PEZHVAK-E-IRAN ... پژواک ایران 

پژواک ایران
دادسرای مردم ایران
http://www.pezhvakeiran.com

سه شنبه ۲۸ فروردین ۱۴۰۳ / Tuesday 16th April 2024

متن کامل نامه آیت‌الله گلزاده غفوری به ‌آیت‌الله منتظری: «با آب دیگری وضو بسازید»
ایرج مصداقی


چهار سال قبل نامه‌ی آیت‌الله گلزاده غفوری به آیت‌الله منتظری را با عنوان «با آب دیگری وضو بسازید» منتشر کردم.

http://pezhvakeiran.com/maghaleh-37440.html

آن موقع به صفحه‌ی دوم نامه‌ی ایشان دسترسی نداشتم. در ششمین سالگرد درگذشت این دو، به انتشار متن کامل نامه می‌پردازم. 

 

بسمه العلیم الخبیر

اول آذر ۱۳۶۳ شمسی

السلام علی عباد الله الصالحین

جناب آقای منتظری

«اذکر مع کل لذه زوالها و مع کل نعمه انتقالها»

 

این نامه از کسی به شما نوشته شده که حدود چهل و دو سال قبل با شما آشنا شد و این آشنایی از دیدار در مدرسه فیضیه قم - در حجره فوقانی جنوب شرقی مدرسه شروع شد که با مرحوم مطهری بودیم. سال‌ها همچنان گذشت. شما چشمتان تراخم داشت و به شما سفارش می­شد که وضو را با آب تمیزتری از آنچه در حوض کذایی آنروز وسط مدرسه ( یا از آن جالبتر حوض مدرسه دارالشفا و نیز حوض آبریزگاه گوشه مدرسه که «بالخیر» دم درب ورودی آن می­نشست تا از کتاب و عباهای مراجعه کننده ها نگهداری کند و با آن خوش مزگیها که داشت، دل غمزده یک عده طلبه غریب و بینوا را شاد کند و با صدای مخصوصی که می­کرد ، کمی آن‌ها را بخنداند... باری)

آری ، با آب دیگری وضو بسازید.

این مطالب را همانطور که الان به خاطرم خطور کرد نوشتم، تا خود شما هم شاید فرصت کنید آنروزها را کاملاً به خاطر آورید.

البته آنروز شما آقای منتظری امروز نبودید، بلکه آشیخ حسینعلی بودید و نجف­آبادی، همانند آشیخ اسد‌الله ( که نمی‌دانم الان کجا هستند) و دیگران که با آن شلوار سیاه و گیوه کذایی این جا و آنجا به سرعت حرکت می­کردید و درس می‌دادید و درس می­خواندید و ...

امروز هم اینطور است که می­بینید. سخنان شما شنیده شده و در سطح مملکت پخش می­شود. دیدارها و ملاقات‌ها دارید و به اصطلاح رهنمودهای نقل مجالس می­شود، که در هر 2 حال در آزمایش بوده و هستید.

«کذالک نبلوکم بالشر و الخیر فتنته و الینا ترجعون »

اینک به گوشه ای از یادآوری های این آشنا و دوست سابق و ناصح امین توجه کنید.

 علی گل­زاده غفوری


آیت‌الله منتظری چگونه عزیز مردم شد؟

 

۲۹ آذرماه ۱۳۸۸ آیت‌الله منتظری چشم از جهان فرو بست و ۱۱ دیماه همان‌سال آیت‌الله گلزاده‌ی غفوری نیز به میهمانی خاک رفت.

برای خیلی‌های هنوز جای سؤال است که آیت‌الله منتظری «امید امت و امام» چگونه از او و «نظام» فاصله گرفت و مورد غضب واقع شد.

او که آن‌ همه جنایت در سال‌های اولیه‌ی دهه‌ی ۶۰ را به چشم دیده و سکوت کرده بود چه شد که در ۱۷ مهرماه ۱۳۶۵ نامه‌ی معروف خود به خمینی را نوشت و به صراحت خطاب به او گفت: «جنایات اطلاعات شما و زندان‌های شما روی شاه و ساواک شاه را سفید کرده است، من این جمله را با اطلاع عمیق می‌گویم.»

