PEZHVAK-E-IRAN ... پژواک ایران 

پژواک ایران
دادسرای مردم ایران
http://www.pezhvakeiran.com

پنجشنبه ۹ فروردین ۱۴۰۳ / Thursday 28th March 2024

28 مرداد و بعد از آن و آینده ای که در راه است
ایرج شكری


 

انگار دیروز بود آن روز پاییزی سه - چهار ماهی بعد از کودتای 28 مرداد و قبل از ظهر بود، پدرم  را در محل کارش دستگیر کرده و از همانجا برای بازرسی خانه آورده بودند. او «لو رفته بود». دو سرباز در حالیکه سرنیزه های بلندی بر سرتفنگ هایشان بود و کلاه خود به سرداشتند، یکی جلو و یکی پشت سر او، حرکت می کردند. وقتی آمدند من در حیاط خانه بودم. بازرسی به نظرم زیاد طول نکشید. چهار سال داشتم با این حال خشونت و خطر بزرگی که پدرم را در وضعی که آورده بودند تهدید می کرد، می فهمیدم و هیچ دلیلی برای چنین رفتاری نمی دیدم جز این که آنها که او را گرفته اند و با آن وضع به خانه آورده اند، آدمهای بسیار بد و خطرناکی هستند.

وقتی بعد از بازرسی خانه، پدرم را به همان وضع که آورده بودند- یک سرباز تفنگ بردوش در جلو و یکی پشت سر، از خانه می بردند و مادرم نگران و بی حرکت در ایوان این صحنه را نگاه می کرد، من در چند متری او همانجا در حیاط بودم و وقتی پدرم و سربازان از جلو من گذشتند و به طرف در حیاط می رفتند، در حالی که نگاهم آنها را دنبال می کرد، با صدایی که مادرم بشنود گفتم «وقتی بزرگ شدم با اون چکش بزرگ عمویم می کوبم تو سر اینها». عمویم جوشکار بود. در بین ابزاری هایی که در خانه داشت دو چکش داشت یک چکس معمولی و یک چکش بزرگ، من خیلی دلم می خواست که آن چکش بزرگ را را  تا بالای سرم بلند کنم. اما دودستی هم نمی توانستم از عهده این کار بر بیایم. سنگینی آن چنان به مچ دستم فشار می آورد که گویی دنیا از آن چکش آویزان است و به ناچار دستم پایین می آمد. گاه وقتی عمویم در خانه برای کاری از آن استفاده می کرد دیده بودم که ضربه های آن خیلی سنگین و «کارساز» است و کاری می کند که از چکش معمولی بر نمی آید. سالها بعد، یکبار وقتی از آن روزها با مادرم حرف می زدم، خیلی تعجب کرد که چطور آن روز به یاد من مانده است.

این تنها خاطره من از آن دوره نیست. یکی دو ماهی قبل از از این اتفاق، یک روز ما بچه ها را به سینما بردند. به همه ما پیراهن سفید آستین کوتاه پوشاندند. شعاری که روی روبان سفیدی با رنگ قرمز نوشته شده بود نیز روی جییب پیراهنمان چسباندند. فکر می کنم که همان شعار «زنده باد صلح دوستان مرگ بر جنگ طلبان» بود که به ما بچه ها هم یادداده بودند. اما ممکن است که اشتباه بکنم چون ما را به مناسبت روز کودک* (اول ژوئن) به سینما می بردند. ترتیب این کار را خانمی داده بود که گاهی به خانه ما می آمد و مادرم و گروهی از زنان همان محل که همسایگان ما بودند، در اتاقی جمع می شدند و آن خانم برایشان صحبت می کرد. آن روز که ما را بردند سینما علاه بر او دو خانم دیگر همراه او به محل آمده بودند. یادم نیست که آن پیراهن های سفید را آنها به ما دادند یا خودمان از قبل داشتیم، اما یادم هست که آن شعارهای نوشته روی روبان سفید را آنها آورده بودند. روز اول ژوئن برابر است با11 خرداد، با این حساب  این یعنی حدود دو ماه و 18 یا 19 روز قبل از کودتا بود. ما را  به سینمایی در لاله زار بردند. مادرم می گفت سینما کریستال بود. یادم نیست چه فیلمی بود، شاید فیلمی برای کودکان از تولیدات اتحاد جماهیر شوروی بود.

