صلح؛ اما چگونه؟
عباس عبدی
به نظر من اگر مخالفت با سياستهاي خارجي و هستهاي كشور به منظور كاهش و حذف خطر جنگ، امري تاكتيكي، و زمينهاي براي رشد دموكراسي و بسيج عمومي مردم تلقی شود، بايد گفت كه نه تنها شكست خواهد خورد، بلكه نتايج معكوس هم از حيث جنگ و هم از حيث دموكراسي خواهد داشت. به عبارت ديگر برخورد تاكتيكي موجب اتحاد بيشتر در ساختار حاكميت براي ادامه سياستهاي موجود ميشود و چون بخشي از هويت حاكم در تعارض با هويت منتقدين تعريف ميشود، لذا احتمال پذيرش تغيير در سياست هستهاي را كم ميكند. همچنين اين برخورد، زمينهساز سركوب بيشتر خواهد شد، سركوبي كه چندان راهي براي مقابله با آن نيز نزد منتقدين وجود ندارد.
صلح؛ اما چگونه؟
برنامهريزي و اقدام برخي از فعالان سياسي و حقوق بشري براي دفاع از صلح و پرهيز از بروز جنگ احتمالي، موضوعي است كه همه ما بايد موضع خود را نسبت به آن اعلان كنيم. يا اينكه موضوع جنگ از اساس بلاموضوع است كه بايد در مخالفت با خطر جنگ به عنوان شعاري انحرافي سخن گفت، يا اينكه مسأله جدي است كه در اين صورت بايد مهمترين مسأله مورد توجه باشد. البته در حالت اخير، ميبايد در خصوص روش اتخاذي براي پرهيز از جنگ مناقشه كرد تا نسبت به بهترين روش ممكن اتفاقنظر حاصل شود.
برحسب تصميم قبلي خودم شايد نميبايد در اين خصوص هم مطلبي بنويسم، اما به نظر ميرسد كه بهترين فرصت براي اثبات درستي آن تصميم كه مدتي نبايد چيزي نوشت يا اقدامي كرد، پرداختن به همين مسأله جنگ يا صلح است. ميكوشم كه تحليل و برداشت خود را از موضوع و نقد نحوه مطالبه آن بيان كنم.
1ـ در چند دهه يا حتي سده گذشته، وضعيت منطقهاي و حتي بينالمللي ایران، هيچگاه به قدرتمندي فعلي نبوده است. اين امر محصول چند عامل است. يك عامل آن تحولات مستمر داخلی در دو دهه اخير است اما دو عامل مهمتر كه برونزا هستند، دخالتهاي آمريكا در شرق و غرب ايران و نيز افزايش قيمت نفت است. اما اين وضعيت قدرتمند، در عين حال ناپايدار است. چرا كه ايران تعريف قابل قبولي براي نظام بينالملل از حوزه و حيطه منافع ملي خود ترسيم و اعلام نكرده و از اين رو مواجهه خود را با اين نظام محتملتر از گذشته كرده است. مواجههاي كه با قطعنامههاي شوراي امنيت سازمان ملل وارد مرحله بسيار خطرناكي شده است. در نتيجه بايد بگويم كه عليرغم موقعيت ويژه مذكور در فوق، در جهت مخالف نيز وضع ايران بسيار شكننده و بالقوه خطرناك توصيف ميشود، و اين خطر تا حدي است كه احتمالاً تماميت ارضي را نيز دچار مخاطره جدي ميكند و زيرساختهاي اقتصادي را نيز در معرض نابودي قرار ميدهد. و به همين دليل است كه همه نيروها بايد تمامي توان و كوشش خود را مصروف جلوگيري از تحقق اين احتمال كنند. اما صرف وجود چنين انگيزهاي موجب نميشود كه هر راه انتخابي نيز تأييد شود. چه بسا راههايي كه نتيجه معكوس بدهد.
2ـ عليرغم وجود خطر مذكور، مردم و جامعه دركي جامع از آن ندارند. علت آن نيز انحصار خبري و رسانهاي است. مطالعات نشان داده است كه عليرغم وجود خطر مذکور كه مرتبط با برنامه هستهاي نيز هست، مردم تصور ميكنند كه مديريت هستهاي كشور نسبت به گذشته خيلي بهتر شده است، و طبعاً از اين نظر نيز يا خطري را متوجه ايران نمی دانند يا اينكه خطر مذكور را مهم نميدانند و آماده استقبال از آن هستند. واضح است كه هر نوع اقدامي براي جلب توجه حكومت نسبت به صلح مستلزم تغيير اين ذهنيت اجتماعي است كه متأسفانه ابزار لازم براي اين تغيير در اختيار منتقدين سياستهاي جاري نيست و يا اينكه حداقل در شرايط كنوني چنين ابزاري وجود ندارد و در دسترس آنان نیست. حكومت هم نسبت به اين مسأله بسيار حساس است، به طوري كه مطبوعات را از ورود به ماهيت و تبعات سياستهاي هستهاي به كلي منع كرده است.
