داستانِ قبیله من- نوشته مسعود نقرهکار
اسد سیف
دهه شصت در عرصه ادبیات، در مقایسه با دو دهه پیشین، مشخصهای بارز دارد. محتوای عمده آثار این دهه میکوشد پاسخگوی این پرسش باشد که: ما کیستیم و چیستیم؟ و چرا چنین شد؟
هر جامعهای در مقاطع تاریخی و یا بحرانهای فکری به خود می نگرد تا در بازبینی به خود، دگربار خود را بازشناسد و بازیابد. در بازنگریهاست که خودآگاهی صورت میگیرد و انسان گذشته اجتماعی و فرهنگی خویش را به راه آینده، نقد میکند.
موقعیت نابسامان کشور، نبود آزادیهای فردی و اجتماعی، و خفقان و سانسور حاکم، از جمله عواملی هستند که ادبیات معاصر ایران را پیوسته ایام تحت تأثیر قرار دادهاند. به طور کلی، بیجا نخواهد بود، اگر گفته شود؛ ادبیات معاصر ایران در کلیت خویش ادبیاتی اجتماعی- سیاسی است. یادآوری فضای تیره و تار "بوف کور" هدایت در دهه سی و "عزاداران بیل" ساعدی و "ملکوت" بهرام صادقی در دهه چهل فقط نمونهاند.
دهه شصت در ایران با یورش خشماگین و بربرمنشانه حکومت حاکم علیه نیروهای دگراندیش آغاز شد. سازمانها و احزاب ممنوع و روزنامهها و نشریات توقیف شدند. نظام جمهوری اسلامی هیچ مخالف و منتقدی را تاب نیاورد. در استقرار رژیم نوبنیاد می بایست تمامی نیروهای مخالف نابود شوند. در رسیدن به این مقصود بازداشتها آغاز شد، شکنجه و اعدام گسترش یافت و تاراندن مخالفان از کشور به سیاستِ روز تبدیل شد. در عرصه چاپ و نشر چنان سانسوری برقرار گردید که تولیدات ادبی کشور به کمترین میزان نشرخود رسید.
دهه شصت اما در عرصه ادبیات، در مقایسه با دو دهه پیشین، مشخصهای بارز دارد. محتوای عمده آثار این دهه میکوشد پاسخگوی این پرسش باشد که:ما کیستیم و چیستیم؟ و چرا چنین شد؟ جامعه ما از طریق ادبیات کوشید تا به خود بنگرد، خود را نقد کند و موقعیت گذشته و حال خود را بشناسد. بیهوده نخواهد بود، اگر بگوئیم؛ خلاقیتها در چنین موقعیتی میتوانند بارآور و کارآ نیز باشند. بر چنین بستریست که همه آرزوهای نوذر، قهرمان داستان "مدار صفردرجه" احمد محمود، به هیئت ماهیهایی سرخ طعمه ماهی ماهیخوار میشوند، گداعلیشاه، شخصیت صوفی و آرمانگریز رمان "طوبا و معنای شب" شهرنوش پارسیپور، بر خیابانی انقلابی پیروز میشود، ابراهیم، شخصیتِ رمان "آیینههای دردار" گلشیری، پی میبرد که: میخواستیم دنیا را عوض کنیم ولی حال خود عوض شدهایم. تیمور، کارگر رمان "چراغانی در باد" احمد آقایی، در پی کودتای 28 مرداد به زندان میافتد تا مسئول حزبی او به زندگی روزمره خویش ادامه دهد. در "رازهای سرزمین من" اثر رضا براهنی، شکوه به خاک میافتد و به راه انقلاب کشته میشود تا پدرِ فرصتطلب او، حاججبار، به قدرت برسد.
در خارج از کشور میتوان همین روند را در آثار محمود مسعودی، رضا دانشور، نسیم خاکسار، داریوش کارگر، اکبر سردوزامی، رضا قاسمی، حسین دولتآبادی، شکوه میرزادگی، و... پی گرفت.
می توان از ترکیب واقعیات تاریخی با اتوبیوگرافی، روایتِ رمان و پرواز خیال رمانی نوشت که قدرت ترکیبی آن مثل یک موسیقی چندصدایی کلیتِ یکپارچهای به وجود آورد. یکپارچگی رمان نباید حتماً از پیرنگِ آن ناشی شود، این امر میتواند از مضمون آن هم حاصل گردد.
در استفاده از تاریخ است که مسعود نقرهکار رمان "قبیله من" را نوشته است. شخصیت اصلی رمان، مراد،میتواند به شکلی خودِ نویسنده باشد؛ پزشکی که با عشق به ادبیات به سیاست کشیده میشود تا عدالت را همگانی کند. "قبیله من" در واقع تاریخ انقلاب است، تاریخ سازمانی به نام "فدائیان خلق ایران"، تاریخ تفکر انسانهایی که هنوز از بند "قبیله" رها نشدهاند.
