PEZHVAK-E-IRAN ... پژواک ایران 

پژواک ایران
دادسرای مردم ایران
http://www.pezhvakeiran.com

جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳ / Friday 29th March 2024

حمید اسدیان «مدیحه سرای» دربار رجوی و «ارزش غایی کلمات»
ایرج مصداقی


 
 
حمید اسدیان یکی از «قلم‌کشان» و «مدیحه سرایان» و «شاعران بی‌مقدار» دربار رجوی است. وقتی در یکی از نوشته‌هایم وی را به این صفات خواندم،
 
 
خونش به جوش آمد و چنانچه از او انتظار می‌رفت با لودگی نوشت:‌
 
«ما سرفراز از «بی مقدار»ی خود!...
 
توضیح اضافی:
 
«گفتند كه تشنه به خونی بی آبرو شعرم را «بی مقدار» و خودم را «مداح دربار رجوی» خوانده است. پیش از این نیز وقتی شعری دربارة اعتصاب كنندگان زندانها در ایران نوشته بودم شعرم را در وصف زندانیان خطرناك با جرائمی غیر قابل اغماض خوانده بود. این حرفها صف بندی ها را بهتر و بیشتر مشخص می كند. من البته همة این اتهامات را، ایضا بقیه را كه در سایر سایتهای وزارتی هست و پرونده شان را هم دارم، جزو افتخارات خود می دانم. من البته خوشحالم كه «شاعری بی مقدار» هستم و نه «آدم فروشی با مقدار» من به این «بی مقدار»ی خود مفتخرم. كما این كه به شعر گفتن دربارة برادر مسعود یا مریم رجوی افتخار می كنم. و البته شاعر همان زندانیان با جرمهای آن چنانی هستم. چه افتخاری بالاتر از این؟ آنها كه در دار دنیا چیزی و كسی را ندارند. ای كاش من اقلا بتوانم شاعر آنها باشم! البته نوچه های سربازجو محمد توانا و هم جبهه گان با قاضی صلواتی چنین گناهی را بر من نمی بخشایند و چه بهتر!» (۱)
 
http://shabavazha.blogspot.se/2015/12/blog-post_9.html
 
صبح امروز، مقاله‌ای از او در سایت «آفتابکاران» انتشار یافت با نام « راهگشایی در جستجوی ارزش غائی كلمات» که به یاد چهل‌وچهارمین سالگرد شهادت محمد حنیف نژاد نوشته شده است.
 
 
خوب است مقاله‌ی وی «راهگشایی در جستجوی ارزش غائی كلمات» نام دارد و به سرقت «کلمات» روی می‌آورد و ... آیا در دم و دستگاه «بیت رهبری فراری» ارزشی برای «کلمات» باقی مانده است؟‌
 
آیا او و «قلم‌کش»‌هایی همچون وی که آگاهانه و از روی اختیار دروغ می‌گویند و شطح و طامات می‌بافند، حرمتی برای «کلمات» قائلند؟ سعی می‌کنم در این مطلب کوتاه یک نمونه از «سرقت ادبی» صورت گرفته توسط او و سینه چاکان «ولی فقیه مغلوب» و «بیت رهبری» در اورسورواز را نشان دهم.
 
حمید اسدیان (کاظم مصطفوی) در انتهای مقاله‌‌ی امروز صبح‌اش نوشته است:‌
 
«حسین فیض‌آبادی برخوردی تكان دهنده‌تر دارد. آخرین هم‌سلولش نوشته است: «حسین را قبل از اعدام به‌سلول ما آوردند. مدتها در سلول انفرادی بود و ریشش حسابی بلند شده بود. از ماجرای قتل‌عام و اعدام‌ها بی‌خبر بود و وقتی به‌او گفتیم كه فردا می‌خواهند اعدامت كنند. خندید و گفت: ”باید فكری برای ریشم بكنم. اگر اعدام شوم با این ریش توی آن دنیا چه جوابی بدهم؟ تا بتوانم ثابت كنم كه آخوند نبوده‌ام می‌برندم به‌قعر جهنم”. آن‌وقت با اصرار از ما خواست كه به‌ترتیبی ریشش را بزنیم. بالاخره خودش پیشنهاد كرد كه با ناخنگیر ریشش را بزنیم، اما نگذاشت سبیلش را بزنیم و گفت می‌خواهد مثل ”موسی” سبیل داشته باشد. صبح روز بعد كه ناصریان (آخوند مغیثه‌ای، رئیس زندان گوهردشت) برای بردن او آمد وقتی قیافة حسین را دید از شدت تعجب و عصبانیت فریاد كشید و او را برد.»
 