3ـ رسيدن به هدف اصلاح سياست هستهاي به منظور رفع خطر جنگ، چگونه خواهد بود؟ يك راه بسيج افكار عمومي عليه اين سياستها و مجبور كردن دستاندركاران امر به اصلاح آن سياستهاست. چنين روشي ميتواند بجز صلح متضمن تحقق هدف اصليتر ديگري چون دموكراسي نيز باشد. به عبارت ديگر جنگ و خطر آن زمينهاي فراهم ميكند كه ظرفيتهاي دموكراتيك و بالقوه جامعه، فعليت يافته و به موازات پيشبرد دموكراسي، خطر جنگ نيز از جامعه رخت بربندد.
اجراي اين كار مستلزم آن است كه اولاً؛ مردم نسبت به موضوع حساس شوند. ثانياً؛ نيروهاي مخالف جنگ، توان بسيجكنندگي اين مردم را داشته باشند. كه در شرايط كنوني هر دو شرط مفقود است. در واقع در اين روش دستاوردهاي اقدام جمعي دموكراسي است كه مقدمه لازم صلح پايدار است و مهمتر از رفع خطر جنگ نیز هست.
اما هنگامي كه نيروهاي صلحطلب چنين تواني ندارند، طبعاً نبايد این راه را بپيمايند، زيرا چنين كاري نه تنها مثمرثمر نخواهد بود كه اثرات منفي هم خواهد گذاشت. چرا؟ اقدام تبليغي ناقص و محدود در مخالفت با جنگ احتمالي، نه تنها از سوي حكومت شنيده نميشود، بلكه به دليل آنكه خواست نيروهاي منتقد يا اپوزيسيون است، خلاف آن را نیز عمل ميکنند. مشكل حكومت در اتخاذ سیاستهای جاری اين نيست كه به لحاظ تحليلي ضعيف بوده و منتظر شنيدن تحليل منتقدان باشند، آنان ،هم اطلاعات بيشتري دارند و هم احياناً از مجموعه تحليلهاي موجود مطلع هستند، پس بيان علنی يك تحليل و درخواست بر تغيير سياستهاي هستهاي، صرفاً عملي تبليغي است، و اگر احتمال كوچكي بر تغيير سياست رسمي وجود داشته باشد، اينگونه اقدامات محدود كه هدف آن از تبليغ بيشتر نخواهد بود، نتيجه معكوس خواهد داشت و حكومت حاضر نخواهد شد به صرف بيان نظر منتقدين سياست خود را تغيير دهد. و چه بسا تغيير سياست را نوعي پيروزي، براي آنان(منتقدین) تلقي كند و براي پرهيز از اين پيروزي، از پذيرش تغيير بیش از پیش استنكاف ورزد.
4ـ روشن است كه در صورت تغيير سياست، منتقدين حكومت، دست بالا را گرفته و خود را نيز پيروز ميدان معرفي كرده و لبه انتقادات خود را عليه حكومت تيزتر خواهند كرد، و در صورتي كه حكومت سياست خود را تغيير ندهد، و جنگي هم در كوتاهمدت عليه حكومت رخ ندهد (همچنان كه سه سال است كه اين خطر گوشزد ميشود و جنگي رخ نداده است و احتمال دارد كه تا سالهاي ديگر هم رخ ندهد) در اين صورت منتقدين در موضع ضعف قرار ميگيرند و توجيهي براي پيشنهاد كوتاه آمدن خود نخواهند داشت و از اين رو قلباً خواهان شدت برخوردها خواهند شد! امري كه خلاف ادعاي صادقانه اوليه آنان است!
5ـ اگر در اين مرحله خاص، دموكراسي مسأله اصلي است و جنگ مستمسك رسيدن به آن، طبعاً برخورد متفاوتي خواهد بود. همان طور كه برای لنين در جنگ جهاني اول، مخالفت با جنگ صرفاً بهانه اي براي به قدرت رسيدن حزب كمونيست بود، بلشويكها در رد جنگ و تقاضا براي صلح، تاكتيكي رفتار ميكردند، اما نخستوزير وقت انگليس (چمبرلين) به صورت استراتژي خواهان صلح با آلمان بود، و از اين رو آماده بود كه هزينههاي رسيدن به صلح را نيز بپردازد، گرچه در اين برداشت خود خطا كرد.