او که چشم بر اعدام‌های گسترده‌ی سال‌های اولیه دهه‌ی ۶۰ بسته بود چه شد که در سال ۶۷ بر خمینی خروشید و رو در روی فرمان او برای قتل‌عام زندانیان سیاسی ایستاد و بعدها اسناد آن‌‌چه را که در آن روزها گذشته بود برملا ساخت.

چه شد به گفته‌‌های «ناصحینی» که او را به سکوت می‌خواندند گوش نکرد و ایستاد و ایستاد و ایستاد و گفت و گفت و گفت.

برای پاسخ به این دسته سؤالات بایستی بگویم:

سال ۶۳، سالی تعیین کننده برای آیت‌الله منتظری و آینده‌ی ایشان بود. برای اولین بار نمایندگان مستقیم او با جنایات هولناکی که در زندان‌های جمهوری اسلامی صورت می‌گرفت از نزدیک آشنا شدند و روشنگری زندانیانی که با نماینده‌ی آیت‌الله منتظری در زندان قزلحصار دیدار داشتند و انتقال گفته‌ها و نوشته‌ها و دیده‌ها به آیت‌الله منتظری، زمینه‌‌ساز تحولی شگرف در ایشان شد. (۱) اما اگر نبود هشدارهای امثال زنده‌یاد آیت‌الله گلزاده‌ی غفوری که مصادف بود با ایام مذکور، قطعاً این تلاش‌ها آنطور که باید و شاید به بار نمی‌نشست.

در این یادداشت نکاتی چند از نامه‌ی کوتاه و موجز آیت‌الله گلزاده غفوری به آیت‌الله منتظری و فراخوندن او به جدا کردن راهش از خمینی را مورد بررسی قرار می‌دهم.

نامه آیت‌الله گلزاده‌ی غفوری که من او را «آقا» می خوانم‌ با «بسمه العلیم الخبیر» (به نام دانای مطلق و واقف) شروع می‌شود. «آقا» با نکته سنجی که از ایشان انتظار می‌رفت و با شناختی که از آیت‌الله منتظری داشت صفات فوق را در مورد خداوند مورد استفاده قرار می‌دهد تا به آیت‌الله منتظری در همان ابتدای کار یادآور شود که اوست «دانای مطلق و واقف به امور».

و سپس بدون آن‌که القاب عجیب و غریب و غیرواقعی مرسوم دنیای آخوندی را ردیف کند مخاطب نامه را «جناب آقای منتظری» می‌خواند. (۲)

و بلافاصله سر اصل مطلب رفته و با ذکر سخن علی‌ابن‌ابوطالب «اذکر مع کل لذه زوالها و مع کل نعمه انتقالها» به او گوش زد می‌کند که «هرگاه در لذت باشی، به یاد بیاور روزی زایل می‌شود، و اگر در هر نعمتی هستی، به خاطر داشته باش که روزی سلب خواهد شد.»

و سپس گذشته‌ی آیت‌الله منتظری را به یاد او می‌آورد. روزهایی که با چشمانی تراخم گرفته از حوضی کثیف وضو می‌ساخت و به او سفارش می‌شد وضو را با آب تمیزتری بسازد.

«آقا» با ذکر این خاطره، آیت‌الله منتظری را به گذشته می‌برد و قاطعانه به او هشدار می‌دهد که «آری با آب دیگری وضو بسازید.»

در واقع «هزار نکته‌ی باریک‌تر ز مو این‌جاست». با توجه به شخصیت و روحیه‌ی آیت‌الله منتظری از این زیباتر و عمیق‌تر و تأثیرگزارتر نمی‌شد او را به جدا کردن راهش از خمینی و جنایاتش فرا خواند.

«آقا» با ظرافتی عجیب و خیره‌کننده «نظام» و راه و روش خمینی را همچون آب کثیف حوض کذایی وسط مدرسه‌ی فیضیه قم و مدرسه‌ی دارالشفا و حوض آبریزگاه گوشه مدرسه، آلوده می‌خواند و پرهیز از آن را واجب.

