PEZHVAK-E-IRAN ... پژواک ایران 

پژواک ایران
دادسرای مردم ایران
http://www.pezhvakeiran.com

شنبه ۱ اردیبهشت ۱۴۰۳ / Saturday 20th April 2024

نامه ای بی پاسخ اما پاسخ زمان
م-ت اخلاقی


مقدمه ای بر "مقدمه":

در ماه می ۲٠۱٧ برابر اردیبهشت ۱٣٩۶ تصمیم به نشر این نامه گرفتم،امّا دوستی عزیز سفارش کرد که کار این حضرات از اینها گذشته و آینده ای ندارند،لذا نشر این نامه ضرورتی ندارد.امّا پس از مدتها فکر وبالا پائین کردن به این نتیجه رسیدم  که باید آنرا نشر داد تا گوشه ای از علت های بی آینده بودن این جریان در زیر حتی نور شمعی قرار بگیرد.به همین علّت هم است که بخش نخست این نامه به تاریخ اردیبهشت ماه است .

م-ت اخلاقی

۱۵تیرماه ۱٣٩۶    --- ۶  ژانویه ۲٠۱٧

                                                                           

نامه ای بی پاسخ

اما

پاسخ زمان

مقدمه :

 

متنی که طی چند نوشته در اختیار عموم قرار داه می شود ،نامه و درد دلی و یا شاید بهتر است بگویم هشداری جدی بود که نگارنده در موقع نگارش در تاریخ دسامبر ۱٩٩۲ میلادی برابربا دی ماه ۱٣٧۱ به عنوان یک مسلمان مومن "مجاهد" به شخص مسعود رجوی نوشتم تا آنچه را که شخصا انحراف از ارزشها واصول در این سازمان بود را به او یاد آوری کرده وبه او به عنوان یک عضو سازمان مجاهدین یا حداقل به عنوان یک عضو ارتش آزادیبخش هشدار داده وبه او از موضع مسئولیت ودلسوزی تذّکر داده باشم که انحرافات میلیمتری او در آن زمان به انحرافات متری وچه بسا به کیلومتری در آینده تبدیل خواهد شد وسازمان را که امید یک ملت بود را به آنچه که امروز می بینیم دچار نکند.اگر چه منتظر بودم که حداقل یک پاسخ کوتاه از طرف او خطاب به کسی که مثل هزاران انسان دیگر خالصانه تمام هستیش را در اختیار او گذاشته بود تا ملت را به ساحلی آرام برساند دریافت کنم، اما هیچگاه پاسخی حتّی کوتاه از طرف ایشان نه تنها دریافت نکردم ،بلکه به مرور زمان دیدم که بر آن انحرافات پای فشرد،امّا  گذر زمان پاسخ مناسب را داد .

باید خالصانه این را اضافه کنم که نشر این نامه  که بخش کوتاهی از گفتنیهاست دلیل بر دشمنی فردی با آقای رجوی ویاران پیرامون ایشان ،و از طرف دیگر بنا بر جمله معروفی که این سازمان برای هر منتقدی بکار میبرد،چشمک وچراغ زدن به رژیم نیست،منطقی که همیشه این جماعت ، منتقد و مخالف را با آن خفه کرده اند.

این رژیم خود هم از بوی گندیدگی خودش بیمار وبه همین دلیل است که از درون دچار بحران و از هم پاشیدگی شده است و در رابطه با افشای ماهیت رژیم،کار آقای رجوی راحت تر شده است ومی بینیم که تقریبا خبر شماره ۲ تلویزیون ایشان وخوراک خبری آن شده است دعواهای درونی وبرونی رژیم،رژیمی که ایران را ابتدا به همّت خمینی وسپس توّسط خامنه ای وانصارش به مستراحی تبدیل کرده اند که بوی تعفنش بینی امنیتی هر مرزبان خارجی را به سوزش در آورده و تا می فهمند ایرانی هستی تمامی بدن وچمدانت را اسکنر(عکسبرداری) می کنند.ضمنا هنوز یاد یاران و شکنجه های زندان که آثارش بر پای راست ودست چپم بهبود نیافته است وبا درد وزخم همیشگیشان مرا در کنار پرنسیبهای یک انسان تبعیدی دلبسته میهن بیدار نگه داشته است.

در یک کلام هدف از نشر این نامه باز یک هشدار(اگرچه  دیر شده) به خود همین حضرات،واز طرف دیگر انتقال یک تجربه به همه آنهایی است که می خواهند بدانند ودر پی پاسخ"چراها" می گردند .

