از پوپولیسم بهمن ٥٧ تا نئولیبرالیسم اسلامی امروز
مرجان افتخاری
مارکسیسم به عنوان علم فلسفه و اقتصاد سیاسی که مبارزه طبقاتی را اساس تفکر خود قرار میدهد، این امکان را برای مارکسیستها به وجود آورده که با تحقیق و تحلیل دیالکتیکی از شرایط مشخص اقتصادی، سیاسی و اجتماعی بتوانند نه تنها وضعیت موجود را تبین کنند، بلکه آلترناتیو مشخص خود را به نفع طبقه کارگر و تهیدستان ارائه دهند. اما آیا با توجه به شرایط موجود و وضعیت اسفبار زندگی کارگران، تهیدستان و بطور کلی مزدبگیران در بسیاری از کشورهای جهان، از جمله ایران و خاورمیانه ما توانستهایم از همه بسترها و فرصتهای مبارزاتی برای تغیر شرایط به نفع کارگران و مزدبگیران استفاده کنیم؟ اگر چنین نیست ما با چه موانع و مشکلاتی روبرو هستیم و چه باید کرد؟
پس از فروپاشی دیوار برلین در سال ١٩٨٩، اکنون بحران اقتصادی نظام سرمایهداری جهانی، بزرگترین واقعه تاریخی است که بحرانهای سیاسی و اجتماعی امروز در سطح جهانی، به ویژه در اروپا و خاورمیانه نتیجه منطقی و اجتنابناپذیر آن هستند. در اروپا، در ادامه برنامههای ریاضتی دولتها، مبارزات کارگران و مزدبگیران در مقابل بیکاری، گرانی، کاهش قدرت خرید و سایر امکانات زندگی از یک سو و نبود آلترناتیو انقلابی برای تغییر وضعیت موجود، جابهجاییهایی در سطح دولتهای یونان، اسپانیا و ایتالیا به وجود آمد. ولی در منطقه خاورمیانه، شمال آفریقا و ایران که وضعیت اقتصادی و شرایط زندگی کارگران، جوانان و زنان (اکثریت مردم) اسفبارتر است و ساختارهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی هم با اروپا کاملا متفاوتند ما با وضعیت بسیار پیچیدهای روبرو هستیم. این پیچیدگی را در دوگانگی حکومتهای دیکتاتوری-نظامی که هم با تمام ساختارهای نظام سرمایهداری جهانی و هم با بافت و روابط سیاسی، فرهنگی و مذهبی واپسمانده طایفهای و قبیلهای تطبیق دارند باید دید.
در کشورهای اروپائی، بیشتر کشاکش و مبارزات مزدبگیران که توسط سندیکاها و اتحادیهها سازماندهی میشوند جنبه افتصادی و در مخالفت با برنامههای ریاضتی دولتها (بیکارسازیها، افزایش قیمت کالاها و خدمات در نتیجه کاهش قدرت خرید و افزایش سن بازنشستگی) است.
اما بحران نظام سرمایهداری در خاورمیانه و شمال افریقا در واقع کاتالیزاتور حرکتهای بزرگ اجتماعی و خیزش مردم پس از ٥٠ سال سکوت بود. ابتدا سرنگونی دیکتاتورهای مادامالعمر در تونس، مصر و سپس دخالت نظامی ناتو و سرنگونی قذافی، کنارهگیری علی عبداللله صالح در یمن، رفرم سیاسی در مراکش، لغو ظاهری حکومت نظامی در الجزایر، رفرمهایی در عربستان سعودی، اردن، کویت و مهمتر از آن اعتراضات پیوسته و دائمی در سوریه در همین راستا یعنی به عنوان پسلرزههای بحران اقتصادی سرمایه داری جهانی قابل بررسی هستند.
