ارژنگ و ناصر شایگان شام اسبی معروف به دانه و جوانه

ارژنگ و ناصر شایگان شام اسبی فرزندان فاطمه سعیدی و قلیچ شایگان شام اسبی (که از اعضای حزب توده بود)، بدلیل جدایی والدین در سال ۱۳۴۷، با مادر و دو برادر بزرگتر ابوالحسن و نادر زندگی میکردند. البته نادر فرزند قلیچ بود و فاطمه سعیدی نامادریش بود که او را از کودکی بزرگ کرده بود. بعد از جدایی، نادر با نامادری و برادرانش زندگی میکردند.

فاطمه سعیدی تحت تاثیر نادر ، بتدریج با مبانی مبارزاتی آشنا و با نادر همراه شد و آن دو به گروه مصطفی شعاعیان پیوستند. نادر در سال ۱۳۵۲ در درگیری با ساواک کشته شد و گروه شعاعیان با چریکهای فدایی خلق متحد شدند. فاطمه سعیدی هم مدتی بعد توسط ساواک زندانی میشود و این دو کودک نزد مصطفی شعاعیان زندگی میکنند تا اینکه شعاعیان، سرپرستی این دو کودک را به حمید اشرف سپرد. این دو کودک در سازمان با نام “دانه و جوانه” شناخته میشدند. ۱

این دو کودک در طی ضربه ساواک به خانه تیمی واقع در تهران نو در ۲۶ اردیبهشت‌ماه ۵۵، همراه ۶ تن دیگر از چریکهای فدایی کشته شدند.

“محمود نادری” در کتابی تحت عنوان “چریکهای فدایی خلق از نخستین کنش ها تا بهمن۱۳۵۷ ” ، که توسط انتشارات موسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی که وابسته به نهاد اطلاعات رژیم جمهوری اسلامی میباشد، منتشر شده، بدون استناد به حتی یک مورد سند و مدرک ، حمید اشرف را قاتل این دو کودک معرفی میکند! و در اینباره هیچ سندی نیز ارائه نمیدهد! محمود نادری به تمامی اسناد ساواک و گزارشها و بازجویی ها دسترسی داشته و بسیاری را منتشر کرده، اما دریغ از حتی یک گزارش مبنی بر قتل این دو کودک توسط گلوله های سلاح حمید اشرف. به فرض درست بودن این موضوع چرا ساواک هیچ گزارش و سندی مبنی بر مشاهده جسد دو کودک به محض ورود به خانه یا گلوله های سلاح حمید اشرف در سر آنها و… بعنوان سند ذکر نکرده و چرا در برگه بازجوییها هم هیچ مطلبی در این مورد وجود ندارد؟! ۲

از طرفی سایتهای حکومتی نیز به استناد به همین کتاب، حمید اشرف را قاتل این دو کودک ذکر میکنند و حتی سن این دو را ۷ ساله و ۱۰ساله ذکر میکنند درحالیکه آنها ۱۱ و ۱۳ساله بودند!

اما جالب اینجاست که مسئول تعقیب و گریز ساواک در این مورد خاص، پرویز معتمد که پرونده حمید اشرف زیر دست او بود و شخصا برای وی شنود گذاشته و تماسهایش را چک میکرد و رفت و آمدها و روابطش را رصد میکرده، و هم او بود که نهایتا رد خانه حمید اشرف را زد، ماجرای قتل دانه و جوانه (ارژنگ و ناصر) را در مصاحبه با ایرج مصداقی اینگونه شرح میدهد(بخشی از مصاحبه):

 ایرج مصداقی: با وجود آن که در هیچ‌یک از گزارش‌های ساواک در هنگام کشته شدن حمید اشرف با قاطعیت از اتهام مرگ این دو کودک به او منتسب نشده امارژیم مدعی است که حمید اشرف تیر خلاص آن‌ها را زده است و عده‌ای از دشمنان حمید اشرف هم روی آن انگشت می‌گذارند. شما که شاهد صحنه بودید و بهتر از هرکس دیگری با حمید اشرف و روحیات او آشنا بودید نظرتان چیست؟

پرویز معتمد: “همان ابتدا قبل از این که درگیری شروع شود حمید اشرف نارنجک‌ها را پرتاب کرد و به شکلی که توضیح دادم گریخت. قبل از پرتاب نارنجک از سوی حمید اشرف و صدای شلیک مسلسل‌اش، صدای تیری به گوش نرسید. این نشان‌دهنده‌ی آن است که آن دو بچه توسط او کشته نشدند.”

