تظاهرات مسالمت آمیز سی خرداد ۶۰ و دروغهای رژیم و عواملش درباره این تظاهرات
ف.نادری پور

مقدمه ای از ریشه های واقعه سی خرداد ۶۰ و بررسی دروغهای پروپاگندای جمهوری اسلامی مبنی بر مسلحانه بودن این تظاهرات مسالمت آمیز

مختصری از ریشه های منجر به ۳۰ خرداد ۶۰:

بی شک روزهای ۳۰ خرداد ۶۰ و فردای آن روز، اهمیتش به لحاظ تاریخی و تاثیری که روی جو جامعه ایران گذارد، کمتر از کودتای ۲۸ مرداد۳۲ نیست. بعبارت دیگر، ایرانِ بعد از انقلاب اسلامی را میتوان به دو بخش تقسیم کرد: قبل از سی خرداد ۶۰ و بعد از سی خرداد۶۰.

جامعه ایران فردای ۳۰ خرداد هرگز به ایران قبل از آن شباهتی نداشت. از فردای سی خرداد ۶۰ بود که جمهوری اسلامی با قاطعیت ، دیکتاتوری اش را با چنگ و دندان و زور به جامعه ایران تحمیل کرد و کشتاری بی سابقه را از این تاریخ آغاز کرد. نه اینکه این حکومت پیشتر کشتار نکرده بود! برای مثال، اعدامهای پشت بامی و تیرباران افسران و وزرا و اعضای ساواک و نخست وزیر شاه در همان اولین روزها و ماههای استقرار این حکومت صورت گرفت. جنگ و ستیز حکومت با احزاب کرد و قتل عام مردم آن مناطق و خوزستان و ترکمن صحرا ، کارنامه کشتار حکومت جدید تا پیش از ۳۰ خرداد بود. البته قبل از ۳۰خرداد ، طی حملات اوباش حزب الله و چماقداران به روزنامه فروشها و کتاب فروش ها و هواداران گروههای سیاسی که تنها به جرم توزیع نشریه و پوستر مورد هجوم قرار گرفته و بسیاریشان نیز کشته شده بودند و شکایت ها و اعتراضات سران گروههای سیاسی و خانواده های مقتولین به مراجع قضایی هیچ نتیجه و پاسخی در پی نداشت ، دهها هوادار در حالی کشته میشدند که حتی یک نفر هم توسط مراجع قضایی در اینباره دستگیر نشد. چرا که مهاجمین خود از عوامل اجیر شده حزب جمهوری به ریاست آیت الله بهشتی بودند ، حزب مورد حمایت مطلق آیت الله خمینی و حزبی که نفوذی بی بدیل در تمامی ارگانهای کشور داشت و اینبار قصد داشت با سرکوب و حذف تمامی گروهها و سازمانهای سیاسی، از جبهه ملی و نهضت آزادی گرفته تا مجاهدین خلق و سازمانهای طیف چپ چون فدایی خلق و پیکار و راه کارگر و… حزب جمهوری در قبضه تمامی نهادها از هیچ اقدام خشونت باری فروگذار نمیکرد چنانچه در ماجرای انقلاب فرهنگی و حملات اوباش چماقدارش به دانشگاهها و کشتن و مجروح کردن صدها دانشجو و تصفیه هزاران دانشجو و استاد، بیشترین نقش را داشت.

در ارتباط با سازمانهای سیاسی نیز حزب جمهوری با اختیارات نامحدودی که داشت و از طرفی حمایت تام خمینی را نیز داشت، بیشترین فشار را اعمال میکرد. نوک حمله نیز بسوی سازمان مجاهدین خلق بود. چرا که هم مسلمان بودند ، هم حمایت درصد بالایی از مردم خصوصا قشر مذهبی-دانشگاهی را داشتند و از طرفی چون بعنوان کاندیدا در نخستین انتخابات ریاست جمهوری و انتخابات مجلس و خبرگان و… ورود کرده بودند گرچه پروپاگندای و اهرم فشار حزب جمهوری اجازه ورود مجاهدین و سازمانهای چپ را به مجلس و… نداد و خمینی نیز رجوی را از کاندیداتوری برکنار کرد(بدلیل تحریم رفراندوم قانون اساسی و شرط ولایت فقیه). تضاد بین سازمانهای سیاسی انقلابی که هم سابقه زندان دوران شاه را داشتند و هم پیش از انقلاب به اصطلاح چندین شهید داده بودند، با حکومتی که در دست دستگاه روحانیت و مکتبی های تندرو بود، بالاخره در جایی سر باز میکرد. تضادی که ریشه های تنومندش به اختلافات این جناحها در زندانهای زمان شاه برمیگشت. از همان پیش از انقلاب و خصوصا با مارکسیست شدن سازمان مجاهدین در بیرون از زندان به رهبری تقی شهرام و بهرام آرام در سال۵۴ ، این اختلافات بطور جدی سرباز زد. در زندان، مجاهدین اغلب هنوز خط التقاطی مارکسیست اسلامی را حفظ کرده بودند . یعنی گروه رجوی در زندان هنوز خط مجاهدین اولیه را حفظ کرده بود ، با وجود اعلام موضع صریح علیه اقدامات رهبران مارکسیست شده (تقی شهرام و…) اما حاضر به تکفیر آنها نشدند و بهمین دلیل هواداران خمینی و مذهبیون تندرو در زندان ، نام مجاهدین را “منافقین” گذاشتند و از طرفی مجاهدین هم به این طیف مذهبیون مکتبی که غالبا از قشر سنتی-مذهبی با سطح تحصیلات پایین بودند، “مرتجع” میگفتند.

اما اکنون قدرت بدست “مرتجعین” افتاده بود و توانست بر موج احساسات مذهبی مردم سوار شود . مذهبیون مکتبی قدرت را در دست داشتند و از هیچ حمله و قتل و تعدی به سازمانهای اپوزیسیون خصوصا مجاهدین فروگذار نکردند(البته منهای حزب توده و سازمان فداییان اکثریت که در همگامی و حمایت از سیاستهای حکومت از هیچ کمکی فروگذار نکردند!). با وجود اینکه مجاهدین تا هفتم تیر ۶۰ در فاز سیاسی و فعالیت مسالمت آمیز بسر می بردند و نه تیری شلیک کرده بودند نه کسی را مورد هجوم قرار داده بودند. البته سران مجاهدین چون مسعود رجوی و موسی خیابانی در سخنرانی های آتشین خود ، این حملات را افشا میکردند و خطرات آنرا گوشزد. حملاتی که از اسفند ۵۷ آغاز شده بود و شکواییه های آنها به مراجع قضایی هیچ پاسخی در پی نداشت. (فیلمی وجود دارد که موسی خیابانی و مهدی ابریشمچی در جلسه ای با خبرنگاران ضمن نشان دادن نامه هایی که به مراجع قضایی فرستادند، از اینکه چماقداران به مرکز امداد پزشکی مجاهدین با اسلحه حمله کرده بودند میگویند. ) در اینجا میتوانید ببینید:

https://youtu.be/TwUa1iZWblA

مسعود رجوی در سخنرانی خود در زمستان ۵۸ در دانشگاه تهران، عواقب این حملات را با تهدیدی ضمنی گوشزد کرد: “وای به روزیکه مشت را با مشت و گلوله را با گلوله پاسخ دهیم!” ۱

