PEZHVAKEIRAN.COM بوی جوی مولیان
 

بوی جوی مولیان
شیرین سمیعی

بامداد با شعر «بوی جوی مولیان» رودکی از خواب برخاستم و به ياد شهر و ديار، با تکرارش در مغز و غرقه در اندوهي كه همچو ابر غلیظی در برم گرفته بود از بستر بيرون امدم. می خواستم پرنده ای باشم و پرواز کنم و به بخاراي خودم بازگردم، به دیاری که به آن تعلق دارم و سالهاست بخاطر يك دژخیم عمامه به سر و جانشینان پليدش از آن به دور افتاده ام، و اما بندی كه مرا به ان مي پيوندد همچنان باقيست و ناگسستني و هیچ زمان گسسته نخواهد شد و تا زنده ام مي دانم در هر كجايي كه باشم با این بند و در اين بند زندگی خواهم کرد. همیشه این سروده را دوست می داشتم، اما هیچ زمان يك چنین اثری بر من نداشت و اینچنین تکانم نداده و منقلبم نکرده بود! شاید چون اسوده خاطر در شهر و دیار خودم در كناري نشسته بودم و اين شعر را چو ساير اشعاري كه دوست مي دارم با لذت مي خواندم و خبر از درد آوارگی نداشتم! 

و اما در ان روز با خواندن اين شعر، بوي اين جوي را من هم استشمام مي كردم و انچنان در مغزم پيچيده بود و دگرگونم مي كرد كه مي خواستم همچو آن ملک و سوارانش من هم راهی بخارای خودم شوم! می خوانیم که ملک سامانی فقط چهارسال از شهرش به دور مانده بود و اطرافیانش غمزده از این دوری در پی راهی برای بازگشت بودند و به رودکی پناه بردند، با او از درد هجران شان گفتند و او هم اين شعر زيبا را سرود و با این شعرش دل امیر را به طپش آورد و یاد شهر و دیار را آنچنان در او بیدار، که سوار بر اسبش شد و چهار نعل به سوی بخارا تاخت! 

من هم پس از چهل و اندی سال که به دور از بخارای خودم بسر می برم می خواهم همچو آن امیر سامان سوار بر اسبي شوم و به سوی سرمنزل مقصود بتازم! و اما تمام راه هاي بخارا به روی من ممنوع الخروج و ممنوع المعامله و ممنوع ال … بسته است. بسته بودن راه ها و راه هاي خروج از کشور و معامله نکردن مسئله ای نیست که می شنوم افزون بر این ممنوعيت ها خبر از زندان هم هست و می دانیم که بسر بردن در زندان، به ویژه در زندان ملایان پلید جاني حتی در بخارا هم لطفی ندارد! چه ادمهاي بي گناهي كه در اين زندانها سر به نيست شده اند، فقط بخاطر اين كه راه ديگري مي پيمودند و راهي سواي راه اين ادمكشان را برگزيده بودند.

همچنان زمزه کنان با نوایی که بنان و مرضیه این شعر را می خوانند به دنبال تهیه صبحانه به راه افتادم و با خود می اندیشیدم چرا این تکان ناگهاني، و این احساس درد دوری در اين روز و به اين شدت! سالهاست به دور از سرزمينم بسر مي برم، چرا امروز اينسان ازارم مي دهد! فكر كردم شاید بخاطر ديدار نامنتظره آن مغازه دار هموطن ناشناس و صحبت با او باشد، که بر حسب تصادف در ناحيه اي كه او دكان دارد مي چرخيدم و به دكانش رفتم، و او كه دانست ايراني ام بي مقدمه در گفتگو و درددل را با من نااشنا گشود و برایم از زندگی خودش در ایران و باورهای دینی خودش گفت و از مسلماني اش و از شغلش در مسجدي كه نه تنها به خدمت تنهاي خود درونش بسنده نمي كرد كه از مادرش و ديگراني هم براي ان مسجد ياري مي طلبيد و پول مي گرفت، و از شادماني اش براي پاگرفتن يك جمهوري اسلامي در ان كشور گفت و از تلاش اش براي برپايي يك چنين حكومتي كه مي پنداشت ايران را بهشت برين خواهد كرد، و سپس از سرخوردنش كه چگونه پس از روي كار امدن همان حكومت ايده الي كه در ارزويش بود، رفته رفته چشمانش باز شد و كعبه امالش واژگون و درهم ريخت !

