PEZHVAK-E-IRAN ... پژواک ایران 

پژواک ایران
دادسرای مردم ایران
http://www.pezhvakeiran.com

جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳ / Friday 29th March 2024

مهمترین عامل و تعیین کننده ترین عامل
حنیف حیدرنژاد




مهمترین عامل 
با در نظر داشت شش عاملی که در بخش یکم به آن اشاره شد می توان گفت "سیستم سیاسی/ رژیم حاکم" مهمترین عاملدر ایجاد و استمرار وضعیتی است که امروز کشور و مردم ایران درگیر آن هستند. زیرا همه قدرت و ابزارهای لازم برای سیاستگذاری و اِعمال اقتدار را در اختیار دارد: قدرت سیاسی، نظامی، امنیتی، انتظامی، قضائی، اجرائی، قانونگذاری، قانون اساسی، شورای نگهبان (نهاد فیلتر کننده) و نهادهای بسیار دیگری که برای حفظ و اِعمال اقتدار به آنها نیاز دارد. همچنین منابع مالی متعدد، دستگاه تبلیغی، دستگاه تعلیم و تربیت، ارتباطات بین المللی و...، همه همه تقریبا بطور انحصاری در دست رژیم حاکم است. به بیان دیگر این رژیم حاکم است که در سمت و سو دادن به تحولات جامعه ایران و اینگونه شدنش بالاترین مسئولیت را داشته و دارد. این رژیم حاکم است که سیاستگذاری کلی و جزئی را تعیین و اجرا می کند. به این ترتیب هر تصمیم از سوی هر نهاد و دستگاهی در این رژیم می تواند مسقیم یا غیر مستقیم بر سرنوشت تمامی یا بخشی از مردم کشور تاثیر بگذارد. 

-» از این روی می توان گفت وضعیت اسفناک و ویرانگر کنونی کشور، وضعیت مردم و جامعه، آب و خاک، آسمان و زمین و زیر زمین، محیط زیست و حیات وحش، منابع طبیعی، وضعیت نهادهای علمی و آموزشی، بهداشت و درمان، میراث فرهنگی و آثارباستانی، فرهنگ و هنر و ...، همه و همه محصول سیاست های 38 ساله رژیم حاکم است. در نگاهی که تعادل قوا را اصل بگیرد، به دلیل آنکه نظام حاکم تمام ابزارهای لازم را در اختیار دارد، همین نظام، در تعیین تحولات آینده ایران نیز دست بالا را در اختیار خواهد داشت. آیا اینگونه است؟

