PEZHVAK-E-IRAN ... پژواک ایران 

پژواک ایران
دادسرای مردم ایران
http://www.pezhvakeiran.com

پنجشنبه ۹ فروردین ۱۴۰۳ / Thursday 28th March 2024

حکیم عمر خیام که بود ؟ ساقی و خمار یا عالم و عارف بی بدیل ؟
محمود سراجی


 
 
 
حکیم عمر خیام که بود ؟؟؟ساقی و خمار 
 یا عالم و عارف بی بدیل ؟؟؟ .. محمود سراجی م.س شاهد
 
قسمت اول و دوم چکامه خیام را در همین رسانه عزیز خواندید و حالا
عمرخیام  [ با  گوشه چشمی به مقام علمی خیام ] 
با استعانت از مقاله ویکی پدیا و چکامه بلند پیر خمار از من تقدیم به عزیزانی که با مقام علمی حضرت خیام آشنائی کامل ندارند
 
- مجسمهٔ خیام نیشابوری در دفتر سازمان ملل متحد در وین نصب شده است
- نام اصلی غیاث‌الدین ابوالفتح عمر بن ابراهیم خیام نیشابوری
- زمینهٔ کاری ریاضیات، اخترشناسی، شعر، فلسفه، دین، تاریخ، گاهشماری، موسیقی
- زادروز ۲۸ اردیبهشت ۴۲۷ خورشیدی، ۴۴۰ قمری،۱۸ مه ۱۰۴۸ میلادی نیشابور
 
- مرگ ۵۱۰ خورشیدی،۵۳۶ قمری،۱۱۳۱ میلادی نیشابور
- ملیت ایرانی
- محل زندگی (نیشابور)
- جایگاه خاکسپاری قبرستان حیره آرامگاه خیام در زمان حکومت سلجوقیان
- رویدادهای مهم سقوط دولت آل بویه، قیام دولتِ سلجوقی، جنگ‌های صلیبی، ظهور باطنیان
 
- لقب ها - حکیم، حجةالحق، امام عصر، جانشین ابن‌سینا
- کتاب‌ها رسالة فی شرح ما اشکل من مصادرات اقلیدس، رسالهٔ مشکلات الحساب (مسائلی در حساب)، القول علی اجناس التی بالاربعاء (موسیقی)
- نوشتارها رساله در جبر
- دیوان سروده‌ها رباعیات خیام
- فرزندان نواده او :شاهپور نیشابوری
- دانشگاه نظامیه نیشابور
- شاگرد ابن سینا، امام موفق نیشابوری
- دلیل سرشناسی تدوین تقویم جلالی، رباعیات، استاد بی‌بدیلِ فلسفه طبیعی (مادی) ریاضیات، منطق و متافیزیک، مثلث خیام- پاسکال، چهارضلعی خیام-ساکری
- اثرگذاشته بر صادق هدایت بر این باور است که حافظ از تشبیهات خیام بسیار استفاده کرده‌است.
- عُمَر خَیّام نیشابوری (نام کامل: غیاث‌الدین ابوالفتح عُمَر بن ابراهیم خَیام نیشابوری) (زادهٔ ۲۸ اردیبهشت ۴۲۷ خورشیدی در نیشابور - درگذشته ۱۲ آذر ۵۱۰ خورشیدی در نیشابور) فیلسوف، ریاضی‌دان، ستاره‌شناس و رباعی سرای ایرانی در دورهٔ سلجوقی است. گرچه پایگاه علمی خیام برتر از جایگاه ادبی او است و - لقبش «حجةالحق» بوده‌است؛ ولی آوازهٔ وی بیشتر به واسطهٔ نگارش رباعیاتش است که شهرت جهانی دارد. افزون بر آن‌که رباعیات خیام را به اغلب زبان‌های زنده ترجمه نموده‌اند، ادوارد فیتزجرالد رباعیات او را به زبان انگلیسی ترجمه کرده‌است که مایهٔ شهرت بیشتر وی در مغرب‌زمین گردیده‌است.
- یکی از برجسته‌ترین کارهای وی را می‌توان اصلاح گاهشماری ایران در زمان وزارت خواجه نظام‌الملک، که در دورهٔ سلطنت ملک‌شاه سلجوقی بود، دانست. وی در ریاضیات، علوم ادبی، دینی و تاریخی استاد بود. نقش خیام در حل معادلات درجه سوم و مطالعات‌اش دربارهٔ اصل پنجم اقلیدس نام او را به عنوان ریاضی‌دانی برجسته در تاریخ علم ثبت کرده‌است. ابداع نظریه‌ای دربارهٔ نسبت‌های هم‌ارز با نظریهٔ اقلیدس نیز از مهم‌ترین کارهای اوست.
- شماری از تذکره‌نویسان، خیام را شاگرد ابن سینا و شماری نیز وی را شاگرد امام موفق نیشابوری خوانده‌اند. صحت این فرضیه که خیام شاگرد ابن سینا بوده‌است،
بسیار بعید می‌نماید، زیرا از لحاظ زمانی با هم تفاوت زیادی داشته‌اند. خیام در جایی ابن سینا را استاد خود می‌داند اما این استادی ابن سینا، جنبهٔ معنوی دارد.
 
