میهن دوستی مشروطه (۱)
محمد محمودی

از مفهوم میهن دوستی مشروطه(۱) تعابیر و ترجمه های مختلف صورت گرفته است، که هر کدام گوشه ای از مفهوم را روشن می سازد. در این متن من از برگردان میهن دوستی مشروطه استفاده می جویم، ‌اما قبل از هر چیز به عهدۀ خواننده است که با پدیده و جنبش مشروطه در ایران به خطا نگیرد. در ضمن در زبان فارسی در استفاده از مفاهیم باید دقت بیشتر صورت گیرد، برای مثال در همین رابطه، من از میهن پرستی سخن نمی گویم، چرا که پرستش، حتی اگر میهن باشد، اشکال افسانه ای و اسطوره ای به خود می گیرند، که در چنین ابعادی دیگر سخن از بحث فلسفی و سیاسی حرفی گزاف خواهد بود.
ضرورت دارد که نگاهی کوتاه به مفهوم ملت شود. در زبان فارسی واژه ملت با ریشه در زبان عربی را برابر ناسیون قرار داده اند و در واقع با مواجه ایرانیان با دوران مدرن زبان فرانسه زبان واسط و اصلی روشنفکران و تحصیلکردگان آن دوران بوده و به همین دلیل بسیاری از مفاهیم نیز از زبان فرانسه گرفته شده و برای یافتن معادل برای آنان از زبان عربی کمک گرفته شده و خود زبان فرانسه از لاتین و یونانی تغذیه کرده است، مخصوصاً که فرانسه از نظر زبان شناسی جزء زبان های رومانیستیک شناخته می شود. از آنجا که مفهوم ملت پدیده ای مدرن می باشد، باید کمی در مورد مفهوم ملت یا ناسیون کنکاش کرد. ناسیون یا ملت، این کلمه مفهوم واضح و معین یا مشخصی نیست، علیرغم این واقعیت از قرن ۱۸ یکی از مهمترین مفاهیم سیاسی را می سازد. ریشۀ لاتین به کلمۀ ناسیو به معنای تولد یافتن و با اشاره به تبار و محل تولد فرد است. ناسیو اسطوره و الهۀ تولد و در معانی برگرفته از این کلمه مترادف قوم و مردم نیز شده است و یا آنطور که در سده های میانه مورد استفاده قرار می گرفت، معنای گروه خاصی از مردم فهمیده می شد. در قرن هیجدهم برای نشان دادن اقوامی که دارای زبان، سنن، آئین و ویژگی های مشترک بودند استفاده می شد. کانت از ناسیون چنین تعریف می کند: "آن دستۀ انبوه و یا بخشی از آن که بدلیل تبار مشترک به شکل تمامیتی شهری متحد شوند، ناسیون نام دارد."(۲) از میانۀ قرن ۱۸ کلمۀ ناسیون بیشتر و رفته رفته اهمیت سیاسی می یابد. در ابتداء معادل "دولت" و یا "شخص حقوقی"(۳) گرفته می شد. روسو با تأثیر از مونتسکیو از ناسیون به عنوان "مردم در یک جسم" استفاده می کند که به نمایندگان خود حق تصویب قوانین را اعطاء کرده است. به مرور زمان از این کلمه بیشتر و با مفاهیم مختلف استفاده می شد. برای سرزمین هائی که در اروپای قرن هیجدهم پس از اتحاد قلمروهای مختلف سربرآورده بودند، مثل آلمان که حاصل اتحاد طوایف مختلف بود، کلمۀ ناسیون مترادف "وطن" و یا "میهنِ نیاکان" قرار می گرفت. همراه با تحولات اجتماعی با کلمۀ ناسیون نیز ترکیبات مختلفی خلق شدند، به عنوان مثال غرور ملی، شخصیت ملی، روحیۀ ملی. یکی از معضلات کنونی پدیدۀ حکومتی بر مبنای ملت یا ناسیون است، از آنجا که ناسیون خود تعریف دقیقی بدست نمی دهد، حکومت مستقر بر ناسیون نیز بدرستی قابل تعریف نیست و هر دو پدیده دارای تعاریفی نسبی هستند. در فارسی در دهه های اخیر برای چنین حکومتی از مفهوم ترکیبی دولت-ملت(۴) استفاده می شود.