تعیین کننده ترین عامل
تمام رژیم های توتالیتر و دیکتاتوری تلاش دارند تا خود را برآمده از مردم نشان دهند. این نظام ها تلاش می کنند با کشاندن مردم به "صحنه"، حضور آنها را نشانه "مشروعیت" خود جا بزنند. حضور مردم در صحنه در چنین نظام هائی اما، نه یک مشارکت واقعی، بلکه یک تئاتر، یک صحنه سازی و یک نمایش است. مردم نمی آیند، بلکه به اشکال مختلف به صحنه کشانده می شوند. درعمر 38 ساله نظام جمهوری اسلامی اما، هر وقت مردم خواستند برخلاف برنامه ریزی ها و نمایش های "مهندسی شده" ی نظام با خواست و اراده ی خود به "صحنه" بیایند و صدای اعتراضشان را به مسالمت آمیزترین شکل بلند کنند، سرکوب شدند. (آخرین نمونه جنبش 1388). رژیم حاکم بر ایران برای آنکه اصلا کار به آنجا نکشد که مردم بخواهند اعتراض کنند، به صورت سیستماتیک در همه عرصه های صنفی به دستگیری و سرکوب میپردازد. اصلا این رژیم با صرف هزینه های سرسام آور یک ماشین وحشتناک برای سرکوب، کنترل و ترساندن مردم درست کرده که بتواند با آن پیشاپیش جلوی به راه افتادن سیل اعتراض مردم را بگیرد. (به آمار دستگیری های گشت ارشاد و به حمله و هجوم نیروی انتظامی به خانه های مردم برای جمع آوری آنتن های ماهوره ای، بازرسی و پلمب فروشگاه های لباس و آریشگاه ها، توقف خودروها بخاطر پخش موزیک، حمله به پارتی های شبانه و مهمانی های خصوصی، حمله به افراد و دستگیری آنها تحت عنوان ازاذل و اوباش و گرداندن آنها به اشکال تحقیر کننده در خیابان شهر و محله ی زندگیشان، حمله به دستفروشان کنار خیابان و نیز به شلاق زدن افراد یا به اعدام های علنی و دسته جمعی که با نصب پلاکارت های بزرگ مردم برای تماشای آن دعوت می شوند ...  و به دستگیری ها و سرانه ی زندان و کوه پرونده هائی که در دستگاه قضائی به دلایل مختلف در جریان است نگاه کنید. در همین حال به کنترل وسایل ارتباطی، اینترنت و شبکه های جمعی هم توجه داشته باشید). همه این اقدامات جزئی از یک ماشین سرکوب و کنترل و هراس پراکنی است تا مردم، تا جامعه به عنوان یک پیکر واحد نتواند نفس بکشد. تسلیم باشد، دائما بترسد و "خدا خدا" کند که فردا نوبت او نباشد. اجرای روزمره ی این سیاست، و تدام آن، آنهم در بیش از سه دهه به خوبی نشان دهنده آن است که ترس رژیمِ حاکم بیش از همه از مردم است. بسیاری نمونه های تاریخی نشان می دهند، اگر چه عمر بسیاری از حکومت ها بر اثر تهاجم و دخالت نیروی خارجی به پایان می رسد، اما بسیاری نمونه های دیگر نیز هستند که نشان می دهند این مردم یک کشور هستند که به عنوان نیروی اصلی و تعیین کننده در به پایان رساندن عمرِ یک حکومت نقش اصلی را بازی می کنند. (انقلاب 1357 ایران، صرف نظر از بحث در چرائی و چگونگی تاریخی آن) حتی آنجا که دخالت نیروی خارجی در کار بوده است، عدم حمایت مردم از حکومت داخلیشان بوده که پایان آن حکومت را میسر کرده است.

 به این ترتیب می توان گفت، اگرچه رژیم حاکم بر ایران همه ابزارهای قدرت و سرکوب، همه اهرم های مالی و تبلیغی و .. را در اختیار دارد، اما نهایتا این نیرو، خواست، اراده و اقدام عملی مردم است که ادامه ی حیات یا پایان عمر این رژیم را رقم خواهد زد. در ارتباط با باقی ماندن یا نماندن نظام جمهوری اسلامی، مردم ایران آن نیروی اصلی و تعیین کننده ای هستند که در مورد زمان و چگونگی پایان حکومت کنونی تصمیم خواهند گرفت. هر نیروی سیاسی که مردم را در نظر نگرفته یا بخواهد با دید و نگاه ابزاری به مردم نگاه کند، نقش و میزان تاثیر گذاری خود در جهت دادن به تحولاتِ جامعه را از دست می دهد. نگاه کنید به سازمان مجاهدین خلق که فاصله ی او از مردم هرچه بیشتر و بیشتر شده است. این سازمان اساسا به نیروهای جنگ طلب در ایالات متحده و در منطقه تکیه داشته و مخاطبش آنهاست. مردم برای این سازمان تنها یک سیاهه لشکر هستند. آنجائی هم که مردم ایران به آن پشت کنند، مردم غیر ایرانی را با پرداخت پول بر روی صندلی سالن های سخنرانی نشانده یا به صفوف تظاهرات خیابانی می کشاند. در آنطرف و در ایران، اصلاح طلبان درون نظام نیز به نقش و نیروی مردم باور نداشته و تنها به آنها وعده می دهند. برای آنها نیز مردم ابزاری هستند برای ایجاد فشار روی جناح مقابل با هدف گرفتن امتیازات بیشتر و در همین حد هم ارزش دارند. 