از طرفی رییس جمهور وقت ابوالحسن بنی صدر، خصوصا از سال ۵۹ ، اختلافات جدی با تمامیت خواهی حزب جمهوری پیدا کرد. از جمله آنکه حزب جمهوری چند نخست وزیر پیشنهادی بنی صدر را نپذیرفت و شخص مورد نظر خودش، محمدعلی رجایی را در حقیقت به بنی صدر تحمیل کرد. بنی صدر همچنین در جبهه جنگ ایران و عراق ، با فرماندهان سپاه نیز درباره نحوه مدیریت جنگ و دخالتها و… اختلاف پیدا کرد. گرچه این مشکلات را با ارتش و فرماندهانش نداشت و از آنها حمایت نیز میکرد. حزب جمهوری بنابر سیاست تمامیت خواهی و فرستادن مهره های خود در تمامی نهادها ، استقلال عمل بنی صدر و انتقاداتش به حزب جمهوری را بر نمیتابید. اختلافات با وجود شرایط جنگی بالا گرفت، بنی صدر یکبار در شهریور ۵۹ به سیاست تمامیت خواهی حزب جمهوری حمله کرد و بار دیگر در سخنرانی معروفش در ۱۴ اسفند ۵۹ بمناسبت سالگرد درگذشت دکتر محمد مصدق. بنی صدر در این سخنرانی به صراحت نه تنها حزب جمهوری بلکه حاکمیت را مورد انتقاد شدید قرار داد. بنی صدر در این سخنرانی از اینکه ما در جمهوری اسلامی هم زندانی سیاسی و شکنجه داریم سخن گفت و نسبت به جو اختناق و انحصارطلبی موجود هشدار داد! حین سخنرانی، طبق معمول چماقداران حزب اللهی اجیر شده ی حزب جمهوری، با چماق به مردم و جمعیت حاضر(که بسیاری از هواداران مجاهدین بودند) حمله کردند و بنی صدر ضمن تذکر به آنها ، از انتظامات خواست این چماقداران را دسیتگیر و کارتشان را بگیرد و به او بدهد. از مردم حاضر نیز خواست که این چماقداران را بیرون بیندازند تا وی بتواند به سخنرانی ادامه دهد. او از پشت تریبون کارتهای این افراد را خواند و همه بلااستثنا جزو نیروهای مکتبی و وابسته به کمیته و سپاه و حزب جمهوری بودند. ۲

فردای آنروز سید علی خامنه ای امام جمعه تهران، با شدیدترین لحن به بنی صدر حمله کرد و از اینکه بنی صدر “جوانان حزب اللهی ما را مورد حمله قرار داده” بشدت و با خشم فراوان اعتراض کرد.

این اتفاق حجت را بر حزب جمهوری تمام کرد: کودتا علیه بنی صدر

مجاهدین خلق در ۷ اردیبهشت ۶۰ تظاهراتی ترتیب دادند که به “تظاهرات مادران” معروف شد، و در اعتراض به حملات چماقداری و کشتار هواداران مجاهدین صورت گرفت و باز هم با حمله و هجوم چماقداران به خون کشید و دو هوادار مجاهدین کشته شدند. ۳

روز دهم اردیبهشت ۱۳۶۰ آیت الله خمینی طی سخنانی خطاب به مجاهدین که بارها خواهان رسیدگی به جنایات سازمان یافته عوامل رژیم علیه خود شده بودند از آن‌ها خواست که اسلحه‌هاشان را کنار گذاشته و به آغوش ملت که کسی جز خود او نبود بازگردند.

وی ضمن هشدار به مجاهدین تهدید کرد که “اینها اشتباه می‌کنند. اگر اینها به ملت برگردند که برای خودشان صلاح است و اگر به این امر[منظور تشنج آفرینی و تظلم خواهی] ادامه بدهند یک روز است که پشیمانی دیگر سودی ندارد و آن روزی است که به ملت تکلیف شود. ” ۴

این در حالی بود که تا آن موقع حتی یک تیر از سوی مجاهدین شلیک نشده بود و جز نامه‌نگاری و تظلم خواهی و اعتراض کاری نکرده بودند. مجاهدین بلافاصله به این سخنان واکنش نشان داده و خطاب به آیت الله خمینی تأکید کردند که “باز هم به عنوان انقلابیون یکتاپرست به عرض می‌رسانیم تا وقتی راه‌های مسالمت‌آمیزِ ابراز عقیده و فعالیت انقلابی مطلقاً مسدود نشده و به اصطلاح حجت تمام نگردیده است [تلاش خواهیم نمود] از عکس‌العمل‌های خشونت بار و قهرآمیز بپرهیزیم اما در برابر “تکلیفی” که گوشزد فرمودید چه چاره ای جز نوشتن و تقدیم وصیت نامه‌ها باقی می‌ماند؟” 

کودتا علیه دولت بنی صدر:

فرایند بررسی کفایت سیاسی رئیس‌جمهور در غیاب وی از ۲۰ خرداد ۱۳۶۰ آغاز شد و تا ۳۱ خرداد همان سال به طول انجامید. بنی صدر ابتدا از فرماندهی کل قوا خلع شد (آنهم در شرایطیکه در کرمانشاه و مناطق جنگی بود و بنوعی در”حین خدمت و انجام ماموریت” بود) . این رخداد و همچنین اعلام ارتداد جبهه ملی از سوی خمینی و سخنرانی های تحریک آمیز خمینی علیه بنی صدر ، باعث شد بنی صدر مجبور به زندگی مخفی شود. حزب اللهی ها تظاهراتی در تهران ترتیب دادند علیه جبهه ملی و بنی صدر و با شعار “حالا که رهبرت مصدق شده رأی مارو پس بده” و شعارهای تند دیگر وی را تهدید کردند. ۵

اطلاعیه سیاسی – نظامی شماره ۲۵ ، اشتباه مجاهدین که رژیم از آن به نفع خود نهایت بهره را برد:

در ۲۸ خرداد ۶۰ و طی حملات چماقداران به خانه پدری مهدی ابریشمچی و با توجه به جو بسیار متشنج جامعه ، مجاهدین اطلاعیه سیاسی-نظامی با این مضمون منتشر کردند:

“مزدوران ارتجاع سه شنبه شب ۲۶ خرداد ماه جاری با حمایت دسته های متعدد اوباش مسلح و چماقداران به خانه ی پدری برادر مجاهد مهدی ابریشمچی یورش برده و پس از ضرب و شتم ساکنان آن بخشی از اموال و کتب موجود در خانه را به غارت بردند. همچنین در همین ایام شاهد دستگیری های غیرقانونی اعضای دفتر ریاست جمهوری هستیم که بعضا حتی خبر و اسامی افراد دستگیر شده نیز اعلام نمیشود . کما اینکه نقشه های وسیعی برای دستگیری کلیه ی شخصیت های ترقیخواه و ضد انحصارطلب کشور نیز در دست آمادگیست.

سازمان مجاهدین خلق ایران ضمن اعتراض به این اقدامات ضدانقلابی و خلاف شرع و قانون، بدینوسیله از خلق قهرمان ایران کسب اجازه میکند تا از این پس به یاری خدا در قبال حفظ جان اعضای خود ، بویژه اعضای مرکزی سازمان که در حقیقت بخشی از مرکزیت تمامی خلق و انقلاب محسوب میشوند، قاطع ترین مقاومت انقلابی را از هر طریق معمول دارد.بدیهی است در برابر اعلامیه ی حاضر از این پس مسئولیت هر آنچه که حین مقاومت انقلابی واقع شود، تنها و تنها بر ذمه ی مرتجعین انحصارطلب و اوباش چماقدار آنهاست که قصد آن کرده اند تا نقشه ی به پایان نرسیده ی شاه خائن و ساواک منفور او را در قلع و قمع مجاهدین به پایان رسانند.

از این حیث ما برآنیم که نامبردگان هرکه باشند و در هر لباسی، دقیقا شایسته ی سخت ترین کیفر و مجازات انقلابی خواهند بود. ضمنا سازمان مجاهدین خلق ایران این حق را برای خود محفوظ میدارد تا در هر موردی هم که کیفر فی المجلس جنایتکاران در حین انجام جرم ضد انقلابی میسر نباشد، بزودی و بطور مضاعف، آمران و عاملان مربوطه را به جزای خود برساند.

