PEZHVAK-E-IRAN ... پژواک ایران 

پژواک ایران
دادسرای مردم ایران
http://www.pezhvakeiran.com

جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳ / Friday 29th March 2024

دلایل واقعی کشتار زندانیان سیاسی در سال ۶۷
ایرج مصداقی


 
در سال ۱۳۸۵ مقاله زیر را با استفاده از آن‌چه که در جلد سوم کتاب «نه زیستن نه مرگ» خاطراتم از دوران زندان آمده است، تهیه کرده و انتشار دادم. انتشار فایل صوتی مربوط به دیدار اعضای هیأت کشتار ۶۷ با آیت‌الله منتظری و تأکید ایشان روی برنامه‌ریزی این کشتار از سال‌ها قبل، مرا واداشت تا این مقاله را دوباره انتشار دهم؛ باشد که به روایت واقعی تاریخ میهن‌مان و یکی از بیرحمانه‌‌ترین کشتارهای تاریخ معاصر کمک کند. جانیان و حامیان‌شان از «بیت‌امام» گرفته تا جعفر منتظری «دادستان کل کشور» و «صادق لاریجانی» و «موسوی بجنوردی» و ... می‌کوشند ادعاهای آیت‌الله منتظری را غیرواقعی جلوه دهند. وقتی ۱۵ سال پیش کتاب نه زیستن نه مرگ را می‌نوشتم و حتی وقتی ۲۱ سال پیش مقالاتی در این رابطه نوشتم مطلقا اطلاعی از مواضع آیت‌الله منتظری نداشتم. اما آن‌چه بیان کردم در انطباق کامل با نظرات آیت‌الله منتطری مبنی بر بیرحمی و شقاوت و سفاکی خمینی و همچنین برنامه‌ریزی این کشتار است.
جمهوری اسلامی و معضل زندانیان سیاسی
۱
از ابتدای شکل‌گیری زندان‌های سیاسی و پدید آمدن زندانیان سیاسی، حاکمان جمهوری اسلامی پیوسته در پی حل معضل زندانیان سیاسی به شیوه‌ ‌خود بودند. آن‌ها به خوبی می‌دانستند که در جامعه‌ی احساسی مانند ایران، وجود هزاران زندانی سیاسی تا چه حد می‌تواند برای ادامه‌ی حیاتشان خطرناک باشد و موضوع گروه‌های سیاسی در جامعه را زنده نگاه دارد. از آن‌جایی که دیکتاتوری مذهبی قرون وسطایی حاکم ماهیتاً از حل کوچکترین مسائل به شیوه‌های منطقی، ناتوان است، این مهم را نیز سعی می‌کرد که به شیوه‌‌های غیرمنطقی یا به قول خودش "حزب‌اللهی" حل کند.
مقامات امنیتی و قضایی در ابتدا سعی می‌کردند تا با اعدام‌های گسترده و وارد آوردن بالاترین و وحشتناک‌ترین فشارها بر زندانی در بازجویی‌ها و همچنین دوران زندان، وی را شکسته و به خدمت خود در آورند و با کاربست چنین شیوه‌ای، معضل زندانی سیاسی را برای همیشه حل کنند. در همین دوران قصاب تهران لاجوردی معتقد بود که دوای درد زندانیان، سلول انفرادی است که بعد از چند ماه می‌تواند آن‌ها را به لحاظ روانی در هم شکند. و عنوان می‌کرد: اگر امکانش را داشتیم، همه‌ی شما را در سلول‌های انفرادی جای می‌دادیم! با برخورداری از چنین دیدگاهی با جدیت، در پی راه‌اندازی سلول‌های انفرادی گوهردشت و آسایشگاه اوین بود. بعد از شکست پروژه‌ی سلول‌های انفرادی، وی خط ایجاد محل‌های موسوم به قبر، تابوت، قفس و سرپا ایستاندن طولانی مدت را در پیش گرفت. در همین زمان، مقامات سیاسی و تصمیم‌گیرندگان نظام به خوبی به تبعات منفی نفسِ داشتن زندانی سیاسی، آن هم در ابعاد بزرگ، به لحاظ داخلی و خارجی واقف بودند. آن‌ها نیک می‌دانستند برای حل و یا تخفیف مشکلاتشان در سطح جهانی و داخلی، هیچ فرد، گروه و یا دولت خوشنامی یارای نزدیکی رسمی و علنی به این حکومت را ندارد.
مقامات امنیتی و قضایی از همین زاویه بود که در سطح زندان‌ها این شعار را مطرح می‌کردند که: زندانیان سیاسی جزو آمار آمریکا بوده و باعث افزایش لیست مطالبات آمریکا از ما می‌شوند.
سیاست‌های سرکوبگرانه رژیم برای به زانو در آوردن زندانیان سیاسی و یکسره کردن کار آن‌ها و حل معضل زندانیان سیاسی، در این برهه نیز کارساز نشد و علی‌رغم موفقیت‌هایی که در این زمینه به دست آورد، در نهایت به خاطر مقاومت‌ زندانیان از یک سوی و تضادهای داخلی خود رژیم و فشارهای بین‌المللی از سوی دیگر، با شکست مواجه شد و مانند هر پروژه‌ی دیگری، پیشتازان آن، لاجوردی، حاج داوود رحمانی و صبحی را از صحنه بیرون کشیدند و جای آن‌ها را به نیروهای جدید و تازه نفس، برای اجرای برنامه‌های جدید سپردند.
 
۲
بعد از دیدار گنشر، وزیر امورخارجه وقت آلمان‌غربی بزرگترین شریک تجاری جمهوری اسلامی از ایران و همچنین دیدار نمایندگان مجلس آلمان‌غربی از کارگاه زندان اوین و فشارهای آیت‌الله منتظری، مقامات زندان آرام- آرام به خط "اصلاحات" در زندان روی آوردند و پروژه‌ی اصلاحاتِ هدایت شده، نخستین بار در پاییز ۶۳، در زندان‌های تهران و کرج که محل اصلی نگاه‌داری زندانیان سیاسی بود شکل گرفت. ظاهراً جنبش در داخل کشور از تک و تاب افتاده بود و مقامات نظام ثبات بیش‌تری احساس می‌کردند. نیروهای سیاسی از کردستان ایران عقب‌نشینی کرده و نیروهای نظامی و امنیتی به موفقیت‌های چشمگیری در این زمینه نائل آمده بودند.
مقامات امنیتی و قضایی که از سرکوب سال‌های ۶۲ و ۶۳ در زندان، طرف چندانی نبسته بودند و نتایج مورد نظر را کسب نکرده بودند، شیوه‌ی دیگری را در زندان‌ها آغاز کرده و تلاش می‌کنند تا به لحاظ فرهنگی و سیاسی، گشایشی در امر زندان‌ها به وجود آورند:
در سلول‌ها را باز کرده؛ بندها را عمومی ‌می‌کنند؛ به زندانیان اجازه‌ی هواخوری می‌دهند؛ وضعیت غذایی و بهداشتی و درمانی زندانیان را بهبود می‌بخشند؛ تواب‌ها و اتاق‌های آنان را از دیگر زندانیان جدا کرده و قدرت‌شان را محدودتر می‌کنند؛ نمایشگاه کتاب در زندان بر پا می‌دارند و به زندانی اجازه‌ی خرید کتاب می‌دهند؛ در بندها تلویزیون رنگی نصب می‌کنند؛ فیلم نمایش می‌دهند و...
در راستای همین تلاش‌ها، کمیسیونی مرکب از نمایندگان دستگاه‌های اطلاعاتی، قضایی و مقامات زندان شرایطِ آزادی را برای آن دسته از زندانیانی که احکام‌شان تمام شده و مدت‌ها بلاتکلیف در زندان به سر می‌بردند و برای کسانی که احکام‌شان رو به اتمام بود، ساده‌تر می‌کند و محکومیت‌های سنگین عده‌ی زیادی از زندانیان را که خود نیز معتقد بودند «احکام کیلویی» گرفته‌اند، تقلیل می‌دهد.
همچنین مقامات زندان با مختلط‌ کردن ترکیب زندانیان مذهبی و غیرمذهبی و با زدن اطلاعیه‌ها و بریده‌‌های نشریات این دو طیف که در خارج از کشور علیه یکدیگر به موضع‌گیری می‌پرداختند، تلاش در تشدید اختلافات سیاسی زندانیان می‌کنند. هدف آن‌ها از انجام این امور، به انفعال کشاندن زندانیان بود تا در صورت آزادی از زندان، پتانسیل انقلابی آنان را گرفته و به انسان‌هایی سرخورده تبدیل کنند. از این پروژه‌، می‌توان به عنوان پروژه‌ی "منفعل‌سازی"  نام برد.
برخلاف دوره قبل که تلاش می‌شد زندانیان را شکسته و به خدمت در بیاورند، در این دوره هدف اصلی منفعل کردن زندانی بود و نه به خدمت درآوردن او.
به‌ هر حال، این‌بار نیز کوشش‌های رژیم بنا به دلایل متعددی، به شکست انجامید و صرفاً باعث سر باز کردن تضادهای عمیقی بین زندانیان و زندانبانان شد. خواسته‌های منطقی زندانیان که در طول سالیان گذشته به شدت سرکوب شده بود، به شکل مطالبات پاسخ نگرفته، روی هم انباشته شده و به مرحله‌ی انفجارآمیزی رسیده بود. طی این سال‌ها، به ویژه در سال‌های ۶۵ و ۶۶ و ابتدای ۶۷، حرکت‌های اعتراضی جمعی و فردی زندانیان هر روز رو به افزایش می‌نهاد و رژیم هیچ راه‌ حلی برای آن نداشت. خط "اصلاحات" و "منفعل سازی" با شکست مواجه شده بود و سردمداران آن مانند حسین شریعتمداری که در عمل شکست را به چشم دیده بودند، به هارترین جناح‌های رژیم بدل می‌شدند.
 
۳
در بیرون از زندان، بین سال‌های ۶۵ تا ۶۷ نهضت ضد جنگ اوج آهسته آهسته اوج گرفته و فرار سربازان از جبهه‌های جنگ فزونی می‌یافت. خمینی قدرت بسیج‌کنندگی‌اش را رفته- ‌رفته از دست داده بود. در همین دوران، حرکت‌های تشکل یافته‌ی مادران زندانیان سیاسی نیز شکل گرفته و این باعث هراس رژیم و برنامه‌ریزان آن شده بود. اعتراض‌های دست‌جمعی مادران در مقابل دادستانی و عزیمت آن‌ها به قم، زنگ خطر و هشدارباش را برای رژیم به صدا در آورد! مقامات اطلاعاتی و امنیتی این فعالیت‌ها را با حرکت‌های مشابه در سال‌های ۵۶ و ۵۷، یکی دیده و خطر را احساس می‌کنند و این‌ها را موتور محرک جنبش اعتراضی بعدی و عمومی می‌بینند.
پس از تصویب قعطنامه ۵۹۸ در شورای امنیت فشارهای بین‌المللی برای پذیرش قطعنامه از سوی رژیم و خستگی مردم از جنگ، از کار افتادن توان رژیم برای جلب و بسیج  توده‌های ناآگاه و کودکان جهت اعزام به جبهه‌های جنگ و پایین آمدن شدید قیمت نفت و بحران عمیق و رو به افزایش اقتصادی گریبان‌گیر رژیم شد و افزون بر این‌ها با تشکیل ارتش آزادی‌بخش در نوار مرزی ایران و عراق در خردادماه ۶۶ موضوع جدیدی نیز به مشکلات رژیم افزوده شد که می‌توانست آینده آن را با مخاطرات جدی روبرو کند.
در تابستان ۶۶ در سایه تحولات موجود در جامعه و برهم خوردن تعادل قوا بین رژیم و مجاهدین، از یک سو بیرحمی زندانبان‌ها افزون شده و از سوی دیگر برخوردهای زندانیان و به ویژه زندانیان مجاهد که اکثریت زندانیان را تشکیل می‌دادند تهاجمی‌تر شد. در چنین فضایی، شرایط زندان‌ها رو به وخامت گذاشت و اوضاع ملتهب تر شد. این روند همچنان تا هنگام کشتار زندانیان در سال بعد سیری صعودی داشت.
در پی اوج گرفتن مقاومت زندانیان سیاسی و افزایش سطح مطالبات زندانیان و رشد حرکات اعتراضی در زندان‌ها مقامات امنیتی و اطلاعاتی سرکوب وحشیانه حرکت‌های جمعی زندانیان را در دستور کار قرار دادند.
در این شرایط ورزش جمعی توسط زندانیان مفهوم دیگری داشت. مقامات زندان آن را در قالب یک حرکت نظامی و رزمی دیده و تفسیرشان از ورزش جمعی، متفاوت از قبل شده و تمامی هم و غم خود را صرف جلوگیری از این حرکت زندانیان کرده بودند. تلاش زندانیان برای انجام ورزش جمعی و عزم جزم رژیم برای جلوگیری از آن منجر به بروز شرایط بحرانی در زندان‌ شد.
در این دوره حمله و هجوم گاه و بیگاه پاسداران به بندها ادامه داشت و با بهانه‌های واهی به ضرب و شتم شدید زندانیان می‌پرداختند تا این که فرمان ممنوعیت غذاخوری جمعی به بندها ابلاغ شد که در فضای به وجود آمده بدون مقاومت چندانی اعمال شد. مسئولان زندان به صراحت عنوان می‌کردند که مقامات امنیتی و قضایی دست آن‌ها را برای ضرب و شتم زندانیان تا مرگ باز گذاشته‌اند و این یک تهدید صرف نبود. آزادی عمل مربوطه به خوبی در نحوه‌ی سرکوب و ضرب و شتم زندانیان دیده می‌شد.
هنوز در مرحله‌ی تدارک و زمینه‌‌چینی‌ این جنایت بزرگ بودند که با شکست‌های پیاپی در جنگ روبرو شدند. این شکست‌ها ابتدا از عدم موفقیت در پروژه‌های جنگی رژیم شروع شد و عاقبت به عقب نشینی و از دست دادن مناطق اشغالی مانند جزایر مجنون، فاو و... منجر شد.
افزون بر این شکست‌ها، فعالیت‌های بی‌سابقه‌ی ارتش آزادیبخش و سقوط شهر مرزی مهران توسط این ارتش از یک سو و بمباران سکوهای نفتی ایران، کشتی‌های مین‌گذار ایرانی در خلیج فارس و سقوط یک فروند هواپیمای مسافربری ایرانی توسط نیروی دریایی آمریکا از سوی دیگر دست به دست هم ‌داد تا خمینی به منظور جلوگیری از فروپاشی کل رژیم، به پذیرش قطعنامه و سرکشیدن جام زهر تن دهد.
بدون تردید اولین چیزی که در فضای بعد از جنگ ممکن بود مسئله‌ساز شود، مسئله‌ی زندانیان سیاسی و اقدام‌های آنان در زندان‌ها و همچنین حرکت‌های احتمالی خانواده‌های‌ آنان و گسترش آن به حرکت‌های اعتراضی در کل جامعه بود. زندانیان سیاسی به لحاظ روحی، در بالاترین و زندانبانان در پایین‌ترین سطح قرار داشتند. نیروهای رژیم در سطح شهرها به شدت واخورده و بی‌انگیزه شده بودند. امکان بروز حرکت‌های اعتراضی و تعرضی از سوی زندانیان، خانواده‌ها‌یشان و مردم به جان آمده به شدت احساس می‌شد و این چنین حرکت‌هایی می‌توانست کنترل اوضاع را از دست نیروهای سرکوبگر خارج کند. بروز چنین حالتی برای جامعه‌‌ای که هشت سال جنگ بی‌حاصل را پشت سرگذاشته بود، یک خطر بالقوه محسوب می‌شد که در آن صورت، رژیم برای سرکوب آن و حفظ قدرت خود باید دست به کشتار ده‌ها هزار نفری می‌زد که خود می‌توانست باعث شعله‌ورتر شدن تضاد بین مردم و حاکمیت شود.
 