چه باید کرد؟
به این سوال می توان از چند زاویه و از چند نگاه نگریست و پاسخ داد، از جمله:

الف) دیدگاه مبتنی بر ارزش های بنیادی
هر نظام و سیستمی بر پایه ی ارزش هائی اداره می شود. برخی از این ارزش ها بنیادین هستند. ارزش های بنیادین جهت گیری ها را تعیین کرده و به مثابه پایه ای به حساب می آیند که بر روی آن، بقیه ی ساختمان، طرح ریزی شده و ساخته می شود. به بیانی ساده: ارزش های بنیادین "خوب و بد" را ، "بکن، نکن" ها را ، "حد و مرزها و خط قرمزها" را تعیین کرده و به "چرائی ها و چگونگی ها" پاسخ می دهد. ارزش های بنیادین بر اساس تفسیر و روایتی که از آن ارائه می شود مفاهیمی همچون انسان و اجتماع و طبیعت و رابطه آنها با خود و دیگران و با پیرامونشان را تعریف و تعیین می کنند. برخی از مهمترین ارزش های بنیادین در عصر و زمانه ما – با همه ی کم و کاستی هایشان -، که آن را باید میراث بشری دانست عبارتند از: 
- رعایت و احترام به حقوق، شأن و کرامت انسان 

- حاکمیت قانون، برابری همه در برابر قانون، قانونِ برآمده از مجلس منتخب یا نهاد های مردم

- احترام به همه مردم ساکن در یک سرزمین به عنوان شهروند و حذف هر گونه تبعیض و یا انحصار و امتیاز به دلیل قومیت و ملیت، مذهب، جنسیت، یا به دلیل تعلق به یک خانواده یا خاندان 

- پذیرش دمکراسی به عنوان باور سیاسی- اجتماعی و شکل اداره امور کشور متکی به انتخاب آزاد مردم   

- رعایت اصل تفکیک قوای سه گانه و عدم دخالت آنها در وظایف یکدیگر و تضمین استقلال آنها

- تضمین آزادی رسانه ها، لغو سانسور و کنترل بر رسانه ها، تضمین آزادی دسترسی به اطلاعات برای همه شهروندان، تضمین آزادی بیان و عقیده

- تضمین آزادی نهادهای غیر دولتی (اِن جی او) به مثابه نهادهای نظارتی شهروندان بر حسن اجرای ارزش های بنیادین و به عنوان ابزاری برای مشارکت مردم در عرصه سیاسی، اجتماعی، فرهنگی یا در هر عرصه دیگر

-  تضمین و احترام به  آزادی های فردی و اجتماعی مصرح در اعلامیه جهانی حقوق بشر و کنوانسیون های برآمده از آن

- رعایت جدائی دین از حکومت، عدم دخالت شریعت در حوزه عمومی و سیاسی و فردی. احترام و پذیرش سکولاریسم. هرگونه باورِ مذهبی و فلسفی تا آنجا امری شخصی و خصوصی تلقی میشود که به شأن و کرامت انسان آسیب نرساند 

- پایبندی و تعهد به اصل پاسخگوئی هر فرد - در هر منصب و مقامی که هست- در قبال وظایفش و در قبال افکار عمومی و رسانه ها

- گسترش علم و دانش و فرهنگ و مبارزه با جهل و ناآگاهی و خرافات و مبارزه با مطلق گرائی و مقدس سازی 

- تامین برخورداری از حداقل های درمانی و بهداشتی

- تامین عدالت اجتماعی بر اساس آنچه قانون تعریف کرده است

- مبارزه با هرگونه فساد مالی و چپاول و غارت اموال و دارئی های عمومی، پاسداری از اموال عمومی به عنوان حاصل کار و تلاش و زحمت نسل های گذشته، نسل کنونی و نسل های آینده

- حفظ محیط زیست، حیات وحش و منابع طبیعی و تضمین استفاده ی بهینه و سالم و پایدار از آنها با در نظر داشت منافع نسل های آینده

- تامین دسترسی به تعلیم و تربیت رایگان تا سن 18 سالگی و تامین آموزش فنی و حرفه ای و ورود به بازار کار و برخورداری از حقوق از کار افتادگی و دوران بیکاری

- پذیرش حق تعیین سرنوشت اقوام و ملیت های ساکن در کشور و انتخاب و تعیین سیستم سیاسی کشور با مشارکت مردم و بر اساس احترام و الزام به رای اکثریت. تعیین و انتخاب نوع سیستم سیاسی اداره کشور بر اساس رای نمایندگان منتخب مردم 

- پذیرش و احترام به تنوع افکار و اندیشه ها و پلورالیسم سیاسی

- رعایت و احترام به اصل تولرانس و رواداری، احترام به تعقل و خِردگرائی، پرهیز از نفرت پراکنی، پرهیز از خشونت در حل و فصل مسائل و منازعات خصوصی و اجتماعی و سیاسی، مگر آنجا که دفاع از خود آن را ناگزیر می سازد