هیچگاه تصمیم به نشر این نامه یا هشدارنامه را نداشتم ، امّا انحرافات محوری که طی سالها شخص مسعود رجوی به عنوان سکاندار اصلی این جریان دچار آنها شد وبه نظرمن نه تنها حرمتها وارزشهای یک انسان دمکرات را زیر پا گذاشت،بلکه در خیلی از موارد نسبت به مخالفین ومنتقدین خود ناجوانمردانه عمل کرد باعث شد که این نامه خصوصی خطاب به او را نامه ای عمومی کنم.از طرف دیگر این نامه ومحتویات آن نشان میدهد که یک هوادار وبویژه یک عضو تشکیلاتی صادق وخالص در چه دنیای بسته ای سیرمی کردو می کند،یعنی در یک کلام همان ٧ حصار پیچ در پیچ که آقای یغمایی در مقاله ای به تشریح آن پرداخت است.

شاید سئوال شود که پس چرا حالا ؟

طی سالهای گذشته بارها تصمیم به عمومی کردن این نامه گرفتم که چند عامل از این مسئله جلو گیری می کرد که به برخی از آن موانع در زیر اشاره می کنم :

1-      مسائل امنیتی برای حفظ سلامتی برخی از نفرات که همچنان در داخل خاک میهن هستند .

2-      تابوی اینکه رژیم بهره خواهد برد

3-      منتظر به امنیت رسیدن تمامی بچه های مردم ایران که در اشرف ولیبرتی "عراق" گرفتار شده بودند ،تا مسعود رجوی ادرس عوضی ندهد که اینها(مخالفین،منتقدین) عامل کشتار نفرات هستند ،همچنانکه همیشه دنبال دشمن خارجی می گشت تا کشتار "بچّه های مردم ایران" در اشرف ولیبرتی توسط رژیم مسلمان وآدم کش ایران را نه ناشی از تصمیم گیریهای غلط خود،بلکه به دشمنان خارجی که خودش بنا به مصلحت روز انتخاب می کرد نسبت دهد .

4-      سرعت وشدت گرفتن در  له کردن ارزشهای( پرنسیپ های) انسانی ،بویژه آلوده شدن هرچه بیشتر به اشرافی گری بدتر ازشاه و از همه مهمتر آلوده شدن به آلودگیهای پاک نشدنی خمینی.

5-      سئوال همیشه خیلی از هموطنان در رابطه با اینکه : آیا شما به عنوان اعضاء سازمان مجاهدین ویا به عنوان حداقل عضوی از ارتش آزادیبخش آیا هیچگاه به مسعود رجوی هشدار می دادید که دارد اشتباه می رود ؟

واینکه خیلی ها فکر می کردند که همه مثل گوسفند به دنبال آقای رجوی راه افتاده بودند،وبه مسائل فلسفی ودیدگاهی و بویژه عاطفی افراد نگاه نمی کردند وهنوز هم برخی نگاه نمی کنند،وبه زبانی دیگر اشراف به این مسئله اساسی که یک عضو یا هوادار تشکیلاتی وبویژه  معتقد به یک اندیشه وایدئولوژی بخصوص مسلمان در چه دنیائی سیر می کرد و می کند.

6-      همصدا ورفیق شدن رجوی با مرتجع ترین و بی رحم ترین شیوخ عرب"سر و پابر" مسلمان هم مکتب خمینی ،از جمله سران بی رحم سنگسارچی وقصاص چی سعودی .

7-      جابجایی سد اصلی دوران به راه حلّ اصلی دوران .

 

نکته :

در حال نیز پس از سپری شدن سالهای دهه ۱٣۶٠ باز برای به خطر نیفتادن امنیت برخی از بچّه هایی که زمانی با هم در داخل فعّال بوده ام وهمچنان در داخل میهن هستند(از طرف رژِیم منفور خمینی) ویا برخی از افراد که زمانی پستی ومقامی در رژیم داشته ویا هوادار رژیم بوده اند و بنا به دلایل" عاطفی"ودیگر دلایل در آن مقطعع در رهایی من از اعدام دخالت داشتند واکنون در کنار رژیم نیستند و یا بی طرف ایستاده اند، ویا مورد طعن ولعن قرار نگرفتن برخی از اعضاء و هواداران رجوی در خارج کشور که زمانی عضو یا هوادار یا همراه سازمان مسعود رجوی بوده اند واکنون در کنار او نیستند ،مجبورم برخی از اسامی را حذف ویا به اختصار بنویسم .