ایرج مصداقی: منظورتان این است که حمید اشرف نمی‌توانسته ارژنگ و ناصر شایگان شام اسبی را به قتل رسانده باشد؟‌

پرویز معتمد: “بله این نظر من است و صد در صد فکر کنم درست است. قطعاً او نمی‌توانست این کار را کرده باشد. این که گفتم نشانه‌اش است. توضیح دادم که او نارنجک چطوری انداخت و فرار کرد. او خودش را انداخت به خیابان و خانه به خانه و با تیراندازی با مسلسل کلاش گریخت. تأکید می‌کنم این که در خانه چه اتفاقی افتاده من خبر ندارم. اما مطمئن هستم که هنگام مرگ این دو کودک، حمید اشرف در آن خانه نبود.” ۳

پرویز معتمد در گفتگو با سعید قائم مقامی نیز همین روایت را اینگونه توضیح داد:”حمید اشرف بعد از اطلاع از محاصره ی ساواک به پشت بام رفته،بسمت حلقه محاصره ابتدا نارنجک می انداخت و فورا مسلسل میگشود و بلافاصله بعد از گشودن مسلسل (جهت عقب نشینی مأمورین) از راه پشت بام فرار میکرد، در آن روز هم پیش از صدای نارنجک و مسلسل حمید اشرف، صدای تک تیراندازی به گوش نرسید، این یعنی آن دو کودک را حمید اشرف نکشته. اگر او کشته بود، در آن کوچه ی شش متری، صدای تک تیر راحت شنیده میشد. آقای محمود نادری! تو به اشتباه نوشتی و غلط کردی که نوشتی که آن دو بچه را حمید اشرف کشته!” ۴

از طرفی ، ساواک نه تنها مانوری روی قتل این دو کودک توسط حمید اشرف نداد بلکه بعد از ضربه به آن خانه، نام این دو کودک را جزو “تروریستها” اعلام کرد!

ارژنگ و ناصر شایگان شام اسبی

نام ارژنگ و ناصر شایگان شام اسبی نیز جزو “تروریستها” اعلام شده بود!

          تا مدتها ساواک هیچ سخنی از اینکه حمید اشرف آن دو کودک را کشته مطرح نکرد در حالیکه اگر ساواک هنگام ورود به آن خانه تیمی با جنازه دو کودک مواجه میشد ،  مسئله قتل دو کودک پیش از ورودش و توسط چریکها را حتما منتشر میکرد. در حالیکه اینطور نبود و در برگه پزشکی قانونی هم علت مرگ “درگیری با مأموران” ذکر شده.

گواهی پزشکی قانونی برادران شایگان شام اسبی

گواهی پزشکی قانونی جسد دانه و جوانه

شگرد نویسندگان وابسته به اطلاعات جمهوری اسلامی: استناد به نشریه ای واهی!