http://aftabkaran.com/maghale.php?id=5538
 
این به اصطلاح «خاطره» بدون آن که نامی از «سارق» آن برده شود و در گیومه هم آورده شده، در واقع دست‌درازی به کتاب «تمشک‌های ناآرام» جلد سوم «نه زیستن نه مرگ» است.
در طول سال‌های گذشته‌ی مجاهدین به دستور ولی فقیه فراری‌شان، تلاش زیادی کرده‌اند تا با کپی‌برداری از روزشمار کشتار ۶۷ که در خاطرات زندان من آمده و گاه با «سرقت ادبی» از  آن، به تولید خاطره و سیاه کردن کاغذ بپردازند.
 
در روز شمار کشتار ۶۷ به قلم من آمده است:
 
«شنبه ۱۵ مرداد.... حسین فیض‌آبادی سه ماه بود در انفرادی به سر می‌برد و موی  سر و ریشش حسابی بلند شده بود. چیزی نگذشته بود که سر شوخی را با او باز کردم. به او گفتم: اگر فردا تو را با این ریش اعدام کنند و در قبر بگذارند، چه جوابی داری بدهی؟ تا بخواهی ثابت کنی که حزب‌اللهی نیستی، ترتیب‌ات داده است. شوخی‌ام اثر کرد. حسین تصمیم گرفت هر طور شده، ریشش را اصلاح  کند. نمی‌خواست با آن ریخت و قیافه اعدام شود. تنها راه، استفاده از ناخن‌گیری بود که محمد درویش‌نوری به همراه آورده بود. محمد چند روزی بود حکمش تمام شده بود و بعد از کش و قوس بسیار، مانند تعداد دیگری از متهمان کرج حکم زندان جدیدی گرفته بود، بدون این که جرم جدیدی مرتکب شود و یا به دادگاهی برده شده باشد. ساعت‌ها طول کشید تا محمد با حوصله هر چه تمام‌تر ریش وی را از ته با ناخن‌گیر بزند. اجازه نداد سبیلش را بزند. خودش می‌گفت برای اولین بار در عمرش سبیل گذاشته و می‌خواهد به یاد موسی خیابانی با سبیل بر طناب دار بوسه زند.» (صفحه ۱۵۵ تمشک‌های ناآرام)
 
 
«دوشنبه ۱۷ مرداد. اول وقت ناصریان به بند ما آمد. با دیدن سه کرمانشاهی خیالش راحت شد که از میان ما قربانیانی برایش پیدا خواهند کرد. وی قبل از بیرون رفتن متوجه‌ی حسین فیض‌آبادی شد که ریشش را زده بود. از خشم می‌خواست منفجر شود. به او گفت: خبیث ریش‌ات را زدی؟ منتظر جواب او نشد و با خشمی وصف ناشدنی، در حالی که دندان‌هایش را روی هم می‌فشرد، سرش را چند باری تکان داد. مطمئن بودم از حسین نخواهد گذشت. ( صفحه‌ .۱۵۸ تمشک‌های ناآرام)»
 
 
این خاطره علاوه بر کتاب خاطراتم، ۲۰ سال پیش در یک سلسله مقاله به قلم من در نشریه «ایران زمین» انتشار یافت.
 