۴
خمینی در اولین تابستان پس از پیروزی انقلاب در سخنرانی روز قدس (۲۶ مرداد ۵۸)، بعد از بستن روزنامه آیندگان، از این که چوبه‌های دار را در میدان‌ها و معابر عمومی برقرار نساخته بود، اظهار پشیمانی و توبه می‌کند.
«...اگر ما از اول که رژیم فاسد را شکستیم و این سد بسیار فاسد را خراب کردیم به طور انقلابی عمل کرده‌ بودیم و قلم تمام مطبوعات مزدور را شکسته بودیم و تمام مجلات فاسد و مطبوعات فاسد را تعطیل کرده بودیم و رؤسای آن‌ها را به محاکمه کشیده بودیم و حزب‌های فاسد را ممنوع اعلام کرده بودیم و رؤسای آن‌ها را به جزای خودشان رسانده بودیم و چوبه‌های دار را در میدان‌های بزرگ برپا کرده بودیم و مفسدین و فاسدین را درو کرده بودیم، این زحمت‌ها پیش نمی‌آمد. (کیهان ۲۷ مرداد ۵۸)
و رفسنجانی در مهرماه ۶۰ به صراحت اعلام می‌دارد:
«بر طبق فرامین الهی ۴ حکم بر این‌ها لازم الاجراست: ۱- کشته شوند ۲- به دار کشیده شوند ۳- دست و پایشان قطع شود ۴- این‌ها از جامعه جدا شوند. اگر آن روز [منظور اوایل انقلاب است] ۲۰۰ نفر از این‌ها را می‌گرفتیم و اعدامشان می‌کردیم؛ امروز این قدر نمی‌شد. امروز اگر با قاطعیت در مقابل این گروهک‌های مسلح منافق و عمال آمریکا و شوروی نایستیم، سه سال دیگر به جای ۱۰۰۰ اعدام باید چندین هزار نفر را اعدام کنیم.... بار دیگر اعلام می‌کنم که ما به حکم قرآن راه قاطع قلع و قمع منافقین مسلحی را که در برابر اسلام و مسلمین ایستاده‌اند،‌ در پیش گرفته‌ایم ... (روزنامه‌ اطلاعات، یازدهم مهرماه ۱۳۶۰.)
با شرایط جدیدی که در کشور پیش آمده بود، مسئولان جمهوری اسلامی به خوبی به این حقیقت آگاه بودند که چنان‌چه به قتل‌عام هزاران نفر در زندان‌ها دست نزنند، در آینده نزدیک باید تعداد زیادتری را از دم تیغ بگذرانند و اتفاقاً از این زاویه بود که به راحتی و بدون دغدغه‌ی خاطر و با بیرحمی به انجام جنایتی که بدان مأمور بودند، همت ‌گماردند. از آن‌جایی که در آن شرایط، رأس و رهبری سازمان مجاهدین و دیگر نیروهای مخالف رژیم (به جز حزب توده ایران که در زندان به سر می‌بردند و غالباً در کشتار ۶۷ به قتل رسیدند) در خارج از دسترس رژیم بودند، تلاش مقامات امنیتی و اطلاعاتی در این خلاصه شده بود که این رأس به بدنه‌اش یعنی جامعه وصل نشود. زندانیان سیاسی و خانواده‌های آنان حلقه‌ی ارتباطی بودند که می‌توانستند این دو را به یکدیگر پیوند دهند. حداقل این نگاه مقامات امنیتی و اطلاعاتی در آن مقطع به مقوله‌ی زندان، زندانیان سیاسی و خانواده‌هایشان بود.
 
۵
در شرایط بعد از جنگ و پذیرش قطعنامه، امکان داشتن تعداد زیادی زندانیان سیاسی، اگر نگوییم غیرممکن، بسیار سخت و دشوار بود. در طول سالیان گذشته جنگ پوششی بود برای کشتار و سرکوب نیروهای فعال جامعه و برخورد با زندانیان سیاسی و حالا پا به دورانی می‌‌گذاشتیم که این بهترین حربه از دست رژیم گرفته می‌شد. مقامات قضایی و امنیتی با علم بر این موضوع بایستی با یکسره کردن کار زندانیان سیاسی خود را آماده ورود به شرایط نامشخص جدید می‌کردند.
از سوی دیگر در شرایط جدید، مقامات امنیتی و قضایی دیگر نمی‌توانستند مانند دوران جنگ، با مردم و مشکلات بی‌شمار آنان برخورد کنند. رژیم برای ورود به مرحله و وضعیت جدید، نیاز به یک سرکوب و بحران بزرگ داشت تا بتواند اذهان را از مسئله‌ی پذیرش قطعنامه و نوشیدن "جام زهر" و تبعات آن دور کند. کما این که خمینی به همین بسنده نکرد و بعدها مجبور به صدور فتوای قتل سلمان رشدی و کنار گذاشتن آیت الله منتظری شد.
در آن روزها مهم‌ترین نکته‌ای که اعضای هیئت ویژه برای کشتار زندانیان سیاسی روی آن انگشت می‌گذاشتند و به شکل‌های مختلف مطرح می‌کردند، تأکید خاص روی این موضوع بود که نمی‌خواهیم دیگر زندانی سیاسی داشته باشیم و تصمیم مسئولان نظام این است که از این به بعد چیزی به عنوان زندانی سیاسی نداشته باشیم. ما دستور داریم و حکم امام است که سرموضعی‌ها را اعدام کرده و بقیه را نیز آزاد کنیم و در زندان‌ها را نیز ببندیم.
در این شرایط سران رژیم تصمیم نهایی‌شان مبنی بر کشتار وسیع زندانیان را گرفته و به تأیید خمینی می‌رسانند.
همان‌طوری که ذکر شد، کشتار زندانیان سیاسی نه یک قتل‌عام کور و انتقام‌جویانه بلکه یک حرکت حساب شده با انگیزه‌ی مشخص سیاسی و امنیتی و در جهت حفظ و بقای رژیم و دور کردن خطرهای احتمالی از آن بود. حرکت‌‌های بعدی رژیم این موضوع را تأیید کرد.
 
۶
نظام جمهوری اسلامی با تجربه‌ای که از دوران شاه و فروپاشی سلطنت داشت، در هر مقطع سعی می‌کرد و می‌کند که همه‌ی سوراخ سنبه‌ها را ببندد و لااقل در تمامی زمینه‌هایی که امکان خطر می‌رفت و یا می‌رود، پیش‌بینی‌های لازم را کرده و تمهیدات کافی از پیش فراهم کند تا به آن‌چه بر شاه و سیستم‌های مشابه رفت، دچار نشود. رژیم این سیاست را در سال‌های بعد نیز ادامه داد.
چنانچه مقامات امنیتی و اطلاعاتی با در نظر داشتن تشکیل شب‌های شعر توسط کانون نویسندگان در انستیتو گوته تهران در اواخر سال ۵۶ و چگونگی به قدرت رسیدن واسلاو هاول در جمهوری چکسلواکی سابق و نقش نویسندگان و روشنفکران چک در تحول دهه ۹۰ در این کشور و همچنین نقش روشنفکرانی مانند سولژنتسین و ساخاروف در روسیه و... پروژه‌ی حذف نویسندگان مستقل و آزاداندیش ایران را به اجرا در آوردند.
از همه مهم‌تر، در آن شرایط نظام جمهوری اسلامی باید چنگال خونینش را نیز نشان می‌داد تا کسی سعی نکند از فرصت به دست آمده، استفاده کند. شاهد این مدعا قتل فجیع دکتر کاظم سامی است که در بین نیروهای ملی و مذهبی از بقیه خوشنام‌تر بود. قتل وی پس از پایان پروژه‌ی کشتار زندانیان سیاسی و اعلام آن به خانواده‌های قربانیان، در پاییز ۶۷ انجام می‌گیرد. این قتل در واقع هشداری بود برای بقیه‌ی نیروهایی که ممکن بود در آن شرایط دست و پا گیر شوند. شاهد دیگر این مدعا، انتصاب دوباره‌ی لاجوردی، پس از حدود ۵ سال برکناری‌اش از پست‌های رسمی در سیستم قضایی، است. ظهور دوباره لاجوردی و کنار گذاشتن آیت‌الله منتظری، از وجود اراده‌ی سرکوب رژیم در شرایط جدید پس از خمینی، خبر می‌داد.
 
۷
مقامات امنیتی و قضایی که از پیش مقدمات قتل‌عام زندانیان سیاسی را فراهم کرده بودند، در مقطع پذیرش قطعنامه و عملیات "فروغ جاویدان" ارتش ازآزدیبخش بهترین و آخرین فرصت برای اجرای آن را به دست می‌آورند. دیکتاتوری مذهبی حاکم بر کشور همانند مجاهدین، انتخاب دیگری پیش روی خود نمی‌بیند.
با پذیرش قطعنامه‌ی ۵۹۸ از سوی رژیم و اجرای قرارداد آتش‌بس بین دولت‌های ایران و عراق، مجاهدین فرصتی برای انجام عملیات نظامی در آینده نمی‌توانستند داشته باشند. عملیات باید با هدف سرنگونی رژیم انجام می‌گرفت و این آخرین فرصت و امکان برای آن‌ها بود. مجاهدین می‌دانستند که بعد از این هیچ‌گاه شرایط فرصت انجام چنین کاری فراهم نخواهد شد. کما این که تحولات بعدی نیز صحت موضوع را به اثبات رساند.
مقامات رژیم نیز برای اجرایی کردن پروژه‌ی کشتار زندانیان سیاسی، فرصت دیگری نداشتند. با پذیرش قطعنامه‌ی ۵۹۸، شرایط جدیدی بر کشور حاکم می‌شد که امکان انجام چنین کشتاری را در آینده از آن‌ها سلب می‌کرد. مقامات دست‌اندرکار می‌دانستند با از دست دادن این فرصت نادر، برنامه‌ای را که حداقل یک سال روی آن کار کرده و تمهیدات آن را از پیش فراهم کرده بودند و در بعضی موارد، حتا زمینه‌های لازم برای بالا بردن موضع زندانیان را ایجاد کرده بودند، باید یکسره به کناری می‌نهادند و شاهد نتایج مخرب آن در آینده می‌بودند.
از سوی دیگر مقامات سیاسی رژیم می‌دانستند پذیرش قطعنامه شورای امنیت و تن دادن به خواست بین‌المللی این تصور را به وجود آورده که نظام جمهوری اسلامی آمادگی خود را برای ورود به جامعه‌ بین‌المللی و حرکت درمسیر دلخواه غرب در پیش گرفته است. به همین دلیل کسی در غرب آن‌ها را به خاطر قتل‌عام زندانیان سیاسی مورد شماتت قرار نخواهد داد و بهای چندانی برای این جنایت بزرگ نخواهند پرداخت.
بدون شک عملیات "فروغ جاویدان" و حمله‌ی ارتش آزادیبخش با هدف سرنگونی رژیم، ابعاد این کشتارها را وسعت بخشید و به آن شکل انتقام‌جویانه و کینه‌کشی نیز داد.
 