- احترام به صلح و امنیت جهانی، پرهیز از تشنج آفرینی، تروریزم و دخالت در امور داخلی کشورهای دیگر و تلاش در جهت همکاری سازنده بر اساس احترام متقابل با در نظرداشت و رعایت منافع ملی

- پذیرش و احترام اصل انتخاب آزاد و تصمیم گیری مستقل هر شهروند در باره سبک و حوه زندگی و تفکر. مبارزه با قیم مابی در عرصه شخصی، خانوادگی، اجتماعی، فرهنگی، آموزشی، تربیتی و سیاسی (مرد سالاری، پدر سالاری، ولی فقیه فردی یا مذهبی یا سازمانی و حزبی و ایدئولوژیک)

در جهان امروز تقریبا همه سیستم های مدعی دمکراسی ارزش های فوق را اصول تفکیک ناپذیر نظام سیاسی خود می دانند. در عمل اما، برخی کشورها به برخی از ارزش های فوق پایبند نیستند. اولویت برخی از ارزش های فوق و نحوه اجرا و پیاده کردن این ارزش ها در هر نظام سیاسی می تواند متفاوت از سیستم های دیگر باشد. 

 به چه باید کرد بر می گردم. اگر نقش و اهمیت ارزش های بنیادین در شکل گیری یک سیستم و ادامه حیات آن را بپذیریم چند نتیجه به دست می آید:

اول: آیا نظام سیاسی حاکم بر ایران به ارزش هائی که در بالا آمد باور دارد؟ پاسخ کاملا منفی است. این نظام نه تنها به این ارزش ها باور ندارد، بلکه بر علیه آنهاست، با آنها ضدیت دارد و برای نابودی آنها می جنگد. هر کجا هم که بر روی کاغذ  از برخی از این ارزش ها نام می برد، یک ظاهر سازی بیش نیست و یا اجرای آن فاقد استاندردهای جهانی بوده و یا پرداختن به آن موضوع بدان خاطر است که آن را به "دکاَنی" برای غارت و چپاول تبدیل کند. علیرغم این، سرنگونی یا از بین رفتن نظام کنونی با وجود همه ی اهمیت و همه ی ضرورتش، به خودی خود مهم نیست. مهم این است، چه نظام ارزشی قرار است جایگزین نظام کنونی شود؟ اسم و شکل حکومت و نظام سیاسی مهم نیست، محتوای آن مهم است. نظام جایگزین قرار است بر پایه و بر اساس باور به کدام ارزش ها جای نظام فعلی را بگیرد؟ 

دوم: عدم آگاهی مردم، شناختِ عمیق و یا عدم پایبندی مدعیان سیاسی به ارزش های فوق یکی از دلایلی است که امروز کشور و مردم ایران در وضعیت کنونی قرار دارند. اگر این را بپذیریم و با نگاهی به امروز: مسئله مهم نباید این باشد که چه کسی یا کدام نظام برود و چه کسی یا کدام نظام بجای آن بیاید، بلکه مهم باید این باشد: چه چیزی می رود، چه چیزی (کدام نظام ارزشی) قرار است جای آن بیاید؟ آیا مدعیان نظام ارزشی جدید قابل باورند و به آن ارزش ها پایبند؟ آیا می توان به آنها اعتماد کرد؟ زمانی مردم (نیروی تعیین کننده) می توانند به این سوال پاسخ دهند که قبل از هر چیز خودشان بدانند چه می خواهند و چرا؟  همچنین باید معیار و امکاناتی وجود داشته باشد که بتوان بوسیله آن ادعای مدعیان رهبری سیاسی را با آن سنجید و چک و کنترل کرد. بعد از پاسخ به این چرائی (چه چیزی را می خواهیم و چرا)،  سوال بعد این خواهد بود: چگونه باید این تغییر صورت بگیرد؟  

هرگونه تغییر و تحول سیاسی در ارتباط با نظام سیاسی در ایران زمانی می تواند به نتیجه مثبت برسد، که مردم و نیروهای فعال سیاسی اجتماعی بر روی ارزش های بنیادینی که به آن باور دارند، توافق عمومی داشته باشند. آیا در زمان حاضر یک توافق عمومی بر روی ارزش های بنیادین مدون بین اکثریت مردم ایران و یا در بین نیروهای سیاسی مخالف جمهوری اسلامی وجود دارد؟ آیا آنهائی که بر ارزش ها فوق تاکید می کنند، به آن، باور هم دارند؟ آیا واقعا در شرایط کسب قدرت و یا در صورت مشارکت در قدرت سیاسی به آن ارزش ها پایبند و وفادار باقی می مانند؟ در شرایط کنونی چنین توافقی وجود نداشته و چشم اندازها ی آینده نیز ناروشن است. 

