PEZHVAKEIRAN.COM "اسطوره عرفان خمينی"، تحريف کدام انديشه ها، کدام ارزش ها؟
 

"اسطوره عرفان خمينی"، تحريف کدام انديشه ها، کدام ارزش ها؟
جمال صفری

سيدمحمد خاتمی در روز جمعه ۱۳ ارديبهشت ۱۳۸۷درجمع اعضای شورای مرکزی انجمن اسلامی دانشجويان دانشگاه گيلان در مورد تحريف انديشه‌های آقای خمينی اعلام خطرکرده است. او اين بار با کاربرد زبانی نسبتاً تهديدآميز که چندان هم با سابقه و لاحقه رفتاری خود او سازگار نيست تاکيد کرده است که بايد «شجاعانه در مقابل اين جريان ايستاد». خاتمی با بيان اينکه «معتقدم انديشه امام و نظام اسلامی از چند جهت مورد تهاجم قرار گرفته است» خود را ارادتمند آقای خمينی معرفی کرده و تصريح می کند: «ما به عنوان ارادتمندان امام و کسانی که سعی کرده‌ايم به اصل انديشه‌های امام و معيارهايی که در انقلاب اسلامی مورد خواست مردم بود وفادار بمانيم و خالی از هوس و منافع اين را درست بفهميم و اين را برای خود افتخار می‌دانيم که در خط امام حرکت کنيم، از ارزش‌هايی دفاع می‌کنيم که در متن انقلاب اسلامی تجلی يافته، امام بيان کرده‌اند و در قانون اساسی ما تحقق يافته است.» و يا اينکه «.... امام به عنوان يک فقيه و فيلسوف و عارف با توجه به ارزش‌ها و تفکراتی که به آن پايبند بود»

در نوبتی تازه تر در روز ۱۱ خرداد ۱۳۸۷ به عنوان دبير عالی پيش نشست همايش بين‌المللی موسوم به «امام خمينی و قلمرو دين؛ دين و توسعه» با برشمردن ويژگی‌های آقای خمينی مجداً تاکيد دارد که:« امام راحل عارف و حکيمی مطلع، فقيه و سياستمدار و عالمی دينی و آگاه به زمان خويش بود،‌ امام عارفی بود که عرفانش هيچ گاه شکل منفی نداشت.» وی سپس با يادآوری ديدگاه برخی عرفا نسبت به زندگی اين جهانی و اين که عده‌ای ترک آن را مورد تاکيد قرار می‌دهند، می گويد: «امام خمينی عارفی بود که به زندگی اين جهانی بی‌تفاوت نبود و دغدغه‌ جدی نسبت به اين زندگی داشت و به همين دليل با ناروايی‌های زندگی درافتاد و آن نظام را به هم زد و برای زندگی اين جهان، نظامی را ايجاد کرد که در آن به زندگی اين جهانی توجه شده است.»
خيلی بايد خوش بين باشيم که باور کنيم آقای خاتمی که هنوز دست از شيفتگی عاشقانه اش نه تنها به خود آقای خمينی بلکه به اسباب و اثاثيه او هم برنداشته است، بدون قصد فريب مردم و تحريف تاريخ معاصر سخنرانی می کند. او شايد خوب می داند که فرق عرفان و ارزش مداری آقای خمينی با آنچه ما از امام حسين(ع)، گاندی، مصدق، ماندلا، مادر ترزا و...شنيده ايم تا چه حد است. آقای خمينی که در سلوک سياسی و مذهبی اش پيرو بهبهانی و کاشانی بود، خط سيد ضياء را درپيش گرفت و در قدرت سياسی ودر نقض حقوق بشر و کرامت انسانی هزاران ايرانی چنان از خود بيگانه شد که بعيد می دانم هيچ مورخ انسان دوستی را بتوان پيدا کرد بتواند او را تحت عنوان عارف و سالک به شمار آورد. در حقيقت وقتی واژه ها لقله لقله زبان می شوند و آقای خمينی عارف نام می گيرد آدم نمی داند وقتی در تاريخ عرفان ايرانی به نام کسانی نظير ابراهيم ادهم (ره) عارف و زاهد معروف سدۀ ۲ق/۸م می رسد چه بگويد؟
اجازه دهيد به تاريخ عارفان بزرگ ايران زمين رجوع کنيم تا فرق عرفان مراد آقای خاتمی و عرفان حق مدارانه و لطيف ايرانی را بفهميم. ابراهيم ادهم که در تذکره‌ها پدر او را از ملوک خراسان گفته‌اند و تاج و تخت و قدرت سياسی رها کرد، دربارۀ علت و چگونگی پيوستن او به طريق زهد و تجرد داستانهای مختلف نقل شده است. بنا بر يکی از اين روايات "ابراهيم در قصر شاهی بر تخت خفته بود. نيمه شب سقف خانه جنبيد و آواز پای کسی که بر بام بود، شنيده شد. ابراهيم پرسيد، کيست؟ جواب آمد که شتر گم کرده‌ام و گم‌شدۀ خود را می‌جويم. ابراهيم گفت ای نادان شتر بر بام می‌جويی؟ پاسخ آمد: پس تو بر تخت زرين و در جامۀ اطلس چگونه خدای را می‌جويی؟" اين سخن موجب دگرگونی درونی او شد و وی زندگانی زاهدانه پيش گرفت. مخالفت او با نفس و پرهيزش از شهرت و گريزان بودنش از اقبال مردم مشهور است. گاهی رفتار و اعمال ملامتیّه را به ياد می‌آورد و روش وی در ايثاروانفاق در حق اصحاب و همراهان خود به روش و سيرت جوانمردان بی‌شباهت نيست. برخلاف فقيران بودايی و راهبان مسيحی که از کار و کوشش برای امرار معاش پرهيز داشتند، وی خواستار رزق حلال از دسترنج خود بود و برای اين مقصود در کشتزارها کار می‌کرد، به باغبانی و نگهبانی مزارع می‌پرداخت و در جنگهای مسلمانان با امپراطوری بيزانس شرکت می‌کرد. نقل است که «سه تن در مسجدی خراب عبادت می کردند. چون بخفتند ابراهيم بر در مسجد ايستاد تا صبح. او را گفتند:" چرا چنين کردی؟" گفت:"هواعظيم سرد بود وباد سرد، خويشتن را به جای در ساختم تا شما را رنج کمتر بود وهر چه رنج بود بر من بود"»
يا نقل است که «بايزيد بسطامی‌ قدس‌الله‌ روحه‌ در راهی‌ می‌رفت‌، آواز جمعی‌ به‌ گوش‌ وی ‌رسيد، خواست‌ که‌ آن‌ حال‌ بازداند، فرارسيد کودکی‌ ديد در لژن‌ سياه‌ افتاده‌ وخلقی‌ به‌ نظاره‌ ايستاده‌، همی‌ ناگاه‌ مادر آن‌ کودک‌ از گوشه‌ای‌ در دويد و خود راميان‌ لژن‌ افکند و آن‌ کودک‌ را برگرفت‌ و برفت‌. بايزيد، چون‌ آن‌ بديد وقتش‌ خوش‌ گشت‌؛ نعره‌ای‌ بزد ايستاده‌ و می‌گفت‌: شفقت‌ بيامد آلايش‌ ببرد، محبت‌ بيامد معصيت‌ ببرد، عنايت‌ بيامد جنايت‌ ببرد" حال اين عرفان را مقايسه کنيد با عرفان آقای خمينی که وقتی می شنود دختر نوجوانی در مصاحبه ای اتفاقی با يکی از گزارشگران راديو که از وی می پرسد الگوی زن مسلمان کيست و او در پاسخ می گويد "اوشين" ، چنان خشمگينانه رفتار می کند که اگر دخالت عقلای دفترش نمی بود دستور قتل او را هم صادر کرده بود. در عمل هم وی دستور دستگيری دست اندر کاران پخش اين برنامه راديويی را می دهد.
ديگر اينکه عرفای بزرگی نظير فريد الدين عطار و مولانا جلال الدين بلخی درباره "ن و قلم" تعابير زيبائی دارند که عطار قلم را با حرف (ن) مرتبط دانسته است که اشاره به کلمات آغازين سورة قلم دارد که می فرمايد «ن وَ الْقَلَمِ وَ ما یَسْطُرُونَ؛ سوگند به قلم و آنچه نويسند. ... » عطار می خواهد که با سر بريده و دست پای قطع شده – مثل حرف «ن» راه رود و نون همچنين به معنای ماهی است. عطار نيشابوری می گويد:
مانند قلم زبان بريده / بر روح فنا بسر دويدن

