آقای شاهسوندی! فرق بین یک و بسیار را نمی دانید؟!
ح. مؤمنی زاده

در روزهای پایانی سال گذشته وجیزه ای پیرامون بی دقتی آقای سعید شاهسوندی در برنامه ای از ایشان در کلاب هاوس در مورد نامه های زنده یاد علیرضا سپاسی آشتیانی و سخنانشان راجع به خاموشی سازمان پیکار نوشتم. در آن وجیزه اشاراتی به برخوردهای سپاسی آشتیانی با محمدتقی شهرام در درون تشکیلات وقت سازمان مجاهدین خلق رفته بود و نیز سرانجام آن برخوردها که به اخراج محمدتقی شهرام از تشکیلات منجر شد. همچنین به اهمیت کار سپاسی آشتیانی پرداختم و پرسیدم که چرا در تشکیلات عریض و طویل سازمان مجاهدین مذهبی پس از انقلاب تحت رهبری مسعود رجوی، کسی در حد و اندازه های علیرضا سپاسی آشتیانی پیدا نشد تا در برابر انحرافات و خیانت ها و جنایات مسعود رجوی بایستد و کار را دست کم به سرانجامی شبیه به پایان عمر سیاسی تقی شهرام در تشکیلات مجاهدین برساند. در پایان ضمن اشاره به دو مورد از برخوردهای زنده یاد تراب حق شناس به مسعود رجوی و لطف الله میثمی، پرسیده بودم تراب حق شناس و علیرضا سپاسی آشتیانی به روش و منش محمد حنیف و سعید محسن نزدیکترند یا مسعود رجوی و لطف الله میثمی و امثالهم؟
 آقای شاهسوندی در برنامه ی ۲۳ فروردین خود در کلاب هاوس "برای فردای ایران" تحت عنوان "گرفتار دو لبه ی تیغ استبداد" پاسخ نصفه و نیمه و ابتری به مطلب بنده دادند که از این بابت سپاسگزارم. اما ایشان سخنان نادقیقی پیرامون وجیزه ی بنده گفتند و نیز بی دقتی های مجددی مرتکب شدند، که ناگزیرم نکاتی را روشن کنم و سپس بر سر سخنان دیگر بروم.
     مطلب "خون ناحق پروانه و شب دیجور و دیرپای استبداد" همزمان به دو سایت "اخبار روز" و "پژواک ایران" فرستاده شد. اخبار روز با انتشار این مطلب موافقت نکرد، اما پژواک ایران، به دلیل مشغله های فراوان مسئول آن با اندکی تأخیر مطلب را منتشر کرد. در فاصله ی اجتناب سایت اخبار روز از درج مطلب تا انتشار آن در سایت "پژواک ایران"، بنده از دوست نازنینی که حق بسیار به گردنم دارد و از دوستان آقای تقی رحمانی است، خواهش کردم مطلبم را به واسطه ی آقای رحمانی برای آقای شاهسوندی بفرستند. هیچ سخن دیگری نگفته بودم و نیز هیچ درخواست دیگری، به ویژه از آقای شاهسوندی نکرده بودم. اما آقای شاهسوندی از روی بی دقتی در ابتدای پاسخشان به مطلب بنده، گفته اند : "از من نخواسته اند اسمشان آورده شود. من آماده بودم علنی پاسخ بدهم ولی ایشان مایل نبودند". ناگفته نماند که مطلب بنده به دلیل مشکلی که برای آقای رحمانی پیش آمده بود، با دو سه هفته تأخیر به دست آقای شاهسوندی رسید؛ دو سه هفته پس از انتشار آن در سایت پژواک ایران. حدس می زنم تا آن زمان، آقای شاهسوندی این مطلب را در سایت پژواک ایران ندیده باشند و حتی پس از آن.
     پس از این مقدمه ی لازم، توضیحی راجع به عنوان وجیزه ی حاضر می دهم و به مطالب دیگر می پردازم. ناگزیر از تفصیل مطلب شده ام و از آقای شاهسوندی و خوانندگان احتمالی این وجیزه بابت تطویل کلام پوزش می طلبم.
      آقای شاهسوندی پس از پاسخ مختصرشان به وجیزه ی بنده، سخنان نادرستی راجع به آنچه اخیرا آقای محسن نجات حسینی با عنوان "سازمان مجاهدین خلق ایران (۱۳۴۴ تا ۱۳۵۷) - گوشه هایی از رویدادهایی که در سازمان مجاهدین خلق ایران رخ داده است بازگو می شود" در سایتشان منتشر کرده است، بیان می کند. آقای شاهسوندی می گوید : "من کتاب را با دقت خوانده ام... در بسیاری از صفحاتش نام بنده را آورده اند".    
      آنچه آقای محسن نجات حسینی منتشر کرده اند، "کتاب" در معنای دقیق و درست آن نیست. بیشتر به دفترچه ی جیبی یا بروشوری می ماند بدون صفحه شمار و هر صفحه سطرهای متفاوتی دارد؛ از سه چهار سطر تا بیشتر و نیز عکس هایی از چهره های شاخص سازمان و همچنین عکس هایی از دکتر محمد مصدق و بنیان گذاران جبهه ی ملی ایران (از جبهه ی ملی اول تا سوم) و بنیان گذاران نهضت آزادی ایران. در بالای هر صفحه، گوشه ی سمت راست، عددی نگاشته شده است که تاریخ سال شمسی است و مطالب هر صفحه مربوط به آن سال شمسی. این دفترچه " برخی از وقایع رخ داده در سازمان مجاهدین خلق ایران را بازگو" کرده است و کمتر گرد تحلیل وقایع گشته است. این دفترچه را می توان در کمتر از یک ساعت خواند. آقای نجات حسینی تنها یک بار از آقای سعید شاهسوندی نام برده است، آن هم ذیل وقایع مربوط به سال ۱۳۵۳.
     آقای نجات حسینی در این صفحه نوشته است: "مجید شریف واقفی پس از چندی سستی در کار تشکیلاتی، با مرتضا صمدیه لباف و سعید شاهسوندی دیدار کرد و با تأثیرپذیری از آنها به مصادره ی برخی وسایل و امکانات تشکیلاتی پرداخت تا افراد مذهبی سازمان را در گروهی موازی با بخش مارکسیستی، سازماندهی کند". همین و بس! پس امیدوارم آقای شاهسوندی که سه دهه است در آلمان، مهد دقت، به سر می برند، فرق بین یک و بسیار را دریافته باشند.
    البته نوشته ی آقای نجات حسینی خالی از اشکال نیست؛ برای مثال در مورد تاریخ شهادت کاظم ذوالانوار، ذیل وقایع سال ۱۳۵۲ نوشته است: "کاظم ذوالانوار از سال ۱۳۴۷ عضو سازمان مجاهدین بود. وی در ۳۰ فروردین ۱۳۵۲ هنگامی که در زندان به سر می برد، مورد انتقام جویی ماموران ساواک قرار گرفت". البته این موضوع را در صفحات بعد، ذیل وقایع سال ۱۳۵۴، تصحیح کرده است.