 محمود نادری نویسنده کتاب “چریکهای فدایی خلق” بعد از انتشار کتاب،از سوی اعضای سابق فدایی و دیگر منتقدان، با اعتراضاتی مبنی بر اینکه بدون سند و مدرک حمید اشرف را به کشتن برادران شایگان(دانه و جوانه)متهم کرده، مواجه شد. او باید پاسخی به این انتقادات میداد. نادری در پاسخ به این انتقادها ، در سایت عصرنو در مطلبی تحت عنوان “خیال اندیشی و رد حقیقت” ، برای توجیه ادعای بی سندش در کتاب،منبعی ذکر میکند به “نقل قول از حمید اشرف” که در کتابش هیچ حرفی از این منبع و نقل قول نزده بود! وی برای بستن دهان منتقدان، در این مطلب، ادعایی مطرح کرد مبنی بر اینکه در نشریه داخلی شماره ۲۲ فداییان در دی ۵۵ در صفحات ۳۵ تا ۳۹، رفقای حمید اشرف (که نامی هم از آنها نمیبرد) نوشته اند که حمید اشرف گفته بود:” من تیر خلاص ناصر را که نارنجک ساواک به او خورده بود و یک رفیق دختر(که اسمش را نمیگوید) زدم!” در حالیکه سندی ذکر نمیکند و از طرفی نشریه داخلی چریکهای فدایی (همان نبرد خلق ) “تا مقطع خردادماه” منتشر شده بود و حال در سایت ایران آرشیو نیز در دسترس میباشد. و محمود نادری این مطلب مهم را نه در آن کتاب بلکه مدتها بعد از انتشار کتاب، در سایتی نقل کرده بدون ارجاع به سند نشریه مربوطه! سوال اینجاست، محمود نادری حین نگارش کتاب که یادش بود اسناد بازجوییهای ساواک را عینا منتشر کند، اما چرا حواسش نبوده وقتی در حال نگارش درباره درگیری خانه تهران نو و کشته شدن برادران شایگان بوده، این سند بسیار مهم باصطلاح نشریه داخلی دی ۵۵ و نقل قول از حمید اشرف مبنی بر کشتن این دو کودک را منتشر کند؟! و مدتی بعد از انتشار کتاب یادش میفتد در پاسخ به اعتراضها به این کتاب، بیاید بنویسد یک نشریه ای هم وجود داشته که از حمید اشرف نقل قول کرده که من دانه و جوانه را کشتم! در صورت اینکه این نشریه وجود خارجی داشته باشد، اینکه محمود نادری از انتشار صفحات این نشریه و نقل قول و اعتراف بسیار مهم حمید اشرف ، در کتاب مذکور چشم بپوشد،بسیار بعید و غیرمنطقی بنظر می آید! از طرفی نادری مطالبی که از حمید اشرف در این باصطلاح نشریه داخلی شماره ۲۲ دی ۵۵ نقل قول میکند، مینویسد حمید گفته: “من با رفیق پاشاکی و یک رفیق دختر دیگر در حال فرار بودیم، پاشاکی تیر خورد و افتاد، من با اینکه پایم تیر خورد توانستم فرار کنم.” و چیزی درباره رفیق دختر و اسمش و… را نمیگوید که سرنوشت آن دختر چه شد و کجا فرار کرد و اصلا که بود؟! در حالیکه طبق گزارش ساواک تنها حمید اشرف با وجود اصابت تیر به پایش توانست فرار کند و بقیه اعضا همه در آن درگیری کشته شدند.

محمود نادری در توضیح اینکه در کتابش آورده حمید اشرف دانه و جوانه را کشته میگوید:”من به استناد به گواهی پزشکی قانونی این دو کودک که علت مرگ را اصابت گلوله به جمجمه ذکر کرده، روایت کردم که حمید اشرف این کار را کرده!” خب آقای نادری اولا بسیاری از کسانی که در درگیری کشته میشدند در اثر اصابت گلوله به جمجمه کشته شدند از جمله خود حمید اشرف بدلیل اصابت گلوله به جمجمه اش کشته شد. ثانیا بر فرض اینکه بچه ها در اثر زخمی شدن در شرایط وخیمی بودند و تیر خلاص هم خورده اند (در صورت پذیرفتن روایت شما) از کجا اینقدر با اطمینان نوشتی که شخص حمید اشرف تیر خلاصشان را زده؟! در زمان نگارش کتاب که هنوز از وجود نشریه داخلی ش۲۲ رونمایی نکرده بودید(!) از کجا با اطمینان نوشتید شخص حمید اشرف هر دو کودک را کشته و حتی تردید هم نکردید، برای مثال ننوشتید توسط یکی از چریکها کشته شده اند؟! از کجا میدانستید وقتی منبعی نداشتید؟! جز اینکه شما تصمیم گرفته بودید قتل این دو کودک را به نام حمید اشرف تمام کنید آنهم بی برو و برگرد و بدون حتی لحاظ کردن احتمالات دیگر چون قتل توسط گلوله ساواک و…؟!