البته در زبان فارسی اغلب این عبارات و ترکیبات به گونه ای ترجمه هایی از کلمات و عبارات یکی از زبان های اروپائی هستند و یا در گذشته استفاده از ترکیبات عربی که در مصر و لبنان ترویج یافته و به شکلی به اصطلاحات فارسی اضافه شدند. تأثیرات و انعکاس تحولات اجتماعی از بَرِ انقلاب فرانسه در مفهوم ناسیون انکارناپذیر است، در واقع می توان گفت که کلمۀ ناسیون آینه ای از انقلاب فرانسه می باشد. در ۱۷ ژوئن ۱۷۸۹ به دعوت سییِس اجلاسیه ای تحت نام "نمایندگان مردم فرانسوی" تشکیل می شود که او پیشنهاد می کند آنرا "مجلس ملی"(۵) نام گذارند. از آن زمان تا کنون هر یک از اندیشمندان به نوبۀ خود تلاش کرده است تا با تعریف از یک ویژگی خاص مفهوم ناسیون یا ملت را تعریف و تصدیق کند، اما فی الواقع تعریفی جامع و یا معیارهائی محکم برای تعریف و تشخیص ناسیون و یا ملت تا کنون بدست نیآمده است. برخی از نویسندگان تلاش کرده اند، که ریشه های ناسیون و یا ملت را در ویژگی های طبیعی جستجو کنند، حال آنکه هویت افراد چیزی بیش از تعریف ملت است. در فارسی نیز علاوه بر عدم توجه و دقت در استفاده از کلمات و تمایل به مترادف سازی و نثر مسجع، کلمۀ ملت نیز در اصل به معنای دین و کیش با ریشه عربی بوده است. تنها با تکیه به اصطلاح حقوقی آن شاید بتوان به این کلمه مفهومی دقیق تر بخشید. " گروهی از افراد انسانی که بر خاک معینی زندگی می کنند و تابع قدرت یک حکومت می باشند."(۶) پس از رخداد ۵۷ در دوره ای از تاریخ معاصر ایران و در زمان حیات روح الله خمینی، از کلمه ای به نام امت استفاده می شد و تقریباً برای یک دوره جایگزین مفهوم ملت شد، زیرا مفهوم امت بار دینی و مذهبی دقیق تری را برای مسلمانان انقلابی در ایران در بر داشت و در معنای آن حدود جغرافیای سیاسی و سرزمین ایران نفی می شد و در واقع گوینده با استفاده از این مفهوم مدعی یکپارچگی تمام سرزمین هائی می شد که دین اسلام در آن کشورها دین و مذهب اکثریت ساکنین آن کشور می باشد. قبل از انقلاب ایران نیز امت و ملت به عنوان مترادف از سوی بسیاری از نویسندگان و شعرای مسلمان مورد استفاده قرار می گرفت. در ادبیات مارکسیستی در ایران واژه "خلق" جایگزین مفهوم ملت شده بود. حال آنکه در ادبیات مارکسیستی اروپا به کلماتی مانند مردم و قوم بر می خوریم. طنز روزگار چنین است که برای مثال چین با نام جمهوری خلق چین رسماً خود را معرفی می کند، حال آنکه جمهوری و یا به اصطلاح خلق هر دو مترداف هستند، گوئی گفته شود جمهوریِ جمهوریِ چین!