    آقای شاهسوندی در پاسخ به بنده، باز هم دقت نمی کند و می گوید که چرا نوشته ام که ایشان گفته اند "تیتر مصاحبه ی تراب حق شناس در ستایش علیرضا سپاسی دقیق نیست یا درست نیست. من تیتر ثابت را گفته بودم نه این که تیتر دیگری را گفته باشم. تیتر اول و تیتر دومی بوده است".
     اول این که مطلب تراب حق شناس "مصاحبه" نیست، بلکه مقاله است. درثانی، در "ستایش" علیرضا سپاسی آشتیانی نیست، بلکه "به یاد" اوست. عنوان دقیق مقاله ی تراب حق شناس این است: "علیرضا سپاسی: به یاد رفیق". از آقای شاهسوندی خواهش می کنم یک بار سخنان خود را با "دقت" بشنوند تا دریابند که چه گونه خبر نادرستی را نقل می کنند و بر اثر آن چه شارلاتان بازیی در می آورند! همچنین آقای شاهسوندی در مورد بیت "خون ناحق پروانه شمع را..." گفته اند "شعر خون ناحق پروانه عطف به کل ماجرا بود، نه عطف به یک فرد". در حالی که ایشان دقیقا گفته بودند که "خون ناحق شریف واقفی امان نداد". باز هم از آقای شاهسوندی خواهش می کنم این بخش از سخنشان را با "دقت" دوباره گوش کنند تا به عرض بنده برسند.
    آقای شاهسوندی مدعی است که "من نسبت به علیرضا سپاسی هم با احترام برخورد کرده ام و هم می کنم". به یاد آقای شاهسوندی می آورم که در یکی از برنامه های پیشینش در همین کلاب هاوس برای فردای ایران، از علیرضا سپاسی آشتیانی با عنوان توهین آمیز "شهرام کوچک" یاد کرده بود. ایشان چند بار به عضویت سپاسی آشتیانی در گروه حزب الله اشاره می کند و سخنانی در نقد این گروه می گوید؛ اما چندان اشاره ای به عضویت علیرضا سپاسی آشتیانی در حزب ملل اسلامی به رهبری محمد کاظم موسوی بجنوردی نمی کند. می دانیم که علیرضا سپاسی آشتیانی پیش از تشکیل سازمان مجاهدین خلق، سابقه ی فعالیت سیاسی و زندان مرتبط با حزب ملل اسلامی داشته است.
    آقای شاهسوندی می گوید : " سپاسی در سال ۵۳ در مقابل سلطه و اقتدار شهرام تسلیم شد و به نمایندگی از او به مسئولیت خارج کشور فرستاده شد و همان روش هایی را که بر سر خود او آمده بود، بر سر امثال تراب حق شناس و حسین روحانی و محمد یقینی و آقای محسن نجات حسینی با شدت و ضعف هایی همان ها را بر سر آنها آورد".
    در پاسخ می گویم هر کدام از این چهار تن (حق شناس، روحانی، یقینی و نجات حسینی) پروسه ی متفاوتی در برخورد به تحولات ایدئولوژیک در تشکیلات را از سر گذرانده اند و نیاز به دقت بسیار در این زمینه است. ناگزیرم تا حدودی به تفصیل سخنان تراب حق شناس و محسن نجات حسینی در این زمینه را نقل کنم تا ادعای آقای شاهسوندی را پیرامون کیفیت کار علیرضا سپاسی آشتیانی در برخورد با تحولات ایدئولوژیک در بخش خارج از کشور سازمان مجاهدین را نقد و رد کنم.
    تراب حق شناس می نویسد :
" پس از این واقعه ی دردناک ( کشتن مرتضی هودشتیان) نامه ای به داخل نوشتم که حاوی گزارشی انتقادی از این واقعه بود و بر مسئولیت محسن فاضل تأکید می کرد؛ طبعا فاضل نمی توانست از این نامه راضی باشد، ولی من به عنوان مسئول باید این کار را می کردم. این از جمله عواملی بود که سه ماه بعد در تصفیه ی من از ارگان خارج سنگینی کرد". ( از فیضیه تا پیکار، ص ۴۵۵).
      تراب حق شناس در ادامه می نویسد :
" فراموش نکنیم که از اواسط سال ۱۳۵۲ تحول ایدئولوژیکی در داخل جریان دارد که به آن پرداختیم. یقینی که در سال ۵۳ شش ماه در ایران گذرانده و با تقی شهرام و بهرام آرام در تماس بود، این تحول را شخصا مشاهده کرده بود. محسن فاضل هم تا حدود زیادی در جریان تغییر و تحول داخل بود. تقریبا می توانم بگویم که در مورد شخص من ظاهرا سازمان و بچه ها به این نتیجه رسیده بودند که آیا من با این تحول همراهی می کنم یا خیر و تا زمانی که این برخورد صورت نگرفته، باید روابط من با جریان های خارجی معلق گشته و شخص دیگری به این کار بپردازد.
    طبیعی است که از این تصفیه ناراحت بودم، علیرغم آن که آن را می پذیرفتم و حتی به عنوان یک تصمیم سازمانی به آن ارج می گذاشتم؛ در رفتار دیگران جوانبی تحقیرکننده هم می دیدم که بسیار آزاردهنده بود. این تصمیم تمام زندگی آدم را در یک لحظه معلق می کرد. من پرسیدم که "خب حالا چه کار کنم؟" یقینی که به بغداد آمده بود، برگشت و گفت: "برو عمله گی بکن. برو کار عمله گی". پذیرش این امر ساده نیست که فردی مثل یقینی که ۵ سال بعد از من به سازمان پیوسته بود(که البته نفس این امر مهم نیست) به بچه ها گفته باشد که " بابا، ما حالا فهمیدیم که این هوادار بوده و بیخود آمده در مرکزیت سازمان". من هیچ وقت "مرکزیتی" نبودم و اصراری بر آن نداشتم. خود او دو روز بعد زمانی که یکی از بچه ها را در دمشق دستگیر کرده بودند و در خطر آزار و شکنجه بود، طور دیگری رفتار می کرد، چون لازم داشتند که من آن فرد را از زندان بیرون بیاورم. روزی که به من گفتند "برو عمله گی کن"، با بچه ها خداحافظی کردم و یک حوله و یک کتری برداشتم تا از خانه ی جمعی بیرون رفته و تنهایی به اتاقی در بغداد بروم و فردای آن روز سر فلان چهارراه، به عنوان عمله بایستم تا کسی مرا اجیر کرده و با خود ببرد". (از فیضیه تا پیکار، ص ۴۵۶-۴۵۷).