به جز آن چه در بالا ذکر شد، اگر بخواهیم دلایل مهم دیگری را که در تصمیم‌گیری و اجماع مسئولان سیاسی و امنیتی رژیم برای کشتار وسیع زندانیان سیاسی مؤثر بوده است جست‌وجو کنیم، همانا باید به اراده‌ی حاکم بر بخشی از زندانیان مجاهد برای تداوم مبارزه بعد از آزادی از زندان اشاره کنیم. رژیم به خوبی و درستی این مسئله را دریافته بود و نمی‌خواست چنین گنجینه‌ای را در اختیار مجاهدین قرار دهد. رفسنجانی در این رابطه در نماز جمعه هفت مرداد ۶۷ چنین گفت:
«این یکی از فتنه‌هایی است که باید از میان می‌رفت و به این آسانی هم نمی‌شد این فتنه را خواباند و مدت‌ها طول می‌کشید تا این بچه‌های متعصب فریب‌خورده‌ای که این همه به این‌ها در زندان‌ها محبت شد، توبه‌شان را پذیرفتیم به عنوان "تائب" بیرون آمدند و دوباره به آن‌جا رفتند و برگشتند که با ملت خودشان بجنگند و برای عراق جاسوسی کنند. (مشروح خطبه رفسنجانی در نماز جمعه ۷ مرداد ۶۷، کیهان هوایی ۱۲ مرداد ۶۷ شماره ۷۹۸)
 
غلامرضا شمیرانی در خاطراتش از قتل‌عام زندانیان سیاسی در اوین، اشاره‌ای دارد به گفتگویش با زمانی (نام واقعی وی موسی واعظی است) مسئول اطلاعات اوین و یکی از برنامه‌ریزان کشتار سال ۶۷.
 
«زمانی اول من را به داخل اتاقش صدا زد هنگامی که رفتم داخل گفت بشین، سپس پرسید چه خبر؟ چکار می‌کنید؟ و بعد از شنیدن جواب‌های معمولی و سر بالا پرسید: نظرت راجع به اعدام دوستانت چیه؟ پرسیدم امنیت دارم حرف بزنم؟ او در جواب گفت: آره بزن. پرسیدم: برای چی بچه‌ها را اعدام کردی؟ مگر گناه آن‌ها چی بود؟ طبق قوانین قضایی خود شما همه آن‌ها حکم داشتند و برخی مثل حسین محبوب در آستانه آزادی بودند. او گفت: آن‌ها نظم زندان را به هم زده بودند؛ اعتصاب غذا می‌کردند؛ شورش راه انداخته بودند؛ شما در زندان و خانواده‌هاتون در بیرون از زندان امنیت نظام را به خطر انداخته بودید؛ هر روز یک بلوایی بر پا می‌کردید و اگر ما جلوش را نمی‌گرفتیم شماها مسلح هم می‌شدید. گفتم بر فرض که شما راست می‌گویید اما در بین زندانیان، شما افرادی را اعدام کردید که سال‌های سال از بیماری روحی رنج می‌بردند آیا آن‌ها هم شورش بپا کرده بودند؟ او گفت: آره قبول دارم ما در این قضیه یک سری اشتباهت هم کردیم و جاهایی کنترل کار از دستمان در رفت اما خوب طبیعی است در هر حرکت بزرگی این احتمال وجود دارد که آدم اشتباهاتی هم بکند ولی ما آن را به حداقل رساندیم. در ادامه گفتم: چیزی که از آن به عنوان شورش نام می‌برید چیزی نبود جز اعتراض به وضع موجود و یک واکنش کاملأ طبیعی نسبت به آن‌چه که در زندان بر سر ما آورده بودند. گفتم: وقتی یک بچه گربه را اذیت می‌کنیم بر می‌گردد و با چنگ زدن واکنش نشان می‌دهد آنوقت شما چطور انتظار دارید که ما نسبت به آن‌چه که امثال لاجوردی و داوود رحمانی بر سر ما آوردند واکنش نشان ندهیم. در جواب گفت: آره شنیدم که آن‌ها چه کارها کرده‌اند اما آن‌ها از ما نبودند. متأسفانه گاوهایی امثال حاج داوود رحمانی با آن اعمال احمقانه‌ای که انجام دادند در شما انگیزه ایجاد کردند و وضع شما را به این‌جا کشاندند. آن‌ها ضد‌انقلاب بودند و با این کارها به نظام ضربه زدند. اما الان دیگر نیستند و هیچ نقشی ندارند. گفتم: پس برای چی کسانی که در مقابل این رفتارها اعتراض می‌کردند متهم به شورش می‌کنید و مستحق اعدام. این‌جا بود که کم آورد و گفت این دیگه ربطی به تو ندارد و ما دستور امام را اجرا کردیم.الان هم برو تو بند و به دوستانت بگو از این به بعد ما حوصله زندان و زندانی را نداریم..نمی‌خواهیم تبلیغات ضد حقوق‌ بشری علیه خودمان داشته باشیم تا حالاش هم کلی برای نظام گران تمام شده است. ما قصد داریم همه شما را آزاد کنیم. اما بیرون از زندان مثل سایه دنبالتان هستیم‌، اگر دست از پا خطا کنید و کوچک‌ترین اقدامی برای وصل شدن به سازمان انجام بدهید در جا اعدام می‌کنیم و از سر خودمان هم باز می‌کنیم. »
(همبستگی ملی وابسته به مجاهدین خلق  www.hambastegimeli.com/node/23072)
 
آن‌چه که غلامرضا شمیرانی از زبان زمانی یکی از مسئولان و برنامه‌ریزان قتل‌عام به عنوان دلایل اصلی کشتار زندانیان در تابستان ۶۷ روایت می‌کند، بعد از آن بارها از زبان ناصریان، و دیگر مسئولان زندان نیز شنیده شد.
تهدید زندانیان به دستگیری دوباره پس از آزادی و اعدام آن‌ها و نپذیرفتن مسئولیت آن که در گفته‌های زمانی آمده است، در سال‌های بعد در ابعاد وسیعی به مورد اجرا گذاشته شد. ده‌ها زندانی سیاسی سابق مجاهد پس از آزادی توسط جوخه‌های رژیم ربوده و سربه نیست شدند. نام تعدادی از آن‌ها در جریان‌ پرونده‌ای که به «قتل‌های زنجیره‌ای» معروف شد از پرده بیرون افتاد. اما نظام جمهوری اسلامی تاکنون از قبول مسئولیت دستگیری و اعدام آن‌ها سرباز زده است.
 
کشتار ۶۷ یک جنایت برنامه ریزی شده
در چهارم آذرماه ۶۶ به غلامرضا شمیرانی یک زندانی مجاهد دیگر که از چند ماه قبل به خاطر مسائل زندان به سلول انفرادی‌ آسایشگاه اوین منتقل شده بود و زیر فشار قرار داشت، گفته شده بود در صدد اجرای یک برنامه علیه زندانیان می‌باشند و در صورتی که به همکاری با آن‌ها بپردازد، جان سالم به در خواهد برد.
 
در این دوران بارها بازجویان کمیته مشترک از جمله ۳۴ و ۷۷ (بازجویان وزارت اطلاعات به جای نام از کد استفاده می‌کردند ) به زندانیان دوباره دستگیر شده‌‌ی مجاهد گفته بودند: ما به زودی تکلیف‌مان را با شما روشن خواهیم کرد و اجازه نخواهیم داد به روابط سابق‌تان ادامه دهید. به برخوردهای امروز ما نگاه نکنید شرایط این‌گونه نخواهند ماند.
 
اواخر پاییز سال ۶۶ بیست نفر از زندانیان قدیمی گوهردشت را که غالباُ سال‌های ۶۲ تا ۶۴ را در سلول‌های انفرادی گذرانده بودند پس از سال‌ها تحمل کیفر برای تجدید محاکمه به زور و با دست بند و چشم‌بند درون دو آمبولانس جای داده و به اوین منتقل می‌کنند. یک هفته پیش از آن حسین مرتضوی که ریاست زندان را به عهده داشت همراه با چند پاسدار سؤالاتی را از زندانیان قدیمی گوهردشت در زمینه‌ی، مشخصات، اتهام، علت دستگیری و ... به عمل آورده و آن ها را در دو فرعی جداگانه دسته بندی کرده بود. این بیست نفر افرادی بودند که از دو فرعی مزبور دست چین شده بودند. در دادگاه تشکیل شده در اوین آن‌ها به داشتن تشکیلات در زندان و جنگ با اسلام متهم شده بودند. حاکم شرع به آن‌ها تأکید کرده بود که مجاهدین از عراق و آن‌ها از داخل زندان در حال جنگ با نظام هستند. علی‌رغم اتهامات سنگینی که به آن‌ها نسبت داده شده بود ولی آن موقع حکمی برای آن‌ها صادر نشد.
 
در دیماه ۶۶ بالاخره سیاست تفکیک زندانیان به مرحله‌ی اجرا گذاشته شد و بر اساس برخوردی که در ماه قبل لشکری و پاسداران با کلیه‌ی زندانیان بندها کرده بودند، زندانیان به دو دسته مذهبی و غیر مذهبی تقسیم شدند. در این رهگذر چند فاکتور دیگر نیز در نظر گرفته شد. علاوه بر پارامتر فوق، تفکیک بندها بر اساس میزان محکومیت، به دو دسته‌ی زیر ۱۰ سال و یا بالای ۱۰ سال تا ۱۵ سال و ”زرد” و ”سرخ” شکل گرفت. محکومان به حبس ابد و پانزده سال به بالا را قبلاً به اوین برده بودند.
اساس تفکیک آنان دسته‌بندی زندانیان تحت عنوان‌های "سفید"، "زرد" و "سرخ" بود و از آن‌ها با مشخصه‌های "بریده"، "منفعل" و "معاند" (کسی که در موضع دشمنی با نظام است) یاد می‌کردند. سفیدها وضع‌شان مشخص بود و در کارگاه‌های زندان‌ها و یا بخش به اصطلاح جهاد زندان‌ها، به کار در قسمت‌های مختلف مشغول بودند.
 
زردها کسانی بودند که در صورت جداسازی از کسانی که سرخ تلقی می‌شدند، امکان به راه آمدنشان بود. آن‌ها غالبا کسانی بودند که در سال‌های گذشته با تقلیل حکم مواجه شده بودند و در انتظار پایان حکم به سر می‌بردند.
هر چند معیارهایی که مقامات زندان برای تفکیک زندانیان سرخ و زرد در نظر گرفته بودند از کارایی مناسبی برخوردار نبود و ترکیب این دسته از زندانیان مخدوش بود، اما در هر صورت این دسته بندی می‌توانست به هنگام ضرورت مورد استفاده قرار گیرد.
در اولین برخورد بعد از تفکیک بندها، مرا به همراه دو زندانی دیگر برای ابلاغ قوانین جدید، به نزد داوود لشکری معاون انتظامی زندان بردند. لشکری تأکید کرد در صورت انجام کوچکترین حرکت جمعی از جمله غذا خوری جمعی، با سرکوب شدید مواجه خواهید شد و در این رابطه مسئولان دست ما را تا کشتن شما باز گذاشته‌اند. وی سپس اضافه نمود همانطور که در جریان سرکوب ورزش دست‌جمعی چند ماه پیش شاهد بودید، دست می‌شکنیم، پا قلم می‌کنیم، کتف از جا در می‌آوریم، چشم و چار کور می‌کنیم و دنده می‌شکنیم و با کسی هم تعارف نداریم. وی در خاتمه تشکیل ارتش آزادی بخش توسط مجاهدین را دلیل اصلی برخورد جدید رژیم با زندانیان معرفی کرد.
اولین نشانه‌های تغییر فاز، در اسفند ۶۶ پدیدار شد. تعدادی از زندانیانی که با عفو و تقلیل محکومیت مواجه شده بودند، با پشت سر گذاشتن مراحل آزادی و سیر حقوقی آن از جمله اخذ تعهدات مالی، وثیقه و ضامن و... آزاد شدند. اما سری بعد که قرار بود بلافاصله آزاد شوند و کارهای حقوقی آنان نیز انجام گرفته بود، به یکباره با تعلیق وضعیت مواجه شدند و احکام آزادی‌شان معلق شد. بخشی از آنان مانند نعمت اقبالی و محمدحسن رحیمی مطعم، چند ماه بعد در میان قتل‌عام شد‌گان بودند و چندتایی نیز تا سا‌ل‌ها بعد در زندان به سر می‌بردند. خانواده‌های آنان نیز جواب مشخصی دریافت نکرده بودند و به آنان گفته شده بود تا بعد از ۱۵خرداد، همه چیز روشن خواهد شد. در همین رابطه احکام کسانی که در سال‌های قبل مشمول عفو از سوی منتظری قرار گرفته بودند نیز با تعلیق مواجه شد و به خانواده‌های آنان نیز ابلاغ شد که وضعیت آنان تا چند ماه دیگر مشخص می‌شود.
 