سربريده راه رفتن چون قلم/ پا و سر افکنده چون نون آمدن

يا به تعبير مولانا ؛

يونسی ديدم نشسته بر لب دريای عشق/ گفتمش چونی؟ جوابم داد بر قانون خويش

گفته بودم اندرين دريا غذای ماهيی / پس چوحرف نون خميدم تا شدم ذوالنون خويش

حال بنگريم به رفتار و گفتار آقای خمينی در باره آزادی قلم ، بيان ، مطبوعات و نشريات وقتی در اوج قدرت سياسی است. کاری که او کرد آشکارا ناقض آيه «ن وَ الْقَلَمِ وَ ما یَسْطُرُونَ» و مغاير و ضد روش عرفا و اولياء بود. وی چند روز پيش از کودتای خرداد ۶۰ بر ضد اولين رئيس جمهور منتخب مردم ايران فرمان سانسور مطبوعات ، نشريات و جرايد ديگر انديشان را داد و به اشاره او دادستان انقلاب دهها نشريه را تعطيل کرد. ًالبته ناگفته نماند وی بطور آشکار قبلاً نظر و تمايلش را برای استقرار يک استبداد مذهبی در يک سخنرانی در تاريخ ۲۷ مرداد ۵۸ در فيضيه قم بيان کرده بود: «ما ديگر نمی‌توانيم آن آزادی را که قبلاٌ داديم بدهيم و نمی‌توانيم بگذاريم اين احزاب کار خودشان را ادامه بدهند. ما شرعاَ نمی‌توانيم مهلت بدهيم. شرعاَ جايز نيست که مهلت بدهيم. ما آزادی داديم و خطا کرديم. به اين حيوانات درنده نمی‌توانيم با ملايمت رفتار بکنيم. ديگر نمی‌گذاريم هيچ نوشته‌ای از اين‌ها در هيچ جای مملکت پخش شود. تمام نوشته‌هايشان از بين می‌بريم. با اين‌ها بايد با شدت رفتار کرد و با شدت رفتار خواهيم کرد. »(۱)
می گويند آقای خمينی در عرفان پيرو ابن عربی عارف بزرگ بود!از اين مقايسه آيا آدم حق ندارد حالش دگرگون شود. تعبير زيبای محی الدين عربی را در باره ارزش قائل شدن برای «ديگرباشان و ديگر انديشان» را با روش برخورد آقای خمينی با مخالفان سياسی هم کيش اش بايد مقايسه کنيم. جايی که آقای خمينی، آنگونه که در ادامه با اسناد خواهم آورد، با يک فتوا دستور کشتار جمعی مخالفانش را صادر می کند، محی الدين برای مثال اما اين گونه می گويد: «قلب من قادر به هر شکلی است، صومعه راهبان و بتکده بت‌پرستان، کعبه زاهدان و چراگاه غزالان و الواح تورات و مصحف قرآن است. عشق، ايمان و اعتقاد من است: هرکجا که شتران او روی کنند، هنوز اعتقاد و ايمان من همان عشق است.»
همين جا بايد از آقای خاتمی همچون ديگر ياران اصلاح طلبش در درون نظام ولايی موجود پرسيد از کدام انديشه و ارزش‌ها و معنويتها و روحياتی صحبت می کنند که معتقدند اقای خمينی به آن پايبند بوده است؟ از اين انديشه ی آقای خمينی که بر مبنای آن بعد از رسيدن به اريکه قدرت سياسی که شايد توی خواب و خيال هم نمی ديد، به سادگی زير همه قول و قرارها و تعهدات خود که در پاريس به ملت ايران و جهان داده بود، می زند؟ و سپس هم به سادگی جام زهر را سرمی کشد و بطور آشکار می گويد چون قصدم پياده کردن اسلام است «پس در اين رابطه ممکن است من ديروز حرفی زده باشم و امروز حرف ديگری را و فردا حرف ديگری را، اين معنا ندارد که من بگويم چون ديروز حرفی زده‌ام بايد روی همان حرف باقی بمانم (۲) و يا اين سخن تاريخی که در ۲۵ خرداد ۶۰ و در رد فراخوان رئيس جمهور قانونی کشور که از وی درخواست می کند بياييم مبنا را قانون اساسی و رجوع با آرای جمهور ملت بدانيم، اعلام می کند:« ۳۵ ميليون نفر [جمعيت کل ايران در آن روز] بگويند بله، من می گويم نه. » (۳ ) آيا منظور آقای خاتمی ارزشی به نام وفای به عهد است که آموزه قرآن است يا چيزهای ديگری که ما نمی دانيم؟ اگر اصلی به نام وفای به عهد و ارزشی به نام راستکرداری و صداقت ورزی منظور است که می بينيم اين چنين که نيست و بلکه گفتار و رفتار آقای خمينی گاه ۱۸۰ درجه مغاير آن است.

