PEZHVAK-E-IRAN ... پژواک ایران 

پژواک ایران
دادسرای مردم ایران
http://www.pezhvakeiran.com

جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳ / Friday 29th March 2024

تجلی گاه عدم .... در وحدت وجود
محمود سراجی


 


تجلی گاه عدم .... 




طرح تابلو چشم نواز از مختار کچچیان 


ای از عدم تو در تجلی ...


تکوین و مکان و کون و امکان ....


گر حجم به طول و عرض و بعد است ...


در ظرف مکان و ظرف اوزان ...


با دیده جان به عینه دیدم ...


افلاک درون ذره پنهان ... 


در ذره ای از مدار ذره ...


خوابیده دو صد هزار کیوان ...


چون چرخه کهکشان هستی ...


صد چرخه درون ذره چرخان ...

*****

حکم است که در عدم نباشد ...

معیار و عیار و وزن و میزان ...

پس کنه عدم به زعم عارف ...

در معنی عرف و عرف و عرفان ...


عرف اول به ضمه ، دومی به فتحه و سومی به کسره است که اولی به معنی تجربه و تقلید و دومی استنباط بدون مشاهده و سومی شناخت از طریق عشق است نه عقل که به موقع توضح خواهم داد 


نی ساحل و نی کرانه دارد ...


چون ساحت کهکشان و ارکان ...


یعنی عدم و عدد ندارد ...


بالذاته نه ابتدا نه پایان ...


این مبحث واجب الوجود است ...


حتی به مکاتب فقیهان ...


لیکن دوهزار گونه تفسیر ...


کردند مفسران قران ...


گفتند صمد که بی نیازی !! است 


در ذات تو بی نیاز منان ...


منطوق نیاز و بی نیازی ...


فرض است به ازدیاد و نقصان ...


در ذات تو بیش و کم روا نیست ...


خبط است چنین بیان به ایقان ...

*****

اما ، به یقین خلاء ندارد ..


در کنه صمد به ذاته اسکان ...


گر حکم شود که کل هستی ...


عاری شود از خلاء به یک آن ...


ور حجم و حجاب محو گردد ...


از کل جهان و بعد کیهان ...


این لایتناهیان به یک دم 


پیدا کند حجم گوی چوگان ..


با اینهمه یک ز صد صمد نیست ...


چون هست در آن نمود و اعیان ...


فانی است هر آنچه بعد دارد ...


با نص صریح [ کلهم فان ] ...


یبقی همه وجه ذوالجلا لت ...


باقی همه سائلان فی الشان ...[ اشاره به آیه ای از الرحمن ]


هر هست که هست نیست آخر ...


وان نیست تویی که نیستی فان ...

*****

لا بر سر لا اله الا ...


رمزی زصمد بود نه اعیان ...


کاین سر به مهر در نگنجد ...


در عقل عقال و وهم اذهان ...


این لاه برون ز وهم و اوهام ...


طامات به فکر و زعم خامان ...


تنها صفت زبان عشق است ... 


در وصف جمال جان جانان ...


عشق است در این کنایه حاکم ...


مهر است در آن چو خوشه افشان ...


عشق است به هر زبان که گویند ...


در وصف تو کافر و مسلمان ...


عشق است چه بت چه بت پرستی ...


حق است چه بت چه بت پرستان ...


من قاصرم از بیان این شرح ...


من عاجزم از دلیل و برهان ... 

*****

انسان که به حبه خفته بی شک ...


مجموع صفات غله و نان ...


انسان که به نطفه ای نهفته ...


اخلاق و نژاد و خوی انسان ...


آنسان که وجود شکل خانه ...


از عرصه خود گرفته سامان ...


آنسان که پرند کاخ پیله ...


زاییده ز تخم ریز نوغان ...


عالم ز صمد گرفته نشات...


زیرا که ز عرصه زاید اعیان ...

*****

این مایه که در خمیره خود 


واز گستره ضمیر تابان ...


دارد هنر تنوع نوع ...


گردد به هزار گونه الوان ...


یک بارقه از صمد گرفته ...


کافتاده چنین به حال جولان ...

*****

ای جمله صمد به حد مطلق ...


وای ذات تو بی زوال و خسران ...


خالی ز جهان ، جهان پر از تو ...


بی جان و تنی و بر همه جان ...


تنها صمد تو زاده این عشق ...


با لم یلدت مرا نسوزان ...


لم یولد تو به عینه حق است ... 


جان ولد آن دگر بگردان !!!


من زاده عشق اگر نبودم ...


یا خود ولدی زکنز پنهان ...


گر عکس رخت نبود سا ری 
.

بر کنه عدم به زایش جان ...


گر پرتو حسن غیر حسن است ...


ور جان نبود به عینه جانان ...


ور صورت منعکس به مرآت ...


با صاحب خود نبود یکسان ...


پس قصد تو از بیان اعرف ...



در وصف که بود غیر انسان ...؟؟؟

*****

مو بر تنم از چنین توهم ...


واز حیرت و این خیال پژمان ...


چون سوزن وهم رفته بر مغز ...


چون آتش شک نشسته بر جان ...


من کیستم ای تو رمز هر راز ... 


من چیستم ای رحیم رحمان ...


من گمشده در وجود خویشم ...


یارب تو مرا بمن شناسان ...




محمود سراجی م.س شاهد
 
 



منبع: پژواک ایران