در اواخر سال ۶۶ مسعود مقبلی از زندانیان مجاهد در بند یک اوین را به "کمیته مشترک" برده و در آن‌جا امکان گوش دادن به «رادیو مجاهد» را برایش فراهم کرده بودند. به وی گفته شده بود: عمرتان کفاف نمی‌دهد که از مطالب رادیو استفاده کنید. مأموران وزارت اطلاعات به او تأکید کرده بودند که از نظر ما زندانیان به سه دسته‌ی "سفید"، "زرد" و "سرخ" تقسیم می‌شوند. و به به این ترتیب به او هشدار داده بودند که برای تصفیه‌ی خونین به زندان خواهیم آمد و این موضوع را به بچه‌ها‌ اطلاع بده!
 
در بهار ۶۷ تلاش رژیم تکمیل پروژه‌ی زمینه سازی لازم برای گرفتن حکم قتل‌عام‌ها از خمینی بود. چنان‌چه بعدها مشخص شد دیدارهای مسئولان امنیتی و اطلاعاتی و قضایی رژیم با خمینی که از حامیان منتظری شمرده نمی‌شدند، با مساعدت احمد خمینی در این دوران همچنان ادامه یافت.
احمد خمینی یکی از کسانی بود که بیشترین دشمنی را با هواداران مجاهدین داشت تا آن‌جا که پدرش در تأیید او نوشت:
«....و در امور سیاسی مدتی تهمت‌ها زده شد كه احمد طرفدار منافقین است و من در طول مدت انقلاب مخالفت‌هایی از او می‌دیدم كه دیگران بر آن شدت و قاطعیت نبودند و در این آخر كه قضیه زندان اوین پیش آمد و شكایاتی از آقای لاجوردی می‌شد و مخالفتهایی می‌شد [غیر] از احمد كسی را ندیدم كه بیشتر از آقای لاجوردی طرفداری كند و دفاع نماید و وجود او را برای زندان اوین لازم و بركناری او را تقریبا فاجعه می‌دانست .»
 (پیام به ملت ایران درباره سید احمد خمینی و رفع تهمت‌های ناروا، صحیفه ‌نور، جلد 17، صفحه‌ی ۹۱.)
 
احمد خمینی تلاش می‌کرد همه‌ی این اقدام‌ها دور از چشم و نظر آیت‌الله منتظری انجام گیرد. منتظری از سال ۶۵ و به ویژه پس از نامه‌ی تند و حاکی از خشمی که در تاریخ ۱۷ مهرماه به خمینی نوشته بود، در رابطه با زندان‌ها شمشیرهایش را برای خمینی از رو بسته بود. وی در آن نامه به صراحت به خمینی نوشته بود:
 
«آیا می‌دانید در زندان‌های جمهوری اسلامی به نام اسلام جنایاتی شده که هرگز نظیر آن در رژیم منحوس شاه نشده است؟ آیا می‌دانید عده زیادی زیر شکنجه بازجوها مردند؟ آیا می‌دانید در بعضی زندان‌های جمهوری اسلامی دختران جوان را به زور تصرف کردند؟ آیا می‌دانید در بعضی از زندان‌ها حتا نور روز هم برای زندانی دریغ داشتند این هم نه یک روز و دو روز بلکه ماه‌ها؟» (خاطرات منتظری، چاپ اتحاد ناشران ایرانی در اروپا، پیوست شماره‌ی ۱۴۳، صفحه‌ی ۵۱۱.)
 
او حتا بعدها اعلام کرد:
 
«جنایات اطلاعات شما روی شاه و ساواک را سفید کرده است. من این جمله را با اطلاع دقیق می‌گویم.»
و این که:
 
«آیا می‌دانید در جمهوری اسلامی بر خلاف آن‌چه که در فقه خوانده‌ایم نه جان مسلمان محترم است نه مال او. (خاطرات منتظری، چاپ اتحاد ناشران ایرانی در اروپا، پیوست شماره‌ی ۱۴۳، صفحه‌ی ۵ ۱۲)
 
آن‌ها ضمن گله و شکایت از منتظری، تمامی مشکلات موجود در امر زندان‌ها و همچنین درماندگی رژیم در جنگ و... را به حساب زندانیان گذاشته و با ارائه‌‌ی آمار و ارقام و اسناد و مدارک، در پی ثابت کردن این بودند که بسیاری از زندانیان آزاد شده به مقاومت پیوسته و بر علیه نظام در شرایط خطیر و حساس جنگ، به مبارزه برخاسته‌اند. از سال ۶۴ مسئله‌ی عفو زندانیان، طی حکمی از سوی خمینی به منتظری محول شده بود. آن‌ها با آه و افغان اذعان می‌داشتند: می‌دانیم وظیفه شرعی ما حضور در جبهه‌ها و جنگ با «کفار بعثی» است، اما سیاست‌های‌ غلط در ارتباط با زندان و زندانیان، ما را نیز محبوس کرده است و از انجام وظایف شرعی بازمانده‌ایم. خمینی پیش از این، در سال ۶۵ در اثر تبلیغات جناح مقابل، به منتظری هشدار داده بود:
 
«تقاضا می‌کنم با اشخاص صالح آشنا به امور کشور مشورت نمایید. پس از آن ترتیب اثر بدهید تا خدایی نخواسته لطمه به حیثیت شما که برگشت به حیثیت جمهوری اسلامی است نخورد، آزادی بی رویه‌ی چند صد منافق به دستور هیئتی که رقت قلب و حسن ظن شان واقع شد؛ آمار انفجارها، ترورها، و دزدی ها را بالا برده است.» (خاطرات سیاسی محمد ری‌شهری، نامه‌ی خمینی به منتظری، صفحه‌ی ۲۵۵)
 
بعد از این تاریخ بود که خمینی ضمن اطلاع به شورای عالی قضایی اختیار عفو و آزادی زندانیان سیاسی را از منتظری بازستاند.
در روز عید فطر یکی از بزرگترین اعیاد مسلمانان که مصادف بود با ۲۷ اردیبهشت داوود لشکری به همراهی پاسداران و نگهبانان زندان پس از یورش به بند ما و بند طبقه‌ی بالا، به صراحت و بدون پرده‌پوشی گفت: اگر دستور دهند، یکی- یک نارنجک در اتاق‌ها‌یتان می‌اندازیم و همه‌تان را نابود می‌کنیم.
 
در بهار ۶۷ زندانیان قدیمی گوهردشت از زیر در گفتگوی میان پاسداران را که در راهروی زندان جریان داشت شنیده بودند. در بین گفتگو‌ها، پاسدار مهدى ضمن اشاره به عملیات روز افزون مجاهدین در نوار مرزى به دیگر پاسداران همراهش تأکید کرده بود که می‌بایستی منتظر دستور مقامات رژیم باشند تا در صورت نیاز داخل هر فرعى چند نارنجك بیندازند.
در پایان اردیبهشت ماه، ناصری (حسینعلی انصاری نجف آبادی) نماینده‌ی منتظری به بند یک اوین مراجعه کرده و خواستار ملاقات با مسئولان انتخابی بند شد. پنج نفر از مسئولان بند شامل قاسم آلوکی مسئول بند، علی محمدی معاون مسئول بند، مهرداد کاووسی مسئول فروشگاه، قاسم‌علی مقصودی مسئول نظافت و اسکندر ناظم‌البکا مسئول غذا، نزد او رفتند. ناصری هشدار داد که در حسینیه‌ی اوین مسئولان زندان و مسئولان امنیتی، نمایشگاهی از وسایل مکشوفه در بندها از قبیل تیزی، چاقو، ابزارکار مانند موغار، درفش، تیغ اره، وسایل ورزشی چون میل ورزشی، دمبل و... که در طول زندان استفاده غیر معمول از آن‌ها نشده بود و مسئولان امنیتی به خوبی از آن آگاه بودند، تشکیل داده و مدعی شده‌اند که زندانیان در تدارک "اعمال خطرناکی" هستند. وی از مسئولان انتخابی بند خواست به زندانیان گوشزد کنند که دست از اقدامات تحریک‌آمیز برداشته و از انجام اعتصاب و تحریم خودداری کنند. چرا که توطئه‌ی بزرگی علیه زندانیان در حال برنامه‌ریزی است. این چیزی بود که ناصری در آن شرایط نسبت به آن هشدار داد. متأسفانه هیچ یک از این هشدارهای خیرخواهانه جدی گرفته نشدند. هرچند به نظر نگارنده، در تحلیل نهایی عمل به این هشدارها، تأثیر تعیین‌کننده‌ای در برنامه‌ریزی قتل‌عام نداشت.
 
منتظری در نامه ۱۷ مهرماه ۶۵ به خمینی، از خطری که زندانیان را تهدید می‌کرد، سخن به میان آورده بود :
 
«افراد تند و وارثان امثال لاجوردی منتظر استشمام نظر بیت حضرت‌عالی هستند تا خشونت‌ها را از سربگیرند و می‌گویند خشونت نظر امام مدظله است زیرا لاجوردی نماینده معظم له بود و او این روش را می‌پسندید. » (خاطرات منتظری، چاپ اتحاد ناشران اروپایی، پیوست شماره‌ی ۱۴۳ صفحه‌ی ۵۰۹.)
 
حتا در شهرستان‌ها هم بحث کشتار زندانیان سیاسی بین زندانبانان و مقامات قضایی وجود داشت. یکی از زندانیان مجاهد زندان وکیل آباد مشهد در همین رابطه می‌نویسد:
«در روزهای ۱۲ تا ۲۰ تیر ۶۷، حدود ۷-۸ نفر از زندانیان مجاهد را به بازداشتگاه وزارت اطلاعات بردند. در میان آ‌‌ن‌ها از بند ۲، جعفر بهره‌مند بود که در جریان قتل‌عام به شهادت رسید. او برایم تعریف کرد در آن‌جا بازجو برای او قسم خورده بود که: به موی امام قسم قرار است همه‌ی شما اعدام شوید. دیگر معنی ندارد بعد از این همه سال ما این مخالفین را داشته باشیم. » (قتل‌عام زندانیان سیاسی، گزارش یازدهم، انتشارات سازمان مجاهدین، صفحه‌ی ۳۰۳.)
 
در زمستان سال ۶۶ چهار تن از زندانیان مارکسیست طبق ارزیابی‌ مشترک خود به این نتیجه می‌رسند که شرایط در زندان‌ به سمت خطرناکی پیش می‌رود. آن‌ها وضعیت بندهای اوین را به کشتی شکسته‌‌ی بدون سکانی تشبیه می‌کنند که در میان طوفان و امواج خروشان و شکننده‌ی دریا گرفتار آمده است. به همین دلیل زندانیان مزبور برای پرهیز از مواجهه با اتفاقات پیش رو که آن‌ها را خطرناک ارزیابی می‌کردند به اختیار و به تقاضای خود خواهان کار در کارگاه اوین می‌شوند و متعاقباً به بند کارگاه منتقل می‌شوند. اما به محض این که مسئولان وزارت اطلاعات متوجه این امر می‌شوند در اردیبهشت ۶۷ آن‌ها را به کمیته مشترک منتقل کرده و به مدت ۳ هفته تحت شکنجه، فشار و آزار و اذیت قرار می‌دهند تا این نکته برایشان مشخص شود که آیا آن‌ها با آگاهی از طرح‌های احتمالی رژیم برای نجات جان خود اقدام کرده‌اند و یا این که بر پایه‌ی ارزیابی شخصی خود چنین کرده‌اند؟ برخلاف انتظار اولیه تقاضای کار در کارگاه زندان نه تنها مورد استقبال مقامات زندان قرار نگرفته بود بلکه به حساسیت آن‌ها نیز دامن زده بود. چرا که مسئولان وزرات اطلاعات در آن موقعیت بیش از هر چیز تلاش می‌کردند خط قتل‌عام زندانیان سیاسی را پیش ببرند.
 