سوم: نهادینه شدن ارزش های بنیادینی که اکثریت مردم ایران بر روی آن توافق داشته باشند، نیاز به زمان دارد. به عبارتی یک کار فرهنگی دراز مدت است. دراز مدت بودن، معنی اش این نیست که باید 10 سال و 20 سال صبر کرد تا اول این فرهنگ را در خود نهادینه کنیم. هرکس می تواند همین الان، حالا و اینجا از خودش شروع کند و "ساخته شدن" را موکل به دیگران و یا موکول به بعد از فروپاشی و پایان نظام حاکم نکند. مهم این است که نسبت به این موضوع آگاه بود: در صورتی که اکثریت قابل توجه فرد فرد جامعه، نظام ارزشی که از آن صحبت شد را پشت سر نگذاشته و بطور نسبی آن را در خود نهادینه نکرده باشند، هر نوع تغییر و تحول در نظام سیاسی حاکم در ایران، می تواند تشنج و آشوب و هرج و مرج را موجب گشته و یا بر روی کار آمدن نظامی بدتر از رژیم فعلی را با خود به دنبال بیاورد. این ترس در صحبت عادی مردم خودش را اینطور منعکس می کند: "اگر آخوندها بروند، بعدش چی می شود؟"

قفل سیاسی- اجتماعی
واقعیت های فوق یک حالت قفل سیاسی- اجتماعی با خود ایجاد کرده است:
- از یک طرف اکثریت مردم از وضعیت نظام کنونی و وضعیتی که در آن هستند ناراضی اند، از طرف دیگر جایگزین واقعی (و نه جایگزین شعاری) بر اساس ارزش هائی که در این  بخش به آن اشاره شد برای نظام کنونی نمی بینند.

- از یک طرف هر روز و هر ساعت ادامه حاکمیتِ نظام کنونی برعلیه منافع ملی ایران است و به مردم و سرزمین ایران آسیب های جدی انسانی و روانی و طبیعی و مالی وارد می کند و "باید هرچه زودتر و هرچه فوری تر برود"، از طرف دیگر یک توافق عمومی بر روی اینکه چه نظامی با کدام ارزش ها جای آن را بگیرد وجود ندارد. هیچ نوع توافق عمومی گسترده و همگانی در بین مردم و نیروهای سیاسی به صورت توافق بر سر اصول و برنامه و راه کارهای عمومی وجود ندارد. جامعه و نیروهای سیاسی متفرق و متشتت و پراکنده اند. 

- از یک طرف تغییر نظام سیاسی حاکم بر ایران ضروری، فوری و لازم است، از طرف دیگر هر نوع تغییر- بدون آن توافق عمومی- می تواند (و نه حتما) وضعیت کنونی را بدتر از آنچه هست بکند. در چنین وضعیتی مردم مُردد و نسبت به آینده نامطمعن هستند و آمادگی آنها برای پذیرش ریسک و برای براه انداختن یا شرکت در حرکت های اجتماعی پائین می آید. ادامه این وضعیت سرخوردگی و انفعال و نوعی افسردگی و نهایتا یک احساس درماندگی و اسیصال اجتماعی را موجب می گردد. همبستگی و پیوستگی اجتماعی تضعیف و فکر کردن به خود و منافع خود جای آن را می گیرد. گرایش به انزوا و خلوت کردن با خود (در خانه، در دنیای خود به صورت فردی، خانوادگی یا در دسته های کوچک) افزایش می یابد. آنانکه توان مالی اش را دارند از طریق انواع سرگرمی، شب نشینی و "مهمانی بازی"، یا از طریق طریق مسافرت های خارج کشور به تخلیه خود می پردازند. سطحی نگری، سرگم سازی های زودگذر، تجملگرائی گسترش می یابد. آنانکه بتوانند از کشور مهاجرت کرده و خارج می شوند. آنانکه نمی توانند به اعتیاد پناه می برند. انواع بیماری یا ناهنجاری های روانی- اجتماعی گسترش می یابد. برخی نیز خود را همرنگ سیستم و نظام حاکم می کنند تا حداقل به لحاظ مالی آینده خود و خانواده شان را تضمین کنند.

