PEZHVAK-E-IRAN ... پژواک ایران 

پژواک ایران
دادسرای مردم ایران
http://www.pezhvakeiran.com

پنجشنبه ۹ فروردین ۱۴۰۳ / Thursday 28th March 2024

نامه ای بی پاسخ، امّا پاسخ زمان ‏(بخش دوّم)‏
م-ت اخلاقی


 

خلاصه ای از بخش نخست: در بخش نخست به شروع فعالیت های سیاسی وهمچنین علّتهای عدم انتشار این نامه طی سالهای گذشته پرداخته شد.بخش نخست با اعتراض به عملکرد اسرای جنگی اردوگاه عراق که در میان آنها پاسدار وبسیجی کم نبود در قرارگاه اشرف اشاره شد که با جمله ذهنت  خراب است از طرف مسئولین سازمان به پایان رسید.ضمنا در بخش نخست ماه ژوئیه اشتباها نوشته شده بود ژانویه. حال به ادامه نامه یعنی بخش دوّم می پردازم.

آنها را در جاهائی قرار دادندکه به لحاظ اطلاعاتی خیلی مهم بود،از جمله در قسمت هوائی.دیدم فایده ای ندارد،تنها آرزویم به اجرا در آمدن قطعنامه ۵٩۸[[1] ]بود که این آشغالها تعیین تکلیف شوند[[2]]