از همان ابتدا با وجود استقبال از جنبشهای (نان و آزادی) کارگران، تهیدستان، زنان و جوانان در تونس و مصر، ولی شناخت از بافت سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و مذهبی در این دو کشور نگرانیهایی را به همراه داشت. روند مبارزات از همان ابتداء و نتایج انتخابات در این کشورها فقط تائید نگرانیها نیست. بلکه شباهتهای آن با بهمن ٥٧ و تکرار تاریخ پس از ٣٣ سال علامت سئوال بزرگی را در مقابل همه تحلیلگران سیاسی قرار داده است. با مروری به مهمترین شاخص و ویژگی مبارزاتی در بهمن ٥٧ و همین طور جنبش اعتراضی سال ٨٨ میتوان دلایل به قدرت رسیدن اسلامیستها در منطقه را توضیح داد. در مورد بهمن ٥٧ و جنبش اعتراضی سال ٨٨ مطالب بسیاری نوشته شده که نیازی به تکرار نیست ولی پرداختن به یک موضوع حتی اگر چندین بار هم تکرار شده باشند تاکیدی است چند باره بر اهمیت آن.
بهمن ٥٧ محصول مخدوش شده ای از مبارزه طبقاتی بود. تمام اقشار، طبقات و نیروهای اجتماعی در یک صف، به صورت ”انبوهی از جمعیت“ (کارگران، زحمتکشان، حاشیهنشینان شهر و روستا، معلمان، دانشجویان و روشنفکران) همه زیر پرچم ”مرگ بر دیکتاتور“ ”مرگ بر شاه“، در بهترین حالت ”زندانی سیاسی آزاد باید گردد“ و ”آزادی“ به میدان آمدند. نوعی ”مبارزه عمومی“ و ”همه با هم“ شاخص اصلی مبارزات در بهمن ٥٧ بود. در آن روزها نه کارگران خواستهای مشخص کارگری (بیکاری، شرایط کار، حقوق سیاسی و صنفی) را طرح کردند و نه روشنفکران که آزادی و آزادیهای دمکراتیک دغدغه اصلی آنها بود از ”آزادی“ تعریف و درکی روشن داشتند. در جریان این ”مبارزه عمومی“ ضد دیکتاتوری و ضد امپریالیستی هر دو طیف، کارگران-زحمتکشان و روشنفکران که هیچ یک ابزارهای مستقل مبارزاتی (ایدئولوگها، نهادها، تشکلها، منابع مالی و تبلیغاتی) را نداشتند هژمونی جریانهای اسلامی و در راس آن خمینی که تمام امکانات لازم را در اختیار داشتند و مناسبترین انتخاب و آلترناتیو نشست گوآدلوپ در دی ماه سال ٥٧ بود (انگلیس-آمریکا-فرانسه و آلمان) را پذیرفتند.
اگر چه از بهمن ٥٧ تا ٣٠ خرداد سال ٦٠ مبارزه طبقاتی با آهنگی مشخصتر ادامه یافت، ولی سرعت حوادث و اهمیت آنها در عرصه داخلی و جهانی به گونهای بود که مسیر طبیعی این مبارزه را به نا کجاآباد برد. اشغال سازمانیافته سفارت آمریکا و تمام جریانی که در پس آن پنهان بود، مبارزات ضد امپریالیستی سازمان داده شده و هدایت شده دولتی که در واقع ادامه نظرات واپسمانده خمینی و غربستیزی فرهنگی او بود و باز در همین دوران افروختن آتش جنگ با عراق به آشفتگی سیاسی در داخل، منطقه خاورمیانه و در سطح جهانی دامن زد. در همین هنگام، در حالی که کارگران، زنان، دانشجویان و نیروهای سیاسی فرصتها را از دست میدادند رژیم تازه به قدرت رسیده ارگانهای استراتژیک قدرت سیاسی (سرکوب) را سازماندهی میکرد. ٣٠ خرداد سال ٦٠ پایان دوران کشاکش انقلابی و آغاز دورانی شد که هنوز پس از ٣٣ سال همچنان ادامه دارد.