- در ایجاد و ادامه ی وضعیت قفل سیاسی- اجتماعی، هر شهروند ایرانی و هر نیروی سیاسی- اجتماعی (در ایران یا خارج از ایران) نقش و مسئولیت دارد. منظور از مسئولیت داشتن، مقصر دانستن کسی نیست. اما هر فرد و هر جریان سیاسی- اجتماعی و فرهنگی- هر کس در حد خودش- باید در برابر کارها و سیاست هاییش پاسخگو باشد. وضعیت کنونی ایران حاصل محصول مستقیم یا غیر مستقیم عمل یا بی عملی هر فرد و جریان سیاسی- اجتماعی بوده است. پایان این وضعیت نیز به خواست و نقش هر شهروند یا نیروهای سیاسی و اجتماعی و فرهنگی بستگی دارد.

نتیجه بخش دوم
-» تغییر نظام سیاسی حاکم بر ایران یک ضرورت فوری است. تغییر، بدون پاسخ به این سوال که چه نظام ارزشی باید جایگزین نظان کنونی شود میتواند موجب هرج و مرج و جنگ و خونریزی شود. یک نظام ارزشی انسانگرا و اومانیستی با مشخصاتی که به آن اشاره شد می تواند منافع ملی ایران و ایرانیان را تامین کند. لازمه نهادینه شدن ارزش های فوق در سطح عمومی و سراسری در ایران یک کار فرهنگی مستمر و عمیق است. این کار فرهنگی دراز مدت است. دراز مدت بودن این کار فرهنگی نباید و نمی تواند دلیلی باشد که هر نوع تلاش برای تغییر نظام سیاسی متوقف و به بعد از آن موکل شود. کار فرهنگیِ شناساندن و نهادینه کردن ارزش های بنیادینِ اومانیستی را می توان از خود و از همین الان و اینجا شروع کرد. همزمان می توان تلاش برای شکل دهی یک توافق عمومی سیاسی- اجتماعی بر حول آن ارزش ها را پیش برد. 

-» بعداز 38 سال جامعه ایران در یک وضعیت قفل سیاسی- اجتماعی قرار دارد. این قفل زمانی می شکند که آن ارزش ها هرچه عمومی تر شده و بین مردم و مدعیان سیاسی که آن ارزش ها را نمایندگی می کنند اعتماد سازی شده و مردم مطمعن باشند که جایگزین سیاسی قابل اعتمادی وجود دارد که به آنچه می گوید باور داشته و  پایبند است. توافق عمومی بر سر اصول و ارزش های بنیادین در بین جامعه و نیروهای سیاسی، شرط پایه ای لازم برای پیشبرد تغییر و تحولات سیاسی- اجتماعی می باشد. 
 بین سرعت دادن احساسی به تغییر و تحولات و کارِ بنیادین و اساسی بر پایه ی تفکر و خِرد، اساسی کار کردن مهم تر بوده و الویت دارد. اگر به سرعتِ تغییرات اولویت داده شود، ممکن است دستاوردهای کوتاه مدتی داشته باشد، اما نظر به وضعیت قفل سیاسی- اجتماعی که به آن اشاره شد، تبعات منفی آن بیشتر و دراز مدت تر خواهد بود.

-» 
فرد و نیروی باورمند و پایبند به ارزش های بنیادینی که در این بخش به آن اشاره شد با نظام جمهوری اسلامی، با تمام نظام  و با تمام جناح ها و با تمام نهادهای آن مخالف است. بازی های سیاسی این رژیم، از جمله نمایش موسوم به انتخابات را فریبکاری و توهین به عقل و شعور مردم می داند. شرکت در چنین بازی همراهی و هورا کشیدن برای نظام حاکم محسوب شده که علاوه بر توهم پراکنی، بویژه در مورد نیروهای جوان تری که کمتر سابقه این رژیم را در حافظه خود دارند، نهایتا بر طول عمر آن می افزاید. 