******************
و من محمود سراجی م.س شاهد با اشعار خیام زیستم و از او آموختم و در آثار خود از او به عنوان پیر خمار و زکدام باد مستی ؟ و در چکامه زیر خمار و ساقی بهشت نام برده ام امیدوارم این شعر را بخوانید و از چشمه باده ناب خیام عزیز سرمست شوید
 
خمار و ساقی باده ناب دربهشت ؟؟؟
 
محمود سراجی م.س شاهد
 
در میکده ها پیاله در دست
فارغ ز هوای باده نوشان
 
گم کرده نشان ز بی نشانی
دنبال نشان بی نشانان
 
از دیده خود گسسته پیوند
واز باور خود بریده تکلان
 
از خوانده و از شنیده نومید
وا مانده از این و رانده از آن
 
رفتم به سراغ پیر خمار
در کوی جنان به کوچه جان
 
لب تشنه و سینه چاک گویی
افتاده به سینه داغ نیران
 
تا تشنگی از دلم برآرم
واز سکر روم به عمق نسیان
از شور و شر قیود هستی
وز فتنه قیل و قال دوران
از شور و شر قیود هستی
وز فتنه قیل و قال دوران
 
عاری کنم اندرونم از غیر
وز قید دوگانگی برم جان
 
زان باده که عقل و هوش وادراک
بستاند و پر کند ز نسیان
 
کاین هر سه مرا بلای جان بود
مانند غل و طناب و زندان
 
من بودم و عشق و راه بی مرز
واین سه همه مرز و راه بندان
 
این دوزخ روحم از تعمق
وآن برزخم از عروج و لمعان
 
این عقد وثاقم از تفکر
وآن مانعم از وصول و ایقان
 
جام از پی جام سر کشیدم
لب تشنه مثال تشنه کامان
 
من بر سر خم چنانکه گوییی
ک دیو گرسنه بر کفی نان
 
صد بار پر و تهی شد از می
جامم پی هم از این و از آن
 
با اینهمه در نهایت امر
من بودم و آن لبان عطشان
 
خمار به طعنه گفت ای دوست
خود را بشناس و قدر خود دان
 
ارزان مفروش قدر خود را
کارزان نخریده یی بدینسان
 
گفتم که تو خود دلیل راهی
در مکتب می خوران دوران
 
در صدر رباعیات گفتی
بی پرده و آشکار و عریان
 
« چون در گذرم به باده شویید مرا »
« تلقین به شراب ناب گویید مرا »
«خواهید به روز حشر یابید مرا »
« از خاک در میکده جویید مرا »
 