شايد آقای خاتمی می داند که ريشه انديشه مرادش در کجاست. اما اگر نمی داند، به کسی که خودش را يکی از"نظريه پردازان اسلام سياسی"می داند و در دانشگاه های کشور درس انديشه سياسی در اسلام تدريس می کند چه می توان گفت؟ به اين اميد که در وی وجدانی بيدار در برابر ظلم و ستم است، چند نکته را از لابلای تاريخ معاصر به ايشان بايد گوشزد کرد:
۱. آقای خمينی در انديشه ی سياسی پيرو آقايان کاشانی و بهبهانی بوده است. يعنی دو روحانی ای که يکی از آنها در تاريخ معاصر ايران به طرفداری از منافع انگليس در ايران مشهوراست . نقل شده که آقای کاشانی اظهار داشته است «تنها کسی که بعد از من اميد است بدرد ملت ايران بخورد آقای خمينی است.» متاسفانه قبل از انقلاب خيلی از کسانی که از ايشان حمايت می کردند اين اطلاعات را نداشتند. بنا براسناد بسيار تاريخی آقای مظفر بقائی، يعنی سرسپرده انگليس، قبل و بعد از پيروزی انقلاب با روحانيون طرفدار آيت‌الله کاشانی، آيت‌الله بهبهانی و سيدضياءالدين طباطبايی رابطه دوستی و همکاری داشته است. آقای مهندس محمد جعفری در کتاب «تقابل دو خط يا کودتای خرداد ۱۳۶۰، ص ۱۳۰» روايت خواندنی دست اولی از سير انديشه اقای خمينی از زبان برادر بزرگ ايشان، آقای پسنديده که از استثناهای مليون مصدقی در ميان روحانيان بود، بيان می کند: «روزی چند نفر از دوستان و همکاران آقای بنی‌صدر برای کمک و مساعدت در حل مشکلی از آيت‌الله پسنديده، در منزل پسرش آقا رضا در نياوران خدمت ايشان رسيدند و بعد از بحث و طرح مسئله، آيت‌الله پسنديده به عکسی از دکترمصدق که در پيشخوان اطاق بود نگاه کرد و گفت: من چه بگويم، من همان زمان هم پيرو اين مرد مصدق بودم و برادرم پيرو سيد کاشی [منظور آيت‌الله کاشانی] بود. وی قريب به اين مضمون ادامه داد گويا قرار بر اين است و يا بنابراين است که هر عزتمندی هست خوار و خفيف بشود، هر ريشه‌ای هست کنده شود، هر عمران و آبادی هست خراب شود، هر مال و ثروتی هست غارت شود و هر زبانی هست بريده شود. بله مثل اينکه چنين است.»(۴)
۲. مرحوم مهدی حائری يزدی نيز نکته ديگری را در مورد رابطه آقای خمينی می‌گويد که بسی عبرت‌انگيز است. به نقل از کتاب آقای جعفری وی چنين می گويد: «آقای خمينی با آقای بهبهانی هم مربوط بود و خيلی معتقد به عقل سياسی آقای بهبهانی بود و معتقد بود که آقای بهبهانی در عقل سياسی‌اش قابل مقايسه با آقای کاشانی نيست. در روش‌های سياسی آقای بهبهانی، آقای خمينی همان‌طور که بنده يادم است، کاملاً پشتيبان آقای بهبهانی بود، خيلی بيشتر از اينکه با کاشانی قابل مقايسه باشد. تا جائی که اصلاً به افکار سياسی آقای کاشانی وقعی نمی‌گذاشت. از اين جهت، از نقطه نظر مشی سياسی، در خط مشی‌ سياسی مرحوم بهبهانی، يعنی همان خطی که آقای بهبهانی با دربار و صميميت با دولت وقت و اينها داشت. نظرات کلّی سياسی آقای خمينی هم تقريباً در همان خط بود.»(۵)
۳. روايت مستقيم ديگری از مهندس محمد جعفری، از فعالان جنبش دانشجويی ايران قبل از انقلاب در خارج و زندانی سياسی رژيم تا سال ۱۳۶۵، که در کتاب «تقابل دو خط يا کودتای خرداد ۱۳۶۰» به تفصيل آمده است سيمای واقعی تری از آقای خمينی را ترسيم می کند که ای کاش اقای خاتمی و اصلاح طلبانی که همچنان آقای خمينی را در ماه و ستارگان می بيينند چشمهايشان را باز می کردند و اين قدر مردم را نادان و ناآگاه فرض نمی کردند: «برای صاحب اين قلم، مسأله بزرگی شده بود که چرا و بچه دليل آقای محمد منتظری چنين دروغ بزرگی را درانظار مردم ايران بر زبان جاری کرد. مسأله شکنجه در زندانهای جمهوری‌اسلامی و در بازداشتگاههای کميته‌ها و سپاه اظهر من‌الشمس بود. سرانجام بعد از اين‌که، دستگير و زندانی شدم، در زندان جمهوری‌اسلامی اين راز بر من برملا گرديد. در سال ۶۱ هنگامی که در زندان اوين واحد ۳۲۵ به سر می‌بردم، روزی از روزها ديدم که آقای محمد آخوندان، معروف به محمد منتظر که يکی از ياران نزديک محمد منتظری بود را به زندان آوردند. چون ما از قبل همديگر را می‌شناختيم با هم سلام و عليک و احوالپرسی کرديم. موقعی که من او را ديدم، او را شکنجه کرده بودند و وی خودش را در زندان به ديوانگی زده بود. بعدها از وی پرسيدم چرا خودت را به ديوانگی زده بودی؟ پاسخ داد، اگر به اين کار دست نمی‌زدم لاجوردی مرا اعدام می‌کرد. علت دستگيری وی و چگونگی آن را در کتاب «اوين، ج اول، گاهنامه پنج سال و اندی» آورده‌ام به آنجا مراجعه کنيد. از وی پرسيدم محمد دلم می‌خواهد که يک چيزی را راست و روشن برايم تعريف کنی. گفت موضوع چيست؟ گفتم محمد تو که خودت در اينجا کيسه لاجوردی خوب به تنت خورده است و اين‌همه شکنجه‌های ديگران را ديده‌ای. و تو که با آقای محمد منتظری دوست و همراه بودی، آيا اطلاع داری که چرا محمد حاضر به گفتن چنين دروغ بزرگی در انظار ملت ايران شد؟