از طرفی این نشریه داخلی، که در صورت “وجود”، قطعا مانند دیگر نشریات فدایی ها که بدست ساواک می افتاد و ساواک آنها را در روزنامه های حکومتی منتشر میکرد، چرا ساواک از انتشار این اعتراف تکان دهنده و مهم حمید اشرف مبنی بر کشتن دو کودک، امتناع ورزیده و این نشریه را منتشر نکرده تا “خرابکاران” را رسوا کند؟! در صورت وجود این نشریه چرا ساواک استفاده تبلیغاتی از آن نکرد؟! در حالیکه ساواک که نامه حمید اشرف به اشرف دهقانی را بطور وسیع منتشر کرد (صرفنظر از اینکه ادعاهایی از سوی فدایی های سابق مبنی بر عدم صحت آن وجود دارد اما به هر حال ساواک این سند را منتشر کرد) و مهمتر از آن ، ساواک در جراید دولتی چون کیهان و اطلاعات، برای تخریب چریکها در اذهان عمومی، به روایتهای غیرواقع از قبیل: “حمید اشرف از دختران جوان سو استفاده جنسی میکرد و دائما دختران محل اقامتش تعویض میشدند و…!” (روزنامه اطلاعات -۱۰تیر۱۳۵۵) و… این قبیل مسائل غیر واقعی درباره روابط بین چریکها منتشر میکرد در حالیکه اصولا رابطه عاشقانه و روابط اینچنینی دقیقا بدلیل همین جوی که ساواک ایجاد کرده بود، بین دختر و پسر چریک کاملا ممنوع بود.(علت دیگر این بود که رابطه عاشقانه باعث غلبه احساسات بر تصمیمات عقلانی زندگی سخت چریکی میشد). بنابراین چطور ساواکی که این داستانها را برای تخریب چریکها در اذهان عمومی میسازد و در نشریاتش منتشر میکند،قتل بچه ها توسط حمید اشرف را در سطح وسیع منتشر نکرد تا از این فرصت به نفع خود استفاده کند؟!

حال بپردازیم به داستانی از “همکار” محمود نادری، “جلال توکلیان” که در سال ۸۷ در نشریه شهروند امروز در توضیح نحوه ی قتل این دو برادر مینویسد: “سرانجام ساواک خانه ای را محاصره می کند که در آن دو کودک و نیز حمید اشرف – بنیانگذار و ستاره پرفروغ سازمان و کسی که حتی در زمان حیات خود به “رفیق کبیر” مشھور بود – حضور دارند. نبرد در می گیرد و اعضای خانه تیمی یکی پس از دیگری از پای درمی آیند. در آخرین لحظات، حمید اشرف که راه نجات از مھلکه را می دانست و آن را از دیگران پنھان کرده بود به قصد فرار از خانه خارج می شود، اما ھنوز چند گامی برنداشته، به پشت بازمی گردد و در اقدامی ھولناک دو برادر را که معصومانه و آرام و رنگ پریده در گوشه ای از اتاق پناه گرفته بودند، به سمت دیواری می کشاند، تفنگ را بر سر آن ھا نشانه می گیرد و ماشه را می کشد. داستایفسکی گفته بود که مرگ یک کودک می توانست خدا را ناپذیرفتنی کند، اما حتی او نیز مرگ یک کودک را در چنین شرایطی تصور نکرده بود”. 

اولا این باصطلاح نویسنده از کجا میداند در آن خانه دقیقا چه گذشته؟ از کجا میداند حمید اشرف هنوز چند قدمی نرفته بود ، یادش میفتد همه کشته شده اند و این دو کودک نباید زنده بمانند و بدست ساواک بیفتند، باز میگردد و دو کودک که از ترس در گوشه ای پناه گرفته بودند را سینه دیوار گذاشته و با بی رحمی ماشه را میچکاند؟! و از کجا میداند حمید اشرف راه فرار را از رفقایش پنهان کرده بود؟! رخدادهاییکه در آن خانه در آن دقایق گذشت را از کجا اینقدر دقیق میداند در حالیکه هیچ یک از اعضا زنده نماند تا شرح ماوقع را روایت کند؟! و بر اساس کدام سند و نقل قول روایت میکند که چنین و چنان شده؟! از طرفی مگر حمید اشرف بیمار بوده که اعضای سازمانش را که در آن روزهای بحرانی بسیار به وجود آنها نیاز داشته، از قصد، به کشتن بدهد و راه فرار را به آنها نگوید؟! جالب است این یکی هیچ منبعی هم نمی آورد (ولو جعلی!) و جالبتر اینکه ادعایش با ادعای رفیقش محمود نادری مبنی بر باصطلاح اعترافات حمید اشرف و نحوه درگیری در همان نشریه واهی، کاملا متفاوت است! و باز هم جالبتر اینکه همین جلال توکلیان مدتی بعد، وقتی محمود نادری بعد از انتشار کتابش ناگهان نشریه داخلی۲۲ را کشف میکند! و از حمید اشرف نقل قول میاورد، دوباره همین ادعای نادری را تایید میکند بدون توجه به اینکه خودش مدتی قبل اظهاراتی کاملا متفاوت از نحوه درگیری در آن خانه منتشر کرده بود! درست مصداق بارز دروغگو حافظه ندارد! اینبار اما جلال توکلیان در تایید حرف نادری، به نقل از حمید اشرف مینویسد:”ناصر مجروح و یک رفیق دختر را خودم به رگبار بستم. و شرح عمل به این دستور سازمانی را بی هیچ شرمساری در ۴۳ روزی که بعد از این واقعه زنده بودم، به چند تن از رفقا گفتم!” به میزان تصنعی و ساختگی بودن لحن نقل قول توجه کنید!