در سال ١٣٨٨، پس از ٣١ سال، دنیا شاهد خیزش تودهای دیگری در ایران بود که با وجود یک تفاوت اساسی که بدون شک فاکتور تعین کننده در شکست مبارزات این دوره بود، ولی شباهتهای آن با بهمن٥٧ بار دیگر صف مخدوش شده مبارزاتی و خلاء آلترناتیو رادیکال و انقلابی را یادآوری میکرد. در این دوره تمام فعالین سیاسی در تحلیلهای خود در مورد عدم حضور و شرکت کارگران در مبارزات سال ٨٨ توافق نظر داشتند، و یکی از دلائل شکست ان را عدم شرکت این طبقه ارزیابی کردند. ولی آن چه که اهمیت دارد بر خلاف بعضی از نظرات، عدم شرکت کارگران در این دوره به دلیل آگاهی و شناخت آنها از گرایشات، صفبندیها و به طور کلی فضا و درگیریهای سیاسی جامعه نبود. برعکس، آنها با وجود شرایط فاجعه بار زندگیشان نظارهگران منفعل این دوران بودند. پاسخ این وضعیت روحی و انفعال را میتوان در یک دوره دیگر در سالهای جنگ بین ایران و عراق و پس از آن هم مشاهده کرد. ”شش گزارش تقدیم به جنبش کارگری“(١) کار تحقیقی که درست چند ماه بعد، در اسفند سال ٨٨ منتشر شد به روشنی این بیتفاوتی و نظارهگری کارگران را ترسیم میکند. در این گزارش نوعی بیتفاوتی، رخوت، بیاعتمادی و روزمرگی حتی در بین کارگران واحدهای تولیدی با ٥٠٠ نفر کارگر مشهود است. با وجود نرخ بالای بیکاری، گرانی و تهیدستی، ولی کارگران آمادگی ذهنی و روحی برای به میدان آمدن و مبارزه را نداشتند. درست برعکس بهمن ٥٧ که کارگران به خصوص نفت گران با آمادگی وارد صحنه مبارزاتی شدند و با اعتصابات خود شرایط سرنگونی رژیم سلطنتی را فراهم کردند.
در جنبش سال ٨٨ دانشجویان و جوانان به خصوص زنان نیروی اصلی صحنه مبارزه بودند. اما مانند سال ٥٧، شعارها از سطح ”مرگ بر دیکتاتور“ ”مرگ بر ولایت فقیه“ و در بهترین حالت آن ”زنده باد آزادی و یا زندانی سیاسی آزادی باید گردد“ قراتر نرفت. این بار هم شعار ”مرگ بر دیکتاتور“ به فریاد مخدوش شدهی تمام گرایشات، لیبرالی، لیبرال مذهبی، چپهای سرنگونیطلب و رفرمیست تبدیل شد. به طوری که به نظر میآمد که بین بهمن ٥٧ تا سال ٨٨ جامعه در یک خلاء زمانی به سر برده است. تنها ناسیونالیستها با شعار ”نه غزه، نه لبنان جانم فدای ایران“ به طور صریح و شفاف صف مستقل خود را مطرح کردند. دانشجویان، زنان، جوانان و نیروهای چپ رادیکال نتواستند از فرصتها استفاده کنند و با طرح خواستهای مشخص جنبش مبارزات را به سطحی بالاتر ارتقاء دهند. به طور نمونه، نرخ بالای بیکاری جوانان، گرانی، حق و حقوق زنان و برابریخواهی آنان که تنها ”معیار روشن و مشخص آزادی“ در هر جامعهای و تعین کننده سطح رشد، آگاهی و صفبندیهای سیاسی و ایدئولوژیک است اساسا مطرح نشد. همین وضعیت را در جریان جنبش ”نان و آزادی“ به طور مشخص در مصر که بزرگترین کشور عربی است میتوان مشاهده کرد. در حالی که کارگران، تهیدستان، زنان و جوانان برای تغیر شرایط زندگیشان، کار، رفاه اجتماعی، آزادیهای دمکراتیک و سرنگونی دیکتاتوری نظامی به میدان آمده بودند، ولی در میدان تحریر ”مبارک و رفتن او“ به تنها خواست محوری و مشخص تبدیل شد. به طوری که پس از کنارهگیری او از راس ارتش و حکومت نظامی، مردم حتی میدان تحریر را تمیز کردند و به خانهها برگشتند. اگر چه بار دیگر جوانان به میدان تحریر بازگشتند و نارضایتی و خواستهای خود را باز هم مرحلهای (کنار رفتن نظامیها از قدرت سیاسی) مطرح کردند ولی واقعیت این است که آنها فرصتها را از دست داده بودند. این بار غیر از ارتش و پلیس جریانهای اسلامی (اخوان المسلمین و سلفیها) که خود را آلترناتیو قدرت میدانستند در مقابل آنها ایستادند.