امید است که عمومی کردن این نامه به برخی از سئوالات پاسخ داده باشد وضمنا تجربه ای باشد برای آنهائی که به آزادی و آبادی عشق می ورزند

.لازم به ذکر است که اصل این نامه در سال ۱٩٩۲ میلادی برابر ۱٣٧۱ شمسی برای آقای رجوی ارسال شده وخود یک رونوشت(کپی) از آنرا در اختیار دارم و از آنجایی که بخشهایی از کپی یا درست کپی پردازی نشده ویا برخی از جملات یا کلمات آن چاپ نشده،انرا به شکل ماشین نویسی به رشته تحریر در آورده ودر اختیار خوانندگان قرار می دهم(نامه به همان شکل اصلی حتی با اشتباهات نوشتاری نشر داده می شود،فقط پاورقی ها به این نامه اضافه شده است).

م- ت اخلاقی

 

۱٠ ماه می ۲٠۱٧ برابر ۲٠ اردیبهشت ۱٣٩۶

 

 

امّا اصل نامه :

بخش یک

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

نون والقلم وما یسطرون[1]

رهبر عقیدتی سازمان مجاهدین خلق ایران،مسائلی است که فقط صلاح در آن دیدم با خودت در میان بگذارم،چرا که اگربا خودت طرح نکنم به جیب خمینی خواهد ریخت.برخوردهایی شد چه با خود من ،چه با دیگران که دیدم باعث شد به خود شما نیز که زمانی برایم همه چیز بودی بی اعتماد شوم.تنها چیزی که مرا به تو پیوند زده ضدیت با رژیم خونخوار و دجّال خمینی است.خواستم با تو دردلی بکنم،امّا قبل از پرداختن به مسائل اصلّی ،بهتر دیدم که مختصری از پروسه زندگی خود را برایت بنویسم،هیچ هم قصد خود مطرح کردن را ندارم .

زمان شاه یعنی حدود ۱۵ سالگی وارد مسائل سیاسی شدم،کارم را با نهج البلاغه وقرآن شروع کردم وهرکتاب سیاسی وضدّ شاه بدستم می رسید را می خواندم.از ۶ سالگی نماز میخواندم،سال ۵٤،۵۵ با کتابهای شریعتی آشنا شدم،بخاطر اینکه عملکردهای آخوندها را در شهرمان از نزدیک میدیدم شدیدا روحیه ضدّ آخوندی وضد ارتجاعی داشتم،از شریعتی وافکارش خوشم میامد.اوایل ۵۶ با دفاعیات مجاهد شهید مهدی رضائی آشنا شدم وبه پخش دفاعیات او در بین دوستان وفامیلم پرداختم.در زمان شاه با یک جمع دانشجوئی به سیاسی کردن دوستان وفامیل دور وبرخود می پرداختم ودر همان موقع با این جمع دانشجوئی یک سری کارهای ایذائی ساده را شروع کردم،دنبال تهیه دستگاه تکثیر و اسلحه افتادیم که بعلت عدم تهیه، یکی از بچه ها پاسپانی را خلع سلاح وبعد از آن به تهیه مواد انفجاری از طریق آزمایشگاه دانشگاه افتادیم.با شروع تظاهرات اولیه فعالانه به سازماندهی تظاهرات و آتش زدن مراکز دولتی پرداختیم،تقریبا یک جمع ۲٠ نفره بودیم تا اینکه انقلاب ضد سلطنتی پیروز شد..........

حدود ۲ ماهی بعد ازحاکمیت جمهوری ظلمت، به تضاد با آنها افتاده و از آنها کاملا کناره گیری کردم،با باز شدن دانشگاه ها(مهر۵۸) وارد دانشگاه شدم،تمامی کتب ونشریات گروهای موجود را میخواندم،بچه های سازمان در دانشگاه نیز انجمن داشتند،کتب ونشریات سازمان را هم میخواندم،کلاسهای تبیین را هم رفتم،بعدا تصمیم گرفتم که بطور حرفه ای با انجمن دانشجویان مسلمان هوادار مجاهدین وارد فعالیت شوم،تیرماه ۶٠ دستگیر و به زندان افتادم.همه شواهد ناشی از این بود که محکوم به اعدام شده ام وحدود یک سالی در اطاق اعدام بودم،فشار می اوردند که تو اطلاعات زیادی داری چرا که با سران سازمان بوده ای(گویاچندین بارمرا با مجاهد شهید باقر بیگدلی ومجاهد شهید کریم صالح شوشتری دیده بودند).کلید که داخل درب می چرخید می گفتم تمام شد،از اعدام شدن می ترسیدم،امّا از تسلیم شدن بیشتر،لذا لب از لب بازنکردم.در آخرین مرحله مرا پهلوی دادستانی بردند،کاغذی جلوم گذاشت با این مضمون :

 

اینجانب متعهد میشوم که بر علیه جمهوری ظلمت[2] اقدامی نکنم و از امام ظلمت و امت یزید پرور طلب عفو می کنم وموسی خیابانی ومسعود رجوی را در خط آمریکا و آمریکایی میدانم .پایین این کاغذ دو کلمه نوشته شده بود.