نویسندگان در خدمت نهادهای اطلاعاتی جمهوری اسلامی حداقل قبل از انتشار مطالب جعلی و واهی از این دست، بهتر است مطالب خود را پیش از انتشار، با هم هماهنگ کنند تا اینگونه روایتهایشان ضدونقیض از آب درنیاید!

 از طرفی اگر در اسناد ساواک اگر واقعا سندی مبنی بر قتل این دو کودک توسط حمید اشرف وجود داشت، اولا خود ساواک در آن زمان منتشر میکرد و ثانیا محمود نادری حتما در همان کتاب سفارشی “چریکهای فدایی خلق،از نخستین کنش ها تا بهمن۱۳۵۷” که بر اساس اسناد ساواک و بازجوییهای چریکها توسط ساواک نوشته شده، این ادعای مهم را مطرح میکرد و سند را نیز ذکر میکرد نه اینکه فقط به یک پاراگراف آنهم بر اساس تحلیل های مغرضانه خودش بسنده کند! در حالیکه حمید اشرف در نامه ای که در خرداد ۵۵ خطاب به رفقایش مینویسد و در همین کتاب مذکور هم متن کامل این نامه منتشر شده، مینویسد:

“رفقای ما از کودک ۱۱ ساله تا پیرزن ۵۵ ساله با هر وسیله که در اختیارشان بود، رو در روی مأموران بی شمار دشمن ایستادند و به شهادت رسیدند. ما به آنها افتخار می کنیم…” ۵

میبینیم که خود حمید اشرف هم مرگ این دو کودک را درگیری با ساواک ذکر میکند.

 “فاطمه سعیدی” مادر این دو کودک که در آن هنگام در زندان بسر میبرده ، در اینباره میگوید:

“شرح این که من چگونه از شهادت دو فرزند دلبندم در زندان اوین با خبر شدم، این که بر من چه گذشت و چه عکس العملی نشان دادم، در اینجا نمی گنجد. اما این را بگویم که در اولین فرصت به دفتر زندان رفتم و با داد و بیداد رو به “سروان روحی” (رئیس زندان اوین) گفتم: “شما چه وحشتی می خواهید توی دل مردم بیاندازید؟ چرا این بچه ها را کشتید؟ چه توجیهی برای کشتن این دو کودک خردسال دارید؟ جواب دنیا را چه می دهید؟ حتماً طبق معمول همانطور که همیشه در روزنامه هایتان می نویسید خواهید گفت که آنها “در درگیری متقابل” کشته شدند.” و با خشم وتمسخر اضافه کردم: “بلی، “درگیری متقابل” بین مأموران ساواک و دو بچه ۱۳-۱۲ ساله! چه کسی چنین چیزی را از شما قبول می کند؟” سروان که تا این مدت آچمز بود و چیزی نداشت بگوید ناگهان از حرفهای من بُل گرفت و گفت: “بلی خانم، درگیری متقابل بود. یکی از مأمورهای ما را یکی از بچه های تو کشت. “این حرف خیلی به من گران آمد. گفتم آیا در خانه برادر۱۳-۱۲ساله داری؟ اصلاً بچه ای در چنان سنی می تواند دستش اسلحه بگیرد و ماشه اش را بکشد، تازه آنهم در شرایط وحشتناک گلوله باران خانه! نه خیر، این یک دروغ است. شماها اسلحه داشتید. این مأموران جانی ساواک بودند که بچه های مرا به مسلسل بستند. “خلاصه، در آخر من خواستم که مرا سر جسد بچه هایم ببرند که گفت نمی شود و مرا به بند برگرداندند. 
 فردا و یا پس فردای آن روز بود که سروان روحی مأمور فرستاد که مرا به دفترش ببرد. رفتم. او گفت: “از حرفهائی که آن روز زدم ناراحتم. من با مأمورانی که در آن درگیری بودند، صحبت کردم. شما نمی دونید جریان چیه. آن مأموران به من گفتند که بچه های تو را چریکها کشتند. “. حالا سروان روحی به این شکل حرف قبلی اش که گویا آن بچه ها “درگیری متقابل” کرده اند را پس می گرفت و این اتهام جدید را به جای اتهام قبلی می نشاند. من در جواب گفتم: “در آن محاصره نظامی و درگیری سنگین، شما چطوری فهمیدید که چریکها بچه ها را کشتند. خود آنها که شهید شدند!” او گفت: “نه، رفقایت بچه های تو را کشتند و فرار کردند.” (در آن زمان آنها می دانستند که فراری صورت گرفته ولی فکر می کردند که چند نفر فرار کرده اند). حرف سروان ساواکی برای من به هیچوجه قابل قبول نبود. این را با این جمله به او گفتم: “خب، اگر رفقای من به سوی بچه ها تیر اندازی کردند و فرار نمودند، شما از کجا این را فهمیدید؟” سروان که آشکارا معلوم بود که دروغ می گوید توجیهاتی سرهم بندی کرد وتحویل داد. در این چهارچوب جدل من با او ادامه یافت و در آخر من باز اصرار کردم که جسد بچه ها را به من نشان بدهند. سروان گفت: “نمی شود. آنها را دیگر دفن کرده اند.” ۶