نتیجه این که بهمن ٥٧ که بزرگترین و مهمترین رویداد سیاسی در خاورمیانه بود و سپس جنبشهای اخیر در ایران و منطقه مبارزات مخدوش شدهای بود که خواستههای اساسی استثمار شدگان و زنان که ستمدیدگان تاریخی در این منطقه هستند در پس کاریکاتوری از مبارزه ضد دیکتاتوری به فراموشی سپرده شد. مبارزه پوپولیستی (همه با هم) به شیوه خمینی برای ”آزادی“ بار دیگر شکست مفتضحانه خود را ثابت کرد.
نگاهی به اوضاع سیاسی منطقه
منطقه خاورمیانه از نظر جغرافیائی، تنها بزرگراه آبی و پل بین دریای مدیترانه و اقیانوس هند از همان ابتدای دوران امپراتوری عثمانی (١٩٢٢-١٢٩٩) میلادی به محلی برای رقابتهای کشورهای استعماری انگلیس و فرانسه تبدیل شد. کشف اولین منابع نفتی در شهر مسجد سلیمان در سال ١٢٨٧ (١٩٠٨) و سپس بزرگترین رویداهای سیاسی یعنی انقلاب اکتبر ١٩١٧ و تاسیس کشور اسرائیل در سال ١٩٤٨ این منطقه را بیش از سایر نقاط دنیا به ناحیهای استراتژیک برای امپریالیستها تبدیل کرد. به طوری که جنگهای دائمی قبل از تشکیل دولت اسرائیل و پس از آن، جنگ ٦ روزه اعراب و اسرائیل در ژوئن سال ١٩٦٧، جنگهای داخلی لبنان بین سالهای (١٩٩٩-١٩٧٥) که منجر به کشتار و قتل عام وحشیانه بیش ٤٠٠٠ پناهنده فلسطینی در صبرا و شتیلا در سال ١٩٨٢ شد، استقرار ارتش و پایگاه اطلاعاتی سوریه در لبنان در سال ١٩٧٩، جنگ ایران و عراق (از شهریور ١٣٥٩ تا مرداد ١٣٦٧)، جنگ خلیج در سال ١٩٩١، حمله نظامی آمریکا و اشغال عراق در سال ٢٠٠٣ و بالاخره جنگ حزبالله لبنان و اسرائیل در سال ٢٠٠٦ اهمیت استراتژیکی و بحرانی این منطقه را تاکید میکنند.
استراتژی امپریالیستها و در راس آن آمریکا در دوران جنگ سرد، حمایت همه جانبه از گروههای اسلامی برای دستیابی به قدرت سیاسی بود. کمک به استقرار جمهوری اسلامی و کمکهای نظامی، مالی و لژستیکی به گروههای تروریسی و ارتجاعی طالبان و القاعده در افغانستان جزئی از این استراتژی بود. این سیاست با فروپاشی دیوار برلین به عنوان پایان یک دوران ضرورت ادامه خود را از دست داد، به ویژه که بخشی از سیاستهای آنها در مورد ایران با شکست مواجه شده بود. تشکیل ارتش قدرتمند (سپاه پاسداران)، تشکیل گروه تروریستی حزبالله در لبنان، دخالت در امور داخلی این کشور و فلسطین، حمایت مالی و نظامی از حماس، دخالتهای نظامی سپاه در جریان اشغال عراق، کنترل کامل تنگ هرمز در خلیج فارس، حمایت از رژیم سوریه و بالاخره پروژه هستهای همه مجموعهای هستند که شکست سیاستهای سرمایهداری جهانی را در رابطه با جمهوری اسلامی نشان میدهند. به طورکلی نتایج سیاستها و برنامههای امپریالیستها در دوران جنگ سرد در این گوشه از جهان با وجود اختصاص هزینههای سنگین، نتیجه و راندمان مورد انتظار آنها را نداشت. ولی بدون تردید برآمد گروهها، احزاب و جریانهای اسلامی در این دوران تاثیر سیاسی، اجتماعی و فرهنگی فاجعهباری برای کارگران، زحمتکشان به ویژه زنان و جوانان در تمام منطقه وکشورهای اطراف آن داشت. به طوری که هنوز، سالها پس از فروپاشی بلوک شرق، رژیمها و احزاب ارتجاعی اسلامی یکی از مشکلات اساسی منطقه و کشورهای اطراف آن هستند.