 بعد از دستگیری پدرم و جستجوهای بعدی مادرم که او را کجا برده اند و چه خواهد شد، کلماتی مثل «فرمانداری نظامی» و «دادرسی ارتش»  و اسم هایی مثل «سرهنگ امجدی»، هم به گوشم خورد و به یادم ماند. همچنان که بعدا، بعد از آزادی پدرم «زندان قزل قلعه» و «زندان قصر» و «شکنجه» و «اعتصاب غذا» و...  بحث های مربوط به آن چه آن زمان اتفاق افتاده بود و شکنجه های گونانی که علیه دستگیر شدگان بکار گرفته می شد و یا به آن تهدید شده بودند، از جمله دستبند قپانی، ناخن کشیدن، شلاق زدن، در قفس خرس انداختن، استعمال بطری و تخم پخته، تیرباران محکومان، وارطان، کوچک شوشتری،... سالها بعد از آن روزها به مناسبت های مختلف در گفتگوهای پدرم با دوستان و آشنایانی که از روزگار از سر گذرانده بودند، باز گو می شد. عکسهایی از اعدام افسران توده ای در نشریات هم درج شد. من عکسهایی از اعدام شدگان آن دوران را دیده ام که بعضی از محکومان به اعدام در حالیکه به تیرک اعدام طناب پیچ شده اند،در حال شعار دادن هستند.

 17- 18 سال بعد از این ماجرا- فاصله رسیدن از خردسالی به سن جوانی- و زمانی که من دانشجو بودم به رغم آن سالهای سربی اختناق در زیر رعب «ساواک»، مبارزه مسلحانه علیه رژیم شاه دست نشانده آمریکا، توسط فرزندان مبارز و جان برکف خلق شروع شد که مبارزانش در نظر سرکوب شدگان و رنجبران آن دوران قهرمان بودند. 

  در دوران شاه روز 28 مرداد، مثل روز 16 آذر اگرچه سالروز رویدادهای مربوط به سرکوب و کشتاربودند، همراه با اندوه و تأثر بود، اما سالروزی برای گرامیداشت یاد قهرمانان مبارزه با رژیم دست  نشانده کودتای آمریکایی و جوشش خشم نفرت نسبت به رژیم جنایتکار هم بود. کودتایی که فوج هایی از اراذل و اوباش «شاه پرست» که اوباش حزب اللهی و ولایتمدار این زمان از آن قماشند و چهره هایی مثل شعبان بی مخ سردسته آن «که امثال  محتشم و الله کرم و ... » برادران همخون آنان در زمان ما هستند، در یورش به آزادی و استقرار استبداد و اختناق و شکنجه، نیروهای ارتشی آن کودتا را تقویت و حمایت کردند، کودتایی که رژیم شاه اسمش را «قیام ملی» گذاشت.

در دوران شاه، سانسور و اختناق در همه جا سایه سیاه خود را گسترده بود و اسم پلیس سیاسی شاه- ساواک- مترادف درنده خویی و شکنجه بود. سانسور چنان بود که مثلا کتاب «پاشنه آهنین» جک لندن کتابی ممنوعه بود و دست به دست کردن کتاب «اصول مقدماتی فلسفه» نوشته ژرژ پولیستر، کاری بود خطرناک که در صورت گیر افتادن دارنده کتاب توسط ساواک، می توانست برای هر کسی که «جرأت» به دست آوردن و خواندن آن را کرده بود، گران تمام شود.