فاطمه سعیدی و فرزندانش

فاطمه سعیدی و فرزندانش:ابوالحسن،ناصر و ارژنگ شایگان شام اسبی

همانطور که در روایت مادرشان، فاطمه سعیدی خواندیم، ابتدا ساواک بصراحت از اینکه بچه ها در درگیری کشته شده اند سخن گفته، اما مدتی بعد از اینکه بچه ها توسط چریکها کشته شده اند صحبت میکند(و حرفی از حمید اشرف نمیزنند) و بعد که متوجه میشوند تنها حمید اشرف از خانه ی تهران نو گریخته، مطرح کردند که حمید اشرف بچه ها را کشته! در حالیکه از طرفی میبینیم ساواک با وجود اینکه در پی تخریب دشمنان خود (چریکها) در میان مردم بود، قطعا میبایست مسئله قتل کودکان توسط حمید اشرف را در سطح وسیع مطرح میکرد، درحالی که ساواک روی این مسئله مانوری نداده بود و ادعایی قطعی در این مورد مطرح نکرده بود و سند و نشریه و… ای هم منتشر نکرد! از طرفی طبق روایتها این دو کودک هیچ اطلاعات مهم و آدرس و… نداشتند که در صورت دستگیری توسط ساواک منجر به لو رفتن و ضربه به سازمان شود.

در اینجا بد نیست به  روایتهای دو تن از اعضای سازمان مبنی بر نوع ارتباط و رفتار حمید اشرف با این دو کودک بپردازیم:

حیدر تبریزی که از نزدیک شاهد نوع برخورد و رابطه حمید اشرف با این دو کودک بوده ، مینویسد:

” قرار بود رفیق رضا (حمید اشرف) برای بحث روی طرحهائی که کار می کردیم به پایگاه بیاید. یکروز پری بما گفت که امشب رضا می آید. بچه ها کمی قبل از ساعت ورود رضا از آمدنش خبردار شدند. معلوم بود که بسیار خوشحال شده اند. بازی شان را قطع کردند و در هال نشستند به انتظار رسیدن رفیق. در باره او با هم حرف می زدند.

رضا(حمید اشرف) که وارد شد، صدای خنده و شادی بچه ها فضای خانه را پر کرد. فرصت ندادند و شروع کردند به تعریف وقایعی که اتفاق افناده بود. هر یک چیزی می گفت و وسط حرف همدیگر می دویدند.
یاد گرفتن طرز کار دوربین جدید و ظهور میکروفیلم، موضوع بسیار جالبی برایشان بود و آنرا با آب و تاب برای رضا تعریف می کردند و عکس هائی را هم که گرفته بودند به او نشان می دادند. ناصر ماجرای دیر کردن ارژنگ و تنبیه شدنش را هم به تفصیل توضیح داد. بعد از حدود نیم ساعت رضا به بچه ها گفت؛ بذارید برم رفقای دیگر راهم ببینم. ناصر با خنده گفت؛ راستی ما یکبار هم رفیق رو دیدیم.