خندید و به یک نگاه گویا
مانند نگاه بر سفیهان
 
گفتا که نخوانده ای اشارت
زاین نامه بجز حروف و عنوان
 
از باده ندیده یی بجز باد
واز دانه نچیده یی بجز دان
 
جز ساق نخوانده ای ز ساقی
واز ساق بجز دو پای عریان
 
خمخانه ندیده ای بجز خم
واز خانه ندیده ای بجز خوان
 
از می بجز آب تلخ انگور
واز میکده جز فضای دکان
 
خمخانه و ساغر و صراحی
صهبا و سبو و کفر و ایمان
 
میخانه و باده و می ناب
انگور و شراب و زلف جانان
 
ابزار کلام و قاب حرفند
در شکل تعینات انسان
 
گفتم که تمام عمر خود را
بیهوده نبرده ام به خذلان
 
گاهی به سجودم آنچنان مست
کز مستی ام آسمان گدازان
 
حیرت کند از نیایش من
خاکم به دهن کمیل و سلمان
 
با اینهمه سعی در تعبد
واز دانش و فضل و علم و ایمان
 
پای خردم نشسته بر گل
در وصف جمال جان جانان
 
نی دل شده رام من نه دلبر
نی جان شده جان من نه جانان
 
من‌هم به صفای مقدم می
واز شورش اشتیاق شایان
 
افسار و عقال خود بریدم
تا وارهم از وثاق ایمان
 
آن سان که نبینم افتراقی
در آب حرام و آب حیوان
 
گفتا که میان عشق و مستی
آغاز گزیده ای نه پایان
 
حد را بشکن احد ببینی
در جام تهی می گساران
 
در شان نزول عشق و مستی
این بس که تویی اساس و بنیان
 
مستی تو جام می بر افروخت
کاتش کند آب مرده جوشان
 
می با تو مثال جسم و جنید
می جسم و تو جان خفته در آن
 
می با تو می است ورنه بی تو
چه باده چه آب تلخ قلیان
 
از می چه برآید ار بریزد ؟؟؟
بر نفس جماد و جسم بی جان ؟
 
مستی خود اگر ز باده بودی
خم مست و پیاله بود رقصان
 
نوشت اگرت که می بنوشی
هشدار که می ننوشدت هان !!!!!!
 
زان باده بنوش کز تو جوشد
زان می که نخورده مستی از آن
 
زان باده که از نگاه مستی
ریزد به نگاه تشنه کامان
 
زان باده که خیزد از سر شمع
در خلوت بزم عشق بازان
 
مستانه و بی قرار از عشق
پروانه در آن چو شعله رقصان
 
زان باده که بلبل و چکاوک
از نشات آن گرفته الحان
 
زان باده که از کرامت آن
قمری شده این چنین غزلخوان
 
زان باده که جام جان از او مست
زان می که خمار از او گریزان
 
زان باده که در لباس ترسا
افتاد بجان شیخ صنعان
 
زان باده کز او به زعم حلاج
آسان شده درد سنگباران
 
زان باده کز او برای فرهاد
شیرین شده کار طاق بستان
 
زان باده که بایزید بسطام
یک جرعه چشید و گفت سبحان
 
[اشاره به « سبحانی ما اعظم شانی ، فا عبد ونی بایزید بسطامی است »]
 
زان باده که در دم مسیحا
بنهاد شفای درد مندان
 
زان باده که نوح و کشتی نوح
ایمن شد از او بلای طوفان
 
زان باده بنوش کز تو جوشد
زان می که نخورده مستی از آن
 
زان باده کز او اجاق نمرود
بر جان خلیل شد گلستان
 
زان باده که از کلیم و فرعون
بگشود شکاف موج غلطان
 
زان باده که نا چشیده هرگز
یک قطره از آن لبان شیطان
 
زان باده که از چشیدن آن
آدم شده خلق و خوی حیوان
 
زان باده که بوی یار دارد
چون عطر نسیم صبحگاهان
 
زان باده که شیر بیشه عشق /
در محشر نینوای سوزان
 
لا جرعه به سر کشید و پر زد
بر اوج حماسه های دوران
 
زان با د ه که نام عشق دارد
سر منشا هر کلام و عنوان
 
گفتم که چرا نمی فروشند
زاین باده ناب می فروشان ؟؟؟
گفتا که به زر چرا فروشند
اکسیر حیات مفت و ارزان ؟؟؟؟
گفتم که به جرعه یی از این آب
پروا نکنم بقیمت جان
 
گفتا نرسی به آب حیوان
تا خود نشوی چو چشمه جوشان
 
گفتم که به سر روم در این راه
گر در ظلمات باشد این شان
 
گفتا که بدون سر توان رفت
چون شمع به خلوت عزیزان
 
هشدار چو سر شناسی از پا
هرگز نرسی به گرد رندان
 
گفتم بچه شان توان رسیدن ؟؟؟
تا قافله های پیش تازان ؟؟؟
 
گفتا که از این مقوله کم گو
از پیش و پس و زیاد و نقصان
 
صد منزل و یک قدم مساوی است
نزدیکتر از زبان به دندان
 
یار از تو جدا نبوده هرگز
چون هسته بمیوه روح در جان
تا کی به خیال جستن دوست ؟؟؟
از خانه به خانه ، خوان تا خوان
از خود بطلب هر آنچه خواهی
ای دربدر حجاز و توران
 
از کان خزف گهر چه جویی ؟؟؟
در کان تو خفته در غلطان
 
[ ادعونی ] اگر که یار خواهی .
تا بشنوی استجب لکم هان
 
تو چشمه باده حیاتی
ای صاحب عله سر بجنبان
 
از ذره ناتوان و بی جان
بر گیر سراغ یار پنهان
 
تا پرده ز رخ گشوده گوید
بنگر رخ آفتاب تابان !!!!!
 