بحث صلیب[[3]] را پیش کشیدید،محکم واستوار ایستادم،دوران سنگری پیش آمد[[4]]باجان ودل کار کردم،در جریان سنگری و در ابتدای اغتشاشات داخل عراق(آنروز که طوز[[5]]داشت شلوغ میشد)،لیلا فرمانده اسبق لشکر ۵٤ نشستی گذاشت وگفت تمامی اطلاعات حتی اطلاعات نشست اخیر بدست رژیم رسیده که در آن نشست مسئله اعدام بریده ها از آنجا شروع شد،مروارید[[6]] ۱و۲ پیش آمد،جانانه در خط مقدم آن جنگیدم.نشستهای انقلاب پیش آمد در تمامی آنها شرکت کردم و گزارشات متعددی نوشتم،امّا از شور وفتورهای الکی که سر تا پای خیلی ها را گرفته بود شدیدا تنفر داشتم،این مسئله شده بود برای...شدن هر کاری،حرفهای کلیشه ای،مریم را گرفتم،وارد دنیای جدیدی شدم،دادم[[7]]،افرادی بودند که فقط با کلمات بازی می کردند ومی کنند ونمیدانم بنا به چه مصلحتی نادیده می شد،فقط به ذکر چند نمونه اسم اکتفا می کنم که خودذت حتما میدانی الآن کجا هستند1- ویدا خ 2- مصطفی ق(بارزترین خصلت این فرد دجالگری بود) 3- سهیلا ق 4- مریم م (دفتردار لشکر 61)5 – مجید ن اینها همه در حد فرمانده گردان و از آنهائی بودند که بلوکهای قرارگاه را کیک می دیدند،اینجور چیزها را میدیدم که فشار زیادی روی من میآمد ودیگر بهتر دیدم که خودم را وارد اینجور چیزها نکنم،یک روز پری[[8]]فرمانده اسبق محور 7 مرا از شهر جلولا احضار کرد،خدمت ایشان رسیدیم،گفت چطوری،گفتم خوبم،گفت نه اصل حالت چطور است،من ساده هم آنچه را که دیده بودم وبه ذهنم زده بود درست یا غلط برای او گفتم،وگفتم بنظر من اینجور کارها مضمون شرک دارد[[9]]،دیدم فقط جوابش فحش است و توهین وهیچ جوابی در چنته ندارد(مفهوم گفتن تناقض وعدم حمل آنرا هم فهمیدم) بخدا یک در صد هم توان جواب درست را نداشت،آیا حق رهبری را با فحش می گیرند،اگر چه قبلا از یکی از فرمانده تانکها شنیده بودم که گفت پری آدم بد دهنی است فقط بلد است فحش بدهد،هیچی به او[[10]]نگفتم،مدتی بعد دوباره مرا احضار کرد،دیدم پری،فاطمه همدانی،جلال هاشمی وسه نفر دیگر آنجا نشسته اند[[11]]،حکم اخراج[[12]]جلوم گذاشت که گفتم امضاء نمی کنم ونکردم،این جلسه ای که بخساب برای اخراج من ترتیب داده مرا به یاد دادگاه چند دقیقه ای رژیم در سال 60 انداخت[[13]]،حکم اخراج را گذاشتم جلوش ونامه ای برای شما نوشتم که جواب دادی،در آن گفته بودی به نوامیس سازمان توهین نکن که فهمیدم پری به شما چه گزارشی داده،یکی از نفرات که بعنوان شاهد در آن نشست آمده بود،گفته بود که من گفته ام وضع همه این خواهرها را میدانم وضع همه خراب است،به شرافت امام علی وبه ناموس فاطمه زهرا قسم هیچگاه در هیچ زمان ومکانی چنین حرفی نزده بودم وهنوز هم روی این هستم،این نفری بود که هروقت قمپز الکی می کند حالش را می گرفتم،پری واطرافیانش هرچه تقلا کردند نتوانستند لباس مرا از تنم بیرون آورند[[14]]بماند که چه فحشهائی که ندادند،پری دستور داد که مرا داخل یک بنگال بابعاد ۲ در ٣ اند و ۲ نگهبان برای من گذاشت،حق بیرون آمدن از آن محل را نداشتم،با اجازه نگهبان به دسشوئی می رفتم،چند روز در این اطاقک بازداشت بودم،تا اینکه جواب شما آمد،پری کلّی از من تعهّد گرفت،بدون اینکه حرفی بزنم،به احترام وعزّت شما هرچه گفت نوشتم،خودش گفت میروی مسئول انبار تاسیسات محور می شوی[[15]]،رفتم،بعد از مدتی مسئول ماشین سپتیک شدم[[16]]،یک روز رسول فرمانده لشکر[[17]]مرا صدا زد وگفت گزارشهائی که از مسئولت بما رسیده خیلی مثبت است و ما فکر می کردیم تو به این فکر بیفتی که وقتی ترا گذاشتیم مسئول انبار یا ماشین سپتیک خورده است توی سرت وتوی خودت بروی،اما نه برعکس کارت را تمام عیار ادامه میدهی،لذا تصمیم گرفته ایم که ترا به ترکیه[[18]]جهت ماموریت به ستاد داخله بفرستیم(من همانجا دو ریالیم افتاد که جریان چیست)،هیچی نگفتم،گفتم من سوگند نامه امضاء نکرده ام،لذا میخواهم امضاء کنم،یک روز دیگر مرا صدا زدند،رسول گفت ما تصمیم گرفته ایم ترا برای ماموریتی به آلمان بفرستیم[[19]]،لذا درخواست ویزای آلمان بنویس،گفتم بده بنویسم،دوباره همان روز مرا صدا زد وگفت  امروز حرکت می کنی،یک تعهد بنویس مبنی بر اینکه حافظ اطلاعات و اسرار سازمان باشی،نوشتم(ولی توی دل گفتم دیگر اطلاعاتی مانده که رژیم نداند،نوش دارو بعد از مرگ سهراب)[[20]]،لازم بیاد آوری است که از همان روز که اسم ماموریت آورده شد،دست همه را خواندم،اما بخاطر اینکه شاید روزنه ای باز بگذارم تا این صله رحم ایدئولوژیک قطع نشود،لب از لب نگشودم،مرا بردند پرسنلی،وقتی فضای آنجا را دیدم دنیا توی سرم خراب شد،گفتم تکه تکه کنید به خارج نمی روم،تا ساعت۱شب ماندم،رسول آمد،سارا آمد،افسانه آمد[[21]]دیگر در یک حالت رودربایستی عاطفی قرار گرفتم وبا دلی پر درد گفتم میروم،بماند بازدید بدنی و[[22]]در اردن باصطلاح در یک هتل قرار دادند[[23].]بوی بریدگی در این هتل بلند بود،یک پفیوز هنوزتوی اردن بود از فردین[[24]]درخواست کرد که او را ببرند گردش که من قصد زدنش را کردم،عیال مصطفی مهندسی،ع-ن-ز در آن هتل بودبا چهره ای افسرده و ناراحت گفت این مزد ماست،اینطوری باید بی صاحب و بی کس مرا رها کنند،گفت دیشب یک نفر رفته بود با دستگیره درب اطاق او ور رفته بود،که دیگر خونم بجوش آمد،بلیط پرواز آوردند،دیدم فردین چرتکه(ماشین حساب) هم آورده،اینقدر خرج هتل،اینقدر خرج شام وناهار،اینقدر هم پول بلیط،من بخاطر اینکه فضای دیگران را بهم نزنم امضاء کردم، اما همان شب رفتم وبه آنها زنگ زدم[[25]]وگفتم من نمیروم و میخواهم برگردم قرارگاه،خوشبختانه پرواز هواپیما کنسل شد،یکی دوشب بعد مرا به هتل دیگری بردند[[26]]دیدم فضلی آنجاست،گفت برو،گفتم نمیروم،بعد گفت خواهر فرشته[[27]](احتمالا فرشته گوهر باشد) گفته که تعهدی از او بگیرید و او را برگردانید،توماری تحت عنوان تعهد نوشت که انگار طی این مدت چند ساله در سازمان کارم فقط خرابکاری بوده،پول هواپیما اینقدر که به ضرر سازمان زده ام[[28]]در صورتیکه پرواز هواپیما از طرف فرودگاه کنسل شده بود و پول بلیط را پس گرفته بودند و با ضافه اگر بریدم رزمندگان هر تصمیمی در باره ام گرفتند قابل اجراست[[29]]و الی آخر،انگار داشت با کارگر سودانی قرارداد می بست و بچه را می ترساند،وقتی دیدم من هی از تونل خیر وارد میشوم و مسئولین سازمان از سوراخ شرّ،کاغذ را از فضلی گرفته پاره کردم و گفتم هر جهنمی بفرستید میروم،بعد گفت آنجا(منظورش منطقه بود) همه[[30]]یکدست شده اند،کارهای آنجا سخت است،هرکسی نمیتواند آنجا را تحمل کند،توی دل گفتم آره،اون موقع که اطاقهای قرارگاه اشرف لونه سگ بود و با خون دل راهش انداختیم خیلی راحت بود،"همه توی سرازیری نه تنها راه میروند بلکه میدوند."