قبل از ورود به بحث عمیق و فلسفی–سیاسیِ میهن دوستی مشروطه، تاریخچۀ کوتاهی از این مفهوم را ارائه می دهم. این مفهوم ساختۀ دُلف اشترنبرگر(۷) است. او اول بار سال ۱۹۷۰ از این واژه استفاده جست. این مفهوم زمانی شهرت یافت که اشترنبرگر سال ۱۹۸۲ در سخنرانی خود به مناسبت جشن بیست و پنج سالگی آکادمی تربیت سیاسی(۸)  از آن  در رابطه با آلمان بعد از نازیسم و شکست در جنگ استفاده کرد و همین امر سبب مجادلات شدید دانشگاهی شد. چهار سال بعد، ۱۹۸۶ یورگن هابرماس در مقاله ای در روزنامۀ دی تسایت(۹)، از این مفهوم با دفاع از معنا و محتوای آن استفاده کرد. دیدگاه های این دو متفکر در این خصوص تاثیر بسزائی در روند تحولات آتی آلمان و همچنین اتحادیه اروپا و روند دمکراتیزه شدن اروپا داشته اند. مبانی این مفهوم مواردی اساسی هستند، که در طول نوشته به آن می پردازم، اما نکات عمده را باید در نظریۀ جمهوریت در ساخت ملت دید، که ملت در یک ارادۀ جمعی و تاریخی مشترک، که انسان ها را در کنار هم در یک اجتماع جمع و حفظ می کند، بوجود می آید. انسان های این ملت آزاد و برابر هستند.
پس از آن، این مفهوم مورد استفادۀ بسیاری واقع شد و همچنین سبب بسیاری از مجادلات آکادمیک، قبل از همه نزاع تاریخدانان در آلمان و مقالۀ یاد شده از هابرماس در گسترش این مجادله نقش مهمی را بازی کرد. طبعاً موارد بسیاری از این مجادلات برای خوانندۀ ایرانی یا نامربوط و یا نامفهوم هستند، اما به چند دلیل برای ما ایرانیان اهمیت خاص خود را دارا می باشند، مهمترین محور بحث، مجادله بر سر "هویت ملی" است.
میهن دوستی مشروطه، در نگاه اول نشان از یک تناقض دارد. مفهومی که خود را منسوب به مشروطیت می کند و مشروطیتی که ریشه در قانون اساسی دارد و قانون اساسی که میتوان حاصل کشمکش های تاریخی-سیاسی دانست و حتی با درگیری های خونین برای به کرسی نشاندن منافع و نظریاتی مشخص در حکومت؛ به تعبیری قانون اساسی ای که "زندگینامۀ قدرت"(۱۰) است.  برخلاف قانون اساسی، کلمۀ سحرانگیز میهن دوستی است. در میهن دوستی احساس و عشق و علاقه و قربانیان عشق به سرزمینی مطرح می شوند. قانون اساسی احتمالاً انسان را در فردیت آن مورد نظر دارد و میهن دوستی انسان در جمعیت اش، در افسانه و اسطوره هایش. با تمام این وجود میهن دوستی مشروطه جاذبه ای دارد، که حداقل باید بدانیم چیست؟
تـعریف اولیۀ این نوع میهن دوستی، با مراجعه به صاحبین ایدۀ یاد شده به وفاداری سیاسی اطلاق می شود، که نه به ملت به معنای اجتماعی با یک فرهنگ مشترک و یا بشریت بلکه به اصولی جامع و روندهای دمکراسی لیبرال متعهد باشد. این اصول و روندها احتمالاً در قانون اساسی تدوین شده و یا می شوند. در اینجا مرزبندی ها را می توان مشاهده کرد، که میهن دوستی مشروطه ربطی به ناسیونالیسم لیبرال متداول و یا اندیشۀ جهان شهری ندارد، زیرا که جهان شهری ما را به وظائف اخلاقی جامعۀ بشری ارجاع می دهد. همانگونه نیز که قبلاً اشاره شد، با آگاهی کامل از میهن دوستی سخن برده می شود و این میهن دوستی نیز ارتباطی به درک باستانی از میهن ندارد، مثل میهن دوستی که در جمهوری رووم و سپس باز در رنسانس سربرآورد و با فرهنگ شهید و شهادت و فضیلت های افسانه ای سروکار دارد.