 به رغم ممنوعیت حرف زدن از مصدق و تحریفهای رژیم شاه از ماجرای 28 مرداد، احترام و یاد نیکی که از او نزد مردم بجا مانده بود، در غبار زمان و زیر دوغپردازی های دوران آریامهری مدفون نشد و بعد از سرنگون شدن رژیم شاه با قیام مسلحانه مردم در 22 بهمن 57، دیدیم که در 14 اسفند 57 سالروز در گذشت دکتر مصدق، میلیونها نفر در سراسر کشور، یاد او را گرامی داشتند و جمعیت گرد آمده در احمد آباد را روزنامه های آن روز یک و نیم میلیون نفر برآورد کرده بودند.   خمینی پلید که به چیزی جز ولایت و قیمومیت بر مردمی که آنهار در شمار «صغار» می دانست و و مرید سازی مردم و «اجرای احکام اسلام»، نمی اندیشید، خیلی زود و با درندگی به مراتب بیشتر از شاه، راه سرکوب آزادیخواهان و ایران دوستان را پیش گرفت و در این راه حمله به سمبلها و شیطان سازی از هرآنچه که می توانست مزاحم و مانع تحمیق توده ها و انحصار قدرت و امامت او بر «امت» بشود، از هیچ دروغ و تهمت و حتی جفنگ گویی و کوتاهی نکرد. این عصاره رذائل روحانیت مرتجع برای همه دورانها، در آن سخنرانی 3 خرداد58 در خشمی جنون آمیز از آنچه چند روز قبل در مراسم بزرگداشت صدمین زاد روز مصدق در سخنرانی ها و در تجلیل از او و نیز در تاکید بر ضروت آزادی و دموکراسی بیان شده بود گفت:« اينها مي خواهند سرپوش بگذارند روي مقاصد خودشان آن مقاصدي كه برخلاف مسير ما است به اسم يك نفري كه ملي است. مسیر ما مسیر نفت نیست. این اشتباه است.

ما اسلام را می خواهیم. اسلام که آمد نفت هم مال خودمان می شود. مقصد ما اسلام است مقصد ما نفت نیست. اگر یکنفر نفت را ملی کرده است اسلام را کنار بگذارند برای او سینه بزنند» و در مورد روشنفکران و نویسندگان گفت:« بعضی از این نویسندگان ما حاضر نیستند برای جلو بردن مقصدشان بک کلمه اسلام بکار ببرند ولو برای این که ما را بازی بدهند. ما با اینها باید همان مبارزه ای را بکنیم که بارمحمدرضا کردیم برای این که توطئه در کار است. نه قضیه آزادی. باید با تما اینها مبارزه ای بکنید بدتر از آن مبارزه ای که با شاه کردید. دشمنی بعضی از این طوایف برای اسلام کمتر از دشمنی او نبود. او در عین قدرتش باز اسم خدا را می آورد، باز زیارت می رفت ولو به طور ریا بود. اما اینها ریایی هم حاظر نیستند. [...].ما با اینها باید همان مبارزه ای را بکنیم که بارمحمدرضا کردیم برای این که توطئه در کار است. نه قضیه آزادی. آزادی [بله] لکن توطئه نه. جمع آوری قشرها را در هم و برهم و راه انداختن [ آنها] به هر بهانه ای، برای هر استخوانی میتینگ راه انداختن و [به ] دنبال آن با اسلام مخالفت کردن قابل تحمل نیست.»(کیهان 5 خرداد 58)**.