      " به هر حال تصفیه ی من مدت زیادی طول نکشید، چون هم عملا به دلیل شناخت و روابطی که با منطقه و فعالین نیروهای خارجی داشتم نمی شد به سادگی از وجودم صرف نظر کرد و هم آن که به خارج آمدن سپاسی در اسفند ۵۳ اوضاع را به کل تغییر داد. در واقع با آمدن او تصفیه ی من به حالت تعلیق در آمد". (از فیضیه تا پیکار، ص ۴۵۷).
      " بچه های مسئول خارج کشور یعنی یقینی و روحانی تصمیم به تصفیه ی من و جایگزینی ام با باقرزاده (دکتر غلامحسین باقرزاده با نام مستعار مصباح) گرفته بودند. در واقع بیشتر یقینی در این تصمیم گیری نقش داشت و روحانی از آن تبعیت کرد و از فاضل (محسن فاضل) هم که تازه رسیده بود در همین جهت استفاده شد". (از فیضیه تا پیکار، ص ۴۵۶).
     " در جریان این تصفیه، من به خصوص از رفتار روحانی و خاموشی (اسماعیل) بی نهایت تعجب کرده بودم". (از فیضیه تا پیکار، ص ۴۵۸).
      تا اینجا و با خواندن نوشته ی تراب حق شناس، در می یابیم که تنها کسی که در تصفیه ی تراب حق شناس از تشکیلات خارج از کشور سازمان نقشی نداشته است، علی رضا سپاسی آشتیانی است.
       تراب حق شناس در صفحات بعد پیرامون برخوردهایش با علیرضا سپاسی آشتیانی می نویسد :
" ...قدم زدن ما تا غروب طول کشید. وقتی من خواستم نماز بخوانم، دیدم او (سپاسی) نماز نمی خواند. گفتم : " من هنوز نماز نخوانده ام". گفت : " نمازت را بخوان، اشکالی ندارد". یعنی هیچ نوع ممانعتی از خود نشان نداد که مرا از این کار منصرف کند یا مثل خیلی ها به ترک نماز خود ببالد. او مسئله را عمیق تر از این می فهمید و صحبتش این بود که هر کس باید خودش به این ضرورت برسد. از این برخورد شاید ۳- ۴ ماه گذشت و من هنوز نماز می خواندم. در این فاصله که ما همواره با هم بودیم، هیچ وقت در منع نماز خواندن اصرار نکرد.
     چیزی که سپاسی در من دیده بود و می گفت کمتر در دیگران بارز است، نوعی صراحت و صداقت در رفتارم بود. به من گفت : " چرا تو این ها را به این صراحت و بدون چشمداشت می گویی؟ مثلا صاف می گویی که ما دو صندوق پستی در بغداد و دو تای دیگر در دمشق داریم. در بیروت این کار را می کنیم و غیره. خلاصه درست و حسابی همه ی گزارش هایت را به سازمان می دهی، اما چرا بعضی ها گزارش امکانات سازمان را به درستی و صراحت نمی دهند و گویی با اطلاعاتشان معامله می کنند و در برابرش امتیاز می خواهند؟!". من بعد فهمیدم که منظور سپاسی برخورد یقینی بوده که به نحوی معامله گرایانه رفتار کرده است که مثلا سپاسی فلان اطلاعات را بدهد تا به او بگوید که ما در بیروت فلان امکان را هم داریم. این چنین برخوردی برای من غیر قابل تصور بود. برای من سازمان یک کل را تشکیل می داد که یک سرنوشت مشترک را می گذراند و همه باید در آن شریک باشند". (از فیضیه تا پیکار، ص ۴۶۱- ۴۶۲).
       " من خود را به راستی مدیون او می دانم. سپاسی در مهم ترین تحولی که در عمر من صورت گرفت، تأثیر بسزایی داشت. دستاورد کنار گذاردن تفکر مذهبی را حداقل مدیون او هستم". (از فیضیه تا پیکار، ص ۴۶۳).
       به این سخن تراب حق شناس در مورد مقایسه ی علیرضا سپاسی آشتیانی با محمد تقی شهرام دقت کنید تا تفاوت آن دو را دریابید :
" سپاسی آن موقع به نظر من شخص بسیار شرافتمندتری بود تا شهرام" ( از فیضیه تا پیکار، ص ۴۶۴).
       اگر معنای " بسیار شرافتمند تر" را بدانیم، در خواهیم یافت که نسبت دادن " شهرام کوچک" به علیرضا سپاسی آشتیانی چه قدر غیرمنصفانه و به دور از واقعیت است!
      حال به برخی نکات مهم و برجسته ی سخنان و دیدگاه‌ های محسن نجات حسینی پیرامون مسئله ی تحولات ایدئولوژیک سازمان مجاهدین خلق در بخش خارج از کشور آن می پردازیم.
محسن نجات حسینی می نویسد :
" فاضل (منظور محسن فاضل است) بدون این که در انتظار اطلاعات بیشتری از داخل بماند، با توافق حسین روحانی برای بررسی وضع واقعی حمید ( مرتضی هودشتیان) دست به کار می شود. وی طی فرصتی کوتاه، چنان در سوءظن خود فرومی رود که در باور خود حمید را فرستاده ی ساواک و عضو نفوذی رژیم می شناسد و برای اعتراف گرفتن از حمید، او را تحت فشار می گذارد و حتی به شکنجه نیز مبادرت می کند و در این کار از محمد یقینی هم کمک می گیرد". (بر فراز خلیج فارس، ص ۳۶۴).
       محسن نجات حسینی در مورد برخورد اعضای خارج کشور تشکیلات نسبت به تحولات مربوط به تغییر ایدئولوژی در سازمان مجاهدین خلق می نویسد :
" اینجا و آنجا مقاومت هایی رخ می داد. برخی بدون این که با تغییر ایدئولوژی مخالفتی داشته باشند، با شیوه ی غیر دموکراتیک آن مخالف بودند. در مجموع می توان گفت که انگیزه ی گرایش به مارکسیسم به مراتب بیشتر از مقاومت در برابر آن بود و این ناشی از زمینه ای بود که در بخش قابل توجهی از اعضای سازمان مجاهدین وجود داشت". (بر فراز خلیج فارس، ص ۴۱۵).
        نجات حسینی در جای دیگری می نویسد :
" عدم عضو گیری از عناصر غیر مذهبی هرگز به عنوان یک اصل تشکیلاتی مطرح نشده بود". (همان، ص ۴۱۷).
