PEZHVAK-E-IRAN ... پژواک ایران 

پژواک ایران
دادسرای مردم ایران
http://www.pezhvakeiran.com

پنجشنبه ۹ فروردین ۱۴۰۳ / Thursday 28th March 2024

مرات در وحدت وجود چیست
محمود سراجی


 
 
تاکه در آئينه رخ خويش ديد
از همه جا صوت انالحق شنيد
 
 
شايق پرداخته خويش شد
عاشق و دلباخته خويش شد
 
 
ميل به ديدار رخ يار کرد
ساحت عالم گل و گلزار کرد
 
 
پرتو عشقش به سماوات زد
عشق نگو شعله به مرآت زد
 
 
ناله برآمد ز دل آسمان
بارخداوند جهان الامان
 
 
اين چه بلا بود امانم بريد
از دل من تاب و توانم بريد
 
 
من نتوانم بکشم بار آن
عشق نگنجد به زمين و زمان
 
 
خواست که برکوه نهد بار عشق
تا بکشد کوه گران بار عشق
 
 
کوه هراسان شد و سر باز زد
بار امانت به زمين باز زد
 
 
لرزه برافتاد به جان زمين
گفت توان نيست مرا اينچنين
 
 
زآنچه ابا کرده از او آسمان
ما و چنين قدرت بار گران؟
 
 
سخت گران است امانت گران
بار امانت نکشد آسمان
 
 
بار گران بر دل عاشق رواست
آنکه براين درد و بلا مبتلاست
 
 
قدرت من نيست چنين کار سخت
جزدل آن عاشق برگشته بخت
 
 
چنته آدم به چنين حال خوش
آب گران در دل گودال خوش
 
 
قرعه کشيدند بنام فضول
بر من مجنون ظلوما جهول
 
 
عاشق ديوانه گرفتار شد
بر دلش اين بار گران بار شد
 
 
و حضرت لسان الغيب می فرمايد"آسمان بار امانت نتوانست کشيد / قرعه فال به نام من ديوانه زدند"
 
آنچه جهان می کند از وی فرار
در دل من يافت بدينسان قرار
 
آتش و خون گشت ميان دلم
وای براحوال دل غافلم
 
 
ای تو همه بنيه و بنيان عشق
روی خوشت سلسله جنبان عشق
 
 
گر منم از مقصد لولاک تو
قول لما خلقت الافلاک تو
 
 
ريشه آن عشوه و ناز از کجاست؟
آتش اين سوز و گداز از کجاست؟
 
 
سوختم از حسرت ديدار يار
کی به سرآيد غم اين انتظار
 
 
سوختم از شب به سحر سوختم
از تب غم تا به جگر سوختم
 
 
تا به کی از حسرت و غم سوختن
سوختن و لب ز بيان دوختن
 
 
هجر براين عاشق شيدا چرا؟
آتش اين عشق؟ کجا من کجا؟
 
 
داد از اين داد خدايی تو
کشت مرا درد جدايی تو
 
 
کوه بلا بود جدايی نبود
دادی و اين رسم خدايی نبود
 
 
ای تو همه معبد و معبود من
پر ز توام باز تو کمبود من
 
 
کل جهان ذره ای از بود توست
اينهمه احسان همه از جود توست
 
 
پاک و منزه ز قياس و خيال
فخر و بزرگی و شکوه و جلال
 
 
آنچه نگنجد به خيالم تويی
برهمه اجسام مثالم تويی
 
 
صفر تويی، يک تويی، اعداد تو
راست تويی، چپ تويی، اضداد تو
 
 
بين دو کس فصل تويی وصل تو
در دو جهان فرع تويی اصل تو
 
 
تا که جدا گشت قديم از جديد
کثرت ما شد ز جدايی مزيد
 
 
کثرت ما هرچه مزيد آمده
حسن تو در عرصه پديد آمده
 
 
وحدت و کثرت شده از هم پديد
قطره چنين شد که به دريا رسيد
 
 
قطره به دريا چو شود همنشين
قطر ه دگر نيست تو دريا ببين
 
 
قطره از بحر مجزی تويی
آب تويی، قطره و دريا تويی
 
 
هرکه به دل کرد تو را آرزو
بايدش از خود کندت جستجو
 
 
هرچه که رفتم پی دنيای خود
جز تو نديدم به سراپای خود
 
 
خشت بنا و گل تکوين تويی
نظم جهان را ره و آئين تويی
 
 
جوشش عشق است که جان می دهد
هستی و مستی به جهان می دهد
 
م.س شاهد
 
 
 
 
 



منبع: پژواک ایران