از سوی دیگر، حمله و اشغال عراق که ادامه سیاست سرمایهداری جهانی به گونهای دیگر بود بحث ”خاورمیانه بزرگ“ و حمله نظامی به ایران را بارها به عنوان خطری جدی به میان گذاشت. ولی واقعیت نشان داد که نه امپریالیستها استراتژی تدوین شده و مشخصی در این رابطه دارند، نه توانائی مالی و نظامی چنین پروژه بزرگی را دارا هستند و نه افکار عمومی در منطقه و جهان چنین امکانی را به آنها میدهد. این دیدگاه به هیچ وجه به معنی نادیده گرفتن سیاستهای جنگطلبانه سرمایهداری جهانی بعنوان یک تاکتیک برای کاهش بحران افتصادی و یا بحرانهای دیگر نیست. احتمال دخالت نظامی محدود و موردی مانند آن چه که در لیبی اتفاق افتاد همیشه وجود دارد. برعکس اشغال عراق چند فاکتور دست ناتو را برای حمله به لیبی باز گذاشت. از آن جمله اختلافات شدید قذافی با کشورهای عربی و اتحادیه عرب، مهمتر از همه تقاضای کمک بخشی از مردم لیبی، گروههای درگیر در جنگ و شورای موقت لیبی از ناتو و در نهایت نفرت افکار عمومی جهانی از وحشیگری قدافی و کشتار مردم.
به هر حال، اگر چه روند حرکتها و مبارزات کنونی تغیرات و خطر جدی را نشان نمیدهد، ولی منطقه حساس خاورمیانه به ”کانون بحران“ برای سرمایهداری جهانی تبدیل شده است. به طوری که در حال حاضر کنترل کامل اوضاع از نظر اقتصادی (صادرات و قیمت نفت)، ژئوپلتیکی (مصر و سوریه) و قدرت نظامی و هستهای ایران معضل اساسی سرمایه داری جهانی است.
١-نگاهی به وضعیت اقتصادی کشورهای منطقه
درآمد یا تولید خالص ملی اکثر کشورهای منطقه که به کشورهای تکمحصولی معروف هستند از صادرات نفت تامین میشود. طبق طبقهبندی بانک جهانی و فرم اقتصاد جهانی کشورهای این منطقه اکثرا در ردیف کشورهائی با در آمد بالا و یا متوسط بالا قرار دارند و هیچ کدام جزء کشورهای فقیر محسوب نمیشوند.
ولی چرا در بیشتر این کشورها حتی در ثروت مندترین آنها درصد بالائی از مردم بخصوص کارگران و خانواده های آنها در فقر و تهیدستی زندگی میکنند؟ یا میلیونها نفر زیر خط فقر، یا در فقر مطلق در حلبی ابادها و در شرایط غیر انسانی به سر میبرند. زمانی محرومیت و فقر در این کشورها عریان تر میشود که میلیونها کودک کار و کودک خیابانی از همان دوران کودکی در محرومیت از ثروت ملی با فشارهای جسمی، روحی و روانی بار سنگین بی عدالتی و نا برابری را روی شانه های کوچک خود تحمل میکنند. این بی عدالتی با توجه به سطح بالای درامد در این کشورها دلائل مختلفی میتواند داشته باشد که موارد زیر در تمام آنها عمومیت دارند.