"قبیله من" میکوشد با بازنگری به حوادث سالهای گذشته، از نقد سیاست به نقد خویش رسد، میکوشد تا با استفاده از سادهترین و ملموسترین حوادث، تجلی روح حقیقی زمانه باشد. "قبیله من" گزارشیست از انقلاب، از سالهای شور و شوق، سالهایی که عقل در برابر احساس به زانو درمیآید و "انقلاب شعور را میان دو سنگ شور و شر میسائید."
در رمان تاریخی آدمها، حوادث و فضای حاکم مهم هستند. "قبیله من" نیز با استفاده از این دستمایه، با پرداختن به روند شکلگیری، اوج و افول "فدائیان خلق"، در پسِ رمان، به سیاست حاکم بر کشور میپردازد، و ارزش رمان نیز در همین است. نویسنده از موضع اجتماعی خویش به تفسیر رویدادها مینشیند تا از آمیزش خلاقانه آن با ذهن به ادبیات راه بازکند. او میکوشد تاریخ اجتماعی نه چندان دوری را داستانی کند.
رمان از ایستگاه قطار در فرانکفورت آغاز میشود. قهرمان داستان با دیدن دکه سوسیسفروشی، در ذهن به ایران بازمیگردد، به "انتشارات چکیده" که خود یکی از بنیانگذاران آن بود و پس از انقلاب به آتش کشیده شد، به سیرابی مشاسمال، به عرقفروشی خوزستانی که پاتوق بچههای محل بود و همانهایی که تا دیروز مشتری آن بودند، امروز فرمان به بستن آن صادر کردهاند، دوستانی را به یاد میآورد که دیگر نیستند، به راه مبازه کشته شدهاند.
مراد به روزهای "بحث بر سر شرکت در رفراندم" میاندیشد، به روزهایی که "همه چیز را غبار زندگی روزمره پوشانده بود."، روزهایی را به یاد میآورد که فکر میکرد، کشور همسایه شمالی سرزمین آرزوهاست و ما "فقط یک دریاچه با سوسیالیسم فاصله داریم، با زیبایی و عشق، با آزادی و عدالت".
توهم اما دیرپا نیست، کاخ آرزوها در دو سو، همزمان ترک برمیدارد؛ زمان بستن روزنامهها و به آتش کشیدن کتابها فرا میرسد، زمان نعرههای حزبالله که "یا روسری یا توسری" سر میدهد، زمان یورش نظامی به ترکمنصحرا و کردستان، زمان کشتن مخالفان. درد همزمان و جانکاه با انشعابها قد برمیافرازد، دوستان دیروز همدیگر را امروز دشمن میشوند، به روی هم حتا اسلحه میکشند، مخالفان رژیم در حالی که خود طعمه گشتهای رژیم هستند، به جان هم میافتند، چهار انشعاب در دو سال پیش میآید.
مراد موفق به خروج از کشور میشود، همسرش اما به بند گرفتار میآید. باید چند سالی بگذرد تا با تنی رنجور و ذهنی رنجورتر به شوی بپیوندد. در خارج از کشور، جوّ زمان بعد از شکست حاکم است؛ رشد اختلافها، بحثهای بیپایان و ادامه انشعابها. مراد میکوشد در چنین شرایطی، آنگاه که نمیتواند ناجی دیگران باشد، خود را نجات دهد، راه خویش از دوستان سابق جدا میکند، به آمریکا میکوچد تا زندگی را در شکلی دیگر ادامه دهد.
داستان در سه محور، در تداخل باهم و در زمانی غیرخطی، در دایرهای پیش میرود؛ یادماندههای راوی و زندگی کنونی او در تبعیدگاه، روند فعالیت "فدائیان خلق"، بزرگترین سازمان چپِ ایران، پس از انقلاب، و چگونگی استقرار نظام جمهوری اسلامی. داستان اما در پایان خویش، دایره را میشکند، از آن بیرون میآید تا راه دیگری بجوید:
"مراد دوباره برابر آیینه نشست. از توی آیینه امید را میدید، هنوز میخندید. چشم از امید برداشت، و در چشمی که در "اشک غسل میزد"، [این شعر فروغ را] زمزمه کرد؛
از آیینه بپرس
نام نجاتدهندهات را."
در شرایط کنونی، اگر نویسنده بتواند خلاقانه از حوادث بهره گیرد، رمان سیاسی- اجتماعی به ما امکان میدهد تا دگربار خود را در آیینه زمان بهتر ببینیم و به داوری بنشینیم. در نگاه انسان به خویش، ادبیات همیشه پیشگام بوده است. "قبیله من" کوشیده است تا در همین راه گام بردارد و نتیجه تفکری قبیلهای را بر ما، روشنفکرانی که فکر میکنیم انسانی مدرن هستیم، بازبنماید.
"قبیله من" را "نشر نارنجستان" در آمریکا منتشر کرده است.
منبع:پژواک ایران