در خردادماه به هنگام انتقال ما به سلول انفرادی عرب دادیار ناظر زندان تأکید کرده بود که منتظر دریافت دستور «امام» هستند.
روز ۱۱ خرداد تفکیک دیگری در بندهای زندانیان مجاهد انجام گرفت. بیش از ۱۵۰ تن از زندانیان مجاهد را جدا کرده و به اوین منتقل کردند و به جای آن‌ها زندانیان ملی‌کش را که در حدود ۱۵۰ تن مارکسیست و مجاهد بودند، به گوهردشت منتقل کردند. بقیه‌ی زندانیان مجاهد بندهای ۴ و ۳ و تعداد معدودی از زندانیان بند ۱ را که مجموعاً کمتر از ۲۰۰ نفر می‌شدند، در بند ۲ جای دادند.
شاید در ابتدا می‌خواستند قتل‌عام را در اوین انجام دهند و قصد اعدام زندانیان ملی‌کش را در آن مرحله نداشتند. به همین منظور زندانیانی را که روی آن‌ها بیشتر حساس بودند، به اوین منتقل کردند. به نظر من این‌ها مقدماتی بود که رژیم قبل از پذیرش قطعنامه و با توجه به شرایطی که در آن به سر می‌بردیم، برای اجرای قتل‌عام فراهم می‌کرد.
آن‌چه مسلم است، در وادی امر و هنگامی که طرح قتل‌عام را می‌ریختند، ابعادی را که قتل‌عام زندانیان بعدها به خود گرفت، پیش‌بینی نمی‌کردند.
در هر صورت از ماه ها پیش مقامات رژیم «راه حل نهایی» را یگانه راه برخورد با مسئله زندانیان سیاسی دانسته و به سمت اجرای آن حرکت می‌کردند. منطق آنان همان منطقی بود که هیتلر برای برای حل مشکل یهودیان اروپا اندیشیده بود. وقتی از حل مشکلی باز می‌مانی صورت مسئله را پاک کن.
مقامات اطلاعاتی آگاهی کاملی از بیماری سرطان خمینی و همچنین نارسایی قلبی وی داشتند. مسئولان ارشد سیاسی و امنیتی رژیم به ویژه رفسنجانی، خامنه‌ای، احمد خمینی، ری‌شهری و...  به خوبی و از زوایای گوناگون به مشکلات بعد از مرگ خمینی و تضادهای حل ناشده‌ای که هر یک‌ از آنان ممکن بود رژیم را تا سرحد فروپاشی ببرد، آگاه بودند. این تضادها را می‌توان در موارد زیر جمع‌بندی کرد:
 
الف -  مسئله‌ی جنگ با عراق و حضور مجاهدین در مرزهای غربی کشور؛
ب – مسئله‌ی جانشینی خمینی و آینده‌ی ولایت فقیه و رقابت باندهای مختلف رژیم در این زمینه؛
ج – مسئله‌ی بازنگری در قانون اساسی به منزله‌ی تحکیم جنبه‌های اقتدار حکومت مذهبی
د-  مسئله‌ی زندان و زندانیان سیاسی؛
 
هر یک از افراد فوق با انگیزه‌های مختلف به ائتلاف و اتحاد با یکدیگر رسیده بودند. احمد خمینی و رفسنجانی، هریک با انگیزه و هدفی متفاوت، در صدد تضعیف موقعیت و برکناری آیت‌الله منتظری از پست نیابت رهبری بودند. ری‌شهری نیز از سوی دیگر از پای ننشسته و در فکر زعامت پدرزنش علی مشکینی بود تا از این نمد کلاهی برای خود بدوزد. به ویژه آن که به خوبی از میزان مخالفت آیت‌الله منتظری با شخص خودش آگاه بود. بقیه‌ی امور نیز در دستور کار سران رژیم قرار داشت. در این شرایط خامنه‌ای از همه کم‌ کار‌تر بود. وی سال آخر دور دوم ریاست جمهوری‌اش را پشت سر می‌گذارد و به نفس- نفس افتاده بود. احساس می‌کرد به آخر خط رسیده است و چه بسا در فکر دوران تقاعد بود. خامنه‌ای با سیلی‌ای که از خمینی در زمستان ۶۶، پس از سخنرانی‌اش در مخالفت با ولایت مطلقه فقیه در نماز جمعه دریافت کرده بود، موقعیت‌اش متزلزل‌تر از پیش به نظر می‌رسید. چرا که مشخص شده بود به لحاظ ایدئولوژیک و در اصلی‌ترین برداشت‌ها در خط خمینی نیست. 
روز دوم مردادماه در زندان اوین تعدادی از زندانیان زن و مرد به سلول‌های انفرادی آسایشگاه منتقل می‌شوند. مسئولان رژیم در حال تدارک آخرین مراحل کشتار هستند.
در روز سوم مرداد فرم‌هایی حاوی پرسش‌هایی پیرامون نام، نام خانوادگی، اتهام، میزان محکومیت و... به کلیه‌ی زندانیان می‌دهند تا پر کنند، بعدها از این فرم‌ها در دادن حکم اعدام زندانیان استفاده می‌شود.
زندانیان دوبار دستگیری که در اوایل تیرماه به انفرادی منتقل شده بودند و در این روز قصد بازگرداندن آن‌ها را به بندهای عمومی داشتند، در میانه‌ی راه با تغییر تصمیم مقامات زندان روبه‌رو شده و دوباره به سلول‌های انفرادی برگردانده می‌شوند.
برخورد پاسداران و مسئولان زندان به یکباره تغییر کرده و در مقابل پرسش اتهام، وقتی با پاسخ "مجاهدین" روبه‌رو می‌شوند، هیچ واکنش حادی نشان نداده و لبخند رضایت‌بخشی نیز بر لبانشان پدیدار می‌شود! آن‌چه که مسلم است، تلاش وافر و غیر مستقیم آن‌ها برای تشویق افراد به اتخاذ چنین مواضعی است تا تعداد بیشتری را روانه‌ی جوخه‌های اعدام کنند.
یک روز پیش از عملیات فروغ جاویدان،  خمینی فرمان کشتار وسیع نظامیان را صادر می‌کند. در این حکم که پس از پایان جنگ صادر شده وی خطاب به علی رازینی رئیس سازمان قضایی نیروهای مسلح فرمان می‌دهد که:
«- دادگاه ويژه تخلفات جنگ را در كليه مناطق جنگي تشكيل و طبق موازين شرع بدون رعايت هيچ يك از مقررات دست و پاگير به جرايم متخلفان رسيدگي نماييد.
۲- هر عملي كه به تشخيص دادگاه موجب شكست جبهه اسلام و يا موجب خسارت جاني بوده و يا مي‌باشد مجازات آن اعدام است . والسلام . » (صحیفه نور، مجموعه سخنرانی‌ها و پیام‌های خمینی جلد ۲۱ - صفحه  ۱۰۲)
در روز سوم مرداد عملیات فروغ جاویدان ارتش آزادی‌بخش آغاز می‌شود. در مراحل اولیه مقامات رژیم از آن به عنوان حمله نیروهای عراقی به مناطق غرب کشور نام می‌برند.
روز چهارم مرداد به یک سری از زندانیان بند ۲ گوهردشت که از نظر مقامات زندان «سرخ» قلمداد می‌شوند ملاقات داده می‌‌شود و پس از آن ملاقات را متوقف کرده و بقیه‌ی خانواده‌ها موفق به دیدار فرزندانشان نمی‌شوند.
ظاهراً مسئولان امنیتی و قضایی تصمیم قعطعی اجرای قتل‌عام را اتخاذ کرده و تردیدی ندارند که اخبار عملیات، از طریق افرادی که به ملاقات می‌آیند، به زندانیان منتقل خواهد شد و نسبت به نتیجه‌ی آن که بالارفتن روحیه‌ی زندانیان است، یقین دارند. این چیزی است که زندانبانان با جدیت به دنبال آن هستند تا میزان بالاتری از افراد را از دم تیغ بگذرانند.
در حالی که به گفته‌ی آیت‌الله منتظری فرمان خمینی برای قتل‌عام زندانیان در روز ششم مرداد صادر شده اما صبح روز پنجم مرداد ۶۷ اطلاعیه‌ای روی درب زندان اوین مبنی بر این که ملاقات‌ زندانیان به مدت دو ماه تعطیل است، زده می‌شود و عصر همان‌روز، هیئت کشتار زندانیان در اوین کار خود را آغاز می‌کند.  
 
اعضای هیئت ویژه کشتار
هیئت ویژه برای اجرای فرمان خمینی مبنی بر کشتار زندانیان سیاسی در تهران مرکب بود از حسینعلی نیری، رئیس حکام شرع اوین، مرتضی اشراقی دادستان انقلاب اسلامی مرکز، مصطفی پور محمدی نماینده وزارت اطلاعات و سیدابراهیم رئیسی معاون دادستان انقلاب اسلامی مرکز. این هیئت را اسماعیل شوشتری رئیس سازمان زندان‌ها و  تعدادی از بازجویان، دادیاران، مقام‌های امنیتی و انتظامی زندان‌های اوین و گوهردشت و رؤسای این دو زندان همراهی می‌کردند. در ترکیب اعضای هیئت کشتار تنها مرتضی اشراقی دادستان انقلاب مرکز معمم نبود. از قضا او تنها کسی بود که پس از فارغ شدن از کشتار نه تنها ارتقا نیافت بلکه به ریاست یکی از شعبات دیوان عالی کشور رسید.
این در حالیست که نیری به معاونت قضایی دیوان عالی کشور، پورمحمدی به جانشینی وزیر اطلاعات و سپس وزارت کشور، سیدابراهیم رئیسی به ریاست سازمان بازرسی کل کشور و معاون اولی قوه قضاییه و اسماعیل شوشتری به مقام وزارت دادگستری و معاونت قوه قضاییه رسیدند.
جدای از تصمیم‌گیری در مورد اعدام یا عدم اعدام زندانی، هنگام اجرای حکم اعدام یکی از اعضای هیئت شخصاً در محل حضور یافته و بر چگونگی اجرای آن نظارت می‌کرد.
 
ویژگی‌های کشتار ۶۷
کشتار گسترده‌ زندانیان سیاسی در سال ۶۷ دارای چند ویژگی مهم است.
۱- کشتار در مرحله‌ اول در مرداد ۶۷ زندانیان مجاهد را در سراسر کشور هدف قرار می‌دهد و سپس دامنه‌ی آن در شهریور ماه تا زندانیان مارکسیست گسترش می‌یابد.
بعد‌از ظهر پنجم مرداد هیئت منصوب از سوی خمینی کار خود را آغاز کرده و از روز ششم مرداد ماشین کشتار در زندان اوین به راه می‌افتد. این هیئت روز هشتم مرداد ۶۷ در زندان گوهردشت آغاز به کار می‌کند و طی روزهای ۸ ،۹، ۱۲، ۱۵، ۱۸، ۲۱، ۲۲، ۲۵ مرداد به کشتار زندانیان مجاهد در این زندان می‌پردازد. این هیئت بقیه روزها به کشتار زندانیان اوین مشغول بود.
کار این هیئت با یک وقفه ۱۱ روزه مواجه شده و از پنجم شهریور ۶۷ کار خود را با اعدام زندانیان مارکسیست از سر می‌گیرد و تا ۱۳ شهریور به کشتار آن‌ها می‌پردازد.
در زندان گوهردشت اعدام زندانیان مجاهد در مرداد متوقف شده و تنها تعداد معدودی از آن‌ها به همراه زندانیان مارکسیست در شهریور اعدام می‌شوند در حالی که در زندان اوین این روند تا ۱۳ شهریورماه که هیئت به کار خود پایان داد همچنان ادامه داشت. 
۲- در شهرستان‌ها کشتار در حد زندانیان مجاهد باقی مانده و هیئتی برای کشتار زندانیان مارکسیست تشکیل نمی‌شود.
در شهر رشت شش نفر، اصفهان چهارنفر و  احتمالا یکی دو شهر دیگر چند زندانی چپ و غیرمجاهد به همراه مجاهدین در مردادماه به اتهام محاربه اعدام می‌شوند که رسیدگی به دلایل آن از حوصله‌ی مقاله‌ی حاضر خارج است.
۳- کشتار تنها زنان مجاهد را در بر می‌گیرد و زنان مارکسیست به دلایل ایدئولوژیک (زن مرتده طبق فتوای علمای شیعه و سنی اعدام نمی‌شود) مشمول این کشتار نمی‌شوند.
کشتار زندانیان مجاهد بر اساس اتهام محاربه با خدا و کشتار زندانیان چپ بر اساس اتهام ارتداد از دین خدا انجام می‌گیرد.
۴- حکم اعدام در زندان گوهردشت بلافاصله و بدون کمترین تأخیری به اجرا در می‌آمد. این تعجیل به خاطر اجرای فرمان خمینی بود که روی سرعت و قاطعیت تأکید کرده بود. پس از آن‌که یک صف ۶ تا ۱۲ نفره از زندانیان آماده می‌شد به دستور ناصریان دادیار و سرپرست زندان که فریاد می‌زد این‌ها را به بندشان ببرید، زندانیان را به محل اعدام که در سالن آمفی‌تئاتر زندان بود، هدایت می‌کردند. بسیاری از زندانیان تا لحظه ابلاغ حکم در سلول‌های مجاور آمفی‌تئاتر زندان اطلاعی از این که به دادگاه رفته و به اعدام محکوم شده‌اند، نداشتند.
۵- فرمان خمینی کلیه زندانیان مجاهد را در همه مراحل اعم از زیربازجویی، زیر حکم، کسانی که دوران محکومیت خود را سپری می‌کردند و یا مدت‌ها از پایان دوران محکومیت‌شان گذشته بود، در بر می‌گرفت.
وی در پاسخ فرزندش احمد که از سوی موسوی اردبیلی رئیس شورای عالی قضایی سؤالاتی را پرسیده بود روی موضوعات فوق تأکید کرده بود:
پدر بزرگوار حضرت امام مد ظله‌العالی، پس از عرض سلام، آیت‌الله موسوی اردبیلی در مورد حکم اخیر حضرتعالی در باره‌ی منافقین ابهاماتی داشته‌اند که تلفنی در سه سئوال مطرح کردند:
 
«۱- آیا این حکم مربوط به آن‌هاست که در زندان‌ها بوده‌اند و محاکمه شده‌اند و محکوم به اعدام شده‌اند ولی تغییر موضع نداده‌اند و هنوز هم حکم در مورد آن‌ها اجرا نشده است، یا آن‌هایی که حتا محاکمه هم نشده‌اند، محکوم 
به اعدامند؟
۲- آیا منافقین که محکوم به زندان محدود شده‌اند و مقداری از زندانشان را هم کشیده‌اند ولی بر سر موضع نفاق می‌باشند، محکوم به اعدام می‌باشند؟
۳- در مورد رسیدگی به وضع منافقین، آیا پرونده‌های منافقینی که در شهرستان‌هایی که استقلال قضایی دارند و تابع مرکز استان نیستند، باید به مرکز استان ارسال گردد، یا خود می‌توانند مستقلاً عمل کنند؟ فرزند شما احمد.» (متن کامل خاطرات آیت‌الله منتظری، اتحاد ناشران ایرانی در اروپا، صفحه‌ی ۵۲۰.)
 