بی عدالتی ساختاری نظام سرمایهداری اولین دلیل تقسیم نابرابر ثروت ملی در سراسر جهان به ویژه در کشورهائی است که ساختارهای سیاسی و اجتماعی این بی عدالتی را چند برابر میکنند.
-- فساد مالی و سودجویی وحشیانه، رشوهخواری، احتکار، زد و بند بالائیها و دلالی به شکلی عریان و بی پرده جزئی از سیستم و قدرت سیاسی در این نوع کشورها است. هرم قدرت از بالا تا پائین (رئیس جمهور، خانواده او، هیئت دولت، کارکنان دولتی، ژنرالهای ارتش، پلیس، دستگاه قضائی، دستگاه عریض و طویل مذهب، آیتاللهها و شیوخ) منافع خود را در چنین سیستمی جستجو میکنند .
-- بخش قابل ملاحظهای از درآمد ملی یعنی سهم مردم به هزینههای سرسامآور و سنگین ارتش، خرید اسلحه و وسائل جنگی، ارگانهای سرکوب، پلیس و سازمانهای اطلاعاتی اختصاص داده میشود. همچنین میلیاردها دلار از سهم مردم برای خرید نرمافزارها و سیستمهای پیشرفته اطلاعاتی جهت کنترل مخالفین، شهروندان و سرکوب آنها استفاده میشود.
-- رشد ناموزون سرمایهداری که فرایند صنعتی شدن و زمینههای ایجاد کار و فعالیت در تولید اجتماعی را محدود میکند و رشد بالای جمعیت که به طور متوسط ١٫٨% (بحرین با بالاترین رقم ٢٫٨١% و قطر با پائین ترین رقم ٠٫٨١%)(٤) است. بر همین اساس تقریبا ٦٠% جمعیت در این کشورها را جوانان بین ١٥ تا ٢٩ سال تشکیل میدهند. عدم توازن بین رشد جمعیت و ظرفیتهای اقتصادی امکان کار و فعالیت اجتماعی را حتی برای افرادی که تحصیلات دانشگاهی دارند با مشکل روبرو کرده است. به همین دلیل اگر در کشورهای اروپائی (یونان، اسپانیا و فرانسه) با در نظر گرفتن بحران کنونی بین ٢٠% تا ٣٠% جوانان بیکار هستند ولی در مصر، تونس و ایران این آمار بیش از ٤٠% است.
منحنی های روبهرو بر اساس آمارهای دولتی که در این گونه موارد همیشه کمتر از آمار حقیقی هستند تصویری از وضعیت بیکاری جوانان در منطقه و ایران را نشان میدهند.
نتیجه این که برای جلوگیری از گسترش و رادیکالیزه شدن مبارزات مردم به خصوص جوانان و در واقع کنترل بحران، اولا صندوق بینالمللی پول سیاستهای ریاضتی در این منطقه را فعلا راکد کرده است. سپس دولتهای الجزایر، عربستان، اردن، مراکش و کویت با برقراری سوبسیدهایی که قبلا حذف کرده بودند، افزایش دستمزدها هر چند محدود و دادن بعضی امکانات بهداشتی و خدماتی از گسترش اعتراضات مردم جلوگیری کردند و کنترل اوضاع را فعلا به دست گرفتند.
نئولیبرالیسم اسلامی مدل ترکیه آلترناتیو بحران سیاسی
حزب ”عدالت و توسعه AKP “ ترکیه که از سال ٢٠٠٢ قدرت سیاسی را در دست دارد به الگو و مدلی برای سایر احزاب و گروههای اسلامی در منطقه تبدیل شده است. حتی حزب بزرگ و مهم منطقهای اخوان المسلمین گرایش خود را نسبت به این الگو نشان داده است. دلائل چنین چرخش و یا گرایشی را بهتر است از چند زاویه مورد بررسی قرارداد.
--جمهوری اسلامی بعنوان یک قدرت سیاسی-ایدئولوژیک نتوانست به مدل یا الگوئی برای احزاب و گروههای منطقه تبدیل شود. به جزء تفاوتهای ایدئولوژیکی بین اسلام شیعه و سنی، ولی شکست سیاستهای جمهوری اسلامی و انزوای آن از همان سالهای اول در منطقه و در سطح جهانی تجربه مهمی برای این احزاب بود.