     همچنین به این جملات محسن نجات حسینی توجه کنید :
" با یک نگاه کوتاه به فرهنگ آموزشی و پر محتوای سازمان، مجموعه ای از دو دیدگاه متضاد، یعنی ماتریالیسم و مذهب در آن به چشم می خورد. این فرهنگ مختلط نه ماتریالیستی بود و نه مذهبی. در آموزش ناهمگن سازمان، هر کجا که مذهب از پاسخ منطقی به سوالی عاجز بود، با توسل به ماتریالیسم علمی جواب داده می شد و هر وقت که مسئله ای احساسی و عاطفی مطرح بود که در قالب ماتریالیسم مجرد نمی گنجید، با توجیه مذهبی و وظیفه ی شرعی پاسخ می گرفت. این دوگانگی در آموزش، خواست یک فرد و یا تصمیم خودسرانه ی یک سازمان نبود. بافت اجتماعی و سرشت عناصری که به تشکیلات پیوسته بودند، چنین اختلاطی را ایجاب می کرد". ( بر فراز خلیج فارس، ص ۴۲۱).
      محسن نجات حسینی پس از بیان ماجرای خروج مخفیانه ی مصباح ( دکتر غلامحسین باقرزاده) از کشور، بدون اطلاع تشکیلات داخل، که با همکاری محمد یقینی و تهیه ی گذرنامه برای مصباح و همراهی او تا فرودگاه تهران انجام شد و این که تشکیلات داخل، این اتفاق را از چشم محمد یقینی می بیند؛ می نویسد :
" علیرضا سپاسی به عنوان مسئول بخش خارج از کشور که می دانست مصباح از قید رهبری جدید در ایران گریخته بود، نمی توانست کمک به او را تأیید کند. اقامت مصباح در دمشق چندین روز به درازا کشید و سازمان از پس دادن گذرنامه ی او خودداری می کرد. تصمیم کمک مالی به مصباح را سپاسی به من واگذار کرد. من با مسئولیت خودم مقداری پول را در اختیار مصباح گذاشتم تا وی به لندن برود". ( بر فراز خلیج فارس، ص ۴۲۸).
      کافی است برخورد علیرضا سپاسی آشتیانی با مصباح ( دکتر غلامحسین باقرزاده) در تشکیلات خارج را با برخورد محمد تقی شهرام با محمد یقینی در تشکیلات داخل مقایسه کنیم تا تفاوت این دو را دریابیم.
      نکته ی مهم در مورد دلایل ترور محمد یقینی این است که هر چند وی در خارج از کشور درگیری هایی بر سر تحولات ایدئولوژیک در تشکیلات با محمد یزدانیان داشته است ( این موضوع را محسن نجات حسینی در کتاب " بر فراز خلیج فارس " توضیح داده است)،  اما مسئله ی خلاف تشکیلاتی یقینی در گریزاندن مصباح از ایران، به دور از چشم تشکیلات داخل، را نیز نباید در این زمینه نادیده گرفت. همچنین به یاد بیاوریم که یقینی پیش از آمدن سپاسی آشتیانی به خارج، سفری چند ماهه به داخل داشته است و طبق نوشته ی تراب حق شناس، با محمد تقی شهرام و بهرام آرام دیدار داشته است و در جریان تحولات ایدئولوژیک سازمان قرار گرفته بوده است و نیز واقعات رخ داده در بخش خارج از کشور تشکیلات در بغداد، پیش از آمدن سپاسی آشتیانی به خارج از کشور.
         گمان می کنم آنچه را که آقای شاهسوندی به نادرست به علیرضا سپاسی آشتیانی نسبت می دهد، یعنی " شهرام کوچک"، بیشتر به رفتارهای محمد یزدانیان با اعضای خارج از کشور تشکیلات می خورد تا سپاسی آشتیانی. و این جفای آشکاری است در حق سپاسی آشتیانی.
       برای توضیح این مطلب، به سخن محسن نجات حسینی دقت کنیم که می نویسد :
" در برخوردهایی که با یزدانی ( محمد یزدانیان با اسم مستعار ایوب) داشتم، برای اولین بار در یک عضو سازمان، جلوه های علنی قدرت طلبی را مشاهده می کردم. او برای پیشبرد هدف هایی که به تعبیر او تشکیلاتی بود، از زیر پا گذاشتن معیارهای رفتاری با ارزشی که در سطح سازمان و بین رفقای تشکیلات رایج بود، ابایی نداشت". ( بر فراز خلیج فارس، ص ۴۲۸).
       در همین زمینه، محسن نجات حسینی در جای دیگری می نویسد :
" جلوه ای از عملکرد رهبری داخل در رفتار یزدانی نیز متبلور بود. او تمام افراد موثر خارج از کشور را با قضاوت های نا بجایش به لجن می کشید و از میدان به در می کرد و به این کار ناپسند خود، لباس انتقاد درون سازمانی و مبارزه ی ایدئولوژیک می پوشاند". ( بر فراز خلیج فارس، ص ۴۳۳).
       محسن نجات حسینی که دلیلی برای ادامه ی کار تشکیلاتی با وضعیت جدید به وجود آمده نمی بیند، می نویسد : " دوشنبه ۲۹ اسفند ۱۳۵۴، سپاسی به دیدارم آمد و پس از کسب خبر از اوضاع تشکیلات در سوریه، به من توصیه کرد که بنشینم و به انتقاد از خود بپردازم. اما من تصمیم خود را گرفته بودم. هیچ راهی برای ادامه ی همکاری با رهبری جدید و در چارچوبی که آن رهبری تعیین می کرد، نمی دیدم". ( بر فراز خلیج فارس، ص ۴۳۳).
       سخن آخر نجات حسینی در مورد ارتباطش با وضعیت جدید در تشکیلات این است :
" آخرین دیدارم با محمد یزدانی در ۱۲ آبان ۱۳۵۵ بود ... او پیشنهاد کرد که به "ظفار" مسافرت کنم و در آنجا به کار معلمی بپردازم. من جواب را به بعد موکول کردم. ... دو روز پس از این دیدار، ضمن اعتراض به پیشنهاد یزدانی پیشنهاد خودم را مطرح کردم و آن این بود که بدون وابستگی تشکیلاتی در جایی اقامت کنم که امکان تماس با نیروهای مبارز ایرانی وجود داشته باشد. ... یک هفته بعد از این که من جوابم را برای یزدانی فرستادم، خلیل با نامه ای به امضای " مسئولان ارگان مربوطه" که در ده صفحه تایپ شده بود سر قرار آمد. بر اساس این نامه که تهدیدآمیز بود، پیشنهاد من رد شده بود و روابطم با سازمان رسما قطع می شد". ( برفراز خلیج فارس، ص ۴۳۵).
     با دقت در نوشته ی محسن نجات حسینی، پی می بریم که ارتباط تشکیلاتی او در زمینه ی تغییر و تحولات ایدئولوژیک در بخش خارج از کشور سازمان مجاهدین، بیشتر با محمد یزدانیان بوده است تا علیرضا سپاسی آشتیانی. و نیز نجات حسینی رفتارهای مشابه محمد تقی شهرام را در محمد یزدانیان می دیده است و نه علیرضا سپاسی آشتیانی. آقای شاهسوندی به محسن نجات حسینی ایراد می گیرد که اطلاعات او از وقایع تشکیلات داخل در فاصله ی سال های پنجاه تا پنجاه و چهار دست اول نیست؛ این ایراد به خود آقای شاهسوندی نیز وارد است که اطلاعات ایشان از بخش خارج کشور تشکیلات هم دست اول نیست.