با روي كار امدن ملايان براي نخستين بار اسلام ديگري مي ديد كه نمي شناخت، و او که سخت وابسته به اين دين بود و سواي مذهب محمدي، اييني نمي ديد و به فرایض دینی اش با تعصب عمل می کرد و عابد و زاهد و مسلماني بود پاك سرشت، يكباره مسجد و منبر را به كنار نهاد و از ان دين و ايين منزجر شد و انچنان انزجاري كه از ان شهر و ديار براي هميشه گريخت، از دياري كه ديار ملعونان شده بود و او ديگر جايي درونش نداشت. 

و اما خوش بين بود و برايم از امید و اطمینانش به سرنگونی این جماعت هم گفت و بسر رسیدن حکومتشان در ایران را مژده داد! خبر خوشي كه باورش اسان نيست، و برای خریدی هم که کرده بودم دویورو به من تخفیف داد! و با چنان محبتي که برایم بیش از دو میلیون یورو ارزش داشت. 

هنگامی كه از دکانش بیرون می آمدم احساس خوشي داشتم! بر حسب تصادف هموطن مهربانی یافته بودم و ميدانستم مشتري پرو پا قرص او شده ام، و از اين پس بخاطر محبت و انسانيت اش برای خرید جدولهایم خودم قدم رنجه كرده و به آن محله و به سراغ او خواهم رفت كه گپي هم  با او زده باشم و برايم از اخرين شنيده ها و دانستني هايش بگويد و ارشادم كند! و ديگر دست به دامن دوستاني كه در ان ناحيه سكونت دارند و دوستاني كه براي خريد تنقلات ايراني به ان محله مي روند، نزنم. چون رفيق مهربان ساكن ان محله ام مدتهاست از خانه مسكوني اش در ان ناحيه كوچ كرده است، و پيش از اين نقل مكان هر زمان كه قرار ملاقاتي داشتيم با تعدادي جدول به سراغ من معتاد به حل جدول مي امد و من سپاسگزار او.

و اما مني كه همواره مي پنداشتم تنها جوانان ايراني از مذهب تازيان رويگردان شده اند، در ان روز به چشم مي ديدم كه شخص ميانسال مسلمان متعصبي هم از ان دين و از اين مسلمانان راستيني كه امروز بر كشور حكومت مي كنند انچنان گريزان شده است كه يكباره دين و ايمانش را هم به كنار نهاده و پس از سالها عاقبت راه خودش را يافته است و امروز به راه خودش مي رود، ازاد مرد شريفي كه امروز مي انديشد. 

شادمان از اشنايي با اين مرد مهربان ساده بي تكلف و از شنيدن انچه كه گفته بود، به اميد ديداري دوباره با او خدا حافظي كردم.

 