--همان طور که گفته شد نزدیک به ٦٠% جمعیت در این کشورها را جوانان بین ١٥ تا ٢٩ سال تشکیل میدهند که با وجود همه محدودیتها، به وسائل ارتباط جمعی مدرن دسترسی دارند و از آن استفاده میکنند. نسلی که درک سیاسی و اجتماعی واقع بینانهتری در تمام زمینهها با نسل قبل از خود دارد و اساسا زمینیتر به مسائل نگاه میکند. اگر نسل قبل را به دو دسته بزرگ چپها و مذهبیهای سنتی تقسیم بندی کنیم، نسل فیس بوک امروز را میتوان به ”آزادی-برابریطلبها (اقلیت) و لیبرالها (مذهبی یا غیر مذهبی) (اکثریت) تقسیم کرد. علیا ماجده المهدی دختر۲۰ ساله مصری که خود را در مقابل دنیا برهنه میکند سنبل فریاد گونه جدائی این دو نسل است. این احزاب هیچ انتخاب و یا راه دیگری به غیر از پذیرش اسلام نئولیبرال ندارند.
--گره کور فلسطین-اسرائیل و بن بست سیاستهای احزاب اسلامی تجربه دیگری است. پیروزی حماس (شاخه نظامی اخوان المسلمین) در انتخابات ژانویه سال ٢٠٠٦ و دو قسمتی شدن فلسطین بحران بیسابقهای بود که این بن بست را مشخصتر میکند. از سوی دیگر ١١ سپتامبر و تروریسم اسلامی چهره جذامی از اسلام و کشورهای منطقه در حافظه تاریخی و اذهان عمومی جهانیان به جای گذاشت. این دو موضوع مهم هیچ راه دیگری به جز تجدید نظر در سیاستها باقی نگذاشته است.
با این مجموعه، جنبش ”نان و آزادی“ در خاورمیانه پس از ٥٠ سال رکود سیاسی واقعیت ناخوشایند و تلخی را در برابر همه آزادیخواهان، برابریطلبان و به طور کلی افکار عمومی جهان قرار داد. نتیجه انتخابات در مصر و تونس، کسب اکثریت اراء توسط احزاب اسلامی (اخوان المسلمین، سلفیها و النهاد) نشان میدهد که مذهب و فرهنگ مذهبی جایگاه وهبه و نهادینهای در ساختارهای اجتماعی و فرهنگی مردم این منطقه دارد و درک از ”آزادی“ هنوز بسیار کودکانه و ابتدائی است. مردمی که از تجربه ملتهای دیگر به خصوص ایران درس نگرفتند و هنوز به مذهب ”ضد دیکتاتوری“ باور دارند و فکر میکنند که مذهب (اسلام) برای آنها آزادی، رفاه و عدالت اجتماعی به ارمغان خواهد آورد راه پیچیده و طولانی تا درک واقعیتها در پیش دارند. نتیجه این که با توجه به توضیحاتی که داده شد، نئولیبرالیسم اسلامی مدل ترکیه مناسبترین آلترناتیو منطقهای و سرمایهداری جهانی برای ”کنترل بحران“ است.
در ایران با پشت سر گذاشتن تجربه اسفبار ٣٣ ساله، اگر چه جنبشهای کارگری، دانشجوئی، زنان، جوانان و جنبشهای اجتماعی تفاوتهایی را با کشورهای منطقه دارند، ولی بحران سیاسی که از سال ١٣٨٨ به شکلی انفجاری در بین بالاییها و در سطح پائینها به وجود آمده و رانده شدن بخشی از بالائیها (سبزها) در اپوزیسیون احتمال تکرار سناریوی سیاه مصر و تونس را در برابر ما قرار میدهد. اگر در ابتدای سال ٨٨ هنوز با خوشبینی خطر رفرمیستهای اسلامی جدی گرفته نشد، ولی اکنون پس از وقایع اخیر در منطقه این خطر بیش از هر زمان دیگری عینیت پیدا کرده است. به ویژه این که در ایران هم مانند بقیه کشورها خلاء آلترناتیو انقلابی اساسیترین و مهمترین مشکلی است که سالها است با آن روبرو هستیم. واقعیت این که چپ جهانی و طبیعتا چپ ایران سالها است که با بحران پیچیده و چند جانبهای روبرو است، اما این موضوع نباید بهانهای برای انفعال و دست روی دست گذاشتن باشد. بر عکس با درک از دشواریها و سختیها میتوان واقعبینانهتر گام برداشت.