پاسخ خمینی به سؤال فرزندش احمد:
«بسمه تعالی، در تمام موارد فوق هرکس در هر مرحله اگر بر سر نفاق باشد حکمش اعدام است. سریعاً دشمنان اسلام را نابود کنید، در مورد رسیدگی به وضع پرونده‌ها، در هر صورت که حکم سریع‌تر انجام گیرد، همان مورد نظر است. » (پیشین، صفحه‌ی ۵۲۰.)
 
در ارتباط با زندانیان مارکسیست به نظر می‌رسد که هدف اصلی کشتار نابودی اعضای دو حزب توده و سازمان فدائیان خلق ایران- اکثریت که خود به دو شاخه تبدیل شده، بود.
یکی از دلایل اصلی که ‌کشتار زندانیان مارکسیست در شهرستان‌ها در دستور کار قرار نگرفت، حضور این دسته افراد در زندان‌های تهران و کرج بود. اعضای دفتر سیاسی و کمیته مرکزی و فعالان اصلی حزب توده و بسیاری از کادرهای سازمان فدائیان خلق ایران- اکثریت از یک طرف به خاطر سیاست نزدیکی به اتحاد جماهیر شوروی که این دو گروه از جمله حامیان و وابستگان به آن بودند و از سوی دیگر به خاطر مواضع این دو گروه در حمایت از جمهوری اسلامی و سرکوب‌های وحشیانه گروه‌های سیاسی در سال‌های ۶۰ تا ۶۲ مشمول کشتارهای بیرحمانه رژیم در سال‌های قبل قرار نگرفته بودند و این دو تشکیلات دچار کمترین ضربه‌ها شده بودند.
این بار وابستگان به این دو جریان هدف اصلی کشتار قرار گرفتند و در کنار آن‌ها وابستگان به دیگر گروه‌‌های مارکسیستی نیز به قتل‌ رسیدند.
۶- در زندان‌های اوین و گوهردشت تنها از شیوه‌ی دار زدن برای کشتار وسیع زندانیان استفاده شد. دلیل اصلی استفاده از دار، تأکید سوره مائده بر کشتن از طریق حلق‌آویز است.
در تبصره ماده‌ی ۱۴ آیین نامه نحوه اجرای احكام قصاص‌، رجم‌، قتل‌، صلب‌، اعدام و شلاق نیز آمده است که : « در صورتی كه در حكم صادره نسبت به نحوه و كیفیت اعدام ، قصاص نفس و قتل ترتیب خاصی مقرر نشده باشد، محكوم به دار كشیده می شود»
 در ضمن این شیوه در نگاه مقام‌های قضایی هم مخوف‌تر است و هم راحت‌تر و تمیز تر صورت می‌گیرد. پس از اعدام جنازه قربانیان در کیسه‌های برزنتی قرار داده شده و از طریق ماشین حمل گوشت از زندان خارج می‌شد.
 
چگونگی کارکرد هیئت منصوب از سوی خمینی
خمینی در فرمان خود برای کشتار زندان سیاسی تأکید کرده بود:
«....کسانی که در زندان‌های سراسر کشور بر سر موضع نفاق خود پافشاری کرده و می‌کنند، محارب و محکوم به اعدام می‌باشند و تشخیص موضوع نیز در تهران با رای اکثریت آقایان حجت‌الاسلام نیری دامت افاضاته(قاضی شرع) و جناب آقای اشراقی(دادستان تهران) و نماینده‌ای از وزارت اطلاعات می‌باشد.... رحم بر محاربین ساده‌اندیشی است. قاطعیت اسلام در برابر دشمنان خدا از اصول تردید‌ناپدیر نظام اسلامی است. امیدوارم با خشم و کینه انقلابی خود نسبت به دشمنان اسلام، رضایت خداوند متعال را جلب نمایید. آقایانی که تشخیص موضوع به عهده آنان است، وسوسه و شک و تردید نکنند و سعی کنند "اشدا علی‌الکفار" باشند. تردید در مسائل اسلام انقلابی، نادیده گرفتن خون پاک و مطهر شهدا می‌باشد.»
(متن کامل خاطرات آیت‌االه منتظری، اتحاد ناشران ایرانی در اروپا، صفحه‌ی ۵۲۰.)
به منظور اجرای فرمان خمینی، اولین پرسشی که از سوی هیئت پس از پرسیدن مشخصات زندانی مطرح می‌شد موضوع اتهام و نام گروهی که در رابطه با آن فعالیت کرده، بود.
در ارتباط با زندانیان مجاهد، اعضای هیئت حساسیت خاصی روی پاسخ آن‌ها داشتند. چنانچه زندانی نام سازمان خود را مجاهدین که دارای بار مثبت ایدئولوژیک است می‌گفت غالباُ نیازی به ادامه پرسش و پاسخ‌ احساس نمی‌شد و هیئت حکم خود مبنی بر اعدام زندانی را صادر می‌کرد. چنانچه زندانی نام سازمان خود را منافقین که مطلوب نظر هیئت بود و دارای بار منفی‌ است، اعلام می‌کرد پرسش و پاسخ ادامه می‌یافت.
پرسش‌های بعدی مبنی بر درخواست عفو، محکومیت فعالیت‌ها و عملیات‌های مجاهدین و اعلام انزجار از این گروه بود. البته احتمال انجام این پرسش‌ها از گروه‌ اول نیز می‌رفت اما اعضای هیئت ظاهراً با توجه به حکم خمینی و تأکید او روی «خشم»، «کینه انقلابی»، «بی‌رحمی» و «قاطعیت» تصمیم خود را در همان ابتدا گرفته بودند. منظور از این پرسش ها تمیز دادن موقعیت زندانیانی بود که به نظر هیئت هنوز از نقطه نظر احساسی و یا فکری از مجاهدین حمایت می‌کردند.
به هنگام حضور زندانی نزد هیئت پرونده‌‌ی بازجویی و همچنین پرونده دوران زندان وی نیز آورده می‌شد. گاه اعضای هیئت به مواردی از پرونده اشاره کرده و خواهان توضیح فرد می‌شدند. زندانیان مجاهد در صورتی که حتا نوشتن انزجارنامه را می‌پذیرفتند، بارها نزد هیئت برده می‌شدند و مورد پرسش در رابطه با مصاحبه ویدئویی، مصاحبه درجمع قرار می‌گرفتند و این کار تا مرز مطرح کردن همکاری اطلاعاتی در تهران ادامه می‌یافت تا حتی‌الامکان کسی از دستشان در نرود. این همکاری می‌توانست نام بردن از یک زندانی سرموضع و یا دادن اطلاعاتی در مورد دوست و یا هم‌بند پرسش شونده باشد.
من خود چهار بار به دادگاه برده شدم و وعده‌ام داده بودند که دوباره به دادگاه فراخوانده خواهم شد، اما به علت متوقف شدن پروسه‌ی اعدام زندانیان مجاهد، از آن رهایی یافتم. در روزهایی که من در راهرو مرگ از نزدیک شاهد بودم، حتا یک مورد از همکاری نیز دیده نشد.
داشتن آثار شکنجه روی بدن و یا نقض عضو در اثر شکنجه‌ فارغ از پاسخ‌های فرد می‌توانست یکی از دلایل صدور حکم اعدام او باشد. یکی از اهداف این هیئت از بین بردن آثار جنایات قبلی بود. 
در روزهای اول تلاش زندانبانان و اعضای هیئت بر این پایه بود به افراد بقبولانند که "هیئت" مزبور برای "عفو" زندانیان آمده است. بر همین پایه، پاسداران دستور داشتند که به هیچ‌ روی به ضرب و شتم زندانیان نپرداخته و در مقابل زندانیانی که اتهام خود را "مجاهدین" اعلام می‌کنند، خونسردی نشان دهند. هدف‌شان این بود که افراد هرچه روشن‌تر و بیش‌تر نظر‌هایشان را بیان کنند تا کار آنان را در تشخیص "سره" از "ناسره" راحت‌تر کند.
سوال و جواب‌هایی که لشکری معاونت امنیتی و انتظامی زندان و پاسداران همراهش قبل از دسته بندی و ارجاع زندانیان مجاهد نزد هیئت می‌کردند با هیچ‌گونه فشاری همراه نبود.
 
دلایل اصلی گسترده تر بودن کشتار در زندان اوین
علی‌رغم این ‌که اعضای اصلی و تصمیم‌گیرنده‌ی هیئت مرگ در اوین و گوهردشت یکسان بودند، با این حال میزان خشونت و سبعیت به کار گرفته شده در اوین بیش از گوهردشت بود. برای مثال از ۱۵۰ زندانی مجاهد مرد بند ۴ اوین ۱۴۳ نفر و همه‌ی زندانیان زن مجاهد بند ۳ زنان( حدود ۴۰ نفر) به جوخه‌ی اعدام سپرده شدند. در حالی که از ۱۸۵ زندانی بند ۲ گوهردشت حدوداً ۱۲۰ زندانی اعدام شدند. در زندان گوهردشت حدود یک سوم کسانی که به دادگاه رفتند زنده بازگشتند در حالی که در اوین کمتر از ۱۰ درصد زنده ماندند. این تفاوت به دلایلی که از پی می‌آید بستگی داشت:
 