و ما النصر الا من عندالله – مجاهدین خلق ایران – ۲۸ خرداد ۶۰″

این اعلامیه ی عجولانه اشتباه بزرگ مجاهدین بود و حکومت را به هدفش، یعنی برانگیختن عکس العمل متقابل جهت در دست داشتن بهانه کافی برای سرکوب خونین ، رساند.

البته  این تنها اطلاعیه سیاسی-نظامی مجاهدین نبود،آنها بارها حتی یکبار در حمایت از خط خمینی در اشغال سفارت امریکا، یکبار در حمایت از آیت الله طالقانی و بمناسبتهای مختلف ، اطلاعیه سیاسی-نظامی منتشر کرده بودند اما اینبار بدلیل اوجگیری شدت اختلافات و درگیری ها، و از طرفی تصمیم قاطع حزب جمهوری و حاکمیت در حذف رییس جمهور و دیگر مخالفان سیاستهای جمهوری اسلامی، حکومت از این اطلاعیه بعنوان ” اطلاعیه ورود سازمان مجاهدین به فاز نظامی” یاد کرد در حالیکه در محتوای این بیانیه ، مبارزه مسلحانه با جمهوری اسلامی یا چیزی که بیانگر این قصد باشد ذکر نشده. یک روز قبل از انتشار این اعلامیه، لاجوردی دادستان وقت، حکم جلب مسعود رجوی و موسی خیابانی را صادر کرد. 

البته مجاهدین بعد از سی خرداد در توضیحی درباره اطلاعیه سیاسی-نظامی شماره ۲۵ ، در کنار متن اطلاعیه ، در نشریه مجاهد نوشتند:

” این همان اعلامیه ای است که در تاریخ ۲۸ خرداد ۶۰ صادر شد و سپاه پاسداران و دستگاههای تبلیغاتی ارتجاع حاکم، آنرا بعنوان “اعلام جنگ مسلحانه با مردم و…” معرفی کردند، اما دیدیم که وقتی رادیو تلویزیون از زبان سخنگوی سپاه، دو سه جمله از این اعلامیه را بصورت ناقص خواند، علاوه بر اینکه شیوه ی سانسور آنها بسیار مضحک و مسخره از آب درآمد، در عین حال همان چند کلمه هم به حد کافی رسوا کننده ی تبلیغات پوشالی و ارتجاعی حضرات شد.” ۶

و سرانجام ، تظاهرات ۳۰ خرداد ۶۰ :

سازمان مجاهدین خلق تصمیم به برپایی یک تظاهرات مسالمت آمیز در حمایت از بنی صدر و اعتراض به خلع وی و بطور کلی اعتراض به سیاستهای سرکوبگر حزب جمهوری گرفت. البته تمامی جمعیت شرکت کننده ، همه صرفا از هواداران مجاهدین نبودند بلکه بین این جمعیت تقریبا نیم میلیونی(در تهران) ، بخشی از تظاهر کنندگان را هواداران سازمانهای پیکار و راه کارگر و هواداران بنی صدر و مردم عادی مخالف سیاستهای نظام تشکیل میدادند و همه لزوما مجاهد نبودند. اما تظاهرات را مجاهدین برپا کرده بودند و اغلب جمعیت نیز جزو هواداران مجاهدین بودند. این تظاهرات بدون اطلاع رسانی قبلی بود و بعد از شکل گیری موج عظیم تظاهرکنندگان، خمینی با قاطعیت دستور سرکوب تظاهرات را صادر کرد.

تظاهرات سی خرداد 60

تظاهرات سی خرداد ۶۰

ایرج مصداقی هوادار سابق مجاهدین و زندانی سیاسی سابق، که خود از شرکت کنندگان در تظاهرات سی خرداد بود ، تظاهرات را اینگونه شرح میدهد:

« شب ۲۹ خرداد نیروهای پاسدار و چماقدار رژیم به دستور و هدایت اسدالله لاجوردی به منزل دکتر شریعتی حمله کرده و بعد از آنکه خرابی بسیار به بار آوردند، تعداد زیادی را دستگیر و به اوین منتقل کردند. بالاخره عصر شنبه ۳۰ ‌خرداد بدون اعلام قبلی، مجاهدین با جمع‌بندی نقظه ضعف‌های تظاهرات‌های قبلی و با خلق یک شاهکار تشکیلاتی جرقه‌ی تظاهرات بزرگ در مرکز تهران را زدند. حجم بالای نیروهای سرکوبگر رژیم اجازه نضج‌گیری هیچ تجمعی را نمی‌داد. برای مقابله با نیروهای بسیج شده چماقدار و حزب‌اللهی تیم‌های متعدد و سازماندهی‌شده‌ی چند ده نفره مجاهدین در خیابان انقلاب، چهار راه مصدق، خیابان طالقانی و حوالی آن متمرکز شده بودند تا موتور محرک اولیه تظاهرات را روشن کنند.

تظاهرات در ساعت ۴ بعد از ظهر با سیل جمعیتی که به سوی چهار راه انقلاب هجوم می‌آورد شروع شد و به سرعت از طریق خیابان مصدق به سمت خیابان طالقانی ادامه یافت. جمعیت از میدان ولی‌عصر نیز به سوی خیابان طالقانی در حرکت بود. در طول راه درگیری‌های پراکنده‌ای بین نیروهای میلیشای مجاهدین و چماقدارانی که سعی می‌کردند با وحشت‌آفرینی جمعیت را پراکنده کنند به وجود آمد.

به منظور فریب نیروهای رژیم و پراکنده کردن نیروهایشان، از سوی مجاهدین تظاهرات‌های جانبی در پل سیدخندان، منیریه و چند جای دیگر تهران ترتیب داده شده بود. امواج انسانی هر لحظه به تظاهرات افزوده می‌شدند. در کوتاه ترین زمان ممکن هزاران نفر از وابستگان گروه‌های سیاسی چپ و مردم به مجاهدین پیوستند و در سخت‌ترین شرایط ممکن بزرگترین تظاهرات نیروهای مخالف رژیم پس از انقلاب جنبه عملی بخود گرفت.

در پاسخ به شعار “خلقی‌ها کوشن، تو سوراخ موشن” جمعیت یک صدا فریاد می‌زد: “بهشتی، رجایی، خلق آمده کجایی. “

“حزب چماق‌به دستان باید بره گورستان”، ” زحمتکشان، محرومان، مجاهدین یارتان، مشعل پیکارتان”،”ما کشته ندادیم که حزبی بشویم، آلت دست بهشتی بشویم”، “مرگ بر بهشتی”، “لحظه به لحظه گویم، زیر شکنجه گویم، یا مرگ یا آزادی”، “مرگ بر ارتجاع”، “مرگ بر اختناق” دیگر شعارهای اصلی تظاهرات ۳۰ خرداد بودند. در هیچ‌یک از تظاهرات‌خردادماه شعار “مرگ بر خمینی” داده نشد و وی همچنان از تیر رس شعارهای مردم برکنار ماند.

تظاهرکنندگان از کلیه خیابان‌های منشعب از خیابان طالقانی به سمت میدان فردوسی سرازیر بودند که از بالا و پایین زیر رگبار مسلسل مأموران کمیته میدان فردوسی قرار گرفتند. صدای سفیر گلوله‌های زمینی و هوایی صحنه‌ی جنگ را تداعی می‌کرد. جنگی که یک طرف آن هیچ سلاحی نداشت و طرف دیگر با آرایش کامل نظامی و داشتن فرمان شلیک به سمت مردم بی‌دفاع به صحنه آمده بود.