«آقا» خوش‌مزگی‌های «بالخیر» را که کتاب‌ها و عباهای مراجعه‌ کنندگان به حوزه را نگاه می‌داشت یادآور شده و هنر او را به رخ آیت‌‌ الله منتظری می‌کشد. «بالخیر» هنری نداشت الا این که «دل غمزده» یک عده طلبه «غریب و بینوا» را «شاد کند» و «کمی آن‌‌ها را بخنداند».

«آقا» بی جهت موضوع «دل غمزده» و «غریب و بینوا» را پیش نمی‌کشد.

سه سال از سرکوب گسترده‌ی پس از ۳۰ خرداد ۶۰ گذشته است. با اشاعه و بسط شیوه‌های گوناگون سرکوب، چهره‌ی ایران دیگرگون گشته و آداب و سنن ارتجاعی مذهبی، چونان پرده‌ و روپوشی سیاه، کشوری را که هنوز روزگاری چند از شادی و سرورش نگذشته بود، در اندوه و ماتمی بزرگ فرو برده است. کوچه‌ها و خیابان‌ها را سکوت و حزنی عمیق فرا گرفته. اخبار تکان‌دهنده و گاه غیرقابل تصور اعدام‌های دست‌جمعی جوانان و نوجوانان و عبور گاه و بی‌گاه کارناوال‌ جنازه‌‌ی قربانیان جنگ در شهرها، شوق زیستن و امید را در آدمی می‌کُشد. لباس‌های رنگارنگ با زور سرنیزه و چماق و تکفیر از فضای جامعه رخت بر بسته و رنگ‌ها خاموشی گزیده و تیرگی و کدورت مسلط شده است. دیگر ترانه‌ای در خیابان‌ها زمزمه نمی‌شود. نوحه‌های گوش‌خراش و شیون‌های عزاداری، چهره‌ی شهرهای میهن را در هم ‌کشیده است. اجتماع مردم تنها در آیین‌های مذهبی و عزاداری دیده می‌شود. آن هم به شکلی حزن‌انگیز و غم‌آلود، شیون‌‌کنان و بر سر زنان، در حالی که بر مرگ عزیزانشان مویه می‌کنند. ملت ایران در میهن و زادگاه خود «غریب و بینوا» گشته‌ است.

«آقا» وقتی از «شادی» و «خنده» می‌گوید می‌داند مخاطبش کیست و چه می‌گوید. او به یکی از مسئولان نظامی نامه می‌نوشت که خون به دل مردم کرده بودند و جز اشک و آه، ارمغانی برای مردم نداشتند.

او پس از گذشت ۴۲ سال، «یاد کسی را به خیر می‌کند» که دل‌‌های «غمزده» را «شاد» می‌کرد و آن‌ها را کمی، تنها «کمی‌ می‌خنداند».

«آقا» در ادامه، موقعیت دیروز «حضرت‌ آیت‌الله‌‌ العظمی منتظری امید امت و امام» را گوشزد می‌کند؛ دورانی که «آشیخ حسینعلی» بود و «شلوار سیاه» به تن داشت و «گیوه‌ کذایی» به پا.

مسئولیت‌های امروز او را یادآور شده و از زبان قرآن به «آزمایش الهی»‌ اشاره می‌کند. «نبلوکم بالشر و الخیر فتنته و الینا ترجعون»( آری) «شما را از راه آزمايش به بد و نيك خواهيم آزمود و به سوى ما بازگردانيده مى‏شويد» (آیه ۳۵ سوره‌ی انبیا).

«آقا»در این نامه از آیت‌الله منتظری می‌خواهد که سکوت خود را بشکند. به او گوشزد می‌کند که «سخنانش» شنیده می‌شود و در سطح مملکت پخش می‌شود. به دیدارها و ملاقات‌های او اشاره می‌کند و به این ترتیب بر «مسئولیت» او در قبال آن‌چه در کشور می‌گذرد پای می‌فشارد.