۱- سیطره‌ی بیش‌تر وزارت اطلاعات در زندان اوین و تلاش مستمر بازجویان و مسئولان اطلاعاتی در خلال کار هیئت قتل‌عام، برای اعدام هر چه بیش‌تر زندانیان. آن‌ها با اشراف کامل نسبت به وضعیت زندانیان، تلاش وافری به خرج می‌دادند تا هیئت را به نقطه‌ی صدور رأی اعدام در مورد زندانی برسانند. در گوهردشت نیز آن‌جا که کار به زندانیان متهم کرج می‌رسید، به علت حضور نادری و فاتح دادستان و مسئول اطلاعات کرج و شناخت آن‌ها از تک- تک زندانیان، در موقعیت به مراتب دشوارتری نسبت به دیگر زندانیان قرار می‌گرفتند.
۲- در اوین، زندانیان مجاهد مدتی پیش از برده شدن به دادگاه، فرمی را حاوی ۲۵ سؤال که در آن نظر زندانی در رابطه با ریزترین موارد خواسته شده بود، پر کرده بودند و این هنگامی بود که زندانیان هنوز در جو قتل‌عام و اعدام قرار نداشتند و موقعیت را درک نکرده بودند. بر اساس پاسخ‌های زندانی به سؤال‌ها، اعضای "هیئت" می‌توانستند به ارزیابی دقیق‌تری از زندانی و مواضع او برسند و خواسته‌هایشان را بالاتر ببرند. در گوهردشت از چنین سؤال و جواب‌های مکتوبی که چون سندی می‌توانست برای صدور حکم اعدام زندانی مورد استفاده قرار گیرد، خبری نبود و این مسئله دست زندانی را برای مانورهای احتمالی بعدی باز می‌گذاشت.
۳- موضع زندانیان مجاهد در زندان اوین، بالاتر و شدید‌تر از موضع زندانیان گوهردشت بود. این مسئله تا حدودی برمی‌گشت به ارتباط زندانیان اوین با افراد تازه دستگیرشده و انتقال جو و تحلیل‌های جدید از گروه‌های سیاسی به داخل زندان و احساسی شدن فضای اوین.
میزان اعتصاب و تحریم غذا، هواخوری، ملاقات و فروشگاه در اوین بیش‌تر از گوهردشت بود و زندانیان هر روز به‌ گونه‌ای در جدال با زندانبانان بودند. این مسئله موجب می‌شد که زندانیان اوین، به لحاظ روانی از امکان کم‌تری برای مانور و عقب‌نشینی در خلال کار "هیئت"  ، برخوردار باشند.
۴- زندانیان اوین در بندهایی به سر می‌بردند که مانند جزیره‌هایی بی‌ارتباط و جدا از هم بودند. حال آن‌ که در گوهردشت ارتباط نسبی بین بندها موجود بود. و مهم‌تر آن‌ که هنگام قرار گرفتن در پروسه‌ی کشتار، زندانیان از امکان گرفتن ارتباط با یکدیگر تا حدودی برخوردار بودند. این مهم در اوین به حداقل می‌رسید. زندانیان در اوین، در سلول‌های انفرادی نگاهداری می‌شدند، اما در گوهردشت بیشتر در اتاق‌های دربسته‌، به صورت چند نفری و یا در بعضی فرعی‌ها به سر می‌بردند. این مسئله، به آن‌ها امکان می‌داد تا علاوه بر رد و بدل کردن اخبار و اطلاعات، موضوع را بررسی کرده و به نظر واحدی در برخورد با اعضای "هیئت" و سؤالاتشان برسند. زندانیان در اوین از همه‌ی این امکان‌ها محروم بودند.
۵- زندانیان مجاهدی که در اوین به دادگاه برده می‌شدند، ابتدا به ساکن موضوع را امری غیرعادی تلقی نمی‌کردند. چرا که حضور اعضای هیئت در اوین عادی بود. برای مثال در بهمن‌ماه ۶۶، بسیاری از زندانیان مجاهد را جهت بازجویی به قسمت "آسایشگاه" برده بودند و این می‌توانست در راستای همان برخوردهای قبلی تلقی شود. در روز شش مرداد کلیه‌ی زندانیان بند ۱ را به سلول‌های ۲۰۹ منتقل کرده بودند و شب اکثریت آن‌ها را بازگرداننده بودند! تعدادی از زندانیان برخورد با اعضای "هیئت" را در راستای نقل و انتقال به زندان‌های کرج ارزیابی می‌کردند. از جمله،‌ مواردی بود که افراد به دوستانشان سلام رسانده و پیغام داده بودند که به "کانون" کارآموزی کرج (در  ‌سال‌های ۶۲-۶۳ مدتی به عنوان زندان مورد استفاده قرار گرفته بود) و گوهردشت منتقل‌ می‌شوند. حال آن‌ که حضور اعضای هیئت در گوهردشت از همان ابتدا شک ‌برانگیز بود و زندانیان را به هوشیاری و مراقبت بیش‌تر وا می‌داشت.
۶- در مقطع اعدام‌ها، زندانیان مجاهد در اوین اتهام خود را "هوادار مجاهدین" اعلام می‌داشتند. در واقع مدت‌ها بود که بحث احراز هویت را پشت سر گذاشته بودند و زندانبانان نیز تا حدودی این مسئله را پذیرفته بودند، در حالی که در زندان گوهردشت زندانیان هنوز در ابتدای راه بودند و این موضوع گسترش نیافته بود.
۷- زندانیان مجاهد در اوین تحلیل‌شان نسبت به شرایطی که در آن بودند، در مقایسه با زندانیان مجاهد گوهردشت واقعی نبود. این مسئله حتا در رابطه با زندانیان ملی‌کش مجاهد که از اوین به گوهردشت منتقل شده بودند نیز صادق بود. آن‌ها تا روزهای آخر نیز برخلاف دیگر زندانیان مجاهد، تصور می‌کردند که رژیم قصد آزادی آن‌ها را دارد و به زعم خود از پذیرش "شرایط دادستانی" برای آزادی از زندان که همانا نوشتن انزجار نامه یا انجام مصاحبه ویدئویی بود سر باز می‌زدند.
 
غافلگیری و عدم شناخت کافی از وضعیت جدید
در زندان گوهردشت، طی روزهای اول‌ قتل‌عام(۸، ۹ و ۱۲ مردادماه) اکثر زندانیان بدون اطلاع از ماهیت "هیئت" و دستور کار آن، به سؤال‌های آن‌ها پاسخ می‌دادند که تا حدودی نزدیک به مواضع اصلی‌شان بود. این پاسخ‌ها بیش‌تر به اعدام زندانی منجر می‌شد. حتا آن‌هایی که نسبت به ماهیت هیئت آگاهی داشتند، از کم و کیف و کارکرد آن شناختی نداشتند و از آمادگی لازم برای برخورد با آن برخوردار نبودند.
به سختی می‌شد این واقعیت را هضم کرد فردی که در شرف آزادی بوده و یا مدت‌ها از پایان حکمش گذشته، پس از یک محاکمه‌ی چند دقیقه‌ای به اعدام محکوم شده و دقایقی بعد حکم صادره در مورد او اجرا شود.
از روز ۱۵ مرداد به بعد، کم کم زندانیان در جریان ماوقع قرار گرفته و هریک با توجه به شناخت نسبی‌ای که پیدا کرده بودند، به پرسش‌های اعضای "هیئت" پاسخ می‌دادند. حتا در این روز نیز عده‌ی زیادی برداشت واقعی و درستی از موضوع نداشتند. آن‌ها نسبت به میزان شقاوت رژیم و این‌که حکم خمینی همه را شامل می‌شود، دچار ذهنیت بودند. بعضی از افراد، به ویژه کسانی که دارای پرونده‌های سبک‌تری بودند و یا در معرض پایان محکومیت بودند،‌ تصور می‌کردند که "هیئت" از آزاد کردن‌ آن‌ها سر باز زده و یا در بدترین حالت احکام جدیدی برایشان صادر خواهد شد.
پیش از این، چنان‌چه بارها از سوی رژیم تبلیغ شده بود، تصور عمومی بر آن بود که قتل‌عام زندانیان را از طریق انداختن نارنجک در سلول‌ها و... انجام خواهند داد. بردن افراد به دادگاه و تصمیم‌گیری دوباره از سوی اعضای "هیئت"، کسانی را که دارای احکام سبکی بودند، دچار این ذهنیت می‌کرد که شاید قصد دیگری به جز قتل‌عام زندانیان در کار است!
در روز ۱۸ مرداد زندانیان "بند ۱ کنار جهاد"، به تصور این‌که قصد تعویض بندشان را دارند، به سؤال‌های اعضای "هیئت" پاسخ ‌دادند و ۳۰ نفر از آن‌ها به جوخه‌‌ی اعدام سپرده شدند.
از روز ۱۸ مرداد به بعد اعضای "هیئت" با شناختی که از زندانیان به دست آورده بودند، تلاش می‌کردند با فراخواندن دوباره‌ی آن‌ها و با طرح خواسته‌های جدید، در رابطه با آن‌ها تصمیم‌‌گیری کنند. اکثر زندانیان در خلال روزهای بعد از این تاریخ، برای بار دوم، سوم و چهارم به دادگاه رفته و به علت نپذیرفتن شروطی مانند انجام مصاحبه‌ی ویدئویی، مصاحبه در حضور جمع، کار در جهاد زندان، عدم معرفی زندانیان سرموضع، عدم پذیرش همکاری اطلاعاتی به جوخه‌ی اعدام سپرده شدند.
تعدادی از زندانیان‌ مجاهد در زندان‌های اوین و گوهردشت در برخورد با مطرح شدن شروط جدید از سوی دادگاه‌، و یا آگاهی اعدام دوستانشان موضع اتخاذ شده‌ی قبلی خود را نیز نفی کرده و بر خلاف انتظار اعضای هیئت، به دفاع از مواضع مجاهدین پرداختند. البته تعداد این دسته افراد زیاد نبود ولی نشان از عدم تسلیم زندانیان در برابر خواسته‌های رژیم داشت. تعدادی از زندانیان نیز پس از آگاهی از قتل‌عام دوستانشان، در شرایط روحی بسیار سختی گرفتار آمده بودند و عقب‌نشینی در برابر رژیم را جایز نمی‌شمردند.
زندانیان مارکسیست حتا آن‌هایی که به ماهیت کار هیئت آشنا بودند از آن‌جایی که از نیمه سال ۶۳ به خاطر انجام فرایض دینی تحت فشار نبودند، نمی‌توانستند تصور کنند اعلام این که نماز نمی‌خوانند و یا اعتقادی به آن ندارند می‌تواند باعث اعدامشان شود.
 
چگونگی اطلاع کشتار زندانیان به خانواده‌‌ها
نظام جمهوری اسلامی پروژه‌ی کشتار ۶۷ را در عین غافلگیری زندانیان سیاسی، گروه‌های سیاسی و مردمی که خوشحال از پایان جنگ و مصائب آن بودند به مرحله‌ی اجرا گذاشت. این کشتار با قرنظینه کردن و ممنوعیت رفت و آمد به داخل زندان به صورت مخفیانه انجام شد.
اما برای همیشه نمی‌شد اخبار آن را از خانواده‌ی زندانیان سیاسی و جامعه پنهان داشت. هرچند طی دوران کشتار ملاقات زندانیان سیاسی قطع بود اما مقامات قضایی هر روز با هجوم خانواده‌های نگران و مضطرب روبرو بودند و می‌بایستی به انتظار آنان پایان می‌دادند.
از اواخر مهرماه ۶۷ ملاقات زندانیان زنده مانده از سرگرفته شد و به تعداد محدودی از زندانیان ملاقات داده شد. هنوز خبر کشتار زندانیان در جامعه پخش نشده بود‌ و خانواده‌ کشته شدگان نیز خبر از اعدام فرزندانشان نداشتند. زندانبان‌ها می‌خواستند به طور جسته و گریخته و غیررسمی ابتدا خبر از طریق زندانیان در ملاقات منتشر شود تا آمادگی‌ نسبی در خانواده‌ها و جامعه پدید آید.
در این مرحله مسئولان زندان در پاسخ به خانواده‌هایی که فرزندانشان اعدام شده بودند، می‌گفتند: وی در انفرادی به سر می‌برد و یا ممنوع‌الملاقات است و آن‌ها را در حالت خوف و رجا نگاه می‌داشتند. گاهی برای نشان دادن حسن نیت و راضی کردن خانواده، مبادرت به گرفتن پول و لباس برای زندانیانی که می‌دانستند اعدام شده‌اند، می‌کردند.
از اواخر آبان‌ماه، به شکل محدود و در آذرماه به شکل وسیعی خبر اعدام زندانیان را به خانواده‌هایشان دادند.  
دست‌اندرکاران پروژه تهران را به بخش‌های مختلف تقسیم کرده و از طریق کمیته‌های محل به خانواده‌ها ابلاغ می‌کردند تا در روزی مشخص به کمیته مراجعه کنند. به هنگام مراجعه خانواده، مقامات کمیته ساک محتوی مقداری لباس، به خانواده تحویل داده و مدعی می‌شدند که فرزندشان به خاطر شورش در زندان، پا‌فشاری بر دفاع از عقایدش و ... اعدام شده‌ است. آن‌ها همچنین خانواده‌ها را مورد تهدید قرار می‌دادند تا از برگزاری هرگونه مراسم بزرگداشت و یادبودی برای  فرزندانشان خودداری کنند.
تهدید مسئولان رژیم ساده بود و گویا: ممکن است با واکنش شدید روبه‌رو شده و دیگر عزیزان‌تان نیز به سرنوشت فرزند از دست‌رفته‌تان گرفتار آیند.
تعداد معدودی از خانواده‌ها را نیز به اوین احضار کرده و خبر اعدام فرزندانشان را به آن‌ها داده بودند.
 