افلاس مسعود رجوی و مدیحه‌سرایان او اینجاست که مجبور می‌شوند برای عرض اندام و ابراز وجود به «سرقت ادبی» از خاطرات کسی روی ‌آورند که او را خیره‌سرانه و بیشرمانه «تواب تشنبه به خون» می‌نامند. (۲) ملاحظه کنید چگونه خاطرات شخصی من و شوخی‌ام با حسین فیض‌آبادی و ماجرایی که پس از آن به وجود آمد را به سرقت می‌برند. اعتراض من نه به خاطر حذف نام خودم، بلکه روشنگری در مورد فرهنگ زشت و ناپسند رهبری مجاهدین است که تا پایین ترین لایه‌های این سازمان اشاعه پیدا کرده است.
 
ایرج مصداقی
 
۸ و پانزده دقیقه بامداد ۶ خرداد ۱۳۹۵ (۳)
 
 
پانویس:
۱- دو نمونه از آثار قلمی او را می‌توانید در آدرس‌های زیر ملاحظه کنید. البته ده‌ها و بلکه صدها نمونه از این دست ترشحات قلمی او با همین مضمون می‌توان ردیف کرد.
 
«هنگام وقوع كجا بودی؟
به یاد برادر مسعود
كه یاد یادها است»
 
«ماه کنعانی من »
 
 
هر بار که مجاهدین بنا به دلایلی گاه بسیار پیش پا افتاده او را تحت فشار می‌گذارند و یا تحقیر می‌کنند،  برای برداشتن فشارها از روی خودش شعری در وصف مسعود رجوی می‌گوید و به این وسیله بندگی خود را نشان می دهد. لازم به ذکر است که او در قرارگاه اشرف مدتی بازداشت و تحت برخورد بود.
 
۲- البته حمید اسدیان چه مجیزها که در مورد من نمی‌گفت. حداقل یک نمونه‌اش را آقای سیفی بهپوری یکی از هواداران سازمان چریک‌های فدایی خلق پیشتر با نوشته مقاله‌ای مطرح کرد. او توضیح داد که از طریق حمید اسدیان و به توصیه‌ی او با من آشنا شده‌اند. 
 
 
۳- ساعت نگارش مطلبم را نوشتم که به مسعود رجوی حالی کنم در کمتر از یک ساعت هم می‌توان مطلب نوشت و در مورد دم و دستگاه «ولایت» او روشنگری کرد.
 
 
 وقتی گزارش ۹۲ را نوشتم، در مقدمه‌ی آن توضیح دادم :
« نامه‌ی طولانی‌ای را که در ادامه می‌آید با عجله و در مدت هشت روز نوشتم و چهار روز به ویراستاری آن گذشت. قصد داشتم روز ۱۹ بهمن سال گذشته منتشر کنم که به خاطر پیگیری بیماری‌ام، خوشبختانه انتشار آن دو روز به تعویق افتاد و حمله‌ی بیرحمانه‌ی تروریستی عوامل رژیم به «لیبرتی» و کشتار مجاهدین بی دفاع باعث شد که از انتشار آن موقتاً صرف نظر کرده و دست نگهدارم.... عدم انتشار نامه‌ام این امکان را به من داد که با صرف روزهای متمادی و بازنگری در محتوای آن و اضافه کردن نمونه‌ها و فاکت های مشخص به منظور تدقیق هرچه بیشتر ( به دو برابر و نیم شدن صفحات آن منجر شد) به انتشار آن ( در نیمه اردیبهشت ۹۲) اقدام کنم.»
 
http://www.pezhvakeiran.com/pfiles/gozaresh92_m.pdf
 
مسعود رجوی که هیچ پرنسیبی را رعایت نمی‌کند با هوچیگری، مشتی جیره‌خوار خود را به میدان فرستاد تا نوشتن یک نامه طولانی در «هشت روز» را به تمسخر بگیرند؛ بدون این که ذکری از دو برابر و نیم شدن صفحات آن طی سه ماهی که دست نگاه داشته بودم، بکنند. در این میان علی معصومی که نقش «کاتب» و «تاریخ نگار» را در «بیت رهبری» به عهده دارد از سلسله جنبانان بود. البته آن‌ها جملگی سطح توانایی من را با خودشان قیاس می‌گرفتند. 
 
 
 
 
 
 
 



منبع: پژواک ایران