به من چنين پاسخ داد: آقای خمينی بدنبال محمد فرستاد که برود جماران و آقای خمينی را ملاقات بکند. روزی‌که به ملاقات آقای خمينی رفت من هم، همراه وی بودم. آقای خمينی به محمد توصيه کرد که برود و اعلام کند که شکنجه وجود نداشته است. محمد پاسخ داد من خودم شکنجه را در زندانها مشاهده کرده‌ام. آقا گفتند فعلاً جمهوری‌اسلامی در خطر گروههای ملحد و ضد انقلاب است. فعلاً تو برو و اعلام کن که شکنجه وجود نداشته و شايعه‌ای بيش نبوده است. بعد که وضعيت کشور آرام شد و قدرت ما تثبيت گشت و گروه‌های ضد انقلاب و ضد جمهوری‌اسلامی از بين رفتند، به همه امور رسيدگی می‌شود و جلو اين‌گونه مسائل گرفته می‌شود. محمد هم با فشار و اصرار آقای خمينی چاره ديگری نداشت و به خواست آقای خمينی آمد و اعلام کرد. (۶)
۴. باز برای آنکه به عمق اين انديشه های والای انسان دوستانه و لطيف مراد آقای خاتمی در باره حرمت جان انسان ها پی ببريم، حرمتی تا آن حد که به فرموده دين حق کشتن يک بی گناه مساوی می شود با کشتن تمام انسانها، به گوشه ای از روايت اعدامهايی که بدستور شخص آقای خمينی انجام می گرفته است توجه کنيم:
«آنها از هم‌خطان خودهرگونه جرم و جنايت و فسادی را ناديده می‌گرفتند. اين قبيل موارد الی ماشاءالله بی‌حد و حصر است من فقط از باب مثال به دو نمونه برای ضبط در تاريخ اشاره می‌کنم: الف ـ نمونه اول اعدام چهارده نفر، در تاريخ ۱۲/۴/۱۳۵۹ در شيراز بوسيله آقای خلخالی در کمتر از ۱۰ ساعت به قول خودش، می‌باشد. صاحب اين قلم، درهمان زمان و بعد از تحقيق و رسيدن فتوکپی بعضی از نامه‌ها و خلاصه‌ای از پرونده‌ها و نامه آيت‌الله محلاتی به آقای خمينی و پاسخ آقای خمينی به ايشان، در سر مقاله سه‌شنبه ۴ شهريور ۱۳۵۹، تحت عنوان «آيا راست است که...؟» از جمله نوشتم:
«آيا راست است که ۱۴ نفر در مدتی کمتر از ۱۰ ساعت محاکمه و محکوم و اعدام کرده‌اند؟
آيا راست است که اجازه ملاقات به خانواده‌های آنان نيز نداده‌اند؟
آيا راست که زندانيانی را که حکم شرعی قطعی برايشان صادر شده و مجرمين محکوميت قطعی خود را می‌گذرانيده‌اند وسيله دادگاهی ديگر محاکمه و اعدام شده‌اند؟
آيا راست است که شخصی را که سه سال پيش قاچاق فروشی را ترک کرده، چون پرونده‌اش در زندان قصر بوده بدون پرس‌وجو او را گرفته و اعدام کرده و حکم مصادره اموال او را نيز صادر کرده‌اند و وقتی مأمورين برای اجرای حکم مصادره اموال و تخليه خانه می‌روند، مشاهده می‌کنند که اولاً خانه اجاره‌ای است و ثانياً می‌بينند که ۱۱ فرزند وی در زير چادر خانمش خواب هستند و هم اکنون چند نفر خیّر تعهد کرده‌اند تا زمانی که بچه‌هايش بزرگ شوند امرار معاش آنها را تقبل کنند؟»
در اين رابطه آقای بنی‌صدر در روزها بر رئيس‌جمهور چه می‌گذرد در پنجشنبه ۱۲ تير ماه ۱۳۵۹ می گويد:«نزديک ساعت ۱۲ شب به منزل بازگشتم و حدود ساعت يک بعد از نيمه شب آيت‌الله‌زاده ربّانی شيرزای تلفن کرد که حال پدرم از اينکه ۱۴ نفر در فاصله کوتاهی محکوم به اعدام شده‌اند بهم خورده است و عده‌ای در معرض اعدام هستند. گفتم از فارس توضيح بخواهيد و در جواب شنيده شد که سه ربع پيش حکم اجراء شده است.»
توضيح اينکه: آقای شيخ اسدالله عندليب بنابه حکم آقای خمينی رياست دادگاه انقلاب و حاکميت شرع شيراز را برعهده داشت و هيچ يک از زندانيان سياسی محکوميت مرگ نداشتند. سر لشکر ده پناه به يک سال زندان محکوم شده بود، سرهنگ غضنفر بهمن‌پور به شش ماه زندان محکوم شده بود و از سوی آقای ربّانی شيرازی وسيله شيخ عبدالرحيمی به برادر زنش دکتر فاتح‌نژاد پيغام داده شده بود که اگر يکصد هزار تومان به حساب امام بريزند، آزاد خواهد شد. مبلغ مزبور به حساب آقای خمينی ريخته شد و قرار بود دو سه روز ديگر آزاد شود. سرگرد طوطيان به پنج سال زندان محکوم بود، وزندان به يک سال و مابقی به همين منوال داشتند زندانی خود را می‌گذراندند که آقای سيدعبدالحسين دستغيب امام جمعه شيرازکه می گفت« من اطاع الخمينی فقد اطاع الله...» از اينکه در شيراز کسی را به جرم‌های فرضی و... نکشته بودند بسيار عصبانی بود. به شيخ صادق خلخالی، که از سوی آقای خمينی حکم داشت تلگراف کرد که ای آقای خلخالی تاکنون در شيراز هيچ‌کس اعدام انقلابی نشده واين ننگ بر پيشانی شيراز است. لطفاً شما بيائيد و به پرونده‌ها رسيدگی کنيد.
در پی اين تلگراف، آقای خلخالی بعد از ظهر پنجشنبه به شيراز رفت و مستقيماً به محل سپاه پاسداران رفت و با تعداد تفنگچی عازم زندان عادل آباد شيراز شده و آنها را از زندان بيرون کشيد و تا ساعت ۱۱ شب کار همه را ساخت و تا ساعت حدود ۱۲ شب همه را اعدام کردند.