در نزدیکی‌ام گلوله مغز دختری را از هم پاشاند. زخمی‌ها به سرعت توسط مردم از صحنه خارج می‌شدند. در همان لحظات اولیه مینی‌بوسی توسط تظاهرکنندگان واژگون شد که از آن به عنوان سنگر برای مقابله با گلوله‌های پاسداران استفاده شد و همان اتوبوس جان عده‌ای از جمله من را نجات داد.

به این ترتیب با بی‌رحمی، تظاهراتی که هر دم سیل جمعیت آن افزوده می‌شد با فرمان آیت الله خمینی به خاک و خون کشیده شد. وقتی سعی می‌کردم برای خروج از مهلکه راهی بیابم، هادی غفاری نماینده مجلس را دیدم که مسلح در حالی که رجز می‌خواند همراه عده‌ای به سمت میدان فردوسی روانه بود. در غروب سنگین و غم‌آلود ۳۰ خرداد وقتی که خسته و کوفته از جنگ و گریز با پاسداران و نیروهای چماقدار باز می‌گشتم، در چهار راه سعدی تهران زمین پوشیده از اعلامیه‌های سازمان “فدائیان اکثریت” بود که در آن نوشته شده بود: ” مردم آگاه و انقلابی در تظاهرات غیرقانونی شرکت نمی‌کنند. “

پاسداران شبانه بسیاری از مجروحان را از روی تخت بیمارستان‌ها دستگیر و به اوین منتقل کردند. تعدادی از زخمی‌ها پس از درمان اولیه با کمک پرستاران و پزشکان از دام پاسداران گریختن. و بسیاری برای پرهیز از دستگیری از رفتن به بیمارستان خودداری کردند. یکی از دوستانم را که دستش تیرخورده بود بعدها برای درمان به نزد دکتری که می‌شناختم بردم.

آن روز نمی‌دانستم و نمی‌دانستیم مقصد تظاهرات کجاست و هدف از برگزاری آن چیست؟ چیزی در این باره لااقل به ما گفته نشده بود، اما بعدها مجاهدین اعلام کردند که مقصد نهایی مجلس شورای اسلامی بوده است. تا کنون هنوز توضیحی داده نشده است که در صورت رسیدن به مجلس شورای اسلامی چه اقدامی مد نظر بود؟ دادن شعار یا تسخیر مجلسی که می‌رفت ریاست جمهوری قانونی کشور را برکنار کند؟

در آن روز، مسئولان مجاهدین تنها به چگونگی راه‌اندازی یک تظاهرات بزرگ اندیشیده‌بودند تا به اهداف آن و چگونگی حصول به آن اهداف. چنانچه رسیدن به مجلس و جلوگیری از “کودتای مرتجعین” مد نظر بود، آن‌گاه بایستی تظاهرات مسیر خیابان انقلاب را در پیش می‌گرفت تا هرچه زودتر خود را به مجلس برساند نه آنکه به خیابان طالقانی برود و سپس به میدان فردوسی بازگردد. وانگهی می‌بایستی تمهیداتی برای مقابله با پاسداران و کمیته‌‌هایی که در مسیر قرار داشتند اندیشیده می‌شد.

با این حال، آنچه که مهم بود نفس ایستادگی در مقابل استبداد و کودتای ارتجاعی بود. ما را مخیر کرده بودند بین تسلیم و خفت و خواری یا ایستادگی و مرگ و نابودی. نسل ما دومی را انتخاب کرد.» ۷

تظاهراتی که مقصد خاصی نداشت و صرفا یک تظاهرات بود و بی برنامگی سران مجاهدین نیز بسیار در شکستهای بعدی تاثیرگذار بود.

واقعیت تظاهرات ۳۰ خرداد۶۰ و دروغهای حکومت :

مدتیست در رسانه ها و پروپاگندای رژیم و هوادارانش، لفظ “تظاهرات مسلحانه ۳۰خرداد” شنیده میشود! با وجود اینکه بسیاری از شاهدان آن روز هنوز در قید حیاتند و یک قرن از سی خرداد نگذشته که عوامل حکومت تصور میکنند کسی آنروز را بخاطر ندارد و میتوان حافظه تاریخی را مخدوش کرد و تاریخ را وارونه روایت کرد! تظاهرات سی خرداد ۶۰ یک تظاهرات مسالمت آمیز با محوریت انتقاد به کودتای حزب جمهوری علیه رییس جمهور وقت بود. برای چه باید مجاهدین هواداران خود را با اسلحه به خیابانها میفرستادند؟!

جمهوری اسلامی مدتیست فیلمی را در فضای مجازی و مستندهایش تحت عناوینی چون “تظاهرات مسلحانه منافقین در سی خرداد” یا حملات مسلحانه منافقین به “مردم” در سی خرداد۶۰″ و… منتشر کرده اند. در این فیلم از عوامل مسلح حزب الله که با لباس شخصی و سلاح هستند ، بعنوان “اعضای مسلح منافقین” نام برده! لینک فیلم:

https://www.youtube.com/watch?v=Y66dzr-9QZs

جالب اینجاست که اولا این فیلم اصلا روز ۳۰ خرداد۶۰ نیست! به لباس برخی از حاضرین توجه کنید. برخی پلیور و لباس گرم به تن دارند. این فیلم مطلقا نمیتواند متعلق به ۳۰خرداد۶۰ باشد! بلکه این فیلم مربوط به تظاهرات مادران در ۷ اردیبهشت ۶۰ است. این تظاهرات هم توسط همین چماقداران مسلح در فیلم سرکوب شد و دو تن از هواداران مجاهدین به نامهای ودود پیراهنی(دانش آموز) و خلیل اجاقی(کارگر) نیز کشته شدند.

در آن فیلم چند ثانیه ای که توسط رژیم بعنوان تظاهرات سی خرداد منتشر شده، متاسفانه تلویزیون فارسی زبان منوتو را نیز به اشتباه انداخت . تلویزیون منوتو در برنامه رپرتاژ تحت عنوان “حذف یاران” با انتشار این تصاویر ، بدون تحقیق ، حرفهای رژیم را تکرار کرده و گوینده(فرشاد متقی) میگوید: “و مجاهدین از هواداران خود خواستند تا در روز سی خرداد با اسلحه به خیابانها بیایند!” در حالیکه کافی بود تا فقط با یک سرچ ساده متوجه شوند آن تظاهرات اصلا مسلحانه نبود. ۸

بخش کوتاهی از تظاهرات سی خرداد ۶۰ را میتوانید در این لینک از دقایق  ۳:۵۵  تا  ۵:۳۵ و همچنین دقیقه ۹:۳۰ ببینید:

https://www.youtube.com/watch?v=-FPOmwPShhw&t=580s

همانطور که مشهود است هیچکس نه سلاحی در دست دارد و نه در حال حمله به “مردم” است. هواداران صرفا مشغول دست زدن و شعار دادن هستند.

این تظاهرات چنانچه در روایت ایرج مصداقی خواندیم، در میدان فردوسی توسط چند پاسدار مسلح به رگبار بسته شد و حدود ۲۵ تن از هواداران کشته، صدها زخمی و هزار نفر دستگیر شدند. البته در چند شهر دیگر نیز تظاهراتهایی صورت گرفت اما تظاهرات اصلی در تهران با جمعیت حدود ۵۰۰هزار نفر برگزار شده بود.