از دیده خود حجاب بردار
تا به نگری جما ل جانان
 
آن دیده جان که حق ببیند
 
آن دیده که روی یار بیند
در نم نم قطره های باران
 
آن دیده جان که آب دریا
بیند به ثیاب ابر نیسان
 
آن دیده که در درون هسته
بیند دو هزار باغ و بستان
 
آن گوش که بشنود اناالحق
از چه چه و نغمه هزاران
 
گوشی که نوای نی نیوشد
از تک تک ساقه در نیستان
 
آن دیده جان که خط بخواند
از نامه نا نوشته اینسان
 
آن دیده که از قلم ببیند
صد مثنوی و هزار دستان
 
خود نامه نا نوشته یی تو
ای نامه نانوشته خود خوان
 
تفسیر تو از صحیفه سهل است
تفسیر وجود خود کن الان
 
لو لاک لما خلقت الافلاک
در وصف تو نازل است و تبیان
 
بیگانه کن از تصور خویش
زیبایی این و زشتی آن
 
تا خار و گل و کلاغ و بلبل
یکسان نگری در این گلستان
 
من محو کلام ناب خمار
دیوانه و مست و مات و حیران
 
دیدم که در این دو روزه
عمرچون نقش خیال نی سواران
 
بازیچه لحظه های خویشم
همسان کفی به آب غلطان
 
من کیستم ای تو رمز هر راز
من چیستم ای رحیم رحمان
 
من گمشده در وجود خویشم
یارب تو مرا بمن شناسان
 
بشنو سخن نگفته از خاک
با رمز زبان بی زبانان
 
گوید که من و تو هر دو خاکیم
هر یک به ظرافتی نمایان
 
تو ذره خاک و بنده شاه
من تاج سر هزار سلطان
 
تو ذره و همنشین خورشید
من خاک گل سم حماران
 
کو دیده که در ورای ظاهر
یکسان شمرد همین و هم آن ؟؟؟
 
دیدم که در این دو روزه عمر
چون نقش خیال نی سواران
 
بازیچه لحظه های خویشم
همسان کفی به آب غلطا ن
 
من خانه بدوش خوش نشینم
هر چند به قالبی نمایان
 
هستی همه امر اعتباریست
مانند ظهور ابر نیسان
 
[ رفتن بجز آمدن نباشد ]
زاین تن به تن دگر رود جان
 
در قالب تن گزیده مسکن
در بعد مکان گرفته اسکان
 
این خانه خشت خام و خاکی
آباد شود چو گشت ویران
 
ویرانه خانه تن من
واین قالب ناتوان و لرزان
 
معمور شود دوباره از پی
ویرانه شود دلیل عمران
 
مستاجر خویش و موجر خویش
در خانه خود دو روزه مهمان
 
چندی به درون سنگ خارا
چندی به نگین پادشاهان
 
چندی به تن نحیف موری
چندی به سلاح جنگجویان
 
چندی علفی به پهنه دشت
چندی چو گلی به شاخساران
 
چندی به خورشت سفره شاه
چندی سر سفره گدایان
 
چندی سر طره نگاری
چندی گره دم حماران
 
چندی گل پای برده نیل
چندی به شمایل صدیقان
 
چندی به صلابت کواکب
چندی به درون ذره حیران
 
چندی به حجاب کثرت خویش
در قالب احتجاب حیوان
 
چندی به تجلی از دم عشق
آیینه صفت ز عکس جانان
 
افتاده جدا زبحر وحدت
یک [ قطره ] به شکل و جسم انسان
 
سر گشته درون محبس عقل
من باشم و صد حجاب الوان
 
دلخسته و عاصی از تلون
در قالب این و قالب آن
 
مانند کفی به روی امواج
گاهی به سکون و گه خروشان
 
من هستم و ما و من به کثرت
غافل ز کران و ختم طوفان
 
طوفان چو نشست و باد برخاست
امواج رسد به ساحل جان
 
تا ساحل و موج و قطره و کف
بر خیزد و وحدت آید از آن
 
تا قطره شود به عینه دریا
واین ما و منی رسد به پایان
 
یکبار دگر به چرخه کون
گَه این شوم اینچنین و گَه آن
 
ای منشاء کون و صدر اعلاء
وی چرخه ذره تا به کیهان
 
این گردش و این تناسخ از چیست ؟؟؟
در کنه وجود من کماکان ؟؟؟
 
دیدم که توان پاسخم نیست
با اینهمه ترهات و هذیان
 
 
محمود سراجی م.س شاه



منبع: پژواک ایران