برخورد مقامات سیاسی و قضایی رژیم با کشتار ۶۷
پس از انتشار خبر کشتار زندانیان در جامعه، به منظور به انفعال کشیدن افکار عمومی برانگیخته شده، ابتدا رفسنجانی در ۱۱ آذرماه ۶۷، به میدان آمده و به شیوه‌ی مألوف رژیم منکر قتل‌عام زندانیان شد. وی در دیدار با مسئولان وزرات اطلاعات و آدم‌کشان حرفه‌ای این رژیم که خود بهتر از هر کس در جریان کشتار زندانیان بودند و این جنایت به دست خودشان انجام گرفته بود مدعی شد که:
«این تبلیغات کذب و عجیب و غریبی که در اروپا و کشورهای غربی منافقین راه انداخته‌اند که چند هزار نیروهای آن‌ها در ایران اعدام شده است... هدف شان این است که خودشان را از بن بست بیرون بیاورند. » (روزنامه‌ی رسالت، ۱۲ آذرماه ۱۳۶۷.)
پنج روز بعد خامنه‌ای رئیس جمهوری اسلامی که به مناسبت ۱۶ آذر، روز شهادت سه دانشجوی مبارز به دست نیروهای شاه، به دانشگاه تهران شتافته و در جلسه‌ی پرسش و پاسخ با دانشجویان شرکت کرده بود، در پاسخ به سؤال مکتوب یکی از دانشجویان که "علت اعدام‌های دست جمعی در ایران" را جویا شده بود، به صراحت مسئولیت آن را پذیرفته و بی آن‌که وسعت اعدام‌ها را انکار کند، گفت:
 
«مگر ما مجازات اعدام را لغو کردیم؟ نه! ما در جمهوری اسلامی مجازات اعدام را داریم برای کسانی که مستحق اعدامند... این آدمی که توی زندان، از داخل زندان با حرکات منافقین که حمله‌ی مسلحانه کردند به داخل مرزهای جمهوری اسلامی ... ارتباط دارد، او را به نظر شما باید برایش نقل و نبات ببرند؟ اگر ارتباطش با آن دستگاه مشخص شده، باید چه کارش کرد؟ او محکوم به اعدام است و اعدامش هم می‌کنیم. با این مسئله شوخی که نمی‌کنیم. » (رادیو  رژیم ۱۵ آذر و روزنامه‌‌ی رسالت ۱۶ آذرماه ۶۷)
 
و رفسنجانی در همین روز دوباره به صحنه آمد و این بار بر خلاف چند روز قبل مسئولیت کشتار زندانیان سیاسی را پذیرفت، اما به دروغ مدعی شد که زندانیان در بند و محصور می‌خواستند در سراسر کشور یک کار تخریبی انجام دهند:
«افرادی هستند که خیانت می‌کنند، مستحق مجازاتند خوب اعدام می‌شوند. مثلا همین جریان اخیر عملیات مرصاد که اتفاق افتاد،  مسئولان، با اسیرانی که از آن‌ها گرفتند، در آوردند... روشن شد که کسانی بودند در داخل کشور که معترف بودند با این جنایتی که مشترکا عراق و منافقین بعد از اعلام آتش بس انجام دادند.... بنا داشتند در کشور یک کار تخریبی وسیع را انجام دهند، خوب آن‌ها مجازات شدند. (رادیو رژیم، ۱۶ آذرماه ۶۷)
عبدالکریم موسوی‌اردبیلی، رئیس شورای‌عالی قضایی وقت رژیم در حالی که بنا به اسناد منتشر شده از سوی آیت‌الله منتظری فرمان اعدام کلیه زندانیان مجاهد را فارغ از این که در کدام مرحله از بازجویی، بازپرسی، دادرسی، منتظر محکومیت، دوران تحمل کیفر، پایان محکومیت و... قرار دارند دریافت کرده بود، به دروغ مدعی شد که تنها زندانیانی اعدام شده‌اند که از سال‌ها پیش حکم اعدام گرفته بودند:
«افراد زیادی از آن‌ها محاکمه شده بودند و حکمشان تأیید شده بود اما به خاطر روال عادی و این‌که تا آخرین مرحله فرصت توبه و بازگشت به آن‌ها داده می‌شود اجرای حکم به تعویق می‌افتاد. اما متأسفانه این افراد نه تنها اصلاح نشدند بلکه از طرق مختلف در زندان دست به تحریکاتی زدند که این تحریکات پس از عملیات مرصاد به اوج خود رسید و به این ترتیب عناد خود را با نظام به اثبات رساندند و آدم محکومی که حکم محکومیتش تأیید شده و به او نیز فرصتی برای اصلاح شدن داده‌اند تازه در زندان مأمور زندان را کتک می‌زنند. (روزنامه کیهان، ۲۰ آذر ۶۷)
علی‌اکبر محتشمی مؤسس حزب‌الله لبنان و وزیر وقت کشور و از نزدیکان محمد خاتمی به دروغ ادعا کرد:
 
«جرائمی وجود دارد که مستحق اعدام می‌باشد و طبق قانون، هر گروهی که سلاح بردارد و آدم بکشد مستحق اعدام است و در نتیجه طبیعی است که مجاهدین مجازاتشان اعدام باشد. تمام شایعاتی که درست شده مربوط به کسانی است که در عملیات مرصاد اعدام شده‌اند....... برای فیصله دادن به این مسئله باید بگویم که تمام کسانی که دستگیر شده‌اند یا کسانی که به آن‌ها پیوستند اعدام شده‌اند. (مصاحبه با هفته‌نامه‌ی لبنانی المستقبل چاپ پاریس فوریه ۸۹  برابر با ۶ اسفند ۶۷.)
 
مجید انصاری رئیس سابق سازمان زندان‌ها و نماینده مجلس و از همراهان و نزدیکان محمد خاتمی نیز در یک موضع‌گیری سخیف گفت:
«عده‌ای از زندانیان در زندان تشکیلات داشتند که پس از عملیات مرصاد کشف شد. لذا اینان که تعداد بسیار کمی بودند پس از عملیات اعدام شدند.» (کیهان ۲۸ اردیبهشت ۶۸.)
 
علی اکبر ولایتی، وزیر خارجه وقت نیز در مصاحبه با روز‌نامه فرانسوی لوپوئن گفت:
 
«در این کشور کسانی که (اقدام به مبارزه‌ی مسلحانه می‌کنند) باید کشته شوند و این قانون است... زندانیانی که در این ماه‌های اخیر اعدام شده‌اند مجاهدین خلق بوده‌اند که سعی داشتند به داخل ایران پیشروی کنند. سایر اعدام شدگان نیز به قتل‌ شخصیت‌های سیاسی اعتراف کرده بودند.» (روزنامه فرانسوی لوپوئن ۱۷ بهمن ۶۷)
 
چنانچه ملاحظه می‌شود مسئولان سیاسی و قضایی جمهوری اسلامی تلاش می‌کنند قتل‌عام شدگان را دستگیرشدگان عملیات فروغ جاویدان ارتش ازادیبخش که رژیم از آن به عنوان «مرصاد» نام می‌برد معرفی کنند در حالی که قتل‌عام شدگان در بین سال‌های ۶۰-۶۵ دستگیر شده و تعداد قابل توجهی از آنان دوران محکومیت‌شان نیز سر آمده بود. از این ها گذشته نزدیک به ۴۰۰ تن از قتل‌عام شدگان زندانیان مارکسیست هستند که به اتهام ارتداد از دین اسلام اعدام شدند. در میان آن‌ها پیرمردهای توده‌ای هستند که به سختی قادر به انجام کارهای فردی خود بودند.
 
این ادعاها در حالی صورت می‌‌گرفت که ایت‌الله منتظری جانشین وقت خمینی در تاریخ ۲۴ مرداد ۶۷ ضمن فراخواندن اعضای هیتئت قتل‌عام بر روند غیرقضایی اعدام ها حتا بر اساس ملاک و معیارهای رژیم تأکید کرده و خطاب به آن‌هاگفته بود:
«... ما از جنایت منافقین در غرب ناراحتیم به جان اسرا و زندانیان سابق افتاده‌ایم، وانگهی اعدام آنان بدون فعالیت جدید زیر سؤال بردن همه‌ی قضات و همه قضاوت‌های سابق است، کسی را که به کمتر از اعدام محکوم کرده‌اید به چه ملاک اعدام می‌کنید؟ »
(خاطرات آیت‌الله منتظری به همراه  پیوست‌ها، اتحاد ناشران ایرانی در اروپا، چاپ دوم، ژانویه ۲۰۰۱، صفحه‌ی ۵۲۱.)
رژیم شاه و ساواکِ آن، طی گزارش‌های رسمی که متن آن در اوایل انقلاب منتشر شد، در برگه‌ی جواز دفنی که توسط پزشکی قانونی صادر کرده بود، در رابطه با علت مرگ بیژن جزنی و هشت فدایی و مجاهدی که در ۳۰ فروردین ۵۴ در تپه‌های اوین به رگبار بسته شده بودند، اعلام کرده بود: ”علت مرگ زد و خورد با ماموران موقع فرار از زندان” اما سردمداران رژیم که نمی‌توانستند مدعی شوند هزاران زندانی در حال فرار و به علت زد و خورد با مأموران کشته شده‌اند، اعلام می‌کنند که ”آن‌ها بنا داشتند یک کار تخریبی وسیع انجام دهند”!
سمت و سوی گفته‌های تمامی مسئولان رژیم و دستگاه تبلیغاتی‌‌ آن، حول این نکته متمرکز شده بود که عده‌ای را به خاطر ”ارتباط” از درون زندان با نیروهای مجاهدین خلق در عملیات فروغ جاویدان و تلاش آنان برای ”توطئه” در داخل کشور، اعدام کرده‌ایم. نمی‌دانم به خانواده‌ی ناصر منصوری که فلج قطع نخاعی بود، چه گفته‌اند؟ و اگر خبرنگار دلیری پیدا می‌شد و مسئولان رژیم را مورد پرسش قرار می‌داد که وی  در چه شورشی می‌توانسته شرکت داشته باشد، چه پاسخی می‌دادند؟ اعدام کاوه نصاری را چگونه توجیه می‌کردند؟ (۱) قتل‌عام گسترده‌ی زندانیان مارکسیست و به ویژه اعضای حزب توده که تعدادی از آن‌ها هفت دهه از عمر خود را پشت سر گذاشته بودند را چگونه در ارتباط با عملیات ”فروغ جاویدان”، که مربوط به مجاهدین بود رفع و رجوع می‌کردند؟ همه‌ی این دروغ‌ها در حالی بود که آیت‌الله منتظری در خاطرات خود و خطاب به موسوی اردبیلی رئیس وقت شورای عالی قضایی رژیم می‌گوید:
 
«...کسی که مثلاً‌ مدتی در زندان است و به پنج سال زندان محکوم شده و روحش هم از عملیات منافقین خبردار نبوده چطور ما او را اعدام کنیم؟» (خاطرات آیت‌الله منتظری به همراه  پیوست‌ها، اتحاد ناشران ایرانی در اروپا، چاپ دوم، ژانویه ۲۰۰۱، صفحه‌ی ۳۴۵.)
 
جنازه قربانیان در کجا دفن شده‌ است
 
این سؤالی است که پاسخ مشخصی برای آن وجود ندارد. حداقل ۴۰۰۰ نفر در این کشتار جان خود را از دست داده‌اند ولی همه چیز در هاله‌ای از ابهام قرار دارد. مقامات قضایی همچنان حتا از دادن نشانی قبر واقعی قتل‌عام شدگان نیز خودداری می‌کنند.
به طور اجمالی به خانواده‌ی زندانیان مارکسیست گفته شده است از آن‌جایی که زندانیان مزبور نامسلمان بوده‌اند و دفن‌شان در گورستان مسلمانان امکان‌پذیر نیست آن‌ها را در گورستان خاوران در شرق تهران که گورستانی متروک و دورافتاده است دفن کرده‌اند. اما هیچ نشانی از محل دفن به خانواد‌ه‌ها نداده‌اند.
در سال‌ ۶۸ پس از آن که قرار شد رینالدو گالیندوپل گزارشگر ویژه ملل متحد برای بررسی وضعیت نقض حقوق بشر به ایران بیاید برای اولین بار و در چند دوره پس از آن، مقامات قضایی به کمتر از حدود ۳۰ درصد از خانواده‌های زندانیان مجاهد نشانی قبرهایی را در گورستان بهشت زهرا به عنوان محل دفن اعدام شدگان ۶۷ دادند. این قبر‌ها در اطراف قطعات ۸۷، ۹۲، ۹۴، ۹۷، ۹۸، ۹۹، ۱۰۴، ۱۰۵، ۱۰۶و ۱۰۸، که مربوط به متوفیان سال‌های قبل از ۶۷ است قرار دارند. در سال‌های اخیر به علت توسعه‌ی قطعات بعضی از این قبرها در وسط قطعه قرار گرفته‌اند.
سنگ‌ قبرها توسط مقامات بهشت زهرا و بدون اطلاع خانواده‌ها کار گذاشته شده اند. تعدادی از این سنگ‌ها در سال‌های اخیر توسط خانواده‌ی قربانیان تعویض شده اند. تاریخ وفات‌ نوشته شده روی سنگ‌ها ظاهراً تاریخی است که از سوی مقامات قضایی به بهشت زهرا اعلام شده است. این تاریخ‌ها تماماً غیرواقعی است.
 
ایرج مصداقی ۲۷ مرداد ۱۳۹۵
 
irajmesdaghi@gmail.com
 پانویس:
 
۱- ناصر منصوری که فلج قطع نخاعی بود، روی برانکارد توسط مسئولین بهداری زندان گوهردشت نزد هیئت برده شد و به همان شکل برای اعدام به حسینیه زندان انتقال یافت. محسن محمدباقر که از دو پا فلج بود و در فیلم «غریبه و مه» بهرام بیضایی کارگردان بزرگ ایرانی بازی کرده بود با کمک دو عصا به محل اعدام برده شد. کاوه نصاری که از صرع پیشرفته رنج می‌برد و در اثر ضربه مغزی گذشته‌اش را فراموش کرده بود قلمدوش ظفر جعفری افشار، یک زندانی دیگر به محل اعدام برده شد. پس از اعدام هر سری از زندانیان، اعضای هیئت و مجریان حکم از سوی مقامات زندان به میمنت نابودی دشنمان نظام به صرف شیرینی و کیک دعوت می‌شدند. گاه برای اعمال فشار روانی به زندانیانی که در راهرو مرگ شاهد اعدام دوستانشان بودند و نوبت خود را انتظار می‌کشیدند نیز شیرینی و کیک تعارف می‌کردند.



منبع: پژواک ایران