سی خرداد 60

عوامل رژیم اخیرا خاطراتی عجیب و غریب از روز سی خرداد تعریف میکنند . مثلا به این روایت از نویسنده حکومتی موسوم به محقق انقلاب اسلامی و تاریخ دفاع مقدس، حمید داوودآبادی، توجه کنید:

“قرار بود ساعت ۳ بعد از ظهر روز دوشنبه ۲۵ خرداد ماه، هواداران جبهه‌ ملی در میدان فردوسی تجمع کنند. از ظهر جمعیت عظیمی از بچه حزب‌اللهی‌ها، میدان فردوسی و چهارراه مصدق را قُرُق کردند؛ ولی از جبهه ملی‌ها خبری نشد. در گوشه و کنار میدان فردوسی، دو سه نفری به بهانه بحث، صدایشان را بلند می‌کردند تا جماعت را دور خود جمع کنند که با حضور بچه‌های ما، از هم پاشیده می‌شدند. در ضلع شمال غربی میدان فردوسی، تعدادی زن و مرد که سنشان بین ۲۰ تا ۳۰ سال بود، و وضع ظاهری، لباس‌های شیک و تنگشان اصلاً به آدم‌های سیاسی نمی‌خورد، و زنان هم غالباً همراه آرایش غلیظ، لباس‌های جلف و زننده‌ای پوشیده بودند، جمع شدند. دو سه تا شعار که اصلاً نفهمیدیم چی گفتند، سر دادند. سریع به آن سمت دویدیم که دختر و پسر‌ها که همگی سوسول و «تی تیش مامانی» بودند، با لباس‌های تنگی که اصلاً نمی‌توانستد داخل آن تکان بخورند، و کفش‌های پاشنه بلند زنانه، شروع کردند به فرار. از صبح روز شنبه ۳۰ خرداد، اخبار ضد و نقیضی از تحرک منافقین به گوش می‌رسید. بچه‌های بسیج در چهارراه سی‌متری نارمک و جاهای دیگر مستقر شده بودند تا از درگیری‌های احتمالی جلوگیری کنند. ظهر رفتم دم خانه‌ سعید که نبود. خواستم برگردم خانه که منصرف شدم و رفتم دم خانه‌ علی جلالی. علی خانه بود. همین که آمد دم در، گفت:  حمیدمون می‌گفت منافقا بدجوری ریختن توی خیابونا و امکان داره کودتا کنن… حرف عجیبی بود. کودتا! با اوضاع و احوالی که دو سه ماه اخیر به وجود آمده بود، هیچ بعید نبود منافقین و بنی‌صدر به اتفاق هم، علیه امام کودتا کنند؛ ولی امام که یک نفر نبود، مردم را چه می‌خواستند بکنند؟ علی، موتور هوندا ۱۲۵ حمیدشان را آورد، سوار شدیم و رفتیم طرف دانشگاه که مرکز همه‌ حوادث بود. خیابان انقلاب نرسیده به پیچ شمیران، بدجوری شلوغ و ترافیک بود. حتی موتور سوار‌ها هم نمی‌توانستند به راحتی عبور کنند. علی پیچید توی خیابان سمیه، از آن‌جا رفتیم طرف خیابان مبارزان (شهید مفتح فعلی) و نرسیده به چهارراه، از کوچه‌ سمت راست انداختیم رفتیم توی خیابان طالقانی. وسط خیابان به علی گفتم: – می‌گم یه سر بریم دم مرکز امداد مجاهدین… هر چی باشه اون جا مرکز اصلی شلوغی‌هاشونه… به خیابان طالقانی که رسیدیم، جا خوردیم. وسط خیابان، دو سه دستگاه وانت و ماشین در آتش می‌سوختند. تعداد زیادی منبع فلزی شوفاژ ( که خیابان طالقانی بورس آن‌ها بود ) از مغازهٔ مردم بیرون کشیده و وسط خیابان ریخته بودند تا از تردد خودرو‌ها جلوگیری کنند. داخل خیابان طالقانی، از بهار تا چهارراه مصدق (ولی عصر فعلی) که ساختمان مرکزی مجاهدین بود، همین اوضاع و احوال بود. سر تقاطع طالقانی و بهار، متوجه‌ تعداد زیادی دختر با تیپ ظاهری مجاهدین شدیم که روسری به سر و فریاد زنان، علیه امام شعار می‌دادند. کمی ‌که نزدیک‌تر شدیم، فهمیدیم نیروهای میلیشیای مجاهدین هستند که هر چه از دهانشان درمی‌آمد به امام خطاب می‌کردند. در همین حال متوجه‌ تعدادی پسر جوان شدیم که داخل پیاده‌رو و لب خیابان ایستاده بودند. همه‌ آن‌ها مسلسل‌های یوزی در دست داشتند و مراقب اطراف بودند. به علی گفتم: – مثل اینکه اینا بچه‌های سپاه هستن… بریم بهشون بگیم این دخترا کی هستن که دارن به امام فحش می‌دن… همین که به آن‌ها نزدیک شدیم، چشممان به بازوبند سفید آن‌ها که آرم مجاهدین خلق بر آن بود، افتاد. رنگم پرید. باور نمی‌کردم منافقین، این‌گونه راحت با اسلحه در خیابان مانور بدهند. صدای شلیک گلوله از خیابان‌های اطراف به گوش می‌رسید. نگاه تند یکی از منافقین اسلحه به دست، مرا به شک انداخت. یک آن متوجه‌ عکس امام که روی طلق موتور چسبانده بودیم، شدم. سریع زدم به شانه‌ علی و گفتم: اصلاً متوجه‌ این عکس امام روی موتور شدی که همین جوری داری می‌ری وسط منافقا… علی سریع سر موتور را کج کرد و برگشتیم طرف میدان فردوسی. میدان فردوسی افتضاح شده بود. لاستیک‌های آتش گرفته در اطراف پراکنده بود. مجاهدین با تیغ موکت‌بُر به جان مردم افتاده و تعدادی از آن‌ها را کشته بودند. تا غروب اوضاع تهران شکل جنگی و بحرانی به خود گرفته بود. صدای آژیر آمبولانس، رگبار گلوله‌های تند و مختلف که از اسلحه‌های گوناگون شلیک می‌شد و بوی لاستیک ماشین‌های سوخته، فضا را فراگرفته بود. با حضور به موقع مردم در خیابان‌های اصلی از جمله طالقانی و بهار، حرکت مسلحانه‌ منافقین که قصد داشتند تهران را به ‌اشغال خود دربیاورند، خنثی شد. شب با بچه‌ها به گشت رفتیم. تک و توک صدای رگبار مسلسل که باقی مانده‌های منافقین در حمله به پایگاه‌های سپاه و بسیج شلیک می‌کردند، به گوش می‌رسید!” ۹

آنچنان که راوی میگوید، اگر مجاهدین در روز سی خرداد با مسلسل به خیابان ها می آمدند که حداقل باید یک پاسگاه یا حداقل یک ارگان دولتی را اشغال و محاصره میکردند! پس چرا با تیراندازی چند پاسدار مسلح تظاهرات پراکنده شد و پایان یافت؟! فرض کنید در صورت مسلح بودن حتی چند درصد از مجاهدین (آنهم به سلاحی چون مسلسل!) در آنروز، بایست شاهد جنگ داخلی که تا مدتی نیز بطول می انجامید میبودیم (با توجه به سیل جمعیت) نه اینکه همان ساعات تظاهرات با آتش چند پاسدار مسلح خاتمه یابد. در ضمن در روز سی خرداد تمام شعارها علیه بهشتی و حزب جمهوری بود و هیچ شعاری در آنروز علیه خمینی سر داده نشد. شرحی هم که از “لباسهای زننده ی زنان و مردان” آنهم در سال ۶۰ میدهد، به شوخی بیشتر شباهت دارد!

و از طرفی دیگر ، چرا کشته ها از هواداران مجاهدین و تظاهر کنندگان بودند؟ اگر مجاهدین آنچنان به مردم شلیک میکردن با آن حجم از جمعیتی که داشتند که حداقل باید دهها حزب اللهی و پاسدار کشته میشدند!