        بخش دوم این وجیزه مربوط به پرسشی است که در وجیزه ی نخست طرح کرده بودم و آقای شاهسوندی از آن بسیار برافروخته شده اند؛ به دلیل طرح این پرسش که لطف الله میثمی و مسعود رجوی به روش و منش محمد حنیف و سعید محسن نزدیکترند یا علیرضا سپاسی آشتیانی و تراب حق شناس؟ و بنده مرتکب " جفا " و " بی معرفتی " نسبت به " دوست عزیز " آقای شاهسوندی و " مبارز واقعا پایدار " لطف الله میثمی شده ام که به تعبیر آقای شاهسوندی " با نداشتن دو چشم و یک دست، دستش برای کار خیر و کار نیک و چشمانش برای دیدن و تشخیص از هزار دست و هزار چشم قوی تر و بینا تر است".
       از نظر بنده یکی از مواردی که نسبت لطف الله میثمی را با روش و منش محمد حنیف و سعید محسن بیان و عیان می کند، مجموعه مصاحبه هایی است که لطف الله میثمی در مجله ی چشم انداز ایران با چند ده نفر پیرامون واقعه ی سی خرداد سال شصت انجام داده است. در این مجموعه مصاحبه های مفصل، دو گروه عمده را می توان دید، یکی اصلاح طلبان حکومتی و دیگری افراد موسوم به " ملی - مذهبی " و نیز معدود افرادی خارج از این دو گروه؛ کسانی همچون محمد علی عمویی، فریبرز رئیس دانا، حسن توانایان فرد، احمد خالقی و شخص بی نامی از هواداران مجاهدین خلق که پیش از سی خرداد سال شصت زندانی شده است. و نیز افرادی مثل عزت شاهی، عباس سلیمی نمین، غلامحسین نادی نجف آبادی و هادی هاشمی.
       از گروه اصلاح طلبان حکومتی می توان این افراد را نام برد : حجاریان، تاج زاده، علوی تبار، عطریان فر، هادی خامنه ای، هادی غفاری، موسوی تبریزی، هادی خانیکی و معادی خواه. از " ملی - مذهبی " ها، افرادی ازجمله عزت الله سحابی، ابراهیم یزدی، محمد توسلی، فضل الله صلواتی، حبیب الله پیمان، محمد مهدی جعفری، حبیب یکتا، نظام الدین قهاری، محمد حسین رفیعی و اعظم طالقانی.
        آنچه در بیشتر این مصاحبه ها برجسته به نظر می رسد، تقلیل ماجرا به دعوای شخصی بین مسعود رجوی و اسدالله لاجوردی است؛ بی آن که اساسا به ریشه های اصلی موضوع پرداخته شود. برای توضیح مطلب، سخنان حسن توانایان فرد را در ابتدای مصاحبه شان می آورم. توانایان فرد خطاب به مصاحبه گر چشم انداز ایران، می گوید : " اولا این که فرمودید در طول تمامی این گفت و گوها تأکید کرده ایم که قصد مقصر تراشی نداریم، در بسیاری از شماره ها و از جمله در همین شماره ی پیشین، آقای مهندس توسلی به صراحت می گوید مقصر اصلی مجاهدین بوده اند. ثانیا چون اصولا یک طرفه به قاضی رفتن درست نیست، نظر یک فرد از خانواده ی مجاهدین در مورد مطالب سی خرداد ۶۰ نشریه ی چشم انداز ایران را در اینجا نقل می کنم. ایشان می گفت مطالب به گونه ای است که گویی بازجوهای زندان اوین سخن می گویند. ثالثا طرح سوال غلط است". ( چشم انداز ایران، شماره ی ۳۴، آبان و آذر ۱۳۸۴، صفحه ی ۱۰۲. سی خرداد ۶۰ ؛ تقابل میان اقتصاد سرمایه داری و سوسیالیستی، گفت و گو با حسن توانایان فرد).
       از افراد موسوم به " ملی - مذهبی " بگذریم که بیشتر ناصحان مشفق نظام حاکم فعلی اند و البته گوش شنوایی از سوی حاکمیت به جانب صدای ایشان نبوده است و نیست و می توان گفت که چندان هم از آن سو جدی گرفته نمی شوند. اما حکایت اصلاح طلبان حکومتی چیز دیگری است. کسانی که در سرکوب ها و جنایات ده سال اول حیات جمهوری اسلامی نقش اساسی داشته اند، بی آن که به پیشینه ی آنان پرداخته شود و از عملکرد آنان در آن وقایع پرسیده شود؛ نظر خواهی از ایشان در مورد واقعه ی سی خرداد سال شصت چه وجهی می تواند داشته باشد؟ مورد مشخص این مسئله، سید حسین موسوی تبریزی است که حتی از مظنونان دخیل در آدم سوزی سینما رکس آبادان در ۲۸ مرداد ۱۳۵۷ است و همچنین هادی غفاری که سردسته ی اوباش چماقدار دو سه سال ابتدایی حاکمیت جمهوری اسلامی بوده است و نیز افراد دیگر قس علی هذا.
      از این جماعت نظرخواهی کردن پیرامون واقعه ی سی خرداد سال شصت، به این می ماند که از پرویز ثابتی و شکنجه گران ساواک از قبیل عضدی، عطاپور، حسینی، دکتر جوان، رسولی، آرش و تهرانی نظر خواهی کنیم که راجع به واقعه ی ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ و سیاهکل چریک های فدایی خلق و کشتن بیژن جزنی و یارانش و نیز وضعیت سازمان های انقلابی که با رژیم پهلوی درگیر بودند و وقایع مشابه چه می فرمایند!
     البته ناگفته نماند که تک و توک افرادی که در این مجموعه مصاحبه کرده اند، اشارات کوتاهی به علل اصلی حوادث منتهی به سی خرداد سال شصت کرده اند؛ از جمله محمد علی عمویی که می گوید : " با کمال تأسف از همان ابتدای پیروزی انقلاب نوعی انحصارطلبی و تمامیت خواهی در بین کسانی که قدرت حاکمه را به دست گرفتند، هم در عمل هم در نظر مشاهده شد". ( چشم انداز ایران، شماره ی ۳۵، دی و بهمن ۱۳۸۴، صفحه ی ۹. بروز گریزناپذیر هویت ها. گفت و گو با محمد علی عمویی). و نیز حبیب یکتا در مصاحبه اش به تقلبات گسترده ی انتخاباتی در دوره ی اول مجلس شورای جمهوری اسلامی اشاره کرده است. حبیب یکتا رقیب انتخاباتی موسی خیابانی در این دوره ی مجلس از تبریز بوده است. ( نگاه کنید به چشم انداز ایران شماره ی ۱۷، آذر و دی ۱۳۸۱). 