بله برادر مجاهد آقای مسعود رجوی روز اولی که من هوادار این سازمان شدم با شما پیمان خون بستم و معامله خون کردم،اما مسئولین سازمان با من معامله پول کردند،تف بر این روزگار ناجوانمرد،درست وقتی که سوار ماشین شدیم که به فرودگاه اردن بیائیم فردین گفت میروید یک کشور اروپائی،آنجا تقاضای پناهندگی بکنید(معنی ماموریت و سیاست پدر و مادر دار را همانجا فهمیدم !)، به فرودگاه آلمان رسیدیم،جواد دبیران آمد پاسپورتها را گرفت یک بلیط هواپیما به اضافه اسم یک وکیل را داد،خودش هم با ما وارد فرودگاهی شدیم که رسیدیم،در فرودگاه ما را ترک کرد وگفت برید خودتان را به پلیس فرودگاه معرفی کنید[[31]]قبل از معرفی،پلیس فرودگاه ما را دستگیر کرد و مرا که به او اعتراض کردم( روی کندن لباس زیر) زیر کتک گرفت[[32]]و یکی از برادران مجاهد خود را زرد کرد و از ترس به گریه افتاد،میخواستند با هواپیمای رژیم که همان روز (17\3\92)پرواز داشت ما را به ایران بفرستند[[33]]که شدیدا مقاومت کرده و با او درگیر شدم،این نفر همراه من برادر مجاهد[[34]] از ترس مثل بز به خود می لرزید وگریه میکرد والتماس و چاپلوسی که سر فحش را بهش کشیدم،که پلیس شروع کرد به زدن من،چرا که داد وفریاد کردم و گفتم رژیم خمینی تروریست است،اعدام می کند،ولی وقتی دیدند او به دست وپا افتاده مرا بیشتر زدند وگفت ترا باید بفرستیم( که بچه ها از بیرون وکیل داخل فرودگاه فرستادند)،باضافه داد وفریادها در فرودگاه نظر همه مسافرین را جلب کرد که نقشه شان بهم ریخت،چند روز در زندان فرودگاه بازداشت بودیم،بعد از آن صلیب ما را تحویل گرفت،مدّتی در ساختمان پناهندگان صلیب بودیم تا اینکه آمدیم پایگاه،اولین روز ورود مواجه شد با بمباران قرارگاه اشرف که همان روز ترتیب سفارت رژیم را دادیم[[35]]،دوباره زندان،حدود ۲۵ روز در زندان انفرادی بودم،دادگاه ما تشکیل شد به ریش مزدوران خندیدیم و از زندان آزاد شدیم،به پایگاه آمدم،بعد از چند روز با مسئول پایگاه صحبت کردم و گفتم فضای اینجا از فشار قبر بدتر است نمیخواهم بمانم میخواهم برگردم منطقه،حرفهائی زد که مثل کارد به دلم نشست،گفت خیلی بیخودبتو رحم کرده ایم که ترا آورده ایم اینجا وسارا و رسول هم به تو اشتباه گفته اند،هیچ ربطی هم به سارا و رسول ندارد و خبری از ماموریت هم نیست،میخواهی بمان ،میخواهی برو دنبال کارت،از این مسئول پایگاه خیلی خوشم آمد چرا که خیلی رک و راست بود،بعد از او خواهری به اسم معصومه آمد که فکر میکرد خیلی با هوش و با سیاست است، مسئله آمدن نفرات بعد از ٣٠ خرداد پیش آمد(٣ ماهه) گفتم ٣ ماه مثل همه میروم،اگر باز فضا همانطور است بر میگردم،اما دیدم نشد .