30 خرداد 60 منافقین

نمونه ای از جعل حکومتی: تصویری که رژیم در رسانه هایش تحت عنوان ” منافق مسلح در روز ۳۰ خرداد ۶۰″ منتشر کرده، همان تصویریست که مجاهدین یکسال و نیم قبل از ۳۰ خرداد ، در آذر ۵۸ در نشریه مجاهد تحت عنوان”پاسداری که به مرکز امداد پزشکی مجاهدین حمله کرده” منتشر کرده بودند!

سوال اصلی اینجاست! حکومت که مدعیست سی خرداد مسلحانه بوده چرا هرگز فیلم کامل تظاهرات را پخش نمیکند تا مردم ببینند “منافقین” با اسلحه به خیابانها آمدند؟! چرا جز آن چند دقیقه فیلم تظاهرات مادران که توضیح داده شد آنهم تحت عنوان تظاهرات سی خرداد، فیلمی پخش نمیکنند و یا همان فیلم را هم کامل پخش نمیکنند؟!

مجاهدین فردای ۳۰ خرداد بیانیه ای منتشر کردند و از صداوسیما درخواست پخش فیلم تظاهرات را کردند اما صداوسیما هرگز این فیلم را منتشر نکرد. با وجود اینکه فیلم کامل این تظاهرات را در آرشیو داشت و هنوز هم این فیلمِ هرگزمنتشر نشده، در آرشیو صداوسیما موجود است. همین عدم پخش فیلم تظاهرات یکی از مهمترین دلایل عدم صداقت رژیم است.

بیانیه مجاهدین در فردای 30خرداد60

بیانیه مجاهدین در فردای ۳۰خرداد۶۰

همین اطلاعیه در فردای سی خرداد نشان می دهد که مجاهدین همچنان حرفهای قبلی خود را مبنی بر تظلم خواهی ها در برابر سرکوبهای خونین، تکرار میکنند و حرفی از مبارزه مسلحانه و یا قصد انجام کاری در این جهت نمیزنند.

عوامل رژیم در مستندها و برنامه هایشان در اینباره، ادعاهای عجیب و غریبی منتشر میکنند برای مثال میگویند منافقین در روز سی خرداد با کاتر و تیغ موکت بری به “مردم عادی” حمله کردند و آنها را کارد آجین کردند! خب حالا مسئله اینجاست چرا هیچ تصویری از این جنایت وجود ندارد؟!!! کسانیکه کاردآجین شده اند اسم و مشخصات ندارند؟ حتی یک عکس هم از بدنهای مثله شده و کاردآجین شده این “مردم عادی” در سی خرداد وجود ندارد؟!

و اما سو استفاده از عنوان”مردم عادی” و موج سواری روی این عنوان ! حکومت جمهوری اسلامی همواره از عوامل خود و حزب اللهی های مهاجم تحت نام “مردم” یاد کرده و میکند. چنانچه در سال ۸۸ این سناریو را اجرا کرد عده ای را جلوی دوربین آورد که بگویند “فتنه گران” به آنها حمله کرده و کتکشان زده اند یا در آبان ۹۸ که حاکمیت صدها تن از مردم به جان آمده را به رگبار بست، یک شخص را جلوی دوربین آورد که بگوید “اغتشاش گران” جهاز دخترم را آتش زدند و مدتی بعد هویت آن شخص شناسایی و معلوم شد وی شخصی ثروتمند از عوامل حکومت بوده. پروپاگندای حکومتی همیشه با نام “مردم” بدترین جنایتها را علیه مردم واقعی ایران کرد و همچنان از این ترفند برای پیشبرد مقاصدش استفاده میکند.

اسامی تعدادی از هواداران مجاهدین و تظاهرکنندگانی که در روز ۳۰ خرداد ۶۰ به ضرب گلوله پاسداران کشته شدند:

محمود مکوندی ، حمیدرضا مینایی ، عارف اقبال ، عباس اجاقی، حمیدرضا کریمی، طاهره دیهیمی ، مقصود آخریان، علی دهقان نژاد، طاهره ده حقی ، جمشید رحمتی ماسوله، محمد اسماعیل حسین زاده ، رسول زینال زاده ، کوروش سیفی، غلام صداقت، مجید فخرایی ، محمدرضا رمزی سهرابی ، منوچهر طلایی، زهرا محمدی ، عباس سروش ، عبدالله ابراهیمی و…  ۱۰

مجاهدین تعداد کشتگان تظاهرات را ۲۵ تن اعلام کرده بودند،البته تعداد دقیق کشته شدگان تظاهرات ۳۰خرداد۶۰ مشخص نیست.

رژیم فردای آنروز اعلام کرد که در طول یکروز ، ۲۳ نفر را بجرم شرکت در تظاهرات تیرباران کرده.

ایرج مصداقی در اینباره مینویسد:

« به منظور ایجاد جو رعب و وحشت و جلوگیری از واکنش مردم نسبت به عزل ابوالحسن بنی‌صدر در فردای سی خرداد، دادستانی انقلاب اسلامی مرکز در دو اطلاعیه‌ی جداگانه، خبر از اعدام ۲۳ نفر در تهران داد. براساس اطلاعیه‌های دادستانی، این افراد در دو نوبت ظهر، ۱۵ نفر و شب، ۸ نفر به جوخه اعدام سپرده شدند.

روزنامه اطلاعات خبر از اعدام انقلابی ۲۳ مهاجم مسلح و عامل کشتار مردم داد. دادستانی انقلاب آنها را به اتهام شرکت در تظاهرات ۳۰ خرداد، مرتد، مفسد، محارب و باغی اعدام کرده بود.

هیچ‌یک از اعدام شدگان مسلح نبودند. در هیچ‌یک از تظاهرات‌ها و تجمع‌های اعتراضی مردم در خردادماه شلیکی صورت نگرفته بود. تعدادی از اعدام‌شدگان ‌در ماه‌ها و روزهای قبل دستگیر شده بودند. سعید سلطانپور در ۲۷ فروردین در جشن عروسی خود، محسن فاضل در بهمن ۵۹ در اداره گذرنامه، علیرضا رحمانی شستان در اسفند ۵۹ در ترمینال جنوب هنگام سوار شدن به اتوبوس، طاهره ﺁقاخانی مقدم و محمد علی عالم زاده حرجندی در مهرماه ۵۹، در حمله نیروهای دادستانی به منزلشان، اصغر زهتابچی در ۱۹ خرداد ۱۳۶۰، بهنوش آذریان و منوچهر اویسی در اوایل خرداد ۶۰ دستگیر شده بودند.

