PEZHVAK-E-IRAN ... پژواک ایران 

پژواک ایران
دادسرای مردم ایران
http://www.pezhvakeiran.com

جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳ / Friday 29th March 2024

«روز آفتابی هشت مارس»
مینا اسدی


روزی آفتابی...آسمان،یک دست آبی...نشسته ام با مرور همه ی روز های هشت مارس ...از اولین روز هشت مارسی که در خیابان های تهران می دویدیم و زن و مرد و دختر و پسر را در آغوش می کشیدیم ...گل می گفتیم و گل می شنفتیم. رها ..رها از بند ... از بند بردگی...چه ساده دل بودیم...
خودم را درآنروز خوش ورق می زنم...مثل روزنامه های "شاه رفت" مثل مجله های "عوامل اصلی ساواک دستگیر شدند" ...مثل "عکس ها ی دونیمه کردن دشمنان انقلاب روی بام مدرسه ی "رفاه" ...و مثل "نیش باز روزنامه نگاران خوشرقص روی جلد فوق العاده !".
و آن لحظه ای که "یا روسری یا توسری" مثل بمب دستی ساعتی توی گوشم منفجر شد...و وحشتم خونی شد که از پاهایم سرازیر شد...و چیزی که تا آن دم از بودنش خبر نداشتم در شکمم تکان خورد و وحشتم خونی شد که از پاهایم سرازیر شد. زنی آبستن در کنار من با سر و صورت خون آلود و چشمان پر از ترس فریاد زد: برادران ...بچه ام ...بچه ام و بیهوش بر شانه های زنانی افتاد که هنوز در انتظار آن بودند که :خمینی حکم جهاد دهد ...که بی امان بزنند و بکشند تا آنجا که "لشگر خونریز نتواند که جوابشان دهد" .
زنی داد زد : تظاهرات به هم نخورد و زنی دیگر که روسری داشت با طعنه گفت: این خانم های اعیان و اشراف را از صف بیرون کنید... و با هم دم گرفتند: یا روسری یا تو سری...و رفیق کنار دستم گفت: نظم انقلاب را بهم نزنید. بروید بیرون ...و در گوشم گفت اگر ما همراهی نکنیم اینها انقلاب را می دزدند...یکی دیگر گفت: مدارا کنید...یک گوش در ...یک گوش دروازه...سخت نگیرید.
آخر ما چگونه میتوانستیم سخت بگیریم ،ما که یک در صدی بودیم و و برای دفاع از خود حتایک قیچی زنگ زده هم نداشتیم. نشسته ام و مرور می کنم همه ی هشت مارس ها را که چه جانی کندم...که چقدر نوشتم... چقدر ترانه ساختم و چگونه انچمن مستقل زنان ایرانی در تبعید را بنا نهادم و چه کشیدم از دست مبارزان که مرا "بختیاری "نامیدند و چون زورشان به من و دختران و زنان جوان عضو انجمن نرسید مرا جاسوس و روزی نامه نگار خواندند. و میز کتاب انجمن را از جشن هشت مارس بیرون انداختند... و هزار ترفند بکار بردند که انجمنی مستقل بدون حزب و سازمان و دسته ی آنان به جای نماند وحالا بدون آنکه کمترین انتقادی به کارهایشان بکنند ... خودشان دم به ساعت انجمن و کانون مستقل می زنند.
البته در میان آن آدمهای زبان نفهم رفیقان شفیق و مردان مبارزی هم بودند که از جلسات ما حمایت می کردند . روز آفتابی هشت مارس است و من در دریای خاطره موج به موج سفر می کنم که صدای زنگ در خانه رشته ها را پاره می کند. پشت در حیدر جهانگیری با دو شاخه گل سرخ ایستاده است با لبخند و تبریک روز زن...با گلهایش عکس می گیرم .چه نیرویی دارند این خانواده... مادر مه لقا جهانگیری که پس از کشتار جوانانش الله قلی جهانگیری...محمد قلی جهانگیری... مهین جهانگیری....و جعفر جهانگیری هنوز در میدان ایستاده است ... مادری که خاکها را پس زد و جسد "مهین"اش را از رنگ دامنش شناخت.چه نیرویی دارند این مادران و این زنان جوان از دست داده... حیدر جان چه خوب شد که آمدی... سپاس از گلهای زیبایت ... حالا من اندوهم را در خانه میگذارم و به خیابان می روم ...من آدم میدانم ...زن خانه و فرش و جارو نیستم... مثل مادرت مه لقا و مثل همه‌ی مادران در میدانهای اعتراض ایستاده. هنوز هستم!
مینا اسدی- روز هشت مارس دو هزار و پانزده... استکهلم



منبع: پژواک ایران