در ميان اين چهارده نفر اعدام شده خانمی يهودی بنام بانو نصرت گوئل بود که وی سه ماهه آبستن و دارای ۴ فرزند و کارگر آرايشگاه بود که بی‌گناه اعدام شد.
جريان اعدام وی بنابه اطلاع آقای مهندس رجبعلی طاهری چنين است:
آقا مهندس طاهری قبلاً فرمانده سپاه شيراز بود و در تاريخ ۱۲/۴/۵۹ وکيل مجلس و نماينده کازرون بود. بعد از اعدام اين چهارده نفر و اعدام اين زن بی‌گناه برای تحقيق به سپاه می‌رود و از بچه‌های سپاه می‌پرسد جريان از چه قرار بوده است و چرا اين زن اعدام شده است. نظر به اينکه وی خودش فرمانده سپاه آنجا بوده و همه را می‌شناخته بوی می‌گويند: فاحشه‌ای بنام زهرا در شيراز دستگير شده بود و يک ميليون پول داده و آزاد گرديده بود. بچه‌های سپاه به خلخالی می‌گويند که زهرا يک ميليون داده و آزاد شده است. خلخالی می‌گويد برويد و او را بياوريد. بچه‌ها می‌روند که زهرا را بياورند. زهرا که مخفی شده و يا به جائی رفته بود، وی را پيدا نمی‌کنند. بچه‌ها می‌گويند اين‌که بد شد که او را پيدا نکرديم و خوب نيست که دست خالی برگرديم. به آرايشگاهی می‌روند و اين زن را با خود می‌برند پيش خلخالی و می‌گويند اين زهرا است. خلخالی می‌گويد زهرا. خانم گوئل می‌گويد، من زهرا نيستم و نصرت گوئل هستم و زهرا کيست؟ آقای خلخالی می‌گويد برو. زن بيچاره موقعی‌که حرکت می‌کند که برود، يکی از بچه‌های سپاه در گوشی به خلخالی می‌گويد که خود اين زن هم دختر تلفنی دارد. خلخالی هم فوراً می‌گويد برگرد و بلافاصله وی را اعدام می‌کند. به هر حال پس از اعدام اين ۱۴ نفر، خانواده‌های مقتول به اين‌طرف و آن‌طرف شکايت و دادخواهی کردند ولی صدايشان بجايی نرسيد. روح‌الله سليم همسر بانو نصرت گوئل و فرزندان وی شکوائيه‌ای تنظيم و جهت حمايت و کمک به آيت‌الله محلاتی تقديم کردند.
آيت‌الله محلاتی نيز در رابطه با اعدامهای برق‌آسای خلخالی در شيراز و مشکلات و مسايل ديگر در تاريخ ۲۵/۴/۱۳۵۹ برابر چهارم رمضان‌المبارک ۱۴۰۰ نامه‌ای به آقای خمينی نوشته است که فرازهايی از آن به قرار زير است:
«نمی‌دانم حضرتعالی از کيفيت احکام صادره از سوی حاکم شرع دادگاههای ويژه مطلعيد، آيا می‌دانيد که اين آقا چگونه ۱۴ نفر را در مدتی کمتر از ۱۰ ساعت بقول خودش بدون محاکمه و بدون مطالعه پرونده‌ها کشتار کرد و در حالی‌که حتی اجازۀ ملاقات به خانواده‌های آنها نيز نداد؟ و بسيار بعيد است انسانی که اينطور دست خود را بخون مردم آلوده می‌کند در گزارش خود دروغ نگويد و به شما خلاف نرساند.
آيا چگونه می‌توان احکام متناقض حکّام دادگاههای انقلاب اسلامی را توجيه و تفسير کرد؟ متهمی اوّل به يکسال زندان و پرداخت يکصد هزار تومان وجه نقد (بطور غيررسمی بلکه سرّی و بنام هديه به بنياد مستضعفان) محکوم می‌شود و تنها پس از چند ماه که از محکوميتش می‌گذرد به ناگهان توسط حاکم شرع ديگری تيرباران می‌شود؟ عجبا! چه دادگاهی، چه احکامی و چه مجازاتهايی؟ حضرت آيت‌الله خمينی، مگر نه اينست که می‌خواهيم انقلاب خود را به جهان صادر نمائيم و بشريت را از ظلم و تباهی برهانيم، آيا با اين چهرۀ کريه و خشنی که از اسلام ساخته‌ايم؟ آيا با خشنوت و زور می‌توان اسلام را جهان‌گير ساخت يا با منطق و عطوفت و عدالت؟ اگر نشود که نظام واحد و مسئوليت مشخص را در اين جامعه حکمفرما نمود، با اين تعدد مراکز قدرت به کجا می‌رويم؟» آقای خمينی در تاريخ بيستم رمضان المبارک ۱۴۰۰ برابر ۱۰/۵/۵۹ به نامه آقای محلاتی پاسخ گفته است که فرازی از پاسخ آقای خمينی چنين است:
«راجع به مسائلی که در کشور می‌گذرد و بعضی از آنها موجب نگرانی جنابعالی شده است بايد عرض کنم که اين نگرانی برای اينجانب نيز هست ولی خاطر شريف مستحضر است که اين انقلاب بزرگ از بهترين انقلابهائی است که در جهان بوده است و دنيا بی انقلاب نمی‌شود و معقول نيست همه چيز موافق دلخواه باشد.»
پسر آيت‌الله محلاتی برايمان نقل کرد، هنگامی که پدرم نامه مورخ ۲۵/۴/۵۹ را برای آقای خمينی نوشت و بمن داد که نامه را بدست ايشان برسانم. نامه را گرفته و به بيت آقای خمينی بردم. موقعی‌که خدمت آقای خمينی رسيدم آقای خلخالی و دو آخوند ديگر نزد وی بودند، آقای خمينی به خلخالی گفت: اگر صد نفر باشند و به سه تای آنها مشکوک باشيد، هر صد نفر را بکشيد.
بعد از اينکه نامه را به آقا دادم و آقا نامه را خواند گفت اين که همه‌اش کنايه و فحش است و چنان نهيبی به من زد که از ترس يک مقدار عقب نشستم. امّا اصرار کردم که جواب نامه را بدهيد برای پدرم ببرم. آقای خمينی هم نامه بيستم رمضان المبارک ۱۴۰۰ را در پاسخ به پدرم نوشت و بمن داد: آيت‌الله محلاتی در اعتراض به اوضاع کشور بيانيه اعتراض‌آميز ديگری که حاوی نظراتشان از اوضاع اسفناک کشور بود، در تاريخ ۲۰ بهمن ۱۳۵۹، انتشار داد.(۷)