«آقا» نامه را با عنوان «آشنا و دوست سابق و ناصح امین» پایان می‌دهد. او در تاریخ اول آذرماه ۱۳۶۳ آیت‌الله منتظری را شریک در جنایات خمینی می‌داند و کسی که از «حوض کثیف و آلوده‌ی نظام» وضو می‌‌سازد. به همین دلیل پرهیز می‌کند که خود را دوست دیرینه و قدیمی او بخواند و آگاهانه از عبارت «دوست سابق» استفاده می‌کند و به این ترتیب بر فاصله‌ی خود با نظام تأکید می‌کند و به آیت‌الله منتظری یادآور می‌شود که امروز با موقعیتی که او دارد و با سکوت تأییدآمیزی که پیشه کرده «دوستی»‌ای با او ندارد و هرچه بوده مربوط به گذشته است و چنانچه با «آب دیگری وضو بسازد» می‌تواند دوباره در زمره‌ی دوستان او قرار گیرد.

پیام «آقا» ساده و در عین حال رساست. هرکس که می‌خواهد «دوست» او باشد قبل از هرچیز بایستی از «آب دیگری وضو بسازد».

«آقا» به عنوان «ناصحی امین» و متفاوت از دیگر «ناصحینی» که آیت‌الله منتظری را احاطه کرده بودند، گفت و گفت و گفت و آیت‌الله منتظری پیغام او را به گوش جان شنید و شنید و شنید و خروشید و خروشید و خروشید و این گونه بود که از «چاه» ذلت و جنایت خمینی به درآمد و «عزیز» مردم شد.

ص 2   نامه آیت‌الله گلزاده غفوری به آیت‌الله منتظری اول آذر ماه 1363 هجری شمسی                                 

آقای آ شیخ حسینعلی!

1-      توجه دارید که  این تملق‌ها که در معرض آن قرار گرفته‌اید کم کم موجب فساد روحی و ایمانی شما خواهد شد چنانکه بسیاری را به این وضع فلاکت بار انداخته است و امر بر آنان مشتبه  شده است، این تملق بازی‌ها موجب شده است که بسیاری از انسان‌های با تجربه و بزرگوار که حتی از خود شما نیز به مسایل مختلف آگاهتر و متبحرترند، ولی اهل این گونه بازی‌ها نیستند، دلسرد شوند و جامعه از نعمت تجربه‌ها و اخلاصشان محروم بماند و کارها بدست یک مشت چاپلوس ناوارد بیفتد و از جهات مختلف فاجعه‌های جبران ناپذیر ببار آورد.

2-      توجه دارید که جوّ سازی‌های غلط اجتماعی و پیشداوری‌های ظالمانه و جائرانه، چه نیروهایی را کنار زده است و چه دل‌هایی را سوزانیده و چه مظالم آشکار و نامریی را ببار آورده است که هیچ مرجع رسیدگی نیز وجود ندارد و زبان حال بسیاری از انسان‌های پاک این جامعه این است که: "انّما اَشکُوا بَثّی وَ حُزنی اِلیَ الله"

3-      با آنکه متاسفانه به جهت آلودگی‌های زیاد و از جمله آلودگی‌های قضایی و ریختن خونها که در جریان این چند سال اخیر در این نظام روی داد و بازار اتهام بطرز فاجعه آمیزی داغ بود و هنوز هم متاسفانه داغ است، و لذا امید چندانی به اصلاح کلی توسط دست اندرکاران فعلی که خود را توجیه کرده و می‌کنند ندارم، اما باز بنظرم رسید با شما (آری با شما که اخلاصی در آنوقت‌ها ازتان سراغ داشتیم) به عنوان اتمام حجت گوشه‌ای از مطالبی را که بنظرم می‌رسد و از مسایل مربوط به امور مسلمین است و از اهمّ آنها ، با توجه به نبوی مشهور:" من اصبح و لا یهتم بامور المسلمین فلیس منهم" و گفتار منقول از امام صادق: "من لم یهتم بامور المسلمین فلیس بمسلم" (اصول کافی ج2 ص 164) یادآور می‌شوم، شاید که مفید واقع شود و موثر!

