PEZHVAK-E-IRAN ... پژواک ایران 

پژواک ایران
دادسرای مردم ایران
http://www.pezhvakeiran.com

پنجشنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳ / Thursday 25th April 2024

دوستی‌های بی‌مانندش
مختار شلالوند


دیدن آخرین عکس هایش مرا بخود آورد. صرف نظرازگذشت زمان وتطاول نوکیسه‌های تبه‌کار، که درچهره تک تک بچه‌ها نمایان است، حضور مهربان یاران قدیم که همچو حلقه او را درمیان گرفته اند بسیار تامل برانگیز بود. باز یادی از سال های پرازامید وآرزوی گذشته کردم، سال هائی که هنوز رفاقت ها ترک نخورده بود واعتماد واخلاق جامعه زیرنعلینِ نکبتِ مرتجعین نفس نمی کشید هیچ، بلکه حرف اول هم بود. وقتی که می خانه ها بکار بودند، مساجد جای مومنان واذانِ موذنِ اردبیلی بود. آغاسی میخواند، جمیله هم می رقصید ودلبری می کرد حتی « باله لنینگراد» و «اشتوکهاوزن» برای اهل تفخر نیزمیدان خود را داشت و بیشتر کسبه دین هم این وسط بیکار و بطال از کیسه مردم ارتزاق می کردند و برایشان خواب های رنگی می دیدند، خلاصه هرکس کشک خودش را می سائید. متاع کفرودین بی مشتری نبود.

باهوش ترین اجنه ها هم بساط جُل خونین خمینی وعمق عداوت وشقاوت وی را درگستره مملکت تصور نمی کردند، چه رسد به روشنفکران. اوجاندارانی همچو خلخالی، لاجوردی، گیلانی راهمان فردای انقلاب به جان مردم انداخت، هیئت مرگ سازمان داد وجانیانی چون نیری پورمحمدی و اشراقی وپدیده ای مثل رئیسی که تازه خیال ریاست جمهوری در سردارد را به قتل عام زندانیان سیاسی بگمارد.

نون با نون

باری به یادم دارم بعد از ظهرروزی گرم و شرجی به سینما «پارادیا» پناه بردیم، در خنکای صندلی ها جای گرفتیم، درفرصت قبل ازشروع فیلم، اسماعیل با دوستی دیگرهم آمدند. اسماعیل «ابزارمند» پایگاه هوائی وحدتی بود. رو به او پرسید: راستی «اُسا» کار پیدا کردی یا هنوزبیکاری؟                                                         

اُسا: بیکارُم از جیب می خوریم « نُون با نُون ». (تکیه کلامش بود)

پرسید: اگه تصدیق شش داری بیا ابزارمندی، دارند گُروگُراستخدام می کنند. با همان شوخ طبعی وطنز همیشه پاسخ داد: شیش نه تصدیق ۲ رفوزهِ نِه دارُم...  

ولی اُسا تحصیلات اجتماعی را تا آخر رفته بود، و لقبش را از مردم گرفته بود از مردمی که مدرک بی خود به کسی نمی‌دهند، ارزش ها را می شناسند خوبان را دوست دارند و از بدها بیزار، و در آخر آنها درست می گویند.

اُسا در مرام و مردی اسم داشت. دل خوشِ دوستان بود و رفیق روزهای سخت، پشت رفیق را خالی نمی کرد. کمک ها وسفارش هایش را دردوره دانشجوئی هرگزاز یاد نمیبرم مَعرفتی که هیچ کس ازآن باخبر نشد.

سلامتی حاضر و غایب

تازه قهرمان کشتی کارگران کشورشده بود. بچه ها همه خوشحال بودند. درآن بعد ازظهر تابستان، بعد ازشکستن هرم گرما ودلپذیرترشدن هوا، گِرد دو چرخه سازی محمد که پاتوق عده ای ازدوستان ازجمله اُسا بود بیش ازهمیشه شلوغ می نمود، پیروزی او را تبریک می گفتند وبا وی خوش وبش می کردند. درآن شب باشگاه تفریحی و زیبای راه آهن میزبان عده ای ازبچه ها شد تا درآنجا گرد آیند وبسلامتی دوست، سرخوش شوند، طبق معمول خود اُسا ساقی شد. عده ای نوش جان می کردند وعده ای فقط  مزه خوربودند. بقول یکی ازعزیزان تلخ می نوشید وشیرین سخن می گفت. 