     البته پرداختن به تمام مصاحبه های مجله ی چشم انداز ایران، نیاز به مجالی در حد یک اثر مفصل تحقیقی دارد؛ اما جهت این که انبساط خاطری برای خواننده ی محترم این سطور فراهم کرده باشم، چند نمونه از افاضات مصاحبه شوندگان را نقل می کنم :
       عزت الله سحابی می گوید : " در سال ۱۳۷۹ که بازداشت شدم، یکی از بازجویان به من گفت که اصلا حادثه ی هفت تیر کار مجاهدین نبود و کلاهی، عامل اصلی انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی، وابسته به سیا بود که در مجاهدین نفوذ کرده بود و اصلا حجم مواد منفجره ای هم که آنجا گذاشته بودند طبق نظر کارشناسان ما نمی توانست کار گروه ها باشد. آن بازجو گفت کلاهی در سن چهارده سالگی که مرحوم بهشتی در هامبورگ آلمان بود، به طریقی به ایشان معرفی می شود و در دستگاه مسجد هامبورگ نفوذ داده می شود و مرحوم بهشتی هم که می بیند کلاهی بچه ی با استعدادی است، او را زیر بال و پر خودش می گیرد. ... آن بازجو در آخر گفت که ما خبر داریم کلاهی الآن در امریکاست و روانی شده است". ( چشم انداز ایران، شماره ی ۲۷، شهریور و مهر ۱۳۸۳، صفحه ی ۱۲. سی خرداد ۶۰؛ فرجام تمرکز شدید تشکیلاتی. گفت و گو با عزت الله سحابی).
      هادی غفاری چنین داد سخن می دهد : " آقای ابوذر ورداسبی در زندان خواندن قرآن را پیش پدرم یاد گرفت، ولی بدون این که بتواند نهج البلاغه را از رو بخواند، به آموزش آن می پرداخت". (چشم انداز ایران، شماره ی ۳۷، اردیبهشت و خرداد ۱۳۸۵، صفحه ی ۴۲، ستون اول. سی خرداد ۶۰؛ نخبه گرایی و تحقیر توده ی غیر نخبه. گفت و گو با هادی غفاری). هادی غفاری چند سطر بعد این افاضاتش را فراموش می کند و می گوید : " وقتی آقای ابوذر ورداسبی را دیدم، خیلی از افق ها بر من باز شد، زیرا ترجمه ی نهج البلاغه ی او را خوانده بودم". ( چشم انداز ایران، همان شماره، همان صفحه، ستون دوم). ملاحظه می فرمایید! کسی که روخوانی قرآن را در زندان و نزد پدر هادی غفاری آموخته است و از روخوانی نهج البلاغه عاجز است، به طرفه العینی نهج البلاغه را ترجمه می کند و خیلی از افق ها را بر هادی غفاری باز می کند!
     هادی غفاری در جای دیگری می گوید : " شما نشریه های مجاهدین خلق را نگاه کنید، یک کلمه از مدرس به عنوان یک شخصیت پیدا نمی کنید. اگر پیدا کردید من حرف هایم را پس می گیرم. چرا؟ زیرا عمامه سرش بود. او جرمش این بود". (چشم انداز ایران، همان شماره، صفحه ی ۴۲). جمله ی دیگری از استاد هادی غفاری را نقل کنیم که برای محققان زندگی مجید شریف واقفی مفید است. هادی غفاری می گوید : " مرحوم شریف واقفی از شاگردان پدرم بود. پیش از مخفی شدنش بین سال های ۴۹ تا ۵۱ به خانه ی ما رفت و آمد داشت ". ( چشم انداز ایران، همان شماره، صفحه ی ۳۳). احتمالا مجید شریف واقفی هم روخوانی قرآن را نزد پدر هادی غفاری آموخته بوده است!
       اما بشنوید از " فیلسوف سیاسی" جمهوری اسلامی، دکتر سعید حجاریان. استاد دکتر حجاریان می‌فرمایند : " یک گروه چریکی کوچک مثل "سوک" (سازمان وحدت کمونیستی) خیلی دوام آورد و عمرش زیاد بود، به طوری که امیر پرویز پویان ضد "سوک" کتاب " رد تئوری بقا" را نوشت". ( چشم انداز ایران، شماره ی ۳۱، اردیبهشت و خرداد ۱۳۸۴، صفحه ی ۳۴. سی خرداد ۶۰؛ فقدان دولت مقتدر - عدم استقرار جامعه ی مدنی. گفت و گو با دکتر سعید حجاریان).
      چه داده ی درستی در این جمله ی " فیلسوف سیاسی" جمهوری اسلامی می بینید؟ زنده یاد امیر پرویز پویان در سوم خرداد ۱۳۵۰ جان باخت. او جزوه ی " ضرورت مبارزه ی مسلحانه و رد تئوری بقاء" را یکی دو سال پیش از شهادتش نوشت و منتشر کرد. تا آنجا که خوانده ایم و می دانیم، امیر پرویز پویان این جزوه را در نقد و رد دیدگاه های حزب توده نوشته است. " سازمان وحدت کمونیستی" پس از انقلاب ۱۳۵۷ اعلام موجودیت کرد. البته دست اندرکاران این تشکیلات، در دهه ی چهل شمسی با عنوان " گروه ستاره " و سپس" جبهه ی ملی ایران خارج، بخش خاورمیانه" فعالیت می کردند. در نیمه ی اول دهه ی پنجاه نیز مدتی در تدارک همکاری نزدیک با چریک های فدایی خلق بودند و پروسه ی نافرجام تجانس با فدایی ها را از سر گذراندند و پس از آن، تا زمان سقوط رژیم پهلوی، تحت عنوان " گروه اتحاد کمونیستی" فعالیت می‌کردند. دوام عمر سازمان وحدت کمونیستی مربوط به پس از انقلاب است که فعالان آن تا سال ۱۳۶۹ فعالیت های محدودی در داخل کشور داشتند. آن زمان بیست سالی از شهادت امیر پرویز پویان گذشته بود.