منبع:پژواک ایران


فهرست مطالب شیرین سمیعی در سایت پژواک ایران 

* مبارزه ایرانیان با حکومت آخوندی  [2023 Jan] 
*تنها در تبعید  [2022 Jul] 
*عیسی به کیش خود و موسی به کیش خود  [2022 May] 
*بوی جوی مولیان  [2022 Apr] 
*جنگ در اوکراین  [2022 Mar] 
*زندگي امروز در فرانسه   [2022 Feb] 
*اشک پریا  [2021 Dec] 
* امان از اين ياري رساني هاي بيگانگان!   [2021 Nov] 
* افغانستان امروز و ایران دیروز  [2021 Aug] 
*بد روزگاری ست  [2021 Jul] 
*روزگارِ تلخی‌ست  [2021 May] 
*مهاجرت و مهاجران در ايران   [2021 Apr] 
*مسلمان و نامسلمان، پاک و ناپاک ت  [2021 Apr] 
* بهار آزادی   [2021 Mar] 
* کورسوی امیدی در تاریکی   [2021 Mar] 
* آخر زمان  [2021 Feb] 
*ناصبوران  [2021 Jan] 
*شکست دیروز ایران از اعراب و تهاجم امروز ملایان به ایرانیان  [2020 Dec] 
*سوختگان در آتش به نام مذهب را از ياد نبريم!   [2020 Sep] 
* شیرین سمیعی من این کتابها را ننوشته ام، ندیده ام و نخوانده ام  [2020 Jul] 
*قومی متشکل از دراکولاهای خون آشام!  [2020 May] 
*دیوان حافظ نیازی به بازنویسی این حضرات ندارد  [2020 May] 
*ایران در مطبوعات فرانسه، برخورد فرانسه، با ایران و تاریخش سال‌هاست برای من مبهم باقی مانده است!   [2019 Aug] 
*شیرین سمیعی ‏ چطور فهمیده بودند که طرف یهودی ست!‏   [2019 Jul] 
*راز عشق   [2019 May] 
*مرگ محمد مصدق  [2019 Mar] 
*مصدق جای در دل ملت ایران دارد  [2019 Mar] 
* شیرین سمیعی چهره واقعی علم*  [2019 Feb] 
*از این بام به آن بام افتادن مرحوم انور خامه‌ای  [2018 Dec] 
* گمگشته در بیراهه ها  [2018 Nov] 
*ایران و یونان   [2018 Jul] 
*ایران و اسلام ‏ آخوند و موبد  [2018 Jun] 
* مصدق روانت شاد / ‏ یادی از گذشته ‏  [2018 May] 
*ماردوشان عباپوش  [2018 Apr] 
*ایران و استعمار سرخ و سیاه  [2018 Mar] 
*شیرین سمیعی سالروز درگذشت دکتر مصدق   [2018 Mar] 
*گفتن و بازگفتن و آگاه کردن  [2018 Feb] 
*عیادت پزشک از یک بیمار ‏  [2018 Jan] 
*روز تاریخی ۱۷ دی   [2018 Jan] 
*علمای شیعه  [2017 Dec] 
*من و رئیسم (بخش دوم)  [2017 Dec] 
*من و رئیسم (بخش اول)  [2017 Nov] 
*‏«به‎ ‎سوی تمدن بزرگ»‏ ‎  [2017 Oct] 
*یادی از آن روزگاران   [2017 Oct] 
*پس از کودتای ۲۸ مرداد  [2017 Sep] 
*۲۸ مرداد  [2017 Aug] 
*اقامت در خارج از کشور  [2017 Aug] 
*معجزه چادر خدیجه خانم  [2017 Jul] 
*شاه می‌دانست بازگشتی در راه نیست*  [2017 Jun] 
*چپ و راست در این مملکت بی معناست  [2017 Jun] 
*شیرین سمیعی ‏ نام کشور «پرس» و اسطوره «پرس» و «پرسه» ‏ داستانی از یک کتاب میتولوژی* [2017 May] 
*از ویدا چه شنیدم  [2017 Mar] 
*«یادها»ی ویدا و یادمانده‌های من از گذشته  [2017 Mar] 
*نقد و معرفی کتاب شاهرخ فیروز «زیر سایه ی البرز» ‏  [2017 Mar] 
* دیداری با زنده یاد مهرانگیز دولتشاهی، اولین سفیر زن در تاریخ ایران  [2017 Feb] 
*دنیای دیوانه ی دیوانه، ماجرای سفری به آمریکا که هنوز از ترامپ هم خبری نبود  [2017 Jan] 
*به یاد هما ناطق ‏ ‏(به مناسبت نخستین سالگرد درگذشت او)‏  [2016 Dec] 
*غروبِ شوکتِ «جناب اشرف» احمد قوام السلطنه (نقدی بر تاریخنگاری ایدئولوژیک)  [2016 Nov]