  با گفتن «حاضروغایب »، چهره درهم کرد و پیمانه را سرکشید، این جمله زیبا و وفا دارتقریباً چهاردهه است که در ذهنم نقش بسته. همیشه درصفای میخانه، سلامتی حاضروغایب ترجیح بند اولین پیک اش بود، وآن بیاد دوستی که در« اوین» باده عشق با هم بندان می نوشید وآزادی راپاس می داشت، اما بخواب هم نمیدید تبه کارانی فرصت طلب حاصل رنج و شکنج سالیان مبارزه را چنین به یغما برند ومردم و مملکت را به این روز درآورند...

صدای انقلاب

در روزهای پرالتهاب که صدای انقلاب همه جا پیچیده بود، همیشه حاضر بود. هنگام تظاهراتِ اعتراضی خطاب به نظاره گران خنثی می گفت: « بیو تو صف شعاری بده استخونات حلال شه».

درست چند روزی قبل از کودتای معروف درجه دارانِ تیپِ ۲ زرهی دزفول که شبانه با تانک وتفنگ به خیابان ها اندیمشک ریختند وقبل ازهرچیزبوتیک های «پاساژ اقبال» راغارت کردند، شهرروزهای سختی را تجربه می کرد واغلب عرصه رویاروئی پلیس با جوانان معترض بود، عده ای قربانی و جمعی زخمی شدند. کاربه آتش زدن بانک ها کشید ونا امنی حاکم شده بود دراین روزها هم اُسا یک پای خطربود. کشتی گیرسنگین وزن، تروفرزجنگ وگریزمی کرد، هنگام خطراهل محل درب خانه ها را برویش می گشوند ...

بعداز پیروزی انقلاب، با شروع دغلکاری های قمرنشینِ شیاد ومردم فریب وبا عدول از وعده های همش پوچ و همش دروغ، اُسا قاطعانه موضع خودراروشن کرد وچون همیشه کنار مردم جای گرفت.

 تا از رویدادها، اخبارو تحلیل های سازمان های سیاسی آگاه شود، به بچه هایش که سرمقاله نشریات را برایش می خواند پول تو جیبی اضافی میداد، می گفت: برا هردوشون خوبه. دوست داشت خود را به روز کند.

شاهنامه با رستم زنده است

سالهای سیاه ارتجاع هرچقدرکه لجاجت کند وبه درازا بکشد یک برگِ تاریخ که ترجمه هزاره هاست نمیشود.
تازه بُرناترمی شویم و رویاهایمان عمیق تر، هرچندهم ازدرودیوار بلا ببارد. همیشه بهانه ای برای دیدارمی یابیم.

هندونه های تابستانیِ درونِ حوض و"حکم " بازی زیر کولرهای آبی، همش بهانه برای دیدارجمع بود، جمعی از جنس عشق، که به موقع بلند می شوند.

گذشته ها نمرده اند، تاریخ زنده بگورنمی شود، هنوز دیر نیست، زمان عشق را نمی‌کشد، آن را جار می‌زند، جاری می‌کند.

اُسا فقدان یاران را باور ندارد، خودش می گفت رستم زندس، شاهنامه با رستم است که هنوززندس.

همین رویاهای شیرین وامیدهای روشن است که به تاریکی ها نقب می زند، ره می گشاید، تا که تعبیر نشود دست بر نمی دارد وعاقبت چون نیشتر به قلب ظلمت می نشینند. برای دیدار هزاربهانه داریم، دیدار یاران، دیدار با خویش ودرمان زخم هایمان، چه در هنگامه ی بعزت رفته گانمان که هنوز از کاکلشان سروش آزادی می خروشد، چه در سورو سرور جوانان، چه با آمدن نوروز و بازگشت به شهرخاطره ها و دیدارِ یاران. بی بهانه همدیگر را درآغوش می فشاریم و شادی های به یغما رفته را احیا می کنیم. دیگر نمی خوانیم « مسافری آمد علمداری نیامد »۱ که هزار خبرخوش در راه است.

گو زمهریر و ظلمت مسلط چارنعل بتازد. دریوزگانِ دکانِ دین، شادی ستیزانِ چپاولگر برچهارراه ها بایستند، اما عشق جارمی کشد.
«هگل» با شما بود: «از تاریخ اگر درسی گرفتید، این است، که هیچ درسی نگرفتید».

 

۲۵ فروردین ۱۳۹۶ 

مختار شلالوند 

 

زیرنویس: 


1- زنده یاد علمداری پستچی شریف شهرمان بود. وقتی قطار مسافری می آمد و نامه ای  نداشتیم، با بچه ها دم می گرفتیم« مسافری آمد علمداری نیامد»

 



منبع: پژواک ایران