به خون رهبری مقاومت» است، من و دیگران شاهد بودیم که بعد از امضا این اطلاعیه، چگونه چاپلوسانه تماس تلفنی میگرفتی برای حال و احوال پرسی با ایرج. زهی بی شرمی. بعد از امضا یکی می‌گوید «آنچه من امضا کردم این نبود» و یا دیگری می گوید «بخدا به زور از من امضا گرفتند من خودم قبول ندارم.»  واقعا شما که در اروپا این گونه تحت فشار قرار می‌گیرید و وا می دهید، در زندان جمهوری اسلامی چه کرده‌‌اید؟ داستان شما مرا به یاد شعر شاملو بزرگ می اندازد؛ او که از سوی شما لقب «سفیر فرهنگی جمهوری اسلامی» را دریافت کرد:
 
گر بدین سان زیست باید پست   
من چه بی شرمم اگر فانوس عمرم را به رسوایی نیاویزم   
بر بلند کاج خشک کوچه بن بست
 
همان طور که در مقاله «سقوط گفتار» (http://pezhvakeiran.com/maghaleh-52213.html)  اشاره کردم:
اگر هنوز معتقد به رابطه شکل و محتوا باشیم، سقوط در گفتار فقط محدود به گفتار نمی‌شود. و این را در برخوردها و رفتارها و اعمال به عینه می بینیم.
 
حمید اشتری شهریور 1392
 
1-ویکی پدیا :  شگرد دروغ بزرگ                    
 

منبع:پژواک ایران