" لِیَهلِک مَن هَلَکَ عَن بَیّنه و یَحیی مَن حَیَّ عَن بَیّنه" ( قرآن مجید)

 

«آقا» در ادامه‌ی این نامه وقتی می‌خواهد آیت‌الله منتظری را که در معرض تملق‌های مرسوم قرار گرفته بود اندرز دهد، او را با همان نام سابق‌اش «آشیخ حسینعلی!» می‌خواند تا سادگی و بی پیرایگی را به او یادآوری کرده باشد و «آشنایی» قدیمی را از «فساد روحی و ایمانی‌»ای که رهبران جمهوری اسلامی و زعمای حوزه علمیه قم و مراجع تقلید و روحانیت شیعه به آن دچارند و «فلاکتی» که در آن به سر می‌برند برحذر دارد و به این ترتیب حق دوستی را نیز به جا آورد.  

«آقا» به منظور آن‌که آیت‌الله منتظری اسیر تملق‌ها نشود و حد و حدود خود را بشناسد با تیزبینی روی عدم صلاحیت او که در میان حاکمان واجد شرایط دانسته شده دست گذاشته و تأکید می‌کند «این تملق بازی‌ها موجب شده است که بسیاری از انسان‌های با تجربه و بزرگوار که حتی از خود شما نیز به مسائل مختلف آگاهتر و متبحرترند، ولی اهل این گونه بازی‌ها نیستند، دلسرد شوند و جامعه از نعمت تجربه‌ها و اخلاصشان محروم بماند و کارها بدست یک مشت چاپلوس ناوارد بیفتد و از جهات مختلف فاجعه‌های جبران ناپذیر ببار آورد.»

به این ترتیب «آقا» ضمن یادآوری مسئولیت آیت‌الله منتظری از او می‌خواهد که هرچه زودتر از این «بازی» خارج شود و برخورد «انسان‌های با تجربه و بزرگوار» را که به «مسائل مختلف آگاهتر و متبحرترند» نصب‌العین خود سازد. قید «حتی» به خوبی نشان می‌دهد که «آقا» کمترین توانمندی در حاکمان اسلامی نمی‌بیند و آن‌ها را «یک مشت چاپلوس ناوارد» می‌شناسد که از «جهات مختلف فاجعه‌های جبران ناپذیر به بار» آورده و می‌آورند.

«آقا» هیچ یک از مراجع رژیم را واجد صلاحیت رسیدگی به «مظالم آشکار و نامرئی» که به بار آمده نمی‌داند و به همین دلیل آگاهانه به آیه‌ی ۸۶ سوره یوسف «انّما اَشکُوا بَثّی وَ حُزنی اِلیَ الله» من شكايت غم و اندوه خود را پيش خدا مى برم، اشاره می‌کند.

کاظم و صادق دو فرزند «آقا» به جوخه‌ی اعدام سپرده شده‌اند و دو فرزند دیگر وی، هادی و مریم به همراه همسرش علیرضا صمدی(این دو در کشتار ۶۷ به دار آویخته شدند) در اوین و قزلحصار اسیرند. و البته این‌ تنها گوشه‌ای از «مظالم آشکار» نظام است.  

موضوع مورد اشاره‌ی «آقا» بر می‌گردد به روبه رو شدن برادران یوسف با پدرشان یعقوب پس از آن که برادر کوچکتر را به چاه افکنده‌اند. آن‌ها خبر دریده شدن یوسف توسط گرگ را همراه با پیراهن خونی وی نزد پدر برده و از پذیرش مسئولیت حادثه سرباز می‌زنند. (۳)

به این ترتیب او راه توجیه آیت‌الله منتظری مبنی بر این که موارد یاد شده و انحرافات مورد نظر را خطاب به زعمای قوم یا مسئولان نظام بنویسید می‌بندد.

«آقا» امیدی به «اصلاح کلی» نظام توسط «دست‌اندرکاران» آن ندارد. چرا که تمامی آن‌ها را شریک در خون‌های ریخته شده و آلوده می‌شناسد.