۵. مهدی صادقی، فرزند صادق خلخالی از قول پدرش اين گونه نقل کرده است که: «محاکمات آقای خلخالی با انعکاس داخلی و خارجی شديدی ادامه داشت حتی يکبار آقای خلخالی چنانکه خودشان گفتند درمورد اعتراض به محاکمات با آقای خمينی ملاقات خصوصی داشتند و ايشان گفته بودند که ما حرف خودمان را ميزنيم شما با قاطعيت کار خودتان را ادامه بدهيد.»(۸)
گويای اين واقعيت است که آقای خمينی در مقام پيروی از ارزشهای ماکياول ، در ظاهر قيافه بی اطلاع و مخالف به خود می داده است و، در باطن ، دستور می داده است از خشونت و اعدام کردنها هيچ فروگذار نکنند!

با اين توصيفات، و با اين توضيح که اقای خاتمی «سرپرست موسسه مطبوعاتی کيهان در سال ۶۰ و وزير ارشاد از سال ۱۳۶۱ درکابينه ميرحسين موسوی و از سال ۱۳۶۸ وزير فرهنگ و ارشاد اسلامی در کابينه هاشمی رفسنجانی» بوده است و لذا در بدترين دوران کشتار و اعدام های دستجمعی سالهای دهه ۶۰ بعد از کودتا بر عليه اولين رئيس جمهور منتخب مردم ايران در متن صحنه حضور داسته است بايد بگوييم به احتمال زياد او می داند اقای خمينی چه انديشه و چه ارزش هايی در سر داشته است و بنابراين، اين حرف هايی که امروز بيان می کند يک بازی سياسی بيش نيست. او را هم بايد پيرو صادق همين آقای خمينی بدانيم که بخشی از کردارهای قدرت مدارانه و زورمدارانه اش را در بالا ذکر کرديم. ای کاش آقای خاتمی سياهه اعمال خويش را در آن سالهای آغازين دهه ۶۰ را يکبار ديگر جلو جشمان خودش می گذاشت و خودش را ارزيابی می کرد. وی که در کودتا خرداد ۶۰ با ديگر کودتاگران همراهی و همگامی کرد، به طور حتم او آن برخورد ناشايست و به شدت ناجوانمردانه را در ۳ مقاله در روزنامه کيهان (۱۶ و ۱۸ و ۱۹ مهرماه ۶۰ ) با شادروان مهندس بازرگان فراموش نکرده است، چراکه شادروان بازرگان در مجلس فقط خواسته بود از حق قانونی خود در نطق پيش از دستور با لحنی مومنانه و دلسوزانه و مبتنی بر آيات قرآنی از وضعيت داخلی انتقاد کند و متواضعانه درخواست کند دست از اعدام و سرکوب جوانان و فرزندان وطن، «جگرگوشگان و پرورش يافتگان اميدِ اين مملکت»، به قول خود مرحوم بازرگان بردارند.
اما مثل اينکه آقای خاتمی در پی سانسور حافظه ملی ايرانيان است که از آقای خمينی «عارفی می سازد که به بالاترين ارزش‌ها و تفکراتی انسانی پايبند بوده است»! او به جعل تاريخ نزديک ايران دست می زند و گويی عامدانه تلاش دارد آن را وارونه جلوه دهد. بياد او می آورم که اقای خمينی در قالب يک ديکتاتور تمام عيار می گويد:
«اگر ما از اول که رژيم فاسد را شکستيم و اين سد بسيار فاسد را خراب کرديم، به طور انقلابی عمل کرده بوديم، قلم تمام مطبوعات فاسد را شکسته بوديم و تمام مجلات فاسد و مطبوعات فاسد را تعطيل کرده بوديم و روسای آنها را به محاکمه کشيده بوديم ... اين زحمت‌ها پيش نمی‌آمد. ...دادستان انقلاب موظف است مجلاتی که بر ضد مسير ملت است و توطئه‌گر است تمام را توقيف کند و نويسندگان آنها را دعوت کند به دادگاه و محاکمه کند.»( ۹)
آقای خاتمی خوب می داند که آقای خمينی در سال ۶۷ در رابطه با کشتار زندانيان سياسی اسير دستور داد که : "سريعا دشمنان اسلام را نابود کنيد". گرچه می دانم او اين واقعيات تکان دهنده را می داند ولی با کمال جسارت و ظاهراً با فرض احمق دانستن مردم چيزهايی نسبت به آقای خمينی ابراز می کند که دروغ است، به عنوان ياد آوری بخشی از اسناد آشکار از جنايتهای اقای خمينی رادر اينجا می آورم: (۱۰)