6ـ به نظر من اگر مخالفت با سياستهاي خارجي و هستهاي كشور به منظور كاهش و حذف خطر جنگ، امري تاكتيكي، و زمينهاي براي رشد دموكراسي و بسيج عمومي مردم تلقی شود، بايد گفت كه نه تنها شكست خواهد خورد، بلكه نتايج معكوس هم از حيث جنگ و هم از حيث دموكراسي خواهد داشت. به عبارت ديگر برخورد تاكتيكي موجب اتحاد بيشتر در ساختار حاكميت براي ادامه سياستهاي موجود ميشود و چون بخشي از هويت حاكم در تعارض با هويت منتقدين تعريف ميشود، لذا احتمال پذيرش تغيير در سياست هستهاي را كم ميكند. همچنين اين برخورد، زمينهساز سركوب بيشتر خواهد شد، سركوبي كه چندان راهي براي مقابله با آن نيز نزد منتقدين وجود ندارد.
اما اگر مخالفت با سياستهايي كه منجر به جنگ ميشود، سياستي استراتژيك و راهبردي است، منتقدين بايد آمادگي لازم را براي پذيرش هزينههاي آن داشته باشند. آنان بايد معين كنند كه چه چيزي را و چگونه ميتوانند به حكومت بدهند كه آنها را به تغيير سياست منجر به جنگ ترغيب كند،البته اگر منتقدین چیزی برای ارائه ندارند در این صورت همه این بحثها بی فایده است. هزينههاي حكومت در تغيير سياستهاي آن چيست كه منتقدين آمادگي خود را براي كاهش اين هزينهها اعلام كنند؟ فرض كنيد همين الآن، به هر دليلي حكومت ايران توقف غنيسازي را پذيرفت، چه اتفاقي رخ ميدهد؟ اين سياست نوعي شكست براي آنان تلقي خواهد شد، و منتقدين سياستها نيز فوراً انتقادهاي شديدتر خود را شروع خواهند كرد، و در واقع بخش مهمي از هزينههاي تغيير سياست برای حکومت از جانب منتقدين تحمیل خواهد شد.
شايد مجموعه منتقدين، قدرت و توان لازم را براي كاهش هزينههاي حكومت در تغيير سياستهاي خود را نداشته باشند، در اين صورت بهتر است كه سكوت كنند، تا اوضاع بدتر از آنكه هست نشود، اما در اين ميان محتملترين راه ارايه پيشنهادهايي است كه مسئوليت و وظيفه منتقدين را در برابر تغيير سياستهاي هستهاي براي كاهش هزينههاي حكومت در تغيير اين سياستها دقیقا مشخص ميكند. من شخصاً حاضرم براي مدتي مثلاً سه سال از مطالبه بسياري از حقوق شهرونديام در برابر اين تغيير سياست و توقف غنيسازي بگذرم. زيرا خطر جنگ را جدي ميدانم و تبعات آن را بسيار بسيار مهم و تأسفآورتر از سکوت چند ساله ميدانم، راهي هم براي بسيج افكار عمومي در جهت مقابله با اين خطر نميبينم و معتقدم كه در حال حاضر هم چنين راهي وجود ندارد، پس حاضرم كه براي رفع خطر جنگ كه خطر بزرگ است، از حكومت موجود با همه كاستيهايش به مدت معینی، مشروط بر تعليق غنيسازي، حمايت كامل كنم.شاید گفته شود به این ترتیب خود را گروگان سیاستهای جاری درآورده ایم.شاید چنین باشد اما در این گرونگانگیری امیدی به رهائی هست که در وجه مخالفش نیست.
کسی نبايد فكر كند كه طرف مقابل افراد سادهلوحي هستند. حتي اگر هم در برخي زمينهها باشند، در اين مورد خاص نيستند، چرا كه اگر غريزي هم به مسأله نگاه كنند متوجه كنه قضيه ميشوند و نياز به كنكاش زيادي ندارند. مواجهه به مسأله جنگ احتمالي به طريق استراتژيك مذكور هم صادقانه است و هم موثرتر و در مقابل برخورد تاكتيكي با اين مسأله، نميتواند صادقانه تلقي شود، ضمن آنكه نه تنها موثر نيست، بلكه تأثيرات منفي هم بر روند امور خواهد داشت. اگر نميتوان ساختار قدرت را مجبور به تغيير سياست نمود، بايد راهي را رفت و كوشيد تا راغب به اين كار شود.
منبع:پژواک ایران