 

          خیر                                                                              آری

 

 

گفت یکی را امضاء کن،گفتم من سیاسی نیستم و نمیتوانم مسئولیت هیچ خونی را به گردن بگیرم و امضاء نمی کنم. درشهر محل توّلدم به علت اینکه از زمان شاه مرا می شناختند،سپاه روی اعدامم اختلاف داشتند،لذا مرا به شهرستان دیگری فرستادند.حکمم را به شورای عالی قضائی فرستادند. صبح ۱٠ اسفند ۶٠ ساعت ۵ صبح با تعدادی از بچه ها از سلول اعدام با زدن زندانبان وخلع سلاح کردن او از زندان فرار کردم.

،بعداز۲ یا ٣ ساعت مرا در رودخانه که جهت خروج از شهر انتخاب کرده بودم دیده وبه رگبار بستند.۲ گلوله خوردم ومرا از آب نیمه جان گرفتند،بشدت زیر شکنجه بردند،٣ ماه روی تخت بیمارستان بودم[3]،استخوان پایم چرک کرده بود،والیوم های مقوی بمن میزدند بطوریکه مثل یک معتاد شده بودم.سپاه برنامه ریخته بود که از طریق یک پزشک[4] پای مرا قطع کنند که با دخالت وتهدید پرسنل بیمارستان دست آنها برای اینکار بسته شد.طی مدت ٣ماه فشار پشت فشار که اگر شده حداقل ۱٠ دقیقه باید در نماز دارالعماره[5] برعلیه سازمان صحبت کنی[6]که سرشان به سنگ خورد،با تن مجروح وبا لباس بیمارستان به زندان منتقل کردند وبه زندانیها اعلام کردند که هیچکس حق حرف زدن با او را ندارد[7].لازم به یادآوری است که مزدوران در روز فرار در زندان اعلام کردند که جسد آشپال شده اش را برای شما خواهیم آورد،لذا بچه هائی که با من فرار کرده بودند تمامی برنامه ها را روی من ریختند[8] واین خود مزیدبر فشارها شد.ضمنا در بیرون اعلام کردند که فلانی حین فرار کشته شد(برهمین اساس اسم من در لیست شهدای سازمان ثبت شده است) .[9]

پرستاران بیمارستان وخانواده دیگر زندانیان این مسئله را افشاء کردند،مرتب از یک زندان به زندان دیگرتبعید می کردند،چه قبل از فرار وچه بعد از آن،وسرانجام به اوین وقزلحصار.

از طرف دیگر شدیدا خانواده ام از بیرون فعال بودند تا جلو اعدام مرا بگیرند.مزدوران هی نگه میداشتند شاید بتوانند قبل از اعدام اطلاعات از من بگیرند.حتی مادرم تا غار دیوجماران رفت و از آخوند انصاری آخوندی که همیشه پشت سر دیو جماران بود نامه گرفت،از منتظری،از معاون اردبیلی که نسبت فامیلی با ما داشت،تا چندین امام جمعه کذائی،ضمنا پسر...... که سمت بالائی در یکی از ارگانهای .... بالای رژیم داشت وبه..... شدیدا وابستگی عاطفی وعلاقه داشت،بعضی از جلسات رژیم در شهر.......را در رابطه با زندانیان برای .....تعریف می کرد کی کجاست وقرار است چه بشود.

بالاخره ماندم بدون حکم.یکبار اعلام کردند اعدام،یکبار ابد،یکبار ۱٠ سال و الی آخر.مرتب هم مادرم را اذیت می کردند،بالاخره بعلت فشارهای روحی که به مادرم آوردند،مادرم بر اثر این فشارها دق کرد و مرد.بماند دردهای دیگر بر سر دیگران که پیگیر کارم بودند.

بالاخره بعد از چند سال پیگیری وبا پارتی بازی از زندان آزاد شدم[10].