پاسخ من به چه باید کرد؟
جدا از جنبه های عمومی این بحث، مهم این است که هر کس - از جمله خواننده ی این نوشته – تعمق کرده و از خود بپرسد که نظر او در ارتباط با این سوال چیست؟ از خود شروع کرده و از خود می گویم: در 22 سال گذشته، یعنی از سال 1373 و پس از جدائی از سازمان مجاهدین خلق، من در یک پروسه ی دائمی شناختِ خود درگیر بوده و هستم. یک کنکاش مستمر. اینکه رفتار و شخصیت و باورهایم چگونه شکل گرفت و چه عواملی در آن تاثیر داشتند، اینکه چرا در 16سالگی به سیاست علاقمند شده و  بعدا به سازمان مجاهدین خلق پیوستم، اینکه چرا بعدا نخواستم با سازمان مجاهدین بمانم و اینکه الان چه می خواهم و چگونه می خواهم به خواسته هایم برسم. در این سالها در حال شناخت خود و ساختن یک خودِ جدید بوده ام. در حال شناخت ارزش های بنیادینی که در بالا به آن اشاره شد و نهادینه کردن آن ها در رفتار و زندگی شخصی و خصوصی و اجتماعی ام. 

در این مدت (دوره جدید زندگی از سال 1373 و از زمان ورود به آلمان تا کنون) تلاش کردم با نگاهی انتقادی به مسائل، به خود و به همه چیز نگاه کنم. اصلی ترین انتقادات خودم را این می دانم که ساده، ساده لوح، ساده باور و ناآگاه بودم. به سرعت اعتماد کرده و همه چیز را مطلق می کردم. اگرچه انگیزه و احساسِ بالائی در خدمت به کشور و مردم داشتم، اما دانش و آگاهی تخصصی نداشتم. امروز می فهمم فقط با انگیزه ی صادقانه و یا با از خودگذشتگی و روحیه ی فداکاری نمی توان مشکلات یک جامعه و یک کشور را حل کرد. باید دانش و تخصص داشت و باید ابزار و الزامات مناسب کار را فراهم کرد. دیگر "یلخی" کار نکرده و به اجرائی کار کردن دل خوش نمی کنم و انتظار ندارم تا همه چیز به سرعت و یک شبه عوض شود. در گذشته ی تشکیلاتی ام کمتر سوال و پرسش مطرح کرده و بیشتر کار می کردم، دل می سپردم و  چشم بسته اعتماد می کردم. اینک تلاش می کنم تا از تصمیم گیری های عاطفی و احساسی فاصله بگیرم و با عقل و استدلال و تا آنجا که می توانم با دانش و با آگاهی تصمیم بگیرم. در همه ی موارد، مسئولیتِ عمل خود را به عهده گرفته و تلاش می کنم تا آنجا که به اعمال و دیدگاه هایم بر می گردد شفاف و پاسخگو باشم. اگر چه به دلیل سرخوردگی از احزاب سیاسی و بویژه سازمان مجاهدین خلق تصمیم گرفتم که فعالیت سیاسی در  ارتباط با احزاب را کنار بگذارم، اما تلاش کردم دیگر بار خودم را یافته و انرژی خود را بر روی فعالیت های حقوق بشری متمرکز کرده و به طور کاری و حرفه ای آرمان های انسانگرایانه ام را دنبال کنم. امروز خودم هستم، آنی که می خواهم باشم. مستقل و آزاد و با اعتماد به نفس. تلاش می کنم با چشم باز و با دوراندیشی تصمیم بگیرم و اجازه نمی دهم کسی یا نیروئی مرا ابزاری برای رسیدن به اهدافش کند. نمی خواهم و اجازه نمی دهم کسی مر ا سرباز یک بار مصرف جنگ خودش با این یا آن یکی نیرو کند. در حد خودم گذشته ی مربوط به تحولات ایران، بویژه در ارتباط با رژیم حاکم و سازمان مجاهدین و تاثیرات ویرانگر انسانی، اجتماعی و سیاسی آن را نقد کرده و به اشکال مختلف در این زمینه آگاهی و روشنگری می کنم. اینگونه، امیدوارم با انتقالِ این آگاهی و تجارب، حقیقت برای نسل جدید و برای آنانکه از روند برخی وقایع بی خبرند بیشتر روش شده و تغییرات آتی در ایران با خونریزی کمتر همراه شود. 