       مطلب دیگری که از استاد دکتر سعید حجاریان نقل می کنم، به آقای سعید شاهسوندی مربوط است. سعید حجاریان در اواخر مصاحبه اش می گوید : " می خواهم بگویم در مقطعی تلاش ها به ثمر می رسد، اما در مقطعی نه. چرا در قضیه ی شاهسوندی نتیجه گرفتیم، اما در مورد شهرام و سعادتی نگرفتیم؟ برای این که سر شاهسوندی جامعه ی مدنی قوی تر شده بود و می شد کار کرد". پرسشگر چشم انداز ایران در رد ادعای سعید حجاریان، می گوید : " اما سر شاهسوند، به دنبال تهاجم مجاهدین و عملیات مرصاد در مرداد ۱۳۶۷ فضا خیلی تندتر و داغ تر بود و اعدام های زیادی در زندان انجام شد". استاد حجاریان فیلسوفانه می‌فرمایند : " با این که داغ بود موفق شدیم". (چشم انداز ایران، شماره ۳۱، اردیبهشت و خرداد ۱۳۸۴، صفحه ی ۳۹).
        در مورد ادعای سعید حجاریان پیرامون " قوی تر شدن جامعه ی مدنی در مرداد ۱۳۶۷ " فقط می‌توان گفت که حکایت جمهوری اسلامی و جامعه ی مدنی، حکایت جن و بسم الله است.
        نمونه ی دیگری که برای تعیین نسبت لطف الله میثمی با روش و منش محمد حنیف و سعید محسن یادآوری می کنم، چیزهایی است که ایشان در معرفی آقای تقی رحمانی در مقدمه ی مقاله ی آقای رحمانی با عنوان " نقش بینش ها و روش های جریان های سیاسی " در شماره ی ۳۴ مجله ی چشم انداز ایران، صفحه ی ۲۴ نوشته اند.
       لطف الله میثمی در معرفی تقی رحمانی نوشته است : " از سال ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۳ بازداشت ....  دو باره از سال ۱۳۶۵ تا ۱۳۷۳ بازداشت شد. ایشان برای بار سوم در اسفند ۱۳۷۹ به اتفاق جمعی از فعالان ملی - مذهبی دستگیر و در فروردین ۱۳۸۱ با نهادن وثیقه آزاد گردید. وی در اواخر خرداد ۱۳۸۲ تا خرداد ۱۳۸۴ نیز به همراه هدی صابر و رضا علیجانی بازداشت شد". ( چشم انداز ایران، شماره ی ۳۴، صفحه ی ۲۴).
       به اصطلاحات " بازداشت" و "دستگیری" دقت کنید! تقی رحمانی پانزده سال در بازداشت به سر برده است! اما در اسفند ۱۳۷۹ " به اتفاق جمعی از فعالان ملی - مذهبی"، "دستگیر" شده است و یک سال بعد آزاد شده است. لطف الله میثمی که این شهامت اخلاقی را ندارد که در معرفی تقی رحمانی بنویسد وی به جرم دلبستگی به دکتر علی شریعتی و آثار و افکار او، نه به جرم گرایش به مبارزه ی مسلحانه و براندازانه با جمهوری اسلامی، سیزده سال از عمرش را در زندان های مخوف سیاسی جمهوری اسلامی گذرانده است؛ چه نسبتی با محمد حنیف نژاد پیدا می کند که حاضر بود تمام اتهامات و جرایم منتسب به اعضای تشکیلاتش را به گردن بگیرد تا از خطر احتمالی کشتن آنان جلوگیری کند؟!
     بی مناسبت نمی بینم سخنانی از تراب حق شناس در باره ی لطف الله میثمی را نقل کنم. میثمی پس از آزادی از زندان، دوباره به سازمان وصل می شود و زندگی مخفی چریکی را در پیش می گیرد. تراب حق شناس می نویسد :
     " میثمی علیرغم آگاهی به وجود گرایش مارکسیستی و غیر مذهبی در سازمان، در ارتباط با بچه ها مشغول فعالیت می شود، یعنی علیرغم این موضوعات در سازمان می ماند. او بعضی از عبادات و یا رعایت مناسک مذهبی را که مجاهدین بر انجام آنها اصرار داشتند مثل نماز و غسل و... بنا به روایت همسرش همه را به تدریج کنار می گذارد. تا زمانی که در نتیجه ی انفجار در خانه ی خیابان شیخ هادی در مرداد ۱۳۵۳ زخمی شد این فعالیت ادامه داشت.
     میثمی در زندان گرایش بیشتری، نه به سمت تمایلی که در خود سازمان به سمت مارکسیسم پیدا شده بود، بلکه به سمت نهضت آزادی پیدا می کند". ( از فیضیه تا پیکار، ص ۴۲۹).
      تراب حق شناس در ادامه می نویسد : " او (میثمی) بعد از قیام دو یا سه جزوه راجع به مجاهدین منتشر کرد که به نظرم خیلی مهمل بود؛ حتی برداشت هایی که از تفکر قدیم مجاهدین ارائه می کرد، خیلی عقب مانده یعنی در حد برخوردهای سال های ۱۳۴۵- ۴۶ و حتی شاید ضعیف تر از آن بود". (از فیضیه تا پیکار، ص ۴۳۰).
        حال که سخن از کرامات لطف الله میثمی است، اشاره ای به پرسشی از شنونده ای در قسمت آخر برنامه های کلاب هاوسی آقای شاهسوندی ( ساعت فاجعه، دیدم که جانم می رود. سیزدهم اردیبهشت) بکنیم. شنونده ای نظر آقای شاهسوندی را در مورد این سخن لغو که به مسعود رجوی نسبت می دهند : ( دکتر شریعتی بدتر از ساواک است) می پرسد. آقای شاهسوندی پاسخ می دهد : " مطمئنا رجوی این را نگفته است. راوی این مطلب درست نیست یا دارد آگاهانه مطلب دروغی را پخش می کند. این کلمات کاملا نادرست است".
       در جلد سوم خاطرات لطف الله میثمی، صفحه ی ۳۳۶ چنین آمده است : " مسعود رجوی در سال ۱۳۴۹ می گفت : شریعتی فوق ساواک است ". جای سوال است که آیا مسعود رجوی چنین سخنی راجع به دکتر شریعتی را در جمع مجاهدین در سال ۱۳۴۹ گفته است یا این که در گوشی فقط به لطف الله میثمی گفته است؟ در جلد سوم خاطرات میثمی توضیحی در این زمینه نیامده است.
      همچنین در صفحه ی ۲۹۹ جلد سوم خاطرات لطف الله میثمی می خوانیم : " بهرام با ناراحتی به من می گفت : یکی از خواهرهای سطح بالا گفته  بود چه اشکالی دارد بچه های زندان از هم استفاده ی جنسی کنند؟ افلاطون گفته ارتباط با هم جنس عشق خالص و پاکی است که به نیت فرزند داشتن هم نیست".