واقعیت این است که کارگران غیر متشکل، پراکنده و بدون آگاهی طبقاتی هرگز نمیتوانند تهدید طبقاتی محسوب شوند. از احزاب، سازمانها و گروههای سیاسی که از سال ١٣٦٠ در خارج از کشور هستند تنها نام و خاطرهای به جای مانده و جایی در عرصه مبارزاتی طبقه کارگر و نسل امروز ندارند. اگر در دهههای گذشته، این جا و آن جا چهرهها و شخصیتهای کریسماتیک (charismatique ) مثل دوگل، مصدق، ناصر، یا گورباچف سنبلهای شرایط مشخص تاریخی بودند، امروز خوشبختانه دوران این شکل از آلترناتیوهای اسطورهای هم پایان یافته است. بدون دلیل نیست که در ایران و کشورهای منطقه، این دانشجویان، جوانان، زنان و بطور کلی نسل جوان به تنگ آمده از شرایط موجود است که ابتکار عمل را بدست میگیرند، که متاسفانه غیر از سرکوب وحشیانه، سرخوردگی، عقبنشینی و مهاجرت نتیجهای نداشته. به همین دلیل شکلهای سنتی و کلاسیک سازماندهی دیگر کارایی و راندمان لازم را ندارند و پاسخگوی شرایط امروز نیستند بنا بر این باید در جستجوی نه یک راه کار بلکه راه کارهای نوین بود. اشکال نوینی که بتوانند در مقابل سرکوب وحشیانه کمترین ضربه و آسیبپذیری را داشته باشند و در عین حال منعکس کننده گوناگونی نظرات و ایدهها باشند.
بر همین اساس شاید سازماندهی ”رسانهای“ یکی از اشکال و یکی از راه کارهای مناسب مبارزاتی باشد. رسانه ”آزادی و برابری“ که تنها و تنها نیروهای چپ و سرنگونی طلب را در خود متشکل میکند. طبیعتا این رسانه باید صف مستقل ایدئولوژیکی و سیاسی خود را از تمام جریانها مذهبی، ناسیونالیستی و سپس با تمام جریانهای رفرمیستی چپ و لیبرال مشخص کند. این رسانه که مبارزه ضد سرمایهداری و ضد دیکتاتوری را جزء اهداف فوری خود قرار میدهد نمیتواند مانند سال ١٣٥٧، محافظهکارانه و محتاطانه از کنار مذهب سیاسی شانه خالی کند. در این شرایط مشخص هیج مبارزه ضد سرمایهداری، ضد دیکتاتوری از مبارزه با اسلام سیاسی جدا نیست. مبارزه برای آزادی، برابری و سوسیالیسم باید این سه محور را در نظر داشته باشد.
پانویسها
1. http://www.ghatipati.net/akhbar-iran/nazar-sanji.htm
2. http://reports.weforum.org/global-gender-gap-2011/
3. (Regional and income Groupe Classification, 2011)
4. http://data.worldbank.org/indicator/NY.GNP.PCAP.PP.CD
5. http://reports.weforum.org/global-gender-gap-2011/
6. https://www.cia.gov/library/publications/the-world-factbook/wfbExt/region_mde.html
7. http://www.indexmundi.com/map/?t=0&v=24&r=xx&l=en
8. http://www.indexmundi.com/g/r.aspx?t=0&v=2229&l=fr
9. http://www.amar.org.ir/
10. چكيده نتايج طرح آمارگيري از نيروي كار تابستان 1390
*****
منبع:پژواک ایران