رضا آمد توی اطاق، روبوسی کردیم. ولی چند دقیقه ای بیشتر نگذشته بود که ناصر به در زد که بیا دیگه منتظریم. رضا به هال برگشت و صحبت هایشان را از سر گرفتند. کمی بعد از سر و صداهائی که می آمد، بنظر می رسید ارژنگ و ناصر در حال کشتی گرفتن و کاراته بازی با رضا هستند. صدای نفس زدن شان حسابی بگوش می رسید.

 آنشب بر خلاف معمول بچه ها دیرتر خوابیدند و با رضا حرف می زدند. روز بعد با آنکه کار زیادی داشتیم، رضا در بین جلسات وقتهائی را جور کرده بود که با بچه ها باشد. رابطه عاطفی و علاقه شدید بین بچه ها و رضا کاملا مشهود بود.

رفیق رضا آنروز بمن گفت:” بالاخره بچه های سازمان را دیدی. می بینی چطور خودشان را با شرایط سخت چریکی تطبیق داده اند. همانگونه که مقاومت قهرمانانه مادر در زیر شکنجه مایه افتخار ماست، این بچه ها نیز موجب سربلندی سازمان هستند.” آنشب (یا شب بعد) رضا رفت و سکوت بچه ها از دلگیری شان حکایت می کرد. یکی دو روز گذشت تا به حالت عادی بر گشتند.” ۷

حمید اشرف

حمید اشرف

ناهید قاجار(مهرنوش) از ویدا (لیلا) گلی آبکناری که بدلیل بیماری تیروئید، طبق سفارش حمید اشرف از مشهد به تهران آمده و خود حمید برایش وقت دکتر گرفته و او را به دکتر برده و او دو هفته در خانه تیمی حمید اشرف با این دو کودک زندگی کرده بود، نقل قول میکند(البته این روایت پیشتر ذکر شده و چون مطلب درباره دانه و جوانه است مجددا میاوریم) :

” برای من جالب بود که حمید با ارژنگ شایگان شام اسبی شطرنج بازی میکند و با ناصر که کوچکتر بود اسب سواری بازی میکرد! حمید میگفت: کاش بچه ها میتوانستند مادرشان را ببینند.(مادرشان در زندان بود). بچه ها مدرسه نمی رفتند و حمید مومنی معلم آنها شده بود. همان زمان صحبت از تلاشهایی بود که رفقا برای فرستادن بچه ها به خارج کشور انجام داده بودند (که ضربات اردیبهشت۵۵ مهلت نداد.)” ۸

از این روایتها میشود به نوع رابطه عاطفی بین حمید اشرف و دانه و جوانه پی برد و اینکه او در صدد فرستادن بچه ها به خارج نیز بوده است.

 گرچه در زندگی چریکی و مخفیانه، لاجرم حوادث و رخدادهای خشونت آمیز بوجود می آید که درک آن در شرایط عادی و در دنیای نوین بسیار مشکل بنظر میرسد، اما بایست در نظر داشت که همیشه  وقایع تاریخی باید را آنگونه که بوده ، با سند و مدرک روایت کرد و دید سیاه و سفید در بررسی وقایع تاریخی  و اظهارات بی اساس و بدون سند، تنها به لوث شدن وقایع تاریخی می انجامد.

مطالب مرتبط:

 


      پانویس ها:

۱) برای فرزندان من اشک تمساح نریزید / نوشته ی فاطمه سعیدی

۲) کتاب چریکهای فدایی خلق از نخستین کنش ها تا بهمن ۱۳۵۷ / نوشته ی محمود نادری

۳)جنگ و گریز ساواک با چریک «افسانه»‌ای حمید اشرف از نگاهی دیگر / مصاحبه ی ایرج مصداقی با پرویز معتمد

۴) گفتگوی سعید قائم مقامی با پرویز معتمد: https://youtu.be/ff_Uto6dPIA

۵) کتاب چریکهای فدایی خلق از نخستین کنش ها تا بهمن۱۳۵۷ / نوشته ی محمود نادری

۶) برای فرزندان من اشک تمساح نریزید / نوشته ی فاطمه سعیدی

۷) آیا غزال باز هم شعری سروده بود؟ / نوشته ی حیدر تبریزی

۸) مقاله ی “ویژه چهلمین سالگرد سیاهکل” / نشریه آرش