منتقدان این مفهوم، آنرا در بستر سرزمینی می بینند، که ساختاری عقلانی را طلب می کند، کمک رسانی ضروری برای ساخت کلمه ای برای ملتی تقسیم شده با گذشته ای وحشتناک، یعنی آلمان. اما این کمک رسانی با اتحاد مجدد دو کشور با یک ملت واحد بی معنا خواهد شد. رخدادهای سیاسی در کشورهای دیگر خلاف این پیش بینی را نشان دادند: در اسپانیا و اقلیم استقلال طلب باسک، در کانادا با فرهنگ سیاسی غالب مبنی بر کثرت فرهنگی(۱۱).
سال ۲۰۰۷ زمان بسیار کوتاهی قبل از مرگش ریچارد روتری(۱۲) به نیروهای اپوزیسیون ایرانی در مصاحبه ای پیشنهاد کرده بود تا آنان یک میهن دوستی مشروطه به عنوان آلترناتیو سکولار در مقابل هویتی ضد غربی و دینی تدوین کنند، هویتی که ملایان در تهران را با تفاهم ایرانی به تنگنا می کشاند: "زمانیکه به من گفته شد، که شخصیت دیگر در تهران و در آنجا بسیار مورد بحث هابرماس است، به این نتیجه رسیدم، که بهترین دلیل برای توجه به اثر من در این است، که من هم نقطه نظر اوتوپی سوسیال دمکرات هابرماس را می پذیرم. در این اتوپی نقش ها و کارکردهای بسیاری هستند که هم اکنون از طریق وابستگی به یک جمع دینی میسر اند، از سوی دیگر چیز دیگری برگرفته می شود، که هابرماس آنرا "میهن دوستی مشروطه" می نامد. شکلی از میهن دوستی – نوعی از همبستگی با دیگر شهروندان و گونه ای از امیدهای مشترک برای آینده کشور – الزامی است، وقتیکه بخواهیم سیاست را جدی بگیریم. در کشوری الاهی باید اپوزیسیون چپ خود را آماده سازد، تا در مقابل این ابراز وجود روحانیت مقابله کند، که هویت ملت بوسیلۀ سنت مذهبی تعریف شود. چپ نیاز به فرم خاص سکولار از اشتیاق اخلاقی دارد، شوری که احترام شهروندان به یکدیگر در مرکز ثقل آن قرار دارد و نه رابطۀ ملت با خدا. نظرگاه های شخصی خودم نیز از هابرماس و جان دوی گرفته شده اند."(۱۳) زمینۀ فکری روتری البته مشخص است، کشور او یعنی کانادا، درگیر بحثی بر سر منطقه فرانسوی زبان کِبِک شده بود که ایجاد بحران هویتی نیز کرده بود، از سوی دیگر ساکنین کل سرزمین کانادا همگی با اصل و نسب مهاجرتی در آن کشور پاگرفته اند، اگر چه شاید ریشۀ مهاجرت به دویست سال پیش بازگردد، اما توسعه، گسترش و پیشرفت کانادا حاصل مهاجرت انسان ها از کشورهای مختلف با فرهنگ ها و تاریخ متفاوت می باشد. نظریۀ حاکم بر محافل روشنفکری بر محور هویت به میهن دوستی مشروطه باز می گشت. از همین رو تعجب نیست که روتری نیز چنین توصیه ای را به اپوزیسیون ایرانی می کرد.
یکی از حوزه های مناظره در سال های اخیر در دولت-ملت های اروپائی با توجه به بالارفتن میزان مهاجرت و هضم انسان هائی با هویت ها و پیشینه های مختلف فرهنگی و تاریخی است که در جامعۀ مقصد اقلیت ها را تشکیل می دهند و بحث ها در خصوص همگون سازیِ(۱۴) سکنۀ جدید سرزمین های اروپائی بسیار تند همراه با شکل گیری قطب های شدیدتر در مواضع شده اند. در همین راستا به نظریۀ کثرت فرهنگی به عنوان توهم حمله می شود و از مهاجرین خواسته می شود که متعهدانه خود را با دستگاه ارزشی حاکم در جامعه تطبیق دهند و هویت خود را با فرهنگ اکثریت جامعه تنظیم کنند. جبهه ها در این ماجرا تعیین شده اند و سرسختانه در مقابل یکدیگر در جوامع اروپائی و پیشاپیش در آلمان قرار گرفته اند. در بهترین حالت آن بدون افراط گرائی از یک سو ناسیونالیسم لیبرال و از سوی دیگران میهن دوستی مشروطه قرار می گیرد.
ابعاد جدیدی مفهوم میهن دوستی مشروطه در اروپای متحد و در عین حال با کثرت هویت به خود می گیرد، برای مثال بعدی فراملی. در دهۀ ۱۹۹۰ و سال های اول قرن حاضر سوال چنین مطرح می شد: با میهن دوستی مشروطه چگونه می توان مشکلی عملی و هنجارین را حل کرد؟ چگونه می توان وفاداری و احساس تعلق اجتماعی را برای موضوعی سیاسی و ناشناس ایجاد کرد؟ همزمان اروپا نه به ملت واحد اروپا و نه به مافوق-حکومت بدل گشته است ولی پرسش ها در اروپا در خصوص مشروعیت، وفاداری و شکل گیری جامعۀ سیاسی نه فراموش شده اند و نه پاسخی یافته اند. در ادامۀ تغییر و تحول در اروپا، سازمان اتحادیه دیگر معادل دولت-ملت های خود نیست و به گونه ای هنجارین شکلی مستقل به خود گرفته است و حتی می توان مدعی شد، که شکاف جامعۀ حقوقی و اجتماع اخلاقی بیشتر می شود. بسیاری از اروپائیان از اتحاد اروپا سود جسته و سبب خشنودی و لذتشان می شود، اما باید پرسید که آیا در سیاست فراملی، فراحسی(۱۵) این امر نیز صدق می کند؟ در این مقطع از تغییرات اروپائی میهن دوستی مشروطه جای خود را در تئوری های دمکراسی به نام دمکراسی فراملی باز می کند و رقیبی جدی برای تصورات متداول از ملیت و وفاداری از سر شور و شوق می شود. انتقاداتی که روزگاری شکل اتهامات به خود داشتند به دو دسته می توان تقسیم کرد: طرح میهن دوستی مشروطه بسیار ذهنی و کلی است و یا به تعبیری "بی جان و روح" است. یکی از منتقدین، ارنست-ولفگانگ بوکنفورده، میهن دوستی مشروطه را ایدۀ پروفسوری  در سر کلاس درس ارزیابی می کند. مورد انتقاد دوم و با کمی سطح فلسفی بالاتر به کمبود شور و احساسات ارجاع می دهد که شهروندان یک کشور بر مبنای اصول و ارزش های کلی و جهانشمول نیست که به کشوری علاقه داشته و یا خود را به قانون اساسی ای مقید و متعهد می بینند. خلاصه یک میهن دوست مشروط بی توجه به تابعیت رسمی خود برایش تعلق و تابعیت به یک سرزمین علی السویه است.  تناقض عجیب نیز در این است که مبانی دیگری نیز هستند که برای آنان میهن دوستی مشروطه جزئی تلقی می شود. یک بار بسیار کلی و ذهنی و از سویی دیگر بسیار جزئی. از سوئی دیگر نیز بعضی منتقدین به عدم وجود قانون اساسی در کشورهای بریتانیا و اسرائیل اشاره می کنند، که در این صورت میهن دوست به کدام قانون باید متعهد و وابسته باشد؟ قانونی که موجود نیست؟ در کنار این کشورهایی نیز هستند که بیش از هر چیز افسانه ها و سمبل های مشترک از آنان دولت-ملت ساخته اند، مثل کشور سوئیس.
نکته اساسی پیرامون ملت بیش از هر چیز موردی است از سر احساسات و شورانگیزی بر مبنای افسانه ها و سوال اصلی همچنان بی پاسخ می ماند: بر اساس کدامین مبنای سیاسی و در چارچوب کدامین عملکرد حکومتی و یا شهروندی می توان واقعاً مردمانی را در هیئت یک جامعه دید؟ میهن دوستی مشروطه می بایستی تضمین های لازم را ارائه دهد: (ا) دمکراسی در چنین میهنی باید توان مقابله و مدافعه برای ارزش های دمکراسی لیبرال را داشته باشد. (ب) میهن دوستان مشروط نیز باید توانائی نقد خود و تاریخ خود را داشته باشند. (ج) میهن دوست مشروط دچار توهم در خصوص موارد ملی نیست، بلکه موارد ملی برای او مواردی معین و مشخص را شکل می دهند. (د) هیچ جامعه ای نمی تواند دائماً با خود در رابطه ای دوگانه بسر برد، حکومت و دولتِ حاصل از آن یک حلقۀ دوستان و آشنایان نیست، رابطۀ اعضاء آن جامعه نسبت به یکدیگر و دستگاه حکومتی رابطۀ شهروندی است با همان توانائی هائی که برای شهروند نام برده شدند.
در جامعۀ اروپا که برگرفته شده از فرهنگ ها و روندهای مختلف است، در دستگاه ارزشی همگی یک اشتراک کلی دارند و این دستگاه تنها به حوزه های سیاسی محدود نمی باشد، از همین رو نباید اجازه داد که جامعۀ اروپائی با ارزش های خود بر مبنای دمکراسی لیبرال حضور جوامع موازی(۱۶) را بپذیرد. دقیقاً همین میهن دوستی مشروطه است که شرائط را هم برای اکثریت و هم برای اقلیت های جامعه تعیین می کند. یکی از موانع حاضر در شکل گیری، توسعه و ریشه دواندن میهن دوستی مشروطه در این است، که یگانگی و اجماع اروپائی به عنوان "لیبرالیسم سرکوبگر" تلقی می شود، به این معنا که چنین لیبرالیسمی با ابزار تنگ نظرانه خواهان دستیابی به اهداف لیبرال است.
در پایان گفتار، بعد از طرح، شرح و تفسیر میهن دوستی مشروطه علاقه دارم، که با مراجعه به شرائط اقلیمی، جمعیتی و بافت قومی و زبانی در عصر حاضر ایران بررسی کنیم، که آیا چنین طرح و ایده ای به نام میهن دوستی مشروطه می تواند گره از کار فروبستۀ تاریخی در ایران باز کند و یا تنها آرزویی است که ارتباطی با واقعیات حاکم بر آن سرزمین ندارد، شاید هم یک کپی برداری ساده ای است که در این کار ما ایرانیان تبحر خاص تاریخی داریم.
پانوشت ها:
۱- Verfassungspatriotismus, constitutional patriotism, patriotisme constitutionnel
۲- Kant, Anthropologie in pragmatischer Hinsicht, Bd. XII, S. 658.
۳- personnalité morale
مراجعه کنید به: Historisches Wörterbuch der Philosophie, Bd 6, S. 406-414, Nation.
۴- nation state, Nationalstaat, Ètat-nation اگر چه در فارسی مترادف آن دولت-ملت مصطلح شده است و غلط مصطلح را شاید بتوان به عنوان صحیح پذیرفت، اما دولت تنها بخشی از کل حکومت است و دولت بیشتر مترادف government, Regierung, gouvernement قرار دارد.
۵- Assemblée nationale
۶- ترمینولوژی حقوق، محمد جعفر جعفری لنگرودی، تهران ۱۳۴۶.
۷-Dolf Sternberger  (* ۲۸ ژوئیه ۱۹۰۷ ویزبادن آلمان - … ۲۷ ژوئیه ۱۹۸۹ فرانکفورت) استاد علوم سیاسی و روزنامه نگار آلمانی. او یکی از چهره های مهم جامعه شناسی و علوم سیاسی بعد از جنگ جهانی دوم در آلمان است، شهرت او در مناطق آلمانی زبان کمتر از هانا آرنت و یا لئو اشتراوس نیست. او برای جامعه شناسی در کنار ویژگی هنجارگرایانه، شاخص تجربی و تحقیقی را نیز از مشخصات این حوزۀ علمی میدانست. تحصیلات خود را در رشته تئاتر و زبان و ادبیات آلمان در شهر کیل در شمالی ترین ایالت آلمان آغاز کرد. دو سال بعد برای ادامۀ تحصیل به هایدلبرگ می رود و سرانجام در فرانکفورت پایان نامۀ دکترای خود را نزد پل تیلیش(Paul Tillich)  یکی از معروف ترین الهیات شناسان پروتستان در خصوص هستی و زمان هایدگر می نویسد. او صاحب امتیاز ماهنامه ای به نام دی واندلوگ (Die Wandlung به معنای دگرگونی) در سال های ۱۹۴۵ تا ۱۹۴۸ بود که استادش کارل یاسپرس نیز با آن همکاری می کرد، مقالات خود در نشریه را سال ها بعد در ۱۹۵۷ به شکل کتاب با عنوان "از لغتنامۀ یک غیر انسان"(Aus dem Wörterbuch des Unmenschen)  منتشر می سازد. او در مقالات خود واژه های بسیار روزمره و کاربرد یافته از سوی ناسیونال سوسیالیسم را مورد تحقیق و بررسی قرار می دهد. شاید این مورد نیز انگیزه ای برای محققان و زبان شناسان ایرانی باشد تا در مورد استفاده از مفاهیم از سوی رهبران حکومت اسلامی نیز تحقیق علمی صورت پذیرد. او پس از جنگ جهانی مفسر رادیو هسن، رادیوی رسمی و دولتی استان هسن در آلمان غربی می گردد. او در کنار مشارکت در امور سیاسی فعالیت های دامنه دار فرهنگی و دانشگاهی داشت و به مناسبت های مختلف مورد تقدیر و ستایش های علمی و سیاسی قرار گرفت. انجمن دُلف اشترنبرگر (Dolf Sternberger-Gesellschaft) که در سال ۱۹۹۰ تاسیس گردیده، برای گرامیداشت این استاد علوم سیاسی و ادامۀ اندیشۀ او از سال ۱۹۹۲ هر از چند وقت به مناسبت های مختلف با محور سیاست و زبان به اندیشورزان و یا سیاستمدران جوایز و تقدیرنامه هائی تقدیم می کند.
۸-Akademie für politische Bildung
۹-Jürgen Habermas, Eine Art Schadensabwicklung: Die apologetischen Tendenzen in der deutschen Zeitgeschichtsschreibung, Die Zeit Nr. 29, 11. Juli 1986.
۱۰-Jan-Werner Müller, Verfassungspatriotismus, Berlin, 2010, S. 9.
۱۱- Multikulturalismus, multiculturalism, multiculturalisme را در این متن با کثرت فرهنگی معنا کرده ام.
۱۲- ریچارد روتری (Richard McKay Rotry) (* ۴ اکتبر۱۹۳۱ نیویورک - … ۸ ژوئن ۲۰۰۷ کالیفرنیا) فیلسوف امریکائی. او را نمایندۀ نوعملگرایان (Neo-Pragmatism) با گرایشات لیبرالیستی می دانند. والدین او به عنوان خبرنگار با تمایلات کمونیستی فعال بودند اما بعد از انتقاد از حزب کمونیست امریکا بدلیل نزدیکی به مسکو از سال ۱۹۳۲ فاصله گرفتند. او با خدانابوری مشهور است. در سن هیجده سالگی در دانشگاه شیکاگو درجه کارشناسی در فلسفه را اخذ کرده و سه سال بعد کارشناسی ارشد. سپس از ۱۹۵۲ تا ۱۹۵۶ در دانشگاه ییل مشغول ادامۀ تحصیل شده و درجۀ دکترای خود را نیز در آنجا می گیرد.
۱۴-Integration
۱۵-  فراحسی را معادل post-emotional  و فراملی را post-national قرار داده ام.
۱۶-Parallel society, Société parallèle, Parallelgesellschaft

منبع:پژواک ایران