روزنامه‌ها و رادیو تلویزیون با درج اطلاعیه دادستانی خبر از اعدام‌ده ها نوجوان دادند. همراه با اطلاعیه دادستانی عکس ۱۲ دختر نوجوان نیز انتشار یافت که بدون احراز هویت به جوخه‌ اعدام سپرده شدند و از خانواده‌‌هایشان خواسته می شد برای شناسایی اجساد فرزندانشان به اوین مراجعه کنند: در اطلاعیه دادستانی انقلاب اسلامی مرکز آمده بود: ‌ “به اطلاع خانواده‌های محترمی که فرزندانشان در جریانات ضدانقلابی اخیر تهران دستگیر شده‌‌اند و حکم دادگاه در باره‌آنها صادر و اجرا گردیده می‌رساند لطفاً‌با در دست داشتن شناسنامه‌ عکس‌دار خود و فرزندانشانشان که عکس آنها در اینجا چاپ شده به دفتر مرکزی زندان اوین مراجعه کرده و فرزندانشان را تحویل بگیرند. روابط عمومی دادستانی انقلاب اسلامی مرکز لازم به یادآوری است که اسامی صاحبان عکس مشخص نشده است. روزنامه اطلاعات ۳ تیرماه ۱۳۶۰»

منظورشان از به کار بردن عبارت “فرزندانشان را تحویل بگیرند” جنازه‌آنها بود. دختران نوجوان را بدون احراز هویت به جوخه‌ اعدام سپرده بودند و حالا از خانواده‌هایشان با بیرحمی می‌خواستند که برای “تحویل” جنازه‌آنها به اوین مراجعه کنند. به این ترتیب هشداری که مجاهدین در تاریخ ۲۷ خرداد در رابطه با “تهدید جان زندانیان انقلابی” داده بودند به واقعیت پیوست.» ۱۱

مجتبی طالقانی فرزند آیت الله طالقانی درباره سرکوب تظاهرات سی خرداد میگوید:” از دوستان پدرم یک رادیو ترانزیستی برای ایشان از ژاپن آورده بود که ویژگی این رادیو این بود که میتوانست امواج ساواک و حکومت نظامی و مکالمات آنها را شنود کند. بعد از فوت پدر، من این رادیو را برداشتم و از معدود ارثهایی بود که از ایشان به ما رسید. در روز سی خرداد۶۰ این رادیو را گوش میدادم ببینم فضا چطوره. چون کمیته ها و سپاه هم از همین امواج استفاده میکردند. در آنروز هم میشنیدم که اینها (کمیته و بسیج و سپاه) در مکالماتشان مرتب میگویند “به فلان جا حمله کنید و …” و به ناگهان، حدود ساعت ۵ و ۶ بعد از ظهر بود که یکی از همان افرادی که مشخص بود که نقش ستادی هم داشت، چند بار یک جمله را تکرار کرد: ” پدربزرگ، دستور تیر داده!” و چند بار این جمله را تکرار کرد. مشخص بود منظور از “پدربزرگ” کیست و فهمیدم دستور کشتار صادر شده و رژیم با امکاناتی که داشت به قلع و قمع تظاهرات پرداخت.” ۱۲

روایت منیره برادران (از هواداران سابق سازمان راه کارگر و زندانی سیاسی در دهه۶۰) از تظاهرات سی خرداد:

«خبر آمد که آن روز سازمان مجاهدین خلق تظاهرات بزرگی را تدارک دیده اند. دوره پخش علنی نشریه و اعلامیه سرآمده بود و خبرها دهان به دهان می‌گشتند. همه چیز حاکی از آن بود که سرکوب گسترده و خشن‌تری در راه است. پنج روز پیش هم تجمع اعتراض به بستن روزنامه میزان در میدان فردوسی به‌شدت سرکوب شده بود. باید مقاومت می‌کردیم. 

حوالی ساعت ۴ بعد از ظهر آن روز ۳۰ خرداد از خانه بیرون آمدم. زمان و محل دقیق تظاهرات را نمی‌دانستم. لازم هم نبود. خیابان پر از جمعیت بود. من سوی چهارراه جمهوری روان شدم. می‌خواستم راهم را به‌طرف چهارراه ولیعصر ادامه دهم، ولی انبوه جمعیت مانع بود. صدای تیراندازی بلند بود و دود و آتش، آن عصر تابستان را تیره کرده بود. 

دوروبرم کسی مسلح به سلاح گرم و سرد نبود. فکر کنم آنها هم مثل من آمده بودند، چرا که نگران یورش رژیم به دستاوردهای هر چند لرزان انقلاب بودند. قصد مجاهدین هم همین بود؟ مجالی برای شعار و پلاکارد نبود. گاه کسی فریاد می‌زد: «آمدند»، جمعیت رود می‌شد، رود چند شاخه می‌شد و باز کپه کپه تنگ هم. با نزدیکتر شدن غروب، فضا به میدان جنگ می‌مانست. «آمدند!» گروه های چماقدار نزدیک بودند. دختری که پوشش زن‌های مجاهد آن زمان را داشت، خود را به جوی پیاد­ه‌رو انداخت. ما به دویدن ادامه دادیم. دکانی کرکره‌اش را لحظه‌ای بالا کشید. داخل شدیم و کرکره پائین افتاد. نگاه‌های نگران به یکدیگر گره می‌خورد. » ۱۳

روایت مهناز قزللو از سی خرداد:

«در ۳۰ خرداد یک تظاهرات بزرگ سازماندهی شد.من با گروهی از هواداران مجاهدین قرار بود در خیابان سیدخندان تهران باشیم تا با بخشی از چماقداران و حزب‌اللهی‌ها مقابله کنیم و موجب پراکندگی آنها از تظاهرات اصلی شویم که با مانع کمتری انجام شود. ما تعدادی دختر دانش‌آموز دبیرستانی بودیم و آنها مردانی قوی جثه و لمپن و بی‌رحم. زدوخورد پراکنده از بعدازظهر بین ما شروع شده بود. این درگیری‌ها به طرف خیابان فرح (سهروردی) کشیده شد و هر چه زمان می‌گذشت بر شدت پرخاشگری و تهاجم آنها افزوده می‌شد تااینکه ناگهان صدای تیراندازی شنیدیم، صداهای تیرهایی که به‌سوی ما شلیک می‌شد. خمینی دستور تیر داده بود. نفراتی که با هم بودیم به یکباره مجبور به پناه جستن در یکی از فرعی‌های خیابان فرح شدیم که شیب تند سربالایی داشت. من اما یک لحظه صبر کردم تا شاید جایی را برای کمین کردن پیدا کنم و همین مکث، مرا از بقیه عقب انداخت. اما ناگزیر همان راه را انتخاب کرده و شروع به دویدن کردم که ناگهان از پشت سر توسط چند حزب‌اللهی متوقف شدم. شاید هفت یا هشت نفر بودند. با خشونت هیستریکی با لگد و سنگ و چوب و قنداق اسلحه مرا می‌زدند و فحش‌های رکیک می‌دادند. دقایقی ‌گذشت تا اینکه همچنان که خشمگین‌تر شده بودند یکی از آنها یک موزاییک بزرگ از جایی از زمین برداشت تا آن را روی سر من بزند. در حالی‌که به‌شدت مجروح شده و توانی در خود نمی‌دیدیم با خود فکر کردم دیگر تمام شد. اگر آن موزاییک روی سر من زده می‌شد بی تردید مرگم حتمی بود. اما ناگهان یک زن با چادر مشکی که خود را بسیار هم محکم پو شانده بود به من نزدیک شد و در حالیکه سعی می‌کرد دست مرا در آن میانه بگیرد خطاب به مردان حزب‌اللهی عباراتی با این مضامین گفت: «برادرا، این منافقین از خدا بی‌خبر فریب خورده‌اند. صلوات بر امام خمینی بفرستید…» آنها هم با عربده پی‌درپی صلوات می‌فرستادند. راستش اصلا خوشحال نشدم به‌دست آن زن افتادم. مردان حزب‌اللهی به من دست نمی‌زدند به‌خاطر باور ایدئولوژیک‌شان و فقط با سنگ و چماق و قنداق تفنگ و لگد و غیره به جان من افتاده بودند اما به نظرم آمد که دیگر از دست آن زن رهایی نخواهم داشت. ماشین پلیسی برای دستگیری و انتقال من و دیگران هم آمده بود. آن زن مرا که اسیر چند چماقدار و یک پلیس مسلح شده بودم از میان آنها بیرون آورد و همچنان با صدای بلند در رسای خمینی از آنها می‌خواست که صلوات بفرستند و الله اکبر بگویند. او دست مرا محکم گرفته بود و با خود می‌کشید و من هم که توانی نداشتم و سرم به‌شدت گیج می‌رفت، نمی‌توانستم موقعیت خود را به‌درستی تشخیص دهم. در حالی که مردان حزب‌اللهی مشغول فرستادن صلوات و الله‌اکبر گفتن و شعار مرگ بر منافق بودند ناگهان آن زن درب باز خانه‌ای را نشانم داد و زیر گوشم گفت: «دستت رو که ول کردم می‌روی داخل اون خونه!» به جایی که نشانم داده بود نگاه کردم. دختری جوان در میان درب نیمه‌باز ایستاده بود و با نگاهش مرا به درون می‌خواند. به سوی او رفتم بلافاصله مرا به درون خانه پناه داد و در را بست. او و مادرش مرا به طبقه بالای خانه‌اشان بردند و لباس‌های خونین و خاکی‌ام را در آوردند تا زخم‌ها و آسیب‌های مرا پانسمان کنند. چند جای سرم و پشت گردن، شانه‌ها و کمرم از ضربات زنجیر تسمه‌ای و دیگر آلات تیز و تیغ اوباش زخمی و خونین شده بود. قنداق تفنگ را هم چند بار به صورت و دیگر اعضای بدنم زده بودند. چند بار هم به زمین خورده بودم و پایم خونین و زخمی بود.