بر اساس همه آنچه که در این بخش آمد و با نگاهی مبتنی بر ارزش های بنیادین اومانیستی و دمکراتیک، پاسخ من به چه باید کرد، تا آنجا که به بررسی نظام حاکم بر ایران و وضعیت کنونی کشور بر می گردد این است:

اول: باید از هر نوع همکاری با نظام جمهوری اسلامی و همه نهادهای آن خودداری کرد

دوم: باید از تائید نظام جمهوری اسلامی و سیاست های آن و یا شرکت در بازی های سیاسی آن (انتخابات) خودداری کرد

سوم: باید در مورد سیاست های این رژیم بر ضدِ منافع ملی ایران و بر ضدِ ارزش های انسانی روشنگری کرد (هر کسی در حد و توان خودش)

چهارم: نباید در برابر سیاست های نظام جمهوری اسلامی؛ جنگ و مداخله گری و بحران زائی و تشنج پراکنی، تروریسم و کشتار و اعدام و شکنجه و دستگیری و زندان و تحقیر و تبعیض و ... سکوت کرد. در برابر آن باید مقاومت و مبارزه و روشنگری کرد. (هر کس در حد توان خود و به شکل مناسبی که خود تشخیص می دهد)

پنجم: نظام جمهوری اسلامی حامل یک نظام ارزشی است. در مبارزه با این نظام، فقط مهم این نیست که این نظام برود، بلکه  مهم جایگزین کردن یک نظام ارزشی اومانیستی و انسانگرا و دمکراتیک بجای آن است. بر این اساس باید در مورد هر نیرو و جریان سیاسی که نظام ارزشی مشابه جمهوری اسلامی را نمایندگی می کند، اما با فریبکاری، خود را دمکرات و مدافع آزادی می نامد نیز روشنگری کرد.

ششم: لازمه جایگزینی یک نظام اومانیستی و انسانگرا و دمکراتیک، نهادینه کردن آن ارزش ها در خود و در جامعه است. این موضوعی است که زمان می برد و یک کار فرهنگی و دراز مدت محسوب می شود. با آگاهی نسبت به این موضوع، در جهت نهادینه کردن این ارزش ها در حدِ خود تلاش می کنم. در حدِ خود در جهت شناساندن ماهیت نظام جمهوری اسلامی و نیروهای مشابه آن روشنگری و فعالیت می کنم. در حدِ خود در جهت روشن گردن حقیقت، شناساندن ارزش های انسانی، ترمیم بی اعتمادی و تقویت باور به خویش و توانمندی های خود تلاش و فعالیت می کنم.

هفتم: به دلیل اینکه نیروی تعیین کننده در تحولات داخلی ایران را مردم می دانم، پشتیبانی و حمایت از مبارزات مردم و انعکاس آن مبارزات را لازم و ضروی می دانم. از خارج ایران می توان تحولات ایران را نقد و بررسی کرد، اما مردم ایران خود تحولات سیاسی- اجتماعی را رقم می زنند.

هشتم: با در نظرداشتِ باور به اصل مسئولیت انسان، به اصل پاسخگوئی در قبال اعمال، رفتار و تصمیمیم گیری و سیاست گذاری های فردی و جمعی باور دارم. در نتیجه، در بررسی دلایل موفقیت یا عدم موفقیتِ روند تغییر و تحولات در ایران، قبل از آنکه عوامل خارجی را مهم بدانم، نقشِ عنصر داخلی (مردم و نیروهای سیاسی- اجتماعی) را تعیین کننده دانسته و بر این باورم که ضرروی است تا در تحلیل ها با نگاهی انتقادی به این عامل توجه بیشتری داشت.

  * جدا از نگرش مبتنی بر ارزش های بنیادین در بررسی تحولات مربوط به ایران، می توان در پاسخ به چه باید کرد با دیدی استراتژیک یا تاکتیکی هم به این سوال پرداخت. این موضوعی است که در ادامه خواهد آمد. 

حنیف حیدرنژاد
6 فروردین 1395 / 25 مارس 2016
http://www.hanifhidarnejad.com 



منبع: پژواک ایران