نامه احمد خمينی و جواب نامه توسط پدرشان راجع به قتل عام تابستان ۶۷
متن نامه بدون تاريخ اقای خميتی که دستور قتل عام زندانيان سياسی در تابستان ۶۷ را صادر می کند از اين قرار است:

" بسم ‏الله ‏الرحمن ‏الرحيم‏
از آنجا که منافقين خائن به هيچ وجه به اسلام معتقد نبوده و هر چه می‏گويند از روی حيله و نفاق آنهاست و به اقرار سران آنها از اسلام ارتداد پيدا کرده‏اند، و با توجه به محارب‏بودن آنها و جنگهای کلاسيک آنها در شمال و غرب و جنوب کشور با همکاريهای حزب بعث عراق و نيز جاسوسی آنان برای صدام عليه ملت مسلمان ما، و با توجه به ارتباط آنان با استکبار جهانی و ضربات ناجوانمردانه آنان از ابتدای تشکيل نظام جمهوری اسلامی تاکنون، کسانی که در زندانهای سراسر کشور بر سرموضع نفاق خود پافشاری کرده و می‏کنند محارب و محکوم به اعدام می‏باشند و تشخيص موضوع نيز در تهران با رای اکثريت آقايان حجه‏الاسلام نيری دامت ‏افاضاته (قاضی شرع) و جناب آقای اشراقی ) دادستان تهران) و نماينده‏ای از وزارت اطلاعات می‏باشد، اگر چه احتياط در اجماع است، و همين طور در زندانهای مراکز استان کشور رای اکثريت آقايان قاضی شرع، دادستان انقلاب و يا داديار و نماينده وزارت اطلاعات لازم‏الاتباع می‏باشد، رحم بر محاربين ساده‏انديشی است، قاطعيت اسلام در برابر دشمنان خدا از اصول ترديدناپذير نظام اسلامی است، اميدوارم با خشم و کينه انقلابی خود نسبت به دشمنان اسلام رضايت خداوند متعال را جلب نمائيد، آقايانی که تشخيص موضوع به عهده آنان است وسوسه و شک و ترديد نکنند و سعی کنند [اشداء علی الکفار] باشند. ترديد در مسائل قضائی اسلام انقلابی ناديده ‏گرفتن خون پاک و مطهر شهدا می‏باشد. والسلام.

