PEZHVAK-E-IRAN ... پژواک ایران 

پژواک ایران
دادسرای مردم ایران
http://www.pezhvakeiran.com

پنجشنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳ / Thursday 25th April 2024

خلاصه ای از مجموعه افسانه خدایان
محمود سراجی


 
 
خلاصه ای از مجموعه افسانه خدایان 
 
 
افسانه خدایان
 
گفتم این عشق مرا
نم نم بارانی است
کز دل ابر بهارانه سبز
همره با د مسافر
به کویر دلٔ من باریده
تا که یکبار دگر سبز شوم
بوی باران در خاک
نفس تازه ببخشد ما را
چاک چاک تّن تفتان کویر
حس کند بوی اقاقی هارا
همچو یک ژاله به هنگام پگاه
با نسیم سحری
زندگی می‌‌بخشد
به تّن یاس سپید
یا به یک شاخه لب تشنه بید
گفتم این عشق مرانفس با د صباست
نت یک موسیقی ناب و اصیل
همنوا با غزلی از حافظ
آمده تا که تفال بزند فال مرا
مژده وعده دیدار دهد
وعده یار وفادار دهد
گفتم این عشق مرا
روح رامشگری باربدی است
که در این موسم سبز
بربط و عود برای من دلتنگ زند
یا ربابی ست در آغوش نکیسا
همره چه چه بلبل
با صدای داود
چنگ بر چنگ زند
گفتم این بلقیس است
کز سبا آمده و باد صبا
مژده مقدم او آورده
هد هد خوش خبر و شانه به سر
خبر آمدنش را داده
گفتم از جانب خوارزم و سمر قند مرا
رودکی با سخن نازک خود
بوی جوی مولیان آورده است
یاد یار مهربان آورده است
آمده تا نفسی تازه دمد
در تّن یخ بسته من
چون مسیح آمده تاتازه کندجان و تّن خسته من
آمده تا که دل تنگ مرا باز کند
زندگی را به تن خسته ام آغاز کند
گوئیا ... بر لبش اعجا ز مسیحا دارد
وز نگاه گرمش ,
 زندگی می بارد
من به دنبال خدا می گشتم
همه جا کوی بکوی
همه جا شهر به شهر
تا که در فصل بهار
همزمان با گل خوشبوی بهار نارنج
همره یاس سپید
عاقبت بارقه نور دمید
تا که او آمد و از راه رسیدمن
 تصور کردم
آفرودیت آمده از کوه المپ
تا که افسانه دیرین خدایان جهان را
با من آغاز کند
و درین قله کوه
مرغ پر بسته و دلخسته روحم
میل پرواز کند ....
و زئوس
می دمد روح خدایی در من
بعد از این منهم از این عشق خدا خواهمشد
وز تن خاکی و آلوده رها خواهم شد
با خودم می گفتم
من و او هردو خدا
دو خدا  در یکجا
یک خدا در دو بدن
وای نه
دو خدا در یک تن
زیر یک پیراهن
ژوپیتر قاضی افلاک و رب الارباب
خطبه عقد مرا خواهد خواند
و خدایان المپ
شاهدانند بر این عقد بزرگ
 دیدم  این عشق مرا
نور امید و صفاست
مظهر مهر و وفاست
این همان نور خداست
کز دیار خورشید
نور بر زندگی ام بخشیده
دست بخشنده عشق
به خوش آمد ما راچه تدارک دیده
و به مهمابی شهلای نگاهش
گل نرگس چیده
سخنش گرم و فصیح
کلماتش همه زیبا و  ملیح 
 در زبانش سخن از حافظ و آهنگ صدایش
چو نکیسا زیبا
 قاصدک آمده از شهر وفا
 با خبر های خوش و تازه
 نویدی بدهد
 که ز ما  بغض فرو خورده احساس رها  خواهد شد 
شادی و شور بپا خواهد شد 
فاش  دیدم
ید بیضای کلیم ودم جانبخش مسیح آمده است  
چه مبارک سحری سر زده است   
  وه چه فرخنده شبی آمده است



منبع: پژواک ایران