تمام زخم‌های مرا شسته، ضدعفونی و پانسمان کردند. مادر و دختری به غایت مهربان و دوست‌داشتنی. آن مادر چندین بار مرا در آغوش گرفت و آنها را نفرین کرد. خواستم پس از پانسمان‌ها خانه را ترک کنم اما آن دو نگذاشتند. دختر مدام از پنجره گزارش وضعیت کوچه را می‌داد لحظه‌ای با نگرانی گفت: «به درون چند خانه حمله کرده‌اند… چند نفر از دوستانت را گرفتند.» لباس‌های مرا پنهان کردند. دختر، یکی از لباس‌های خودش را به من داد و گفت: «اگر به داخل خانه حمله کردند این‌طور ایمن هستی.»

وضعیت کوچه بسیار وخیم بود تا جایی‌که دختر دوباره گزارش داد که به درون چند خانه گاز اشک‌آور پرتاب کرده‌اند. «اصلا صلاح نیست الان بروی، صبر کن.» بالاخره شاید ساعت شاید حدود ۲۱ بود که آن مادر چادر مشکی‌اش را به من داد که البته برای قد من بسیار کوتاه بود ولی چاره‌ای نبود چون دخترش که طرفدار سازمان راه کارگر بود اهل چادر نبود. او به همراه من آمد و در تقاطع عباس‌آباد – سهروردی برایم یک تاکسی گرفت و حتی کرایه تاکسی را هم پرداخت، زیرا من قبل از زدوخورد و درگیری با حزب‌اللهی‌ها مجبور شده بودم کیف مدرسه و پول و کتاب‌هایم را که جلوی دست و پایم را می‌گرفت دور بیندازم.

از فردای آن روز چهره‌ی ایران به‌طور کلی تغییر کرد. سرکوب و وحشت و سیاهی و مرگ. از آن پس وقتی با بسیاری از دوستانم که هوادار سازمان‌های سیاسی بودند تماس می‌گرفتم یک عبارت مشترک می‌شنیدم: «رفته مسافرت!» و این به معنای دستگیر و زندانی شدن هریک از آنها بود.

مدتی پس از اعلام مبارزه فاز نظامی توسط سازمان مجاهدین، خبر فرار مسعود رجوی و دیگر اعضای مرکزی مجاهدین را شنیدم که آن را خیانتی نابخشودنی به نسلی از جان گذشته و آزادیخواه می‌دانم.»۱۴

سعید شاهسوندی که سابقا عضو مرکزیت مجاهدین بود و در دهه ۶۰ از مجاهدین جدا شده بود، درباره تظاهرات سی خرداد و پیامدهای آن مینویسد:

“این تظاهرات هم به سبک تظاهرات مادران، بدون اطلاع قبلی و گرفتن مجوز صورت گرفت. تظاهرات ابعادی بزرگ پیدا کرد و عده ای از مردم به آن پیوستند. آیت الله خمینی از طریق رادیو، سپاه و بسیج را به مقابله با تظاهرات فراخواند.

درگیری بزرگ در میدان فردوسی رخ داد. گفته شد در این تظاهرات، مجاهدین خلق اسلحه داشتند که نداشتند. بیشترین امکاناتی که مجاهدین خلق در این تظاهرات داشتند، اسپری های فلفل بود که جنبه دفاعی داشت و شماری اندک نیز تیغ موکت بری.

با قاطعیت می توان گفت که مجاهدین خلق سلاح گرم نداشتند. دستگیرشدگان به زندان اوین برده شدند. از نیمه شب سی خرداد اولین موج اعدام ها توسط دادستانی انقلاب اعلام شد.

۳۱ خرداد روزنامه ها از اعدام شماری از دستگیر شدکان روز قبل خبر دادند. در میان اسامی، نام سعید سلطان پور، شاعر، نویسنده و عضو سازمان فدائیان خلق هم دیده می شد. او دو ماه پیش و از سر سفره عقد دستگیر شده بود.

اول تیرماه ۱۵ نفر اعدام شدند و روزهای دیگر ده ها نفر و ده ها نفر دیگر… فصلی خونین در مناسبات حاکمیت جمهوری اسلامی با مجاهدین خلق آغاز شد.

رهبری مجاهدین خلق برای جبران عقب ماندگی و گیجی سیاسی خود طی ماه های گذشته و بخصوص عدم بر آورد صحیح از شدت عکس العمل جمهوری اسلامی دست به کار شد و از طریق عوامل نفوذی خود در صدد انجام عملیات انتقامی برآمد. شامگاه ۷ تیر، اولین و بزرگ ترین عمل مسلحانه سازمان مجاهدین خلق علیه جمهوری اسلامی رقم خورد: انفجار دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی.” ۱۵

از سی خرداد ۶۰ به بعد و به بهانه همان تظاهرات مسالمت آمیز، رژیم وارد فاز جدیدی از سبعیت و کشتار بی سابقه شد که در تاریخ معاصر ایران بیسابقه بود. ماشین کشتار زندانیان طیف چپ و مجاهد و … بمدت هفت سال (تا اعدامهای سال ۶۷ ) متوقف نشد. از طرفی با سرکوب این تظاهرات که آخرین رویارویی مسالمت آمیز مجاهدین با حکومت بود و آغاز اعدامهای افسارگسیخته حکومت از فردای آن روز، مجاهدین نیز به تلافی دو سال خویشتن داری در برابر هجوم و فشار و کشتاری که از سوی حاکمیت طی دوره فاز سیاسی متحمل شده بودند، از هفتم تیر ۶۰ متقابلا وارد فاز مسلحانه با رژیم و در واقع وارد چرخه ترور و خشونت متقابل شدند و جو جامعه بشدت متشنج شد و چیزی شبیه به جنگ داخلی براه افتاد. رژیم سالهای ابتدایی دهه ۶۰ اسامی تیرباران شده های هر روز را بدون هیچ پرده پوشی در جراید منتشر میکرد. اعدامها از همه سنین، کودکان زیر ۱۵ سال تا زنان باردار حتی پا به ماه (مانند فتانه زارعی و…) و افراد حتی ۷۰ ساله را در بر میگرفت. سی خرداد ۶۰ نقطه مهمی در تاریخ معاصر ایران است. از فردای ۳۰ خرداد ۶۰ ، جمهوری اسلامی، دیگر یک حکومتِ کودتایی بود که در کشتار دگراندیش هیچ حد و مرزی را نمیشناخت و حکومت وارد فاز جدیدی از اعمال زور و فشار حداکثری در سیستم توتالیتر ولایت مطلقه فقیه ، بر جامعه ایران شد.

منبع:پژواک ایران