نکته‌ی قابل تأمل آن که او حاکمان کشور را اساساً مسلمان نمی‌داند و با آیت‌الله منتظری هم که سابقاً او را دارای اخلاص  می‌شناخته اتمام حجت می‌کند.

او زیرکانه دست روی حدیث نبوی «من اصبح و لا یهتم بامور المسلمین فلیس منهم» هر کس صبح کند و به امور مسلمانان همت نورزد، از آنان نیست ، می‌گذارد. وگرنه قطعاً مخاطب نامه شخص خمینی و دیگر مسئولان جمهوری اسلامی بودند.

«آقا» همچنین به آیت‌الله منتظری هشدار می‌دهد که هیچ چیز نمی‌تواند «آلودگی‌های قضایی و ریختن خون‌ها» را توجیه کند و ناامیدی خود را از مسئولانی که می‌کوشند به نوعی دامان خود را از این «آلودگی»‌ها پاک جلوه دهند و به توجیه اعمال خود بپردازند اعلام می‌کند . و وپیشاپیش راه توجیه آیت‌الله منتظری را نیز می‌بندد.

او در پایان نامه را با بخشی از آیه ۴۲ سوره‌ی انفال به پایان می‌برد " لِیَهلِک مَن هَلَکَ عَن بَیّنه و یَحیی مَن حَیَّ عَن بَیّنه" . (خداوند می‌خواست) تا هركس هلاك مي‌شود ، از روي اتمام حجت و آگاهي باشد و هركس زنده مي‌ماند ، از روي حجتي روشن باشد.

این آیه جزو آیاتی است که برای برائت به آن تمسک می‌شود.  در این  سوره، سیمای جنگ بدر، اولین جنگ مسلمانان ترسیم می‌شود و «آقا» با تمسک به آن ضمن برائت از مشرکان و جانیان و فاسدان، حجت را بر آیت‌الله منتظری تمام می‌کند تا چنانچه مایل است راه خمینی را پیش بگیرد که قطعاً به هلاکت منتهی می‌شود و یا راه هدایت و مردم را که زندگی و حیات در آن است.

 

ایرج مصداقی

 

۲۷ مهرماه ۱۳۹۴

 

Irajmesdaghi@gmail.com

www.irajmesdaghi.com

 

پانویس:

۱- در مهرماه ۱۳۶۳ گفتگویی طولانی با حجت‌الاسلام انصاری نجف آبادی که در زندان قزلحصار با نام حجت‌الاسلام ناصری حضور می‌یافت داشتم. به اصرار او در دفترچه‌ای ۴۰ برگ آن‌چه را که در زندان‌های جمهوری اسلامی می‌گذشت و من شاهدش بودم و یا بر سرم آمده بود نوشته و تحویل دادم. چند روز بعد آقای انصاری نجف‌آبادی به من اطلاع داد که دفترچه‌‌ی مزبور را شخصاً به دست آیت‌الله منتظری داده‌ است. شرح گفتگوی من با آقای انصاری نجف‌آبادی در جلد دوم کتاب «نه زیستن نه مرگ» آمده است.

۲- برای پی بردن به منش و فرهنگ والا و زلال «آقا»، آن را مقایسه کنید با فرهنگ «آخوند» تازه به دوران رسیده‌ای چون محسن کدیور که در یک بحث طلبگی آخوند جنایتکاری همچون محمدجواد فاضل لنکرانی را که در قتل رافق تقی نویسنده آذری اظهار شادمانی کرد «صدیق» و «معزز» و «آیت‌الله» و «وارث مسند مرجعیت و فقاهت» می‌خواند و می‌نویسد:

«صدیق معزز آیت الله حاج شیخ محمدجواد فاضل لنکرانی دامت برکاته

سلامتی و توفیق شما را از خدای بزرگ خواستارم. موقع را مغتنم شمرده سالهائی را که مشترکا از محضر اساتیدی که اکنون در جوار رحمت ایزدی آرمیده‌اند استفاده می‌کردیم به نیکی یاد کنم. امیدوارم شما به عنوان وارث مسند مرجعیت و فقاهت مرحوم والدتان همچون ایشان استقلال حوزه‌ها را پیگیری فرمائید. »

رافق تقی اواخر آبان‌ماه ۸۷ به فتوای پدر محمدجواد فاضل لنکرانی به ضرب چاقو در آذربایجان از پای درآمد.