روح‏الله الموسوی الخمينی ‏ "

در پشت نامه بالا، احمد خمينی نوشته است :

" پدر بزرگوار حضرت امام مدظله‏العالی‏

پس از عرض سلام، آيت ‏الله موسوی‏اردبيلی در مورد حکم اخير حضرتعالی درباره منافقين ابهاماتی داشته‏اند که تلفنی در سه سوال مطرح کردند:

۱- آيا اين حکم مربوط به آنهاست که در زندانها بوده‏ اند و محاکمه شده ‏اند و محکوم به اعدام گشته ‏اند ولی تغيير موضع نداده‏اند و هنوز هم حکم در مورد آنها اجرا نشده است، يا آنهايی که حتی محاکمه هم نشده‏اند محکوم به اعدامند؟
۲- آيا منافقين که محکوم به زندان محدود شده‏ اند و مقداری از زندانشان را هم کشيده ‏اند ولی بر سرموضع نفاق می‏باشند محکوم به اعدام می‏باشند؟
۳- در مورد رسيدگی به وضع منافقين آيا پرونده‏های منافقينی که در شهرستانهائی که خود استقلال قضائی دارند و تابع مرکز استان نيستند بايد به مرکز استان ارسال گردد يا خود می‏توانند مستقلا عمل کنند؟

فرزند شما، احمد "

 

زير اين نامه آقای خمينی حاشيه زده است:

" بسمه ‏تعالی‏

در تمام موارد فوق هر کس در هر مرحله اگر بر سر نفاق باشد حکمش اعدام است، سريعا دشمنان اسلام را نابود کنيد، در مورد رسيدگی به وضع پرونده‏ها در هر صورت که حکم سريعتر انجام گردد همان مورد نظر است. روح‏الله الموسوی "

البته از اقای خاتمی که پس از گذران نزديک هشت سال عمر در کاخ رياست جمهوری تازه پی برده بود نقش «تدارکاتچی» مقام ولايت را بازی کرده است سخنان جالبی از اين مدل قبلا هم شنيده شده است. جايی که او با جسارت تمام لاجوردی جلاد اوين را «سرباز سخت کوش انقلاب» ملقب کرد که گويی شهيد انقلاب شده است!
حال باز برگرديم به درس اخلاق اين معلم سياست اخلاقی که از جلاد اوين نيز "شهيد انقلاب" می سازد، جايی که می گويد: «مهم‌ترين اصل در دعوت پيامبران اخلاق است و اتفاقا اخلاق حاکمان بسيار مهم است. اگر در جامعه‌ای بداخلاقی، تحقير و توهين نسبت به ديگران، نسبت‌های ناروا دادن به ديگران و پرونده‌سازی رايج شود و بخواهند با اين کارها ديگران را از عرصه خارج و اينها را به عنوان اصول انقلاب معرفی کنند، دو کار اشتباه انجام می‌دهند؛ يکی اينکه اينها بداخلاقی و خلاف معيارهای اسلامی و انقلابی ماست، دوم اينکه متاسفانه انقلاب ما که برای تحقق اخلاق آمده است، با اين کار بدنام می‌شود.»
اقای خاتمی محترم! اين بداخلاقی را چه کسی در جامعه بسط و گسترش داده است؟ به غير از مراد و پير شما که بنام مرجع تقليد مذهبی که می بايستی "تالی تلو معصوم" باشد به «اميد مردم خيانت» می کند و «نظام ولايت مطلقه فقيه» را بنياد گذاری می کند که در ذات آن تحقير و تصغير مردم ايران نهفته است. نظامی که نطفه منحط آن از مجلس خبرگان قانون اساسی و در روند يک کودتای خزنده بر عليه ارزش ها و خواست های به حق مردم در انقلاب ۵۷ به وسيله کسانی چون حسن آيت سر سيرده بقائی و انگليس و آقای بهشتی و البته با آلت فعل کردن آقای منتظری بر جان و مال مردم کشور تحميل شده است. به يمن اين نظام استبدادی و فاسد آنچه را هم که در حوزه های دينی "بنام دين و اخلاق و ارزش ها " باقی بود به توده ای مطيع قدرت وعده ای سرکوب شده بدل کرده است. درجامعه خرافات زده ايران گروه سودمند از انديشه ولايت فقيه، بنام دين ، دين فروشی و خرافات و اوهام و بداخلاقی را رواج داده و می دهند. براستی کارنامه سياه نظام مافيائی موجود بجز فساد، جنايت و خيانت، غارت و تاراج اموال عمومی مردم کشورو پيش خور کردن منابع و ثروت ملی وادامه دادن برنامه وابستگی فراماسون های دوران پهلوی و رزيم دست نشانده شاه سابق چيز ديگری می باشد؟! خداوند ايران و ايرانی را از شر دروغ و استبداد و خيانت مصون دارد!
--------------------------------------------------------------------------------

۱- مجلس معارفه با نمايندگان مجلس خبرگان در فيضيه قم، ۲۷ مرداد ۱۳۵۸
۲ سخنرانی آقای خمينی -۲۰/۹/۶۲، صحيفه‌نور،ج۱۸،ص ۱۷۸
۳ - سخنرانی اقای خمينی در ۲۵ خرداد ۶۰
۴- محمد جعفری - تقابل دو خط يا کودتای خرداد ۱۳۶۰ - انتشارات برزاوند – چاپ خارج از کشور- ۱۳۸۷- ص ۱۳۰
۵- همانجا ص ۱۳۳
۶ - همانجا ص ۳۶۶
۷ - همانجا ص ۱۴۴ تا ۱۴۸
۸- مصاحبه سايت انتخاب در ۲۵ خرداد۱۳۸۵ ، با مهدی صادقی ، فرزند صادق خلخالی
۹ - صحيفه نور- جلد ۸- صفحه ۲۵۱ تا ۲۵۲
۱۰- خاطرات آقای منتظری – پيوست ها ۱۵۴، و ۱۵۵

منبع:گویا نیوز