این فرومایگان به کمک و با زمینه سازی غرب، به ویژه از نظر تبلیغات برای «اسلامی کردن» انقلابی که نیروی درونی آن و آن شوراهایی اعتصابی که در آن روزها تشکیل شده بودند، مطلقا از جنس «آخوندی» و خواهان حکومت اسلامی و حاکم شدن یکنفر به عنوان امام بر سرنوشت مردم و کشور، و تبدیل به «امت» و «مقلّد» شدن ملّت نبودند، توانستند با  استفاده از جهل و دمیدن به تعصب مذهبی بخشی از مردم محروم و تحقیر شده در دوران آریامهری، قدرت را به انحصار خود در آورند و برای تحکیم پایه های قدرت خود، دست به جنایات هولناکی زدند که این روزها با انتشار نواری از سخنان دیدار منتظری با هیات تصمیم گیرنده و مجری اعدام زندانیان سیاسی در تابستان سال 67، ماهیت سفّاک و درنده اینان و امامشان اکنون با همین نوار که بی تردید از طریق تلفن همراهِ میلونها ایرانی به اشتراک گذاشته می شود، بیش از پیش در برابر مردم قرار می گیرد. اگر چه مسائل مطرح شده در نوار قبلا هم افشا شده بود، اما تفاوت این است که هم با صدای خود منتظری بودن به آن حالت «زنده» می دهد و هم با امکانات کنونی و قرار گرفتن آن در تلفن های همراه و امکان انتشار گسترده و رایگان و بدون دردسر آن، ضربه درد ناکی برای دست اندرکاران جنایتکار رژیم و دستگاه اطلاعاتی آن است و از این مساله بشدت برآشفته و عصبانی هستند.  اما اینان نه تنها به هیچوچه از جنایات خود اظهار پشیمانی و تاسف نخواهند کرد بلکه برای حفظ قدرت و اعمال اراده خود بر مردم و پیگری اهداف قدرت پرستانه و نیز حفظ منافع کلانی که در غارت ثروت ملی دارند، تردیدی در ادامه اختناق و و تشدید و بکارگرفتن سرکوب به خود راه نخواهند داد. چطور می شود در رژیمی که حتی رفتن به مجلس ختم و رفتن به تئاتر را به آدمی که دو دوره مقام ریاست جمهوری همین رژیم را با «انتخابات» در چارچوب قوانین و ضوابط رژیم کسب کرده بود  و رهبر و ولی فقیه، هم آن «انتخابات» را تایید و تحسین کرده بود و هم رئیس جمهور بیرون آمده از آن را «تنفیذ» کرده بوده، نمی دهند، امکان داشته باشد که صاحبان اصلی قدرت، دست از استبداد و خود محوربنیی بردارند و به حقوق شهروندی احترام بگذارند و آزادی احزاب و آزادی بیان و انتشارات بپذیرند. من بر این باورم که خونین ترین صفحات تاریخ ایران در راه است و این اتفاق ظرف ده تا پانزده سال آینده خواهد افتاد. نمی شود که هم «سپاه پاسداران انقلاب اسلامی» وجود داشته باشد که خود را مالک ایران و حافظ «انقلاب اسلامی» می داند و بابت «خون های شهدای اسلام در دفاع مقدس» از مردم ایران طلبکاری می کند و ایران را برای حیطه عمل و خود کافی نمی داند و دنبال حضور و اعمال نفوذ در کشورهای ساحل مدیترانه و در هپروت گسترش «انقلاب اسلامی» به آفریقاست، و نیز یک وزارتخانه هم از سربازان گمنام امام زمان داشته باشیم، و در عین حال انتظار برگزاری انتخابات آزاد و دموکراسی و رعایت حقوق شهروندی از سوی همین ها را هم داشته باشیم، این غیر ممکن است.

 اما مبارزه مردم با استبداد هم توقف پذیر نیست و نسل بعد از نسل، به اشکال گونا گون ادامه داشته است، همچنان که منی که در چهار سالگی، آرزوی «کوبیدن با چکشی بزرگ بر سر استبداد مسلح به تفنگ و سرنیز و کلاه خود برسر»، برای از پا انداختن آن، در دلم جوانه زد، همچنان این نهال آینده ساز در دلم ریشه دارد و آن را حفظ کرده و پرورده ام. آمادگی مردم برای رویا رویایی با درنده خویی به مراتب خشن تر و گسترده تر از آنچه در آغاز دهه 60 و بعد در کشتار زندانیان سیاسی در سال 67 روی داد- یعنی آنچه در راه است- و باور به این که تنها با برچیده شدن بساط این رژیم است که آنها حرمت و عزّت لگدمال شده خود توسط آخوندها و سپاهیان و مزدوران درنده اش را باز خواهند یافت، می تواند آنها را در برابر سپاه جهل و جنایت منسجم و قوی و شکست ناپذیر بکند و پیروزی را برای آنها به ارمغان بیاورد.

************** 

* روز اول ژوئن در سال ۱۹۴۹ در نشست اتحادیه بین‌المللی دمکراتیک زنان در پاریس به عنوان روز بین‌المللی کودک اعلام شده و در شوروی به عنوان روز کودک شناخته شد و در بسیاری از کشورها هم به عنوان روز کودک تعیین شد. اما روز جهانی کودک 20 نوامبر است. روز 20 نوامبر در سال 1959 به تصویب مجمع عمومی سازمان ملل روز کودک تعیین شد(ویکی پدیا)

از سینماهای آن روزهای لاله زار چیزی باقی نمانده است و یا معدودی مانده و اکثر آنها به انباری برای کالاها تبدیل شده اند. در لینک زیر گزارشی در مورد لاله زار و سینماهای آن در حال حاظر را می شود دید.

http://chn.ir/NSite/FullStory/News/?Id=106536&Serv=0&SGr=0

** متن سخنرانی خمینی مندرج در کیهان 5 خرداد 58 در لینک زیر:

http://iradj-shokri.blogspot.fr/2015/06/58-58.html

۲۸ مرداد ۱۳۹۵ - ۱۸ اوت ۲۰۱۶

http://iradj-shokri.blogspot.fr/

 

 

 

 



منبع: پژواک ایران