موقع آزادی از من خواستند که کتبا از سازمان اعلام انزجار کنم،که نکردم،تعهد ساده ای دادم[11] ،آزادی من با مخالفت سپاه در .....مواجه شد،امّا ...،لذا یک هفته قبل از آزادی مرا روی تخت درازکش کرده وکابل زدند،بالاخره با ضمانت یک کارمند،چک 100000 تومانی،سند یک خانه وضمانت یک بازاری مرا آزاد کردند به اضافه اینکه هر هفته خودمرا به سپاه معرفی کنم .بماند که موقع امضاء کردن چه اذیت و آزارهائی که نمی کردند.

قبل از عملیات چلچراغ به منطقه رسیدم،در عملیات چلچراغ شرکت کردم ومسئولیت تیپ ما گرفتن شهر مهران بود(تیپ آذر).در عملیات فروغ بعنوان نفرتیم تخریب بودم وتنها کاری که نکردیم تخریب بود،چرا که طی این چند روز فقط نفر پیاده بودم[12]در محاصره افتادیم،فرمانده (تیم) تیرخورد که او را از صحنه خارج کردم[13].محاصره اینقدرتنگ شد که آماده نارنجک کشیدن شدم،بلاخره سربزنگاه تعدادی از بچه ها رسیدند ومحاصره سوراخ شد.خود را به بچه ها رسانده و با مزدوران درگیر شدیم .از تاب تشنگی همه در یک شیاردراز کشیدیم.سرانجام پس از  چندین ساعت راه پیمائی (در روزی که فرمان عقب نشینی دادی) زیر آتش دشمن خود را به تعدادی دیگر از بچه ها رساندیم و از طریق کوه وجنگل به محلی که یک ماشین جا مانده بودبه سمت یکی از مقرهاراه افتادیم .

طی مدتی که در سازمان بودم  دارای مسئولیتهای مختلفی بودم که از شرح آنها خود داری می کنم  .

در تمامی مسئولیتها با جان ودل کار می کردم،چرا که فقط شاد وراضی بودم که با مجاهدین هستم. اینها گذشت ،جریان آمدن اسرای جنگی اردوگاه عراق پیش آمد،شدیدا خوشحال شدم،اما بعد از مدتی عملکردهای ضد انسانی وناجوانمردانه آنها که مسلما خودت در جریان آنها هستی،شدیدا از حضور آنها ناراحت شدم،چرا که همه ارزشهای ما را لگد مال می کردند وهیچکس مرزبندی مشخصی روی حرمتهای سازمان با آنها نکرد.طی گزارشات متعددی کارهای زشت آنها را اعم از بی ناموسی،دزدی و......را گزارش کردم،ولی همه اش با جمله "

"ذهنت خراب است" مواجه میشدم .

 

ادامه دارد.

۱۶ تیرماه ۱٣٩۶

۶ ژانویه ۲٠۱۷

 



[1] سوگند به قلم وبه آنچه که می نویسد

[2] جمهوری اسلامی

 [3] به داستان این فراردر یک جمله کوتاه در زندگینامه نادرقلی سامانی در کتاب "یادنامه شهیدان" فروغ جاویدان کتاب دوّم صفحه 608 اشاره شده است.یک گلوله را بعد از دستگیری به پایم شلیک کردند(این مسئله را درست بخاطر ندارم،چرا که خون زیادی از دست داده ونیمه بیهوش از آب گرفته شدم،لذا بر این مسئله صد در صد مطمئن نیستم)

 

[4] این پزشک خارجی بود که بعد از این جریان وتهدید او توسط پرسنل بیمارستان، به کشور خویش برگشت

[5] -مراسم نمازجمعه

[6] لازم به ذکراست که این فرار در تمامی سطح شهر انعکاس پیدا کرده بود.

[7] مدّتی از این 3 ماه در یک محلی شبیه یک خانه امن به تنهائی نگه داری می شدم وشکنجه  بویژه شکنجه روحی24 ساعته برقرار بود

[8] عمل نفرات دیگردستگیرشده کارشان به لحاظ اطلاعاتی کاملا درست بود.

[9] لیست شهدا به زبان انگلیس وبه.زبان فارسی

[10]  این شخص را بعدا شخصا از طریقی اسمش را در آوردم،در حال نمی دانم زنده است یا مرده،حتّی دیگر اعضای فامیل از این مسئله و جریان بی خبر بودند.

 [11] تعهد بطور کّلی این مضممون را داشت و به این شکل بود:که چنانکه کوچکترین فعالیتی بر علیه رژیم انجام بدهم حکمم اعدام است

 

[12] همه طرحهایی که آقا مسعود ریخته بود همه ذهنی ودور از واقعیت بود واصلا به محض ورود به صحنه همه چیز عوض شد وسازمان دهی ها بهم ریخت.

 

[13] با حرکت نظامی"آتیش حرکت

 



منبع: پژواک ایران