امّا چند مسئله عام

برای مطرح کردن مسائل عام بهتر است که قسمتی از نامه امام علی(ع) به مالک اشتر را بیا.رم: ۱۸ وباید برگزیده ترین ایشان نزد تو وزیری باشد که سخن تلخ حقّ بتو بیشتر گوید، وکمتر ترا در گفتار و کردارت که خدا برای دوستانش نمی پسندد بستاید اگرچه سخن تلخ و کمتر ستودن خواهش و آرزوی تو سبب دلتنگیت شود(نهج البلاغه فیض الاسلام ص۱٠٠ ).

انقلاب ایدئولوژیک و طلاق و ازدواج ۶٤ : در سال ۶٤ در زندان بودم که از طریق پرت و پلاگوئیهای رژیم این خبر بدستم رسید،تبلیغات رژیم داشت فتنه میکرد،بخصوص رژیم روی مسئله "عدّه[[36]]" خیلی گنده گاو چاله دهانی کرد، روزنامه هایی که بعضی وقتها بما میدادند،تعدادی در این رابطه نگهداری شد،تا روز عید فطر(مراسم ازدواج)، به بچه ها نشان دادیم،هرکسی صحبتی میکرد،من قرآن،نهج البلاغه و تاریخ اسلام را زیاد خوانده ام،[[37]]،گفتم ازدواج محمل کار است،جوهر چیز دیگری است،در این رابطه ازدواج امام حسین با عرّینب زن یزیدبن محمد را مثال زدم،باضافه ازدواج محمد(ص) را با زن پسرخوانده اش زینب را وگفتم مریم زن مسعود نیست وبا یکی از بچه ها که در عملیات فروغ شهید شد[[38]]و روی این ازدواج مسئله داشت پیمان بستم که اگر در هر زمانی مسعود و مریم از این ازدواج صاحب فرزند شدند من خودم آنها را لعن خواهم کرد .

 

مسعود اینرا بدان که هرکس شما را زن وشوهر ببیند خیلی کثیف و آلوده است،مسلما یک روز خودت این مسئله را اعلام خواهی کرد،اگر نکنی بعدا به تو ومریم باید شک کرد،

ادامه دارد.

 م- ت اخلاقی

۱٤ ژوئیه ۲٠۱٧

۲٣تیرماه ۱٣٩۶



[1 ] - قطعنامه آتس بس جنگ ۸ ساله خمینی با عراق .

[2 ]- لازم به ذکر است که تعدادی از این اسرا از طریق دفتر"یو ان" دفتر نمایندگی سازمان ملل در عراق به کشورهای اروپائی پناهنده شدند. وتعداد کمی از آنها باسازمان ماندند.ولی اکثرا به ایران رفتند.

 [3]- قبل از تهاجم اوّل آمریکا(بوش پدر) مسعود رجوی نشستی گذاشت وگفت همه ما را از اینجا تا دروازه تهران به صلیبب خواهند کشید،لذا هرکس که میخواهد بماند صلیبش را بر دوش کشد وگرنه برود پی کارش.

[4]-  قبل از شروع تهاجم اوّل آمریکا(بوش پدر) به عراق همه به بیابانهای کفری عراق رفته و در سنگرهائی که با بدبختی ورنج بسیار حفر وساخته شده بود پناه گرفته بودیم،البته بدون آقا وخانم.

 [5 ]- یکی از شهرهای عراق .

[6]-  دو رشته عملیات تدافعی که در کوه های مروارید عراق پیش آمد.

[7]-منظور همه چیز وبویژه همسر،چه از طرف متاهلها و چه از طرف مجردها

[8]مهین مشفق

[[9]]- منظور در حدّ خدا کردن مسعود ومریم وبخصوص مریم را بت کردن و در آسمانها بردن بود.

[10]-پری (مهین مشفق فرمانده یک محور یعنی ژنرالی از ارتش آزادیبخش)

[11]-فاطمه همدانی وجلال هاشمی هر دو فرمانده گردان و3 نفر دیگر شاهد دست ساز ساخته ساحته یعنی خسرو س،هادی س  و یک فرد دیگر که اسمش را بخاطر ندارم،جلال بعدا کشته شد.

[12]- یعنی تسویه

[13]-همه اش فحش وتوهین چه از طرف پری وفاطمه وجلال و  همراه با یقه درانی و دروغهای 3 شاهد کذائی که برای اثباط ونشان دادن اینکه انقلاب ایدئو لوژیک کرده ودر مریم حل شده اند.تا می آمدم حرفی بزنم موج فوش بود و واژه خفه شوپدرسوخته که پری  آنها را فرماندهی می کرد.

 [14]- منظور لباس فرم ارتش آزادیبخش که بیانگر لباس شرف وافتخار بود ومی گفتند تو دیگر شرف پوشیدن این لباس را نداری وباید آنرا پس بدهی.من هم چنین فکر می کردم .

 [15]-تاسیسات اطاقکی بود دور افتاده از لشکر و در یک گوشه لشکر با کمترین ارتباط با نفرا ت .

[16]-ماشین مسئول تخلیه مستراح های لشکر که همراهی با کارگران سودانی بود که عربی  صحبت می کردند

[17]-محمد رضا م

 [18]-ترکیه یعنی طعمه رژیم شدن،چرا که از طرف خود سازمان آن کشور جزء مناطق قرمز یعنی غیر قابل امنیت بود که یا رژیم به سراغت می آمد جهت همکاری ،یا ربوده شدن توّسط رژیم و در صورت مقاومت ترور وکشته شدن.

 [19]-در آنجا هیچکس بدون اجازه مسعود کفش هم انتخاب نمی کرد،چه برسد به تصمیم اعزام نفر به خارج از قرارگاه وآن هم یک کشور خارجی

[20]-تمامی اطلاعات قبلا توسط اسرای اردوگاه های عراقی حتی کروکی خوابگاها  بدست رژیم رسیده بود،به اعتراف لیلی فرمانده محور که گفت حتّی اطلاع از آخرین نشست سازمان .

[21]-همه اینها فرمانده لشکر تا فرمانده محور بودند

[22]-در خانه ای در بغداد وتوسط فردی که هیچگاه او را در قرارگاه اشرف ندیده بودم وچهره عربی داشت. . یک کلمه هم با من ودیگران حرف نزد.

[23]- هتلی که بیشتر شبیه یک کاروانسرا و دور ازشهر بود به اسم هتل سمرقند ،بدون هیچ توضیحی وحفاظتی .خودشان آنجا نبودند وبرخی شبها برای مدت کوتاهی آنجا سری می زدند. براحتی می شد همه نفرات را ربود یا ترور کرد.

[24] - این فرد فیلمبردار نشستهای قرارگاه بود ،اگر اشتباه نکرده باشم در 19 فروردین در حمله به اشرف کشته شد. فضلی فرمانده لشکر هم با او بود.

[25]- یک شماره تلفن به نفری که به اصطلاح هتلدار بود داده بودند که من بزور او را وادار کردم به فضلی وفردین زنگ بزند.

 [26]-هتل واقعی. یکی از نفرات سازمان که عربی بلد بود آنجا بود.این هتل در کنار محلی شبیه زندان بود،بعدها فهمیدم که آنجا سازمان امنیت اردن بود.

[27]- این خانم الان عضو شورای رهبری است و در فاز سیاسی با هم در انجمن دانشجویان هم تیم بودیم،آنموقع او را فرشته یگانه صدا می زدیم.

[28]-این ساده ترین بند این به اصطلاح تعهد بود.

[29]- منظورش از هر تصمیمی حکم اعدام بود،بارها اینرا مطرح کرده بودند .

[30]-منظورش همان واژه" تن واحد" که همه به رهبری وصل شده اند و از جنس فولاد هستند بود، همانهائی که بعدا فقط حدود 1000 نفرشان بنا به اعتراف خود سازمان رجوی به دامن رژیم رفته وسر از وزارت اطلاعات رژیم در آوردند و یا رفتانده شدند .

[31]- جواد در فرودگاه آلمان در اصل پس از رد شدن از پلیس مرزی پاسپورتها را از ما گرفت ویک بلیط به من ونفر همراهی که با من بود داد،جواد با ما هم سوار هواپیما شد و با ما حرف نمی زد،در فرودگاه یک مرتبه غیبش زد ما درفرودگاه اصلا نمیدانستیم چی به چی هست و اینجا کجاست .

[32]- اصلا نه من ونه نفر دوّم( م- ش) که همراهم بود نمیدانستیم ترانزیت چیه. موقعی که جواد به ما گفت برید خودتونو به پلیس معرفی کنید،من به جواد گفتم قبل از اینکه پلیس فرودگاه بیاد سراغم من خودم از جائی در میرم،جواد خیلی جدی گفت :خوبه. .بیخبر از اینکه آنجا ترانزیت بود و همه اش بسته وتحت کنترل..

[33]- اینرا از دهن پلیس شنیدم ،واقعی بود یا به اصطلاح خالیبندی نمیدانم .

[34]- همان فرد که در اردن از فردین میخواست که او را به گردش ودیدن عمان ببرد.

[35] - اگر درست بخاطرم مانده باشد ۵ آوریل ۱٩٩۲میلادی،که به عنوان اعتراض حمله به قرارگاه اشرف ، تمامی سفارتها ونمایندگیهای رژیم  برای مدتی در اکثر کشورها به دست نفرات در آمد .

[36]- مطابق فقه اسلامی زن طلاق داده شده حق ازدواج با کسی ر ا ندارد مگر اینکه صبر کرده تا ٣ ماه از طلاقش بگذرد .

[37] - این شناخت تاریخ اسلام را اکثرا از منابر آخوندها یا کتابهائی که بیرون میدادند مثل مجله ماهانه مکتب اسلام،کتابهای حوزه علمیه قم، کتابهائی از مهدی بازرگان،علی شریعتی.قرآن وبخصوص نهج البلاغه،صحیفه سجادیه وصحبت با بکی دوتا دانشجو که ارتباطکی باسازمان داشتندکه البته بعد از سقوط شاه متوّجه این موضوع شدم،وسپس کتب وجزوات سازمان مجاهدین مثل شناخت، شهادت وسپس تبیین جهان ...

[38]- محمد نانوائی.



منبع: پژواک ایران