       آقای شاهسوندی! نظرتان در مورد سخن فوق از " دوست مبارز واقعا پایدار " تان چیست؟
       نقل خاطره ای از پوران بازرگان در مورد مواضع فکری مجید شریف واقفی در تابستان ۱۳۵۲ خواندنی است و ادعاهای پیرامون این که مجید شریف واقفی چنین بود و چنان را به چالش می کشد. این خاطره را تراب حق شناس در صفحه ی ۴۴۱ - ۴۴۰کتاب از فیضیه تا پیکار آورده است :
       " من تابستان ۵۲ مخفی بودم با شریف واقفی، وحید افراخته که بعد لیلا زمردیان هم پیش ما آمد. یک خانه ی تیمی داشتیم. من دو سه ماه بود که مخفی شده بودم. از این خانه به آن خانه؛ بالاخره یک جا مستقر شدیم با شریف واقفی. قبل از این که مخفی شوم در همان حال و هوایی بودم که سازمان لو نرفته بود، قبل از سال ۵۰ که قرآن و نهج البلاغه نسبتا زیاد می خواندیم. ولی در خانه ی تیمی دیدم انگار اثری از قرآن و نهج البلاغه نیست. شهرام سه روز بعد از من که در ۱۱ اردیبهشت ۱۳۵۲ مخفی شدم، از زندان ساری با موفقیت فرار کرد و حضورش هنوز تأثیری نداشت. این که گفتم مربوط تیر ماه ۱۳۵۲ است که رضا ۱۰ روز بود که ضربه خورده بود (شهادت رضا رضایی در ۲۵ خرداد ۱۳۵۲ رخ داد). من از شریف واقفی پرسیدم : " مثل این که خیلی چیزها می خوانیم ولی قرآن و نهج البلاغه نمی خوانیم؟ ". او گفت : " برای این که دیگر به ما پاسخ نمی دهد. نیازی به آن نداریم". این دقیقا حرف او بود و برای من سنگین آمد. گفت : " مسائلمان را حل نمی کند! ". ولی در عین حال همه نماز می خواندیم، خودش هم می خواند، البته یک نماز سروکله شکسته، یعنی منظورم این است که قدم به قدم می دیدند آیه های قرآن چیزی را برایشان حل نمی کند".
      تراب حق شناس پس از نقل این خاطره، می نویسد : " از گفته ی پوران کاملا روشن است که برای شریف واقفی اسلام دیگر نمی توانست پاسخگوی نیازهای مبارزه ی روز باشد، اما این بدان معنا نیست که او لزوما اعتقادات خود را از دست داده باشد و شاید به نظر او ممکن بود سازمان کماکان در چارچوب این ایدئولوژی باقی بماند، به خصوص که از نظر او حفظ این ایدئولوژی برای سازمان در مقابل مردمی که به سنت ها باور دارند، ثمربخش و پر فایده هم هست. نقش اعلام علنی مارکسیست بودن سازمان نه تنها کمکی به اقبال توده ای نمی کند، بلکه به آن ضرر هم می زند ". ( از فیضیه تا پیکار، ص ۴۴۱).
      آقای شاهسوندی در حدود یک ساعت و ده دقیقه مانده به پایان برنامه ی کلاوب هاوسی خود ( ساعت فاجعه، دیدم که جانم می رود. ۱۳ اردیبهشت) در بخش پرسش و پاسخ فرمایند : " مصطفی شعاعیان که لنینیستی است همسو با بهزاد نبوی" !!!
      بعید می دانم کسانی که تاریخ معاصر ایران را به طور جدی مطالعه می کنند، ندانند که زنده یاد مصطفی شعاعیان از معدود یا نادر افرادی در جنبش چپ ایران است که منتقد لنین بود و به همین دلیل از سوی کسانی از چپ ها مورد نقد و رد واقع می شد. همچنین مصطفی شعاعیان " همسو با بهزاد نبوی " نبود؛ بلکه شعاعیان به تفکر جبهه ای برای مبارزه با رژیم پهلوی معتقد بود و بهزاد نبوی مدتی سمپات مصطفی شعاعیان بود.
      در شگفتم که آقای شاهسوندی با این سطح از دانش تاریخی و سیاسی امروزشان، چه گونه می خواسته‌اند در چهل و هفت هشت سال پیش از عهده ی پاردم سابیده ی ارقه ای مثل تقی قمپز بر بیایند؟!
        در مورد دیدگاه های سیاسی مصطفی شعاعیان، نقلی از کتاب " از فیضیه تا پیکار " تراب حق شناس را بی مناسبت نمی دانم. تراب حق شناس می نویسد :
       " نکته جالب دیگری را هم به خاطر دارم و آن هم زمانی بود که زنده یاد مصطفی شعاعیان کتابی در باره ی شورش جنگل با شرکت میرزا کوچک خان نوشته بود. این کتاب هنوز به صورت دست خط و قبل از چاپ و احتمالا از طریق احمد رضایی که از دوستان اومحسوب می شد به دست ما رسید؛ البته مصطفی و دیگران اطلاع نداشتند که سطح بچه هایی که فعالیت می کنند در چه حدی است، ولی می دانستند که این نوع کتاب ها در سازمان خوانده می شود. در این کتاب، شعاعیان " جمهوری شوراها " و در راس آن لنین را مورد انتقاد قرار داده بود، با این مضمون که آنها کمک لازم را به " جمهوری گیلان " به رهبری میرزا کوچک خان نکرده اند. به یاد دارم که برخورد شعاعیان به لنین مورد اعتراض سعید محسن بود. سعید می گفت که ما حق نداریم به لنین این طور برخورد کنیم. این در حالی بود که مصطفی شعاعیان خودش را مارکسیست می دانست و به خود حق می داد که به لنین برخورد انتقادی بکند، در صورتی که سعید محسن اعتقادات مجاهدینی داشت و طبعا مسلمان بود و نمازش را هم می خواند، ولی نسبت به انتقادی که به نظر او بناحق به لنین شده بود، موضع می گرفت ". ( از فیضیه تا پیکار، ص ۴۲۰).
        پایان سخن این که آقای سعید شاهسوندی، خواه ناخواه، به جمهوری اسلامی بدهکار است و حفظ جان خود را در سال پر آشوب و فتنه ی ۱۳۶۷، مدیون رهبر فعلی جمهوری اسلامی است؛ و این چیز کم و ساده ای نیست. ( برای توضیح مطلب، به مقاله ی " کشتار ۶۷، سعید شاهسوندی و پروژه ی جعل تاریخ " از ایرج مصداقی، سایت پژواک ایران مراجعه کنید.) بنا بر این، برای ایشان آن به است که در تیغ کشیدن به چهره ی علیرضا سپاسی آشتیانی آهسته تر عمل کند. چون توقع انصاف و عدل در این مورد و موارد مشابه از آقای شاهسوندی، به گمان بنده امر ممتنعی است.
        آنچه می ماند، این است که از آقای شاهسوندی می خواهم از آخر و عاقبت نفر چهارم گروهشان (سیف‌الله کاظمیان) که انبارکدار گروه بوده است نیز به مخاطبانشان چیزی بگویند.
بیست و هفتم اردیبهشت ۱۴۰۱

منبع:پژواک ایران