کدیور از معنا و مفهوم ایدئولوژیک کلمات یاد شده به ویژه در فرهنگ قرآنی به خوبی آگاه است و به کارگیری‌ آن‌ها برای آخوند جنایتکاری که در مرگ یک نویسنده به شادی و سرور پرداخته بی‌جهت نیست.

«صديق» در فرهنگ قرآنی به انسان‌های بسار راستگویی اطلاق می‌شود که با عمل‌شان گفتارشان را تصدیق کرده‌اند و از این بابت ارج و قرب زیادی نزد خداوند دارند. قرآن مقام صديقين را بعد از انبياء ذکر کرده و آن‌ها را بالاتر از شهدا می‌داند. در آيه 69 سوره نساء آمده است:

«وَ مَن يُطِعِ الله وَ الرَّسولَ فَاُولئِکَ مَعَ الّذين اَنعَمَ اللهُ عَلَيهِم مِنَ النبينَ وَ الصديقينَ و الشُهداءِ وَ الصّالحين وَ حَسُنَ اُولَئِکَ رفيقاً"« وآنان که از خدا و رسول اطاعت کنند، البته با کساني محشور خواهند شد که خدا به آنها لطف و عنايت کامل فرموده يعني با پيامبران و صديقان و شهيدان و شايستگان، و اينان در بهشت چه نيکو رفيقاني هستند .»

در قرآن از سه نفر به عنوان «صدیق» یاد شده که عبارتند از ادریس پیامبر «و اذکر في الکتاب ادريس انّهُ کان صديقاً نبياً»، یوسف پیامبر «يُوسُفْ ايُّها الصديق» و حضرت مریم «وَ امُّهُ الصديقه». در فرهنگ شیعه نیز از علی‌ابن‌ابی‌طالب به عنوان «صدیق اکبر» و فاطمه زهرا به عنوان «صدیقه» یاد می‌شود.

تصورش را بکنید کدیور «صدیق» را برای چنین جانی‌ای کافی ندانسته و «معزز» به معنای توانا کرده شده و ارجمند گردانیده شده و «آیت‌الله» و «وارث مسند مرجعیت و فقاهت» را نیز به آن اضافه می‌کند.

۳- یعقوب در پاسخ می‌گوید:‌[چنين نيست] بلكه نفس شما امرى [نادرست] را براى شما آراسته است پس [صبر من] صبرى نيكوست اميد كه خدا همه آنان را به سوى من [باز] آورد كه او داناى حكيم است.

« قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنفُسُكُمْ أَمْرًا فَصَبْرٌ جَمِيلٌ عَسَى اللّهُ أَن يَأْتِيَنِي بِهِمْ جَمِيعًا إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ» (۸۳)

و سپس از آنان روى گردانيد و گفت اى دريغ بر يوسف و در حالى كه اندوه خود را فرو مى‏خورد چشمانش از اندوه سپيد شد.

«وَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَقَالَ يَا أَسَفَى عَلَى يُوسُفَ وَابْيَضَّتْ عَيْنَاهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظِيمٌ » (۸۴)

[پسران او] گفتند به خدا سوگند كه پيوسته يوسف را ياد مى‏كنى تا بيمار شوى يا هلاك گردى

قَالُواْ تَالله تَفْتَأُ تَذْكُرُ يُوسُفَ حَتَّى تَكُونَ حَرَضًا أَوْ تَكُونَ مِنَ الْهَالِكِينَ ﴿۸۵﴾

و یعقوب در پاسخ گفت:‌ من شكايت غم و اندوه خود را پيش خدا مى‏برم و از [عنايت] خدا چيزى مى‏دانم كه شما نمى‏دانيد

«قَالَ إِنَّمَا أَشْكُو بَثِّي وَحُزْنِي إِلَى اللّهِ وَأَعْلَمُ مِنَ اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ» ﴿۸۶﴾

 

 



منبع: پژواک ایران