PEZHVAKEIRAN.COM سرنوشتی ناشی از نادانی یک ملت
 

سرنوشتی ناشی از نادانی یک ملت
دانیل سلیمانی

اول فوریه 1979 بود. ساعت حدود سه و نیم بامداد بود. تاریکی هنوز بر فراز فرودگاه شارل دوگل در خارج از پاریس باقی مانده بود.

 سرمای شدید زمستانی پاریس را در چنگ خود گرفته بود، اما سرما در داخل هواپیمایی که به زودی بلند میشد و به مقصد تهران پرواز میکرد،احساس نمی شد.بر عکس گرمای وصف ناپذیری در کابین مسافران وجود داشت.

تعداد مسافران هواپیما زیاد نبود. حدودا 12 نفر.انتظار طولانی، همراه با اضطراب تپنده ای که مسافران در درون خود احساس می‌کردند درکابین هواپیما گرما ایجاد می کرد.

مسافران در هواپیما متشکل از (آیت الله) خمینی که اکنون به عنوان بزرگترین رهبر اپوزیسیون پادشاه ایران شهرت جهانی پیدا کرده بود و XXX از نزدیکترین افراد وی بودند. خمینی همین همراهان و هواداران نزدیک خود را پس ازتصاحب قدرت درایران یا وادار به فرار از ایران کرد و یا  دستورداد تیر بارانشان کنند.)

همچنین خبرنگارانی نیز در این پرواز بودند که قصد داشتند بازگشت خمینی را به ایران و احتمالا استقبالی که در بدو ورود او به تهران در انتظار ایشان بود را مستندسازی کنند.

پانزده سال از زمانی که پادشاه ایران محمدرضا پهلوی خمینی را مجبور به تبعید کرده بود می گذشت. اکنون تاریخ ورق را برگردانده بود.(پادشاه ایران)محمدرضا از ایران رفته بود. ایران در یک وضعیت سیاسی ناپایدار قرار داشت.

در این زمان، ناآرامی و ترس از اینکه مبادا قدرت حاکم به حکومتی بدتر تغییر کند، در میان تمام طبقات جامعه گسترش یافته بود.نا آگاهی اکثریت مردم از یک طرف و اختلاف عقیده بین گروه‌های تحصیل کرده داخل کشوربا تحصیل کرده های غرب دیده ازطرفی دیگر سبب تشکیل گروه‌های متعدد سیاسی شده بود.  

از میان این گروه‌های سیاسی می توان به گروه‌هایی مثل توده، مجاهدین خلق، فدایی خلق، جبهه ملی ،حزب چپ و حزب کمونیست اشاره کرد.

سالها خمینی همراه با همفکرانش در گسترش شاخه شیعه اسلام در ایران تلاش کرده بود. این یکی از دلایلی بود که 15 سال قبل شاه محمدرضا پهلوی او را مجبور به تبعید و ترک کشور کرده بود.

هواپیما از زمین بلند شد.تنها چیزی که خمینی و افرادش از آن مطمئن بودند این بود که حالا که هواپیمایشان به پرواز درآمده است، هیچکدام از آنها راه بازگشتی نخواهندداشت.

بر اساس شایعات، شاهپور بختیار، نخست وزیر وقت ایران، تهدید کرده بود که به محض رسیدن هواپیمای ایرفرانس خمینی به حریم هوایی ایران، دستور خواهد داد چند جت از نزدیکترین پایگاه نظامی برای اسکورت این هواپیما برخیزند و او را وادار به فرود در مقصدی دور از تهران کنند.باز بر اساس شایعات، این جت ها وظیفه اسکورت هواپیمای خمینی را به سمت جنوب و فرود اجباری آن در پایگاه هوایی یکی از بنادر حاشیه خلیج فارس بر عهده داشتند.

هیچ یک از مسافران به اندازه خمینی مضطرب و نگران نبودند. آنها با حسن نیت سال‌ها مبارزه کرده بودند تا آیت‌الله را به جایگاهی برسانند که ایران و مردمش را به آینده‌ای بهتر هدایت کند. الان وقتش رسیده بود و آنها مشتاقانه منتظر بودند.

اما برای خمینی وضعیت متفاوت بود. او به ظاهر کاملاً آرام در جای خود نشسته بود، اما در اعماق افکارش احتمالاً از آنچه در ایران در انتظار او بود احساس ترس می کرد.

او می‌دانست که شورش و نارضایتی مردم ایران به دلیل خستگی از سلطه و سلطنت پهلوی است. پیامی که در بسیاری از تظاهرات در تهران و سایر شهرهای ایران منتشر شده بود این بود که مردم می خواهند نظام پارلمانی منتخب مردم را جایگزین حکومت فعلی کنند.

او به خوبی می‌دانست که زمانی که در سخنرانی خود در نوفل لو شاتو در فرانسه، به هوادارانش چنین سیستم پارلمانی را وعده داده بود، به آنها دروغ گفته بود.

حال او چگونه می تواند در برابر مردم ایران و همه گروه های سیاسی تازه تشکیل یافته کشور از خود دفاع کند.چگونه او در اجرای نقشه خود موفق خواهد شد؟

ایدئولوژی خمینی کهنه و به شدت مذهبی بود. تنها قصد او تشکیل یک جمهوری اسلامی بود که توسط حکومتی متشکل از چند تن از اسلام‌گرایان برگزیده‌اش اداره شود، حکومتی اسلامی که خودش به عنوان رهبر در راس آن قراربگیرد.

درآن زمان بسیاری حالت‌های خشن و جدی چهره خمینی را نشانه قدرت او می‌دانستند.چیزی که آنها نمی دانستند این بود که ابروهای فشرده و حالت اخموی او به دلیل نفرتش ازشاه، عصبانیت و عقده ای بود که از زمان تبعیدش توسط شاه در درون خودپرورانده بود.او سال‌ها برای انتقام‌گیری آماده می‌شد و حالا بالاخره فرصتی عالی برای او بود تا آرزو و نقشه وحشتناکش را محقق کند.

سوالی که یکی از روزنامه نگاران در هواپیما از خمینی پرسید و پاسخ غیرمنتظره و جنجالی خمینی به او، بایدهمان موقع شک و  تردیدی را در مورد نیت واقعی خمینی ایجاد می کرد.آن روزنامه نگار سؤالی  کرد که خیلی ها به آن فکر کرده بودند اما هیچکس جرات پرسیدن آن را نداشت.

- حالا که بعد از سال ها به ایران بازمی گردید چه احساسی دارید؟

پاسخ بسیار عجیب و بسیار کوتاه خمینی این بود:

- هیچ!

43 سال از آن روز می گذرد.امروز که سیاستمداران، منتقدان وجامعه شناسان باتجربه ایران به یاد آن روز می افتند و پاسخ جنجالی خمینی به روزنامه نگار هواپیمای ایرفرانس را در اول فوریه 1979 به یاد می آورند، احساس تلخی دارند و خود را فریب خورده می بینند.

پاسخ بی دقت و بی درنگ خمینی در آن روز دلیل بر این نبود که او احساسی نداشت یا اینکه او احساس قدرت می کرد یا مطمئن بود که می تواند بدون هیچ مانعی سیاست های خود را در ایران پیش ببرد، بلکه برعکس بود.او ترسیده بود.

برای او غیرممکن بود که در حالی که از هیچ چیز مطمئن نبود، به چنین سؤال مهمی پاسخ دهد.

او تردید داشت که بتواند با حمایت مردم به عنوان بزرگترین رهبر اپوزیسیون ایران انتخاب شود و  نگران بود که نخست وزیربختیار مورد حمایت مردم قرار گیرد و به عنوان جانشین شاه باقی بماند.او می‌ترسید که همراه با دیگر اسلامگرایان ارتدکس کشور، توسط نظامیان، مجبور شود به منطقه‌ای در شهر قم تبعید شود و نتواند با گروه‌های سیاسی مبارزه کند.او می ترسید حقیقت خود را فاش کند و به مردم ایران اعتراف کند که دموکراسی بخشی از برنامه او برای آینده ایران نیست.

اگر خمینی برای یک بار هم که شده بر خلاف میل درونی خود عمل می کرد و پاسخ صادقانه به سوال خبرنگار را انتخاب می کرد، حتماً پاسخ می داد که ترسیده است، بسیار ترسیده است!

در ساعت 09:27 روز اول فوریه 1979، هواپیمای خمینی در فرودگاه بین المللی مهرآباد تهران به زمین نشست.

خمینی از هواپیما پیاده شد و باجمعیت زیادی  که برای استقبال او آمده بودند مواجه شد، حدود یک میلیون نفر برای پذیرایی او در مقابل فرودگاه تجمع کرده بودند.

از واکنش خمینی به راحتی می شد این گونه تعبیر کرد که او هرگز در منتهی تصورش نمی توانست چنین استقبالی را ببیند. او با واقعیتی خوشایند و دست کم تکان دهنده مواجه شد.

خودرویی که خمینی را سوار کرده بود به سختی در میان جمعیت نفوذ کرده و از محوطه فرودگاه خارج شد. مردم پیوسته ماشین را متوقف میکردند و خیلی ها سعی میکردند دست خمینی را که او از پنجره بیرون گزارده بود تا برایشان دست تکان دهد ببوسند.

خمینی برای بازدید اولش بهشت ​​زهرا، بزرگترین و مشهورترین قبرستان تهران را انتخاب کرد.

اینکه دقیقاً چه تعداد ا​​زمردم با خودروهای خود خمینی را تا آنجا دنبال کردند، مشخص نیست.

در بهشت ​​زهرا، خمینی تصمیم گرفت اولین سخنرانی خود را برای پیروانش انجام دهد.

حالا معلوم بود که او دیگر همان خمینی نیست که یک ساعت قبل از هواپیمای آمده از پاریس خارج شده بود.

او قامت کشیده بود. نگرانی هایش از بین رفته بود . صورت گره دارش باز شده بود و گهگاه جرأت می کرد با شجاعتی تازه به مردمی که دورش را گرفته بودند و چشمانشان با  چشمان او برخورد می کرد لبخند بزند. اکنون برای خمینی تایید شده بود که از حمایت قوی در ایران برخوردار است.

طولی نکشید که خمینی به طور سیستماتیک و با برنامه ریزی، عزل نخست وزیر بختیار را آغاز کرد و با حیله گری و وعده های بی اساس به مردم ایران، اعتماد میلیون ها نفر را ربود و پیروان خویش را چند برابر کرد.

اندکی بعد به قدرت حاکم در ایران حمله کرد و با به اصطلاح انقلاب اسلامی آن را سرنگون کرد.

چند سال پس از انقلاب، دستگاه اطلاعاتی خمینی آنقدر قوی شده بودو در حدی عمیق بین مردم ایران نفوذ کرده بود که حذف همه گروه های مخالف، یعنی رقبای خمینی، کار ساده ای بود. او تعداد زیادی را زندانی کرد و حتی تعداد بیشتری را اعدام کرد.

این ما مردم ایران بودیم که شیطان خمینی را آفریدیم. ما تشنه آزادی و برابری بودیم و فریب وعده های پوچ او را خوردیم.

ما خمینی تشنه قدرت اما بی ستون فقرات را پرورش دادیم همان خمینی که در هواپیمای پارپس - تهران دراول فوریه 1979 (11بهمن 1357) شخصی جز فردی کاملاً ترسیده و ناامید از آینده اش نبود را بزرگ پنداشتیم و جنون عظمت را در اوتقویت کردیم.

سلطنت دیکتاتوری محمدرضا پهلوی به مدت 25 سال، مردم ایران را به مردمی مذهبی و بدون سواد سیاسی تبدیل کرده بود. مردمی که اکثریت آنان اقتصاد خوبی داشتند اما به مطالعه کاملاً بی علاقه و از آنچه در دنیای بیرون از ایران می گذشت بسیار بی اطلاع بودند.

و این همان چیزی است که منجر به انقلاب هولناک اسلامی در سال 1979 شد.

شورش ما علیه سلطنت پهلوی ،بدون اینکه خودمان بفهمیم، به زیر بالهای یک دیکتاتور بدتر باد انداخت و به عنوان یک انقلاب، انهم یک انقلاب اسلامی لقب گرفت و به خودمان قالب شد.

امروز من و بسیاری با من اعتراف می کنیم که وقوع انقلاب اسلامی نتیجه جهل مردممان بوده است.

منبع:پژواک ایران


فهرست مطالب